در پایگاه علمالهدی اهواز و در بخش چایخانه، ما لباسهای رزمندگان را میشستیم. از تهران و محله غیاثی آمده بودیم. ما که به اهواز رسیدیم، پسرم محمد از جبهه به خانه برگشته بود تا امتحانات مدرسهاش را بدهد؛ اما دلش پیش همرزمانش بود. تا اینکه اردیبهشتماه خبر آمد که عملیات مهمی در پیش است. با شنیدن این خبر دیگر آرام و قرار نداشت.