صدای غرش توپ و انفجار خمپاره، لحظهای قطع نمیشد. آتش خیلی سنگین بود و مسئولان قرارگاه پیشبینی کرده بودند که دشمن به یک پاتک حساب شده دست بزند.
بچههای تیپ سیدالشهداء ۷ که حالا حاج کاظم فرمانده آنها بود، آماده میشدند تا جلوی عراقیها بایستند، اما شهادت «موحد دانش» فرمانده قبلی، حسابی در روحیه آنها تأثیر گذاشته بود. حاج کاظم در خط راه میرفت و همه چیز را در کنترل خود داشت. در جواب رزمندگانی که سلام میکردند و برایش دست تکان میدادند، فقط لبخند میزد. هر بار که میخندید درد در همه صورتش میپیچید.