تیتر یک روزنامههای شهریور 1347 سمت فردوس مشهد را نشانه گرفته بود. حادثهای سخت و جانکاه شهر فردوس را به آغوش کشیده بود. روزنامهها از زلزلهای سخن میگفتند که هزاران نفر را به زیر خاک کشیده بود و افراد بسیاری را در میان انبوه خاک پنهان کرده بود. مصیبت فاجعهآمیز بود. خانههایی که تا چند ساعت قبل محل آمدوشد و محفل انس و آرامش بود، حالا به قبرستان پنهانی تبدیل شده بود که کسی دلش نمیآمد پا رویش بگذارد. سخت است و دردناک. دردهایی که سختند و جان آدم را به لب میرسانند، مرهمهای بزرگتری هم میطلبند. مرهمهای که حس داشته باشند. درک داشته باشند. مهربان باشند. وجودشان حامل آرامش باشد. کسانی چون سید علی خامنهای که آن زمان 29 ساله بود و وقار مردان 92 ساله را به دوش میکشید؛ آرامش، مهربانی، طمأنینه، لبریز از اعتقاد و سکون، خصوصیاتی که درد یک شهر را میتوانست کمرنگ کند و آنها را دوباره به زندگی برگرداند.
کتاب «دوباره فردوس»، روایت حضور جهادی رهبر معظم انقلاب در زلزله فردوس در سال ۱۳۴۷ است. این کتاب به قلم سیدعلیرضا مهرداد نوشته شده و برای اولین بار، خاطرات منتشر نشده از رهبر معظم انقلاب در موضوع حضور ایشان در زلزله فردوس در این کتاب ۲۴۰ صفحهای گنجانده شده است. رهبر معظم انقلاب به عنوان یک روحانی مردمی و دغدغهمند، پس از اطلاع از وقوع زلزله فردوس در سال ۱۳۴۷ به این شهرستان سفر کردند و طی حضوری دو ماهه در این شهر، ضمن جمعآوری کمکهای مردمی، پایگاه امداد روحانیت را ایجاد کردند و اقدامات مهمی را در خدمترسانی به مردم زلزلهزده فردوس سامان دادند.
در بخش ابتدایی کتاب میخوانیم: «مردم شهر، پیر و جوان، لنگان و شتابان چون جویبارهای کوچک، از هر کوی و خیابان روان بودند به سمت فلکهٔ گلشن. چون رودخانهای خروشان راه میبریدند به سمت دروازهٔ طبس. معلوم نبود از کجا خبردار شده بودند؛ ولی دست حاجبان و دبیران را خوانده بودند و میدانستند که از جادهٔ طبس وارد فردوس میشود.
کسی جلودارشان نبود. حق هم داشتند؛ حالا که آوار بر سرشان نبود تا حواسشان از استقبال مهمان پرت شود؛ و آقاسیدعلی بیخبر و غریبانه وارد شهرشان شود. از دیرباز، سادات برای مردم این شهر، عزیز و صاحب حرمت بودهاند؛ علیالخصوص این سید خراسانی که هم خودش و هم آبا و اجدادش را میشناختند. اهالی ابا داشتند که تاریخ بگوید اهل فردوس به مسافر و مهمان اعتنایی ندارند.
اما این جوشوخروش اینقدرها هم از سر سادگی نبود. این تلاطم که یاد تکانههای زلزلهٔ بیست سال پیش را زنده میکرد، بیش از این بود که بشود تنها به ذوق و عاطفه چسباندش.
مردم به یاد داشتند یا کسی برایشان گفته بود که این سید، بیست سال پیش خودش بود و قلب مهربان و ابروی گشاده. راهی فردوس شده بود تا هرچه از دستش برمیآید برای مردم گرفتار انجام دهد. حالا که رئیسجمهور است جا دارد که فردوس را دوباره فردوس کند. پس پیش بهسوی فلکهٔ گلشن فردوس.
طلبهای که روزگاری با دست خالی آمده بود به جنگ خروارها خروار آوار و گِل و لای و غبار، حالا روحانی پرآوازهای شده است که هر گرهی به سرانگشت تدبیرش وا میشود.