سیدعبدالله متولیان
برای بسیاری از مردم کشف رمز و راز محبوبیت سردار سلیمانی از آن جهت اهمیت دارد که الگویی پایدار و قابل تعمیم برای مسئولان کشور باشد. مردم بر این باورند که الگوی عملی سردار سلیمانی همانگونه که مقام معظم رهبری فرمودهاند یک مکتب جامع، کامل، انقلابی و حلال همه مشکلات کشور است. انقلابی بودن و انقلابی عمل کردن به معنای حقیقی کلمه یکی از مهمترین دلایل محبوبیت حاج قاسم و سرچشمه عشق و دلدادگی مردم به اوست. سردار سلیمانی به حق یک سرباز مخلص و انقلابی برای ولایت بود که وجودش به مردم آرامش میداد. منش و رویکرد انقلابی سردار شهید از او یک انسان مخلص، فداکار، آرام، اما بی قرار برای خدمت و دفع شر دشمن از سر مردم ساخته بود. آنچه که حاج قاسم را از دیگران متمایز کرده و او را محبوب دل مردم ساخته، اخلاص و فداکاری و سربازی بی تکلفش در راه ولایت و مردم است.
شهید سلیمانی عاشق شهادت بود و در حالیکه شبها و روزهای عمرش را با عشق به شهادت سپری میکرد و در حقیقت شهید زندگی میکرد، اما هرگز از انجام وظایف سربازی برای اسلام و ولایت کوتاهی نمیکرد. پس از دفع فتنه داعش در حالی که نم اشک گونه هایش را خیس کرده بود، میگفت «شب اتمام آخرین مرحله عملیات علیه داعش، وقتی سرم را بلند کردم و جمع عاشقانه بچههای لبنان، عراق، افغانستان، سوریه و پاکستان را با محوریت ایران اسلامی دیدم که در حال رقم زدن بزرگترین واقعه تاریخ انقلاب هستند، با خود گفتم، قاسم! وعده امام خمینی (ره) محقق شد و بسیج مستضعفان عالم شکل گرفت؛ گفتم، قاسم! دفاع مقدس تمام شد شهید نشدی، دفاع از حرم هم تمام شده و شهید نشدی.» حاج قاسم عاشق حضرت زهرا سلامالله علیها بود و جانفشانی و فداکاری در راه اسلام عزیز و ولایت، درسی بود که حاج قاسم سلیمانی از حضرت زهرا (س) گرفته بود.
شوق حاج قاسم برای کسب رضایت خداوند ستودنی بود. ترس از خدا، امید به فضل و کرم الهی، توکل به خدا (در هر تصمیم و اقدام)، ثبات قدم در راه دین خدا، نهراسیدن از دشمن و امید به نصرت و امداد الهی در مشکلات، تنگناها و سختیها از ویژگیهای بارز شخصیتی سردار فاتح دلها بود. یاد مرگ و قیامت، در آرزوی شهادت زیستن، لحظه شماری و بی قراری پیوستن به دوستان و یاران شهیدش، در مکتب حاج قاسم جایگزین دنیاطلبی (که به حسب حدیث نبوی ریشه و مرکز همه خطاهای انسان است) و عشق به ریاست شده بود. در صحنههای عملیاتی وقتی خبر شهادت رزمندهای به ایشان داده میشد بسیار متأثر شده و به حال آنها غبطه میخورد.
سیدالشهدای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهعنوان سرباز ولایت، پرچمدار و تجسم عینی حدیث شریف علوی: «أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سَدَاد» بود و در یاری کردن ائمه اطهار (علیهم السلام) با پارسایی و پاکدامنی و درستکاری، اظهار ارادت و توسل به اهل البیت (علیهم السلام) و همچنین اطاعت محض از فرامین حضرت امام (ره) و رهبر معظم انقلاب (مدظله العالی) سر از پا نمیشناخت. مردم در چهره حاج قاسم، تفسیر آیه «.. اشداء علی الکفار رحماء بینهم» را مشاهده میکردند. فرمانده شهید، به میزانی که در برابر دشمن شدید و مستحکم بود، به همان میزان در برابر مردم خاضع و متواضع بود.
وقتی شاخه گلی را در حال نماز از دستان کوچک فرزند شهید میگرفت، پرچم عشق به امیرالمؤمنین را به اهتزاز درآورده و آیات سوره هل اتی را تفسیر میکرد. نور چهره اش یادآور راز و نیازهای شبانه و برگرفته از آیه شریفه «.. سیماهم فی وجوههم من اثرالسجود» بود. نگاه نافذ، دوراندیشی و گامهای مستحکم وی در نبرد با داعشیان و دشمنان اهل بیت از یکسو تصویرگر لبیک به فرمان حضرت علی به فرزندش محمد حنفیه: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ، عَضَّ عَلَى نَاجِذِکَ، أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ، تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ، ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَکَ، وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ» بود و از سوی دیگر غم فراغ از یاران شهیدش را در آیه شریفه: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» به تصویر میکشید.
حاج قاسم در همان حالیکه بر فرش خاکی جبههها قدم میزد، در عرش سیر میکرد. ارتباط مردم با حاج قاسم از جنس کشش و جاذبه معنوی و فطرت پاک انسانی بود.... و در یک کلمه؛ رمز و راز عشق، محبت و علاقه قلبی مردم به حاج قاسم سلیمانی ریشه در ارادت قلبی و عشق زلال او به مردم (برگرفته از عشق جوشان او به اسلام عزیز و اهلبیت) داشته و دارد. حقیقت این است که عشق سردار فاتح دلها به اسلام، ولایت و مردم سر سوزنی ناخالصی نداشت. طلای عشق حاج قاسم به اسلام، ولایت و مردم ۲۴ عیار بود و در عشق و ارادت به ولایت و مردم هیچیک از جریانات سیاسی را شریک نساخته بود، و از همین رو عشق و ارادت ولایت و مردم به او نیز ماندنی و پایانناپذیر و خاطره اش در دلها فراموش ناشدنی و حرارت محبت مردم به او هرگز سرد شدنی نیست.
علتیابی معلولها با رویکرد مدیریت تغییر
دکتر سید یحیی عظیمی
هر انسان عاقلی در مواجهه با پدیده ها، چه خوب و چه بد که در مسیر زندگی فردی و اجتماعی با آن ها رو به رو میشود، بر اساس قاعده عقلی به دنبال پیدا کردن رابطه علت و معلول بین آن هاست. در واقع انسان اساسا با این قاعده منطقی زندگی میکند و خط بطلان بر فرض تصادفی بودن رویدادها می کشد و در عوض با نگاه نظام مند، برای هر رفتاری، علتی را متصور میشود. پس قاعده ردیابی علت را در همه معلول های زندگی فردی و اجتماعی قبول و به آن اذعان داریم و به حکم عقل میپذیریم که پشت سر هر معلولی، علتی نهفته است و هر حادثه ای هم علت خاص خود را دارد. البته ممکن است ، گاهی به هر دلیلی در شناخت درست علت ها و پیدا کردن «علت العلل»، خواسته یا ناخواسته، دچار اشتباه شویم، اما غفلت در یافتن درست علل، به دلیل درک نکردن درست واقعیت ها و خوش بینی های ساده لوحانه، میتواند هزینه های غیر قابل جبرانی را بر یک فرد ، گروه و جامعه تحمیل کند.
نگاه به مطالبات نسبتا انباشته شده چند نسل و کارهای انجام نشده بسیار، نشان میدهد که از علت مهمی به نام «مدیریت تغییر» در اداره امور ، غفلت کرده ایم .یعنی فرایند عبور از « بودن ها » و حرکت به سمت « شدن ها » برای بازسازی ،نوسازی ،بهبود،رشد و توسعه جامعه . پارادایمی که فلسفه وجودی خود را در فراگرد تحول وگذر از سنت های کلیشه ای گذشته و جاری شدن به سوی آینده مطلوب برمحور تحول با توجه به مقتضیات زمانی و مکانی جست وجو و تبیین می کند .این قصور در فرایند توسعه ،باعث شده است که بیشتر به «تغییر مدیران» دل خوش کنیم و از اصل مدیریت تغییر به عنوان یک علت ضروری در جهان کنونی، غافل بمانیم، البته بدیهی است تغییر مدیران هم در این فرایند گاه ضروری و حتی موثر است، اما مهم بنا نهادن «مدیریت تغییر» در فرایند اصلاح امور است .
متاسفانه هر دو جریان سیاسی کشور با نگاه سطحی تمرکز بر تغییر مهره ها به جای مدیریت تغییر به نوعی در ایام صدارت خود دچار روزمرگی شدند و آن بخش از مدیران جریانی که در سطوح عالی، میانی و عملیاتی کشور با اصول و اهمیت مدیریت تغییر بیگانه بودند، با منطق مدیریت اتوبوسی، منصب ها را نه طبق ضوابط، بلکه بر اساس روابط شخصی به مدیران وابسته به جریان سیاسی خود واگذار کردند و با این نوع بده بستان ها ، مسیر رشد و توسعه کشور را دستخوش حوادث ناخوشایند قرار دادند و بهرغم این نوع نگاه مدیریتی ، مردم نجیب ایران در برهه های مختلف زمانی و با حسن نیت، حتی با شعارهای پر زرق و برق این طیف از مدیران، هم سو شدند و تحمل ایام کردند، اما با کج سلیقگی این مدیران ناتوان، نه تنها گره ای از مشکلات مردم باز نشد ، بلکه گره های کور دیگری هم به وجود آمد که حال ، باز کردن آن ها با دندان هم سخت شده و آسیب های فراوانی به سرمایه های انسانی، اجتماعی و اعتماد عمومی کشور وارد شده است، اما از سوی دیگر ، آن تعداد اندک از مدیرانی که به درک درستی از مفهوم مدیریت تغییر رسیدند، به خوبی بر ضرورت دگرگونی ها و تغییرات لازم با توجه به شرایط زمانی و مکانی مملکت آگاه بودند و این ضرورت را نه از سر منفعت گروهی ، بلکه از منظر حکمرانی خوب، در انجام وظایف محوله مورد توجه قرار دادند.
در واقع مدیران آشنا با فلسفه مدیریت تغییر، به خوبی محیط های پیرامون خود را در دنیایی پویا و پر ابهام می بینند و بر این مهم ،آگاه هستند. به همین دلیل، لحظهای از برنامه ریزی برای غلبه بر چالش های محیطی غفلت نمی کنند و همواره می کوشند تا با تبیین استراتژی های مناسب، افکار، رویه ها، ارزش ها و رفتارها را با توجه به رویکرد اقتضایی و شرایط پر تلاطم محیطی ، متناسب با رویدادهای روز ، تغییر دهند و این که چطور خواص و عوام جامعه را با آهنگ تغییرات سریع و پر شتاب و نه با روش های سنتی و تک قرائتی ، بلکه با قرائت های متنوع، برای استفاده مطلوب و بهینه از منابع و ظرفیت های کشور هم سو و هماهنگ کنند. واقعیت این است که مدیران آگاه با منطق مدیریت تغییر، هرگز احساسی، سلیقه ای و شخصی عمل نمی کنند ،بلکه با عقلانیت، افراد را بر اساس توانمندی های خاص آنان برای برآورده شدن اهداف جامعه، نه اهداف فردی و گروهی در پست های مدیریتی به کار می گیرند.
درواقع در فرایند خردمندانه مدیریت تغییر، هیچ کس احساس بدی از خود و دیگران ندارد و هیچ کس در جامعه پویا، احساس پوچی، بیهودگی، غم، درماندگی، ذلت و خفت و خواری نمی کند، چرا که در فراگرد عقلانیت، انجام کارها بر اساس اصل شایسته سالاری پیش می رود و جای هیچ دغدغه ای نیست و همه مردم از نگاه رو به جلو برای رسیدن به رشد، توسعه، کمال و تعالی آگاه هستند و با آن همراه می شوند. مدیریت تغییر، دارای فلسفه ای است که اصل تغییر در چیستی و ذات مدیریتی آن به عنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر وجود دارد و تا زمانی که این فلسفه در نظام مدیریتی کشور ناقص باشد و به طور کامل جاری نشود، حتی هم سو کردن جامعه با تغییرات سطحی و جزئی، کار دشواری است.بنابراین باید قبول کنیم که دوران مدیران ناکارآمد با توجه به تغییرات شدید و شرایط پر تلاطم محیطی به سر آمده است و اداره امور با مدیرانی که توانایی تغییرات مناسب را در زمینههای مختلف ندارند ، کار پرهزینه ای است و چنین مدیرانی ، خود بزرگ ترین مانع بر سرراه تغییرات مستمر ،مداوم و همه جانبه در کشور خواهند بود . باری پرداخت بیش از حد هزینه با نگاه مدیریت جریانی در تغییر مدیران، نه تنها صواب به نظر نمی رسد، بلکه تاکنون عواقب سنگینی را در پی داشته و هر روز کشور را از اصل شایسته سالاری دور و دورتر کرده است.
البته که تغییر مدیران، زمانی مطلوب خواهد بود که به عنوان یک زیر سیستم در نظام مدیریت تغییر دیده شود. رویکردی که برای همه تغییرات فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و مدیریتی کشور به صورت هدفمند عمل خواهد کرد و برای رسیدن به اهداف تعریف شده، استراتژی و برنامه ریزی عملیاتی مناسب با توجه به شرایط و حال جامعه خواهد داشت . پس ابتدا باید مدیریت تغییر را به عنوان علت العلل همه زمینه ها دید و باور داشت که با رویکرد مدیریت تغییر می توان معلول ها را خوب شناخت و برای آن ها نه با روش های سنتی بلکه با نگاه نوین و مدرن در عصر دانایی، راه حل منطقی یافت.
گفتوگو با یک بازنده
سید محمدعماد اعرابی
اینکه رسانههایی که تا دیروز علیه اسلام، انقلاب اسلامی و بنیانگذار آن نفرتپراکنی میکردند اکنون به بازخوانی تحریرالوسیله حضرت امام(ره) برای تفسیر حکم اعدام محارب روی آوردهاند و یا کانالهایی که ساخت کوکتلمولوتوف و خلع سلاح نیروی انتظامی را آموزش میدادند، به آموزش چگونگی پاسخ به سؤالات در جلسات بازجویی رسیدهاند؛ بهتر از هر چیز دیگری نشان میدهد مرحله آشوب به خط پایان خود میرسد. یک مرحله از پروژهای که قرار بود هوشمندانه طراحی شود اما بیش از حد احمقانه به نظر رسید. حالا زمان آن است تمام اجزای صحنه را در کنار یکدیگر مشاهده کنیم.
ماجرا در 26 شهریور 1401 با فوت ناگهانی یک دختر جوان آشکار شد اما هرگز در این تاریخ شروع نشد. شروع پروژه را شاید بتوان در فروردین 1401 (مارس 2022) جایی میان ملاقات «آنتونی بلینکن» وزیر خارجه آمریکا با «نفتالی بنت» نخستوزیر وقت
رژیم صهیونیستی جستوجو کرد. وقتی وزیر خارجه آمریکا ناامید از تحمیل زیادهخواهیهای واشنگتن به ایران در مذاکرات رفع تحریمها، از مقامات اسرائیل خواست طرح جایگزین خود را ارائه دهند. طرحی که جزئیاتی از آن اعلام نشد اما میشد در میان اخبار و رویدادها
ردی از آن یافت. پیشتر وقتی «بنی گانتز» وزیر جنگ رژیم صهیونیستی از لزوم تدوین طرح جایگزین(طرح B) صحبت کرده بود، نایبرئیس اندیشکده «کوئینسی» در آمریکا به خبرنگار الجزیره گفت: «به نظر میرسد آنچه که از آن به عنوان طرحجایگزین (طرح B) یاد میشود، همان طرح A اسرائیل است. اقدامات قهری که باعث میشود تعادل در منطقه به سمت اسرائیل تغییر کند» او قبلا نیز در موقعیتی مشابه طرح جایگزین رژیم صهیونیستی و اندیشکدههای مرتبط با آن را اینطور توضیح داده بود: «به نظر میرسد هدف آنها فروپاشی رژیم و هرجومرج و بیثباتی طولانی مدت در ایران باشد. به جز جنگ، تنها این میتواند توازن قوا در منطقه را به سمت اسرائیل تغییر دهد.» اکنون شاید بتوان ارتباط معناداری میان مجموعهای از حوادث یافت. بیایید یک بار رویدادها را از ابتدا مرور کنیم. ترور شهید صیادخدایی (اول خرداد 1401)، خرابکاری در پارچین (اواخر خرداد 1401)، طراحی بمبگذاری در تأسیسات صنعتی اصفهان (مرداد 1401) و آغاز آشوب خیابانی (شهریور 1401)؛ این اقدامات البته چندان بیپاسخ به نظر نمیرسید، پرتاب ماهوارهبر قائم و دستیابی به مدار 500 کیلومتری زمین، انتشار خبر ساخت موشکهای هایپرسونیک، غنیسازی 60 درصدی در فردو، انفجار متوالی تأسیسات برق شهری و خاموشیهای گسترده در اراضی اشغالی و بمبگذاری در قدس اشغالی؛ اینها اقدامات مشهودی است که در ماههای اخیر صورت گرفت و مسلما اگر از رخدادهای پنهان آگاهی داشتیم میتوانستیم صحنه را با دقت بیشتری ترسیم کنیم. مشاهده همین رویدادها بود که کارشناس اندیشکده «شورای روابط خارجی اروپا» را به این نتیجه رساند: «شاید طرفین [بدون اینکه اعلام کنند] اکنون در طرح B هستند.»
فروپاشی یا تغییر نظام ایران اما برای آنها بیش از حد خوشخیالانه و دستنیافتنی بود. این را طراح خارجی از همان ابتدا میدانست و از همان روزهای آغازین مرحله آشوب خیابانی نیز به آن دل نبسته بود.
«آور هیلر» تحلیلگر نظامی رژیم صهیونیستی میگوید: «عصر چهارشنبه [6 مهرماه] با مسئولان موسسه امنیتی اسرائیل صحبت کردیم میتوانم بگویم که در نهاد امنیتی همه مقامات نسبت به موفقیت تظاهراتهای ایران در ایجاد تغییر[نظام] در این کشور بدبین هستند.» دیدگاهی که در روزهای بعد نیز توسط دیگر مقامات آمریکایی و اروپایی تأیید شد. 3آبان 1401، هنوز شرارتها در ایران جریان داشت
که 6 مقام دولت آمریکا به «پولیتیکو» گفتند بایدن و دستیارانش به دنبال تغییر رژیم ایران نیستند. یک مقام وزارت خارجه آمریکا به این نشریه گفت: «در این زمینه همه با هم اتفاق نظر دارند.» 13 آبان 1401 تقریبا 50 روز برای به اوج رساندن آشوب در ایران هزینه شده بود اما با این حال وقتی از «جان کربی» سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید پرسیده شد آیا شواهدی از در آستانه سقوط قرار داشتن حکومت ایران وجود دارد؟ او پاسخ داد: «ما هیچ نشانهای از چنین چیزی نداریم»
20 آبان 1401 این «امانوئل ماکرون» رئیسجمهور فرانسه بود که خطاب به تعدادی از عناصر آشوب گفت: «نه وظیفه داریم، نه اعتقاد داریم
و نه مایلیم که نظام سیاسی شما را تغییر دهیم!» البته مهمتر از «تمایل»، آنها «توان» این اقدام را هم نداشتند.
