ابوالفضل صفری
روز ۲۵ اسفندماه ۱۴۰۳ دونالد ترامپ رئیسجمهور امریکا در بیانیهای اعلام کرد که به ارتش برای انجام عملیات نظامی ضد یمن دستور داده است. ترامپ در این بیانیه ضمن تهدید مقاومت یمن به تحمیل جهنم به مردم این کشور، جمهوری اسلامی ایران را نیز آماج اتهامزنیها و تهدیدات قرار داد. همزمان با صدور بیانیه ترامپ، بمبارانهای گسترده یمن آغاز شد. تحلیلگران غربی و عبری به همراه منافقین امت اسلامی از جنگ دوباره امریکا علیه یمن ابراز رضایت کرده و مدعی میشوند که این جنگ با جنگ امریکا در دوران بایدن تفاوتهای زیادی داشته و مقاومت یمن نابود خواهد شد. در پس برنامهریزی غربی- عبری- عربی برای نابودی مقاومت یمن، توطئههایی برای تغییر نظم و هندسه منطقه غرب آسیا و شاخ آفریقا تدارک دیده شده بود. با اینحال، حدود دو ماه از روزی که ترامپ وعده جهنم به یمن داد، میگذرد. طی این دو ماه، باوجود جنایتهای امریکا و انگلیس، واشینگتن شکست سنگینی را از مقاومت یمن متحمل شده است؛ شکستی که وزیر دفاع امریکا را مجبور به فرافکنی درباره یمن و اتهامزنی به ایران کرد. این شکست ابعاد راهبردی دارد و بایستی به مثابه یک پیروزی و نقطه عطف تاریخی در تحلیلها قرار بگیرد.
امریکا و متحدانش تصمیم به نابودی مقاومت یمن داشتند. آنها میخواستند با بمباران زیرساختهای یمن، ترور رهبران مقاومت، اشغال بندر حدیده و گسیل نیروهای مزدور امارات و دیگر کشورهای عربی بهسوی صنعا، کار مقاومت یمن را یکسره کنند و سپس به سراغ ایران بیایند، اما مقاومت یمن با لطف الهی و حماسه بینظیر مردم، امریکا را زمینگیر کرد و جنگ در همان مرحله اول به بنبست رسید. در نتیجه ناکامی در تحقق این طرح جنگی، امریکا با یک بنبست راهبردی عمیق در یمن مواجه شده است. به بنبست رسیدن امریکا در یمن هم در حوزه جنگ اطلاعاتی و هم نظامی مشهود است. از حیث اطلاعاتی، امریکا نتوانست هیچ یک از فرماندهان ردهبالای مقاومت یمن را ترور کند. همچنین در شناسایی پایگاههای موشکی و پدافند یمن ناکام مانده و در بهروزرسانی بانک اهداف نیز شکست سنگینی خورد تا جایی که برای تکمیل فهرست اهداف خود، به دادههای نامعتبر حسابهای توئیتری (که در یک مورد، یک معدن را شهر موشکی معرفی کرده بودند) متوسل شده است. در عرصه اجتماعی، باوجود فشارهای گسترده، مردم همچنان پای کار مقاومت ایستادهاند که جمعههای میلیونی یمن گواه آن است. در جنگ نظامی نیز امریکا در جلوگیری از حملات موشکی و پهپادی انصارالله علیه ناوگان دریایی خود، ناوگان صهیونیستها و تأسیسات نظامی در فلسطین اشغالی ناکام مانده است. موشکهای هایپرسونیک یمنی حلقههای ششگانه پدافند پیشرفته امریکا و اسرائیل را مغلوب کردهاند. ناوگان دریایی امریکا نیز در برابر حملات ترکیبی انصارالله، شکستهای پیاپی را تجربه میکند. آسمان یمن همچنان برای امریکا ناامن و آبرویی برای پهپادهایام. کیو. ۹ باقی نمانده است. بیآبروییای که هر لحظه ممکن است دامان بمبافکنهای امریکایی را نیز بگیرد.
شکست امریکا در برابر انصارالله، یک زنگ خطر راهبردی برای دکترین دریایی این کشور محسوب میشود. نیروی دریایی امریکا که ستون فقرات قدرت نظامی این کشور سلطهگر محسوب میشود، اکنون در برابر موشکهای بالستیک و کروز، پهپادهای انتحاری و تاکتیکهای هوشمند مقاومت یمن دچار شکست و ناکامی راهبردی شده است. در واقع، یکی از ابزارهای هژمونی امریکا به دست اهالی مقاوم یمن در حال خنثی شدن است. این شکست، نهتنها از قدرت نظامی امریکا میکاهد، بلکه پیامدهای سیاسی، روانی و ژئوپلیتیکی گستردهای برای دوستان و رقبای امریکا مانند چین و البته برای وضعیت شخص ترامپ به دنبال دارد.
در سطح منطقهای، امریکا در تلاش است با افزایش نفوذ در شاخ آفریقا (از طریق حمایت از استقلال سومالیلند، تقویت حضور نظامی در سومالی، ایجاد پایگاههایی در جزایر جنوