صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صبح صادق >>  جبهه >> گزارش
تاریخ انتشار : ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۸  ، 
شناسه خبر : ۳۴۶۹۴۳
اخلاق چیزی نیست جز جدال با نفس و انتخاب راهی بنابر موازین شرعی و عقلی. اول میدان‌داران این انتخاب که روی نفس خود پا گذاشتند و دنیا را با آن همه زیبایی‌ها و منظرها پشت پا زدند، «شهدا» هستند[...]
پایگاه بصیرت / حسن نوروزی
خلقت انسان مرکب از دو عنصر متضاد است که با هم ترکیب شده و وجود او را شکل داده است. مشتی خاک که او را به‌‌‌ زمین، شهوات، امیال و هر پستی و انحطاطی می‌‌‌کشاند که زمین نماد آن است؛ و دمی از روح خداوند سبحان، که او را به‌‌‌ سمت تعالی می‌‌‌برد. از این دو راهی و دو بعدی انسان انتخاب‌ها و جوشش تفکرات رونق می‌گیرد و مشعل اندیشه‌ها فروزان می‌شود و انسانی پیروز این میدان و نبردگاه شیطانی و الهی است که خود را متخلق به اخلاقی الهی کند؛ از این‌رو در روایتی از پیامبر اسلام(ص) می‌خوانیم: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللهِ»؛ اخلاق خود را مانند اخلاق خداوند کنید.»
اخلاق چیزی نیست جز جدال با نفس و انتخاب راهی بنابر موازین شرعی و عقلی. اول میدان‌داران این انتخاب که روی نفس خود پا گذاشتند و دنیا را با آن همه زیبایی‌ها و منظرها پشت پا زدند، «شهدا» هستند. 
باید دانست که بی‌ارزشی دنیا از نظر دین و شهدا یک بی‌ارزشی مقایسه‌ای است؛ یعنی دنیا ارزش ندارد که شما به خاطر آن، اصول اخلاقی و اجتماعی و معنی انسانیت و بزرگواری را از دست بدهید، به خاطر منافع دنیوی و مادی دروغ بگویید، خیانت کنید، پیمان‌شکنی کنید، حقوق دیگران را به دلیل مطامع و منافع دنیا پریشان کنید یا حتی حق مورچه‌ای را پایمال کنید. تفسیر صحیحش این است که دین آن‌قدر به اصول و به حقوق و به عقیده و به ایمان و به اخلاق اهمیت می‌دهد که می‌گوید به خاطر اینها از دنیا و مافیها باید گذشت. پس دنیا ارزش دارد؛ اما آنچه از آن باارزش‌تر است، متخلق شدن به اخلاق الهی است.
شهید بروجردی خود را این چنین ساخته و پرداخته بود که در بزنگاه‌های امتحان سربلند و پیروز بیرون می‌آمد تا سرلوحه هر انسانی در هر جایگاهی باشد. درباره او نوشته‌اند: «روزی در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد.مسئول دفتر گفت: «این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره». فرمانده گفت: «خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری». یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت: «دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه..
بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت: «ببخشید، نمی‌دانستم این قدر ضروری است. می‌گم سه روز برات مرخصی بنویسند.»
سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند، گوشی را از دستش گرفت و گفت: «برای کی می‌خوای مرخصی بنویسی؟ برای من؟ نمی‌خواد. من لیاقتش را ندارم.» بعد هم با گریه بیرون رفت. بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شد و یازده ماه بعد هم به شهادت رسید. آخرش هم به مرخصی نرفت.
خود را نباختن و از کوره در نرفتن ویژگی مردان خداست؛ از همین‌رو است که گفته‌اند هر چیزى که انسان را در شرایط غیر عادی قرار دهد، از روى اخلاق واقعى انسان پرده برمی‌دارد. انسان در حال عادى حکم آب راکد را دارد که در حوضى جمع شده است؛ به واسطه رکود، مخلوط‌هاى آب ته‌نشین مى‏شود و آب بسیار صاف و زلال مشاهده می‌‏شود. اما همین‏که یک چوب داخل آب ببرید و آب را تکان بدهید و زیر و رو کنید، آن وقت می‌بینید چه املاح ناپاکی داخل این آب است.
مهدی خوش‌سیرت که همانند اسمش هدایت شده بود و همانند فامیلی‌اش خوش‌سیرت، راه رسیدن به اخلاق را در سیره اهل بیت(ع) پیدا کرده بود و چه خوب سیره‌ای را اتخاذ کرده بود. در احوالات او نوشته‌اند: «باختران که بودیم جنب مسجد ترکان، پیرمردی مغازه داشت که با انقلاب و اسلام میانه خوبی نداشت، چهره و لبخند آقا مهدی و احوالپرسی‌های‌شان در پیرمرد تأثیر گذاشته بود.»
پیرمرد می‌گفت: «من اصلاً با شماها میانه خوبی ندارم، ولی نمی‌دانم این یکی چطوری توی دلم جا گرفته، بی‌نهایت دوستش دارم، نمی‌آید دلتنگش می‌شوم.» از آقا مهدی پرسیدم: «چطوری این پیرمرد را آرام کردی و در او تأثیر گذاشتی؟» با لبخند ملیحی گفت: «با تأسی از ذره‌ای عمل به شیوه و رفتار پیامبر(ص) و ائمه(س).»
شهید خوش‌سیرت چه زیبا گفت و چه زیبا عمل کرد. تمام حرف همین است؛ تأسی به اهل بیت(ع). در داستانی پرمغز از امام زین‌العابدین(ع) که زینت همه عباد و شهداست، آورده‌اند: «هشام‌بن‌اسماعیل [حاکم مدینه در زمان عبدالملک بن مروان] در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. با خاندان امام علی(ع) و مخصوصاً امام زین‌العابدین(ع)، بیش از دیگران بدرفتاری می‌کرد. ولید پس از به قدرت رسیدن، هشام را معزول کرد و به جای او عمربن عبدالعزیز، پسر عموی جوان خود را حاکم مدینه قرار داد. عمر برای باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام‌بن‌اسماعیل را جلوی خانه مروان‌بن‌حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدی دیده یا شنیده، بیاید و داد دل خود را بگیرد. مردم دسته دسته می‌آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام‌بن‌اسماعیل می‌شد.
خود هشام‌بن‌اسماعیل بیش از همه نگران امام زین‌العابدین(ع) و علویین بود. با خود فکر می‌کرد انتقام امام سجاد(ع) در مقابل آن همه ستم‌ها نسبت به پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود، ولی از آن طرف، امام به علویین فرمود: «خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد، انتقام بگیریم، بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم.»
هنگامی که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشام‌بن‌اسماعیل می‌آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. هر لحظه انتظار مرگ را می‌کشید؛ ولی بر خلاف انتظار وی، امام با صدای بلند فرمود: «سلام علیکم» و با او مصافحه کرد و برحال او ترحم کرده، به او فرمود: «اگر کمکی از من ساخته است، حاضرم.» پس از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت او را موقوف کردند.»
این وعده حاج قاسم بود که می‌گفت: «تا کسی شهید نبود شهید نمی‌شود.» بنابراین کسی که رخت اخلاق به تن کند و کمر هواهای نفسانی و دنیوی را به خاک بمالد، شهادت را زیسته است.
نام:
ایمیل:
نظر: