عربزبانان «عرفه» را اینگونه معنا کردهاند فهم و شناخت چیزی همراه با تفکر و تدبر در آثار آن؛ هر کس به قدر تدبر و تفکر خود از این عالم بهرهای میبرد؛ اما در این میان عدهای این دنیا را پشت سر گذراندهاند و در عالمی بالاتر قدم گذاشتهاند. آنها این پیله دنیا را شکافتهاند و پروانهای شدهاند که به دنبال شمع حقیقی دو عالم میگردند. مردانی دروازه فهم و شناخت را پشت سر گذاشتهاند و به دروازه عمل رسیدهاند. آنهایی که در روز عرفه قفس دنیا را کنار زدهاند و به سر منزل مقصود رسیدهاند. افرادی مانند شهید احمد کاظمی و دوستانش که مهر کربلای خودشان را در این روز و در عرش الهی به ثبت رساندهاند.
از شهیدان نوشتن و گفتن، زبان و قلمی به اندازه خود آنها میخواهد. باید کسانی که قبای باطنشان به اندازه خود این عزیزان است، سخن بگویند و ما در گوشه ذهنمان آنها را مشق کنیم.
مگر میشود از کسی که به گفته حاج قاسم عزیز ما «همچون کوه پناهگاه سختیها و دشواریها بود، مردی که نجفآباد با همه بزرگانش مفتخر به نام و یاد اوست» به راحتی سخن گفت. مردی که بار خاطرات و رشادتهای جوانمردان سرزمینمان را به دوش میکشید و تو گویی آلبوم خاطراتی بود که خاطرات همه رزمندگان را در آن میشد ورق زد. مردی که آرامشی ملکوتی بر چهره داشت و غوغایی از شوق شهادت در دل. مردی که حاج قاسم او را یادآور تمام رادمردان سرزمینمان میدانست و درباره او میگفت: «وقتی احمد در جمع ما بود، تداعیکننده همه زندگیمان بود. هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم. چهره باکری را در احمد میدیدیم. خرازی را در احمد میدیدیم. زینالدین را در احمد میدیدیم. همت را در احمد میدیدیم. خیلی از شهدا را ما در احمد خلاصه میدیدیم. شما کسی را که یادگار همه یادگاریهایت است، یادگار همه دلبستگیهایت و بهترین دوران عمرت است را از دست میدهی، این یک از دست دادن معمولی نیست. احمد با رفتن خودش همه ما را آتش زد.
خب، مدتها از زمان جنگ گذشته بود. دلخوشی ما به هم بود. نه اینکه پشتوانه خاصی برای همدیگر باشیم، قوت قلب معنوی برای هم بودیم. در بیان کردن موضوعات، نصیحت کردن هم و سطوح مختلف دیگری با هم رودربایستی نداشتیم. نقش احمد در ما خیلی نقشه برجستهای بود. رفتن احمد برای همه ما سنگین و فراموشنشدنی است.»
شهادت شهید احمد کاظمی در روز عرفه، نتیجه پیاده کردن بخشهای دعای عرفه در طول زندگیاش بود. او خودش را در«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَرْغَبُ إِلَیْکَ» محو کرده بود و در لحظه لحظه زندگیاش در نمازها و دعاهایش در هشت سال دفاع مقدس و پس از آن تمنای شهادت میکرد. «أَشْکُو إِلَیْکَ غُرْبَتِى، وَبُعْدَ دارِى» او از غربت دوری یاران و همسفرانش لحظهای نبود که اشک نریزد و یادی از آنان نکند. او خود را دورافتاده از قافلهای میدید که شبانگاه کولهبارشان را بسته و راه افتاده بودند و او همیشه خود را جامانده میدید و میخواند. بیتابی او در دوری از شهدا به قدری بود که تمام زندگیاش را گرفته بود. سردار دلها در این باره میگوید: «احمد از وقتی که جنگ تمام شد تا روزی که شهید شد، هیچ روزی، هیچ لحظهای، هیچ ساعتی نبود که ما با هم باشیم و او با حسرت پشت دستش نزند و نگوید ما ضرر کردیم و شهدا برد کردند. نه تنها برای شهید شدن آنقدر بیتاب بود، که از زنده ماندن خودش ناراحت بود و ضمن اینکه آرزویش شهادت بود، یک آرزوی دیگرش زودتر رفتن بود.» شاید بگوییم مگر میشود شوق شهادت داشت، اما شهید نشد؟! اما پاسخ روشن این سؤال را که چرا شهید کاظمی در دوران جنگ تحمیلی شهید نشد، حاج قاسم بهتر توصیف میکند: «حاج احمد در جبههها شهید نشد و ماند تا ما و خیلیها ببینیم و باور کنیم که آن گوهرها(رزمندهها)که میگویند افسانه نیست؛ افسانه نبودهاند و آدمهایی بودهاند از گوشت و پوست و استخوان.»
او از درون غنی بود. «اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى». در پی غنای نفس بود که در هر مجلسی و مصاحبتی غیر خدا را کنار میگذاشت و تمام توجهش را به آن یگانه عالم معطوف میکرد. وقتی خداوند متعال تمام وجود آدمی را در بر بگیرد، احتیاج و افتقاری در انسان زنده نمیشود. تمام توجه او در یاد خدا ریشه داشت: «وقتی ما بچههای جنگ جلسهای میگرفتیم، اولین موضوعی که احمد بر همه تذکر می داد، این بود که آیا این جلسه برای خداست؟»
شهید کاظمی در پناهگاه امن الهی در «أَنْتَ کَهْفِى حِینَ تُعْیِینِى الْمَذاهِبُ فِى سَعَتِها» راه پیدا کرده بود و میدانست راه این پناهگاه امن در شهیدانه زندگی کردن است. توصیهاش به همه جاماندگان عرصه عشق این بود: «اول خودتان را آماده کنید. خودتان را آماده بکنید یعنی چی؟ یعنی یک شهید همت باشید. یعنی یک شهید خرازی باشید. دلتان را گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید. این پیچ و خم دنیا انسان را به باتلاق میبرد و گرفتار میکند. از آن هم نمیشود نجات پیدا کرد. دلتان را شاد کنید به رحمت الهی. دلتان را باز کنید و امیدوار کنید به رحمت خدا.»
حاج احمد تابلوی زندگی است. کسی است که زندگیاش صبغه الهی دارد. ماندگار است و ابدی. امام حسینی(ع) است و رنگ مناجات عرفه را به خود دارد. رنگ صداقت و شجاعت و عدالت را به چهره و تن دارد. «ما این لباس را به تن کردیم تا پاسدار باشیم. پاسداری یعنی چه؟ یعنی اینکه هم این دنیا را دارد و هم آخرت را... الکی به کسی آخرت نمیدهند. این دنیا هم برادران، اگر هم آدم کاذب یک جایش بالا رود، روزی گیر میکند. بدانید این دنیا وصل است به آخرت. نمیتواند یکی با ناصداقتی تا آخرش برود. به زمین میخورد.»
حاج احمد مردی است که حاج قاسم دربارهاش میگوید: «ما در تاریخ انسانها کمتر داریم آدم به این خوبی جامع باشد، آدمهای جامع نادرند، اینطوری نیست که ما فکر میکنیم جامعه ما پر از احمد است و کسانی جای این خلأها را پر میکنند، نه اینطور نیست، امکان ندارد که این خلأها به سادگی پر شود، طول میکشد در جامعه بشری کسانی مثل احمد متولد شوند.» پس «سَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا.»