با این حساب هدف در طرح جایگزین تنها هرجومرج و بیثباتسازی بلندمدت ایران بود. گرچه طراحان خارجی از هیچ اقدامی برای ایجاد توهم سرنگونی نظام ایران در عوامل میدانیشان دریغ نمیکردند. برای این منظور یک ماشین رسانهای توهمساز از شبکههای اجتماعی در فضای مجازی گرفته تا شبکههای فارسیزبان بیگانه در خدمت پروژه بود و سعی میشد با رویدادسازیهایی مثل ملاقات فعالان خارجی آشوب با مقامات ارشد اروپا و آمریکا و تجمعات خارج از ایران، هیجان آشوب در ایران فروکش نکند. حجم عملیات روانی در این مدت بیسابقه بود اما با مشاهده خروجی آن در میدان واقعیت شاید اکنون طراحان خارجی نیز به این نتیجه رسیده باشند که عملیاتی شکستخورده را گران خریدهاند. 19 مهر 1401 کارشناس امنیتی رژیم صهیونیستی به شبکه آی24 اسرائیل گفت: «از لحاظ کمیت فقط گروه سنی خاصی و آن هم با تعداد کمی در اعتراضات شرکت میکنند که نتیجهای در پی نخواهد داشت.» سخنگوی دولت آلمان نیز تقریبا همین نظر را داشت و 9 آبان 1401 به خبرنگار رویترز گفت: «این کشور وضعیت را در ایران تحت نظر دارد اما آن را در زمره خیزش عمومی طبقهبندی نمیکند.» آشوبگران خیابانی در ایران نه تنها اکثریت نبودند بلکه تلاشی هم برای اکثریت شدن نداشتند؛ خشونت کلامی و رفتاری آنها شاید بارزترین نشانه برای این ادعا باشد. گردانندگان هر حرکت اعتراضی با حداقل فهم سیاسی میدانند برای جذب بدنه اجتماعی نباید در هفته دوم فعالیت، شعارهایشان را با فحاشی رکیک جایگزین کنند و یا به خشونت افسارگسیخته فیزیکی در خیابان دست بزنند؛ مهمتر از آن، نباید با افتخار به توزیع رسانهای این خشونت عریان در شبکههای مرتبط با خود بپردازند. این اقدامات بیش از آنکه برای جذب اکثریت کارساز باشد برای ارعاب اکثریت طراحی شده بود. قرار بود با کماثر شدن اهرم تحریمهای خارجی بر اقتصاد ایران، این بار اقتصاد و معیشت مردم از داخل قفل شود. اصلیترین کارکرد هرجومرج بلندمدت در ایران همین بود.
با پذیرش چنین تصویری از وقایع ماههای گذشته، نهادهای مسئول در جمهوری اسلامی باید از همین نقطه به طراحی رقیب ضربه میزدند؛ یعنی جمع کردن بساط هرجومرج در کوتاهترین زمان ممکن. اما به نظر میرسد برخی محاسبات غلط در برخی نهادهای تصمیمساز به تئوریزهکردن مماشات و بیعملی انجامید و خواسته یا ناخواسته تبدیل به قسمتی از طرح کشدار شدن آشوبها در ایران شد. شاید بتوان گفت قاطعیتی که از اوایل آذرماه در برخورد با عوامل داخلی آشوب کاملا ملموس شد، میتوانست یک ماه زودتر در آغازین روزهای آبان خود را نشان دهد. این تأخیر یک ماهه خسارتهایی را به جامعه ایران تحمیل کرد که یک وجه آن میتواند تردید قشر خاکستری در توانایی حاکمیت برای ترمیم فوری امنیت آسیبدیده باشد. هزینه جبران این «تردید» اگر بیش از خسارتهای مادی ایجاد شده در آشوب نباشد، کمتر از آن نیست.
طرح جایگزین(طرح B) آمریکا و متحدانش تا کنون سرنوشتی بهتر از طرح اصلی نداشته است. شاید اخلال در بازار ارز را بتوان مرحلهای جدیدی از این طرح دانست، بررسی این موضوع در صلاحیت کارشناسان اقتصادی است اما یک چیز قطعی است: طرح آنطور که پیشبینی میشد جلو نرفت و مقامات واشنگتن سال میلادی را با باخت به اتمام میرسانند. پرونده ایران برای آمریکا در سال 2023 مثل هیچکدام از سالهای 2015 تا 2022 نخواهد بود؛ آنها باید هزینه باخت خود را بپردازند و مسئولان ایران نیز ادبیات خود را متناسب با گفتوگو با یک بازنده اصلاح کنند.