صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صبح صادق >>  جبهه >> گزارش
تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۷:۴۴  ، 
شناسه خبر : ۳۴۹۷۲۰
پایگاه بصیرت / حسن نوروزی
شهید شدن این طور نیست که یک تیر از غیب بیاید و جاگیر قسمتی از بدن شود و به واسطه آن شخص جان به جان‌آفرین تسلیم کند. ابتدای راه شهادت دل کندن و دل بریدن از همه تعلقات و دلبستگی‌هایی است که عمری دست به روی شانه ما گذاشته و همچون یک رفیق صمیمی همراه ما بوده است؛ از همین ‌رو در بازار شهدا، برخی چهره زیبا و دلربای خودشان را به خداوند متعال فروخته‌اند، برخی دیگر دارایی‌های چند میلیاردی را، برخی ماشین و خانه و رفاه را، برخی خانواده و همسر و فرزند را، برخی دیگر موقعیت و جوانی و آینده را و برخی هم ریش سفیدی و اعتبار و بزرگی‌شان را. بالاخره برای به دست آوردن کالای مرغوب باید هزینه‌ بالایی هم پرداخت کرد. شهادت همان کالای مرغوبی است که باید برای به دست آوردنش هر آنچه را که در جیب تعلق داری، خالی کنی تا صاحبش شوی.
باید مانند شهید محمودرضا استادآقانظری که حجره‌ای محقر را بر زندگی مرفه و آب و نان‌دار ترجیح داد، پشت پا به دنیا زد. محمودرضا می‌گفت: «پدرم یکی از سرمایه‌داران بزرگ است؛ اما من با خدا معامله کردم و ثروت پدرم را طلاق دادم. حالا تمام دارایی من تنها یک حجره و یک زیلو است.» از کنار این جمله به راحتی نمی‌شود گذشت. چند کلمه ساده که دریایی از عمل و مبارزه با نفس پشتش خوابیده است. دل کندن سخت‌تر از جان کندن است؛ چراکه خیلی از داشته‌ها جاذبه‌ای بی‌نهایت دارند، چشم‌ها را خیره می‌کنند، دست ‌و پاها را می‌لرزانند و فکرها را تسخیر می‌کنند. اگر نداشته باشیم، می‌شوند آمال و آرزوهای‌مان و اگر داشته باشیم، می‌شوند شیشه عمرمان. اما محمودرضا به خوبی دریافته بود که گاهی خوشبختی در داشتن همه چیز نیست، گاهی برعکس، باید هیچ نداشت.
یا شهید یونس نورآذر که بچه تبریز بود و در خانواده‌ای ثروتمند و پولدار بزرگ شده و پدرش آرزو‌های زیادی برایش در سر داشت. پدر شهید درباره اصرارهایش برای نرفتن به جبهه به شهید می‌گفت: «هر چه به یونس گفتم بمان تا برایت یک مغازه بزرگ کبابی در بازار بخرم تا آن‌قدر پول دربیاوری که ظهر‌ها نتوانی کشوی دَخلت را ببندی، نپذیرفت و گفت اگر به جبهه نروم، شرف و آبروی‌مان می‌رود. به یونس گفتم هر دختری را که بپسندی برایت به خواستگاری می‌روم، اما او گفت من فقط با دختری ازدواج می‌کنم که قبول کند من جبهه باشم.»
همچنین شهید سیدرضا امیری‌مهر که او هم از خانواده‌ای پولدار بود، در ۱۷ سالگی راهی جبهه شد. خانواده امیری‌مهر جزء معدود خانواده‌هایی بودند که ماشین شخصی داشتند. وقتی سیدرضا در سال ۱۳۶۳ به خانواده گفت قصد رفتن به جبهه را دارد، پدرش گفت، تمام ثروتم را به نامت می‌کنم فقط به جبهه نرو، ولی او قبول نکرد و راهی منطقه شد. ثروت‌های دنیوی برای شهید امیری‌مهر ارزشی نداشت. او همچون دیگر شهدا با خدا معامله کرده بود و می‌دانست مسائل مادی برایش ماندگاری نخواهند داشت و باعث سعادتش نمی‌شوند.
مطمئناً کسی که درگیر دودوتا چهارتای دنیایی نبوده و عینک سلوک خود را بالاتر از بازی‌ها و منم منم‌های دو روزه دنیا قرار داده، پا در میدان شهادت و بندگی گذاشته است. 
برخی از شهدا شاید آنچنان وضع مالی پرطمطراق و پر زرق و برقی نداشتند؛ اما پا روی دل‌شان گذاشتند، یعنی شب عروسی‌شان یا چند روز یا چندماه کوتاه بعد از عروسی‌شان وارد میدان مبارزه و حماسه شدند. شهدایی که رفتند تا به معبود و خالق خود نشان دهند جنگیدن برای زنده نگه داشتن دین از همه اتفاقات زندگی مهم‌تر است و رنگ و بویی دیگر دارد. تازه‌دامادهایی که حجله شهادت را به حجله نوعروس خود ترجیح دادند و نوعروسانی که صبر پیشه کردند و از تمام آرزوهای خود برای حفظ و اعتلای کشور اسلامی‌مان گذشتند. شهید مصطفی ردانی‌پور یکی از این شهداست که برادرش او را داماد یک شبه معرفی می‌کند و می‌گوید: «برادرم داماد یک‌شبه بود که رفت و دیگر برنگشت. 16 روز بعد از مراسم عروسی‌اش زنگ زدند و خبر شهادتش را به ما دادند.» یا شهید «امیرحسین سلیمانی» که سه روز پس از ازدواج در حین عملیات بیت‌المقدس نامش در شمار شهدای دفاع مقدس به ثبت رسید. یا شهید «محمود سیفی» که خانواده‌اش می‌خواستند مقدمات مراسم عروسی را به پا کنند؛ ولی خبر نداشتند که فرزند دلبندشان شهادت را به آغوش کشیده است. شهید«محمود دهقانی‌» معلم بود و سه ماه از ازدواجش می‌گذشت که راهی جبهه شد. قرار بود دو‌  سه ماه در جبهه بماند و دوباره سر کلاس درس برگردد. رفت و در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. چون تازه داماد بود، مادرش نمی‌توانست بپذیرد محمود دیگر بر نمی‌گردد.
این موارد مثنوی کوتاهی از دل کندن‌های شهداست. دل بریدن‌هایی که فقط و فقط برای خدا بوده و غیر او در این محاسبات جایی نداشته است. شاید اگر جنگی شکل نمی‌گرفت، این افراد اسوه‌های بی‌بدیلی برای هر زوج و هر تاجر و بازاری می‌شدند. چون کسی که بتواند از دلبستگی‌های دنیوی دل بکند، می‌تواند از نفس خود دل بکند و آن را در جهاد الهی به کار بگیرد. کسی که دل از دنیا کند، به آخرت وصل می‌شود؛ در این صورت است که به سادگی و آسانی می‌تواند در راه خدا وارد میدان کارزار شود و شهادت‌گونه در میدان جهاد حماسه بیافریند. 
نکته پایانی و قرآنی این مطلب اینکه هر کسی با تعلقات خود زندگی می‌کند و با تعلقات خود می‌میرد. بنابراین، مؤمن حقیقی چون تعلق خود را خدا قرار می‌دهد و دل در گرو خدا دارد، در همه عوالم و نشئات خدا را با خود دارد و هیچ‌گونه حزن و خوفی ندارد؛ از همین‌رو او شاهدانه زندگی می‌کند و شاهدانه شهید می‌شود؛ زیرا همواره خدا را مشهود خود قرار می‌دهد و برایش زندگی می‌کند و می‌میرد.
نام:
ایمیل:
نظر: