دو خانواده بیسرپرست و یتیم میشناختیم که در قم ساکن بودند و وضعیت مالی مناسبی نداشتند. آقا سجاد از دوستانش پول جمع میکرد و مقداری هم خودش میگذاشت و برنج، گوشت، مرغ و... تهیه میکرد تا به این خانوادهها برسانیم.
بیشتر اوقات شبها این مواد غذایی را میبردیم و خیلی دقت میکرد تا کسی در کوچه نباشد و آبروی آن خانواده نرود. چون طرف مقابل خانم بود، آقا سجاد وسایل را به من میداد تا تحویل بدهم. یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم، فاطمه رقیه توی بغلم خوابیده بود، از طرفی گونی برنج هم سنگین بود. بنابراین نتوانستم پیاده شوم، به آقا سجاد گفتم شما برو... .
کمی مکث کرد، بعد پیاده شد در صندوق عقب ماشین را باز کرد، گونی برنج را زمین گذاشت، عینکش را برداشت و داخل جیبش گذاشت، بعد زنگ خانه را زد.
از برداشتن عینکش تعجب کردم و به فکر رفتم.
از این کارش دو منظور به ذهنم رسید: 1ـ میخواست نامحرم را نبیند، 2ـ میخواست خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید نشناسد و خجالت نکشد... .
هیچ وقت از او نپرسیدم چرا این کار را کرد! چون منظورش را فهمیده بودم و او را بهتر از هر کسی میشناختم. مطمئن بودم که میخواست آن خانم نیازمند او را نشناسد و خجالت نکشد...
او حواسش به همه چیز بود.
به نقل از همسر شهید سجاد طاهرنیا
شهید «سجاد طاهرنیا» در 23 مرداد سال 1364 در شهرستان رشت به دنیا آمد. او از همان دوران کودکی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج درآمد. شهید طاهرنیا در سال 1384 به نیروی زمینی سپاه پاسداران ملحق شد و پس از چندماه با قبول شدن در آزمون «یگان ویژه صابرین» به عضویت این نیرو درآمد. وی در 14 مهر 1394 به سوریه اعزام شد و پس از مجاهدتهای بسیار در راه خدا در روز یکم آبان ماه 1394 مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریستهای تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در بخشی از وصیت شهید میخوانیم:
به نام آن که عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود. چند سال پیش دو بزرگی که پدر شهید بودند، به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم:
1- هر روز خواندن زیارت عاشورا.
2- قناعت کردن در تمامی کارها.
این دو معارفی است که راه به ملکوت دارد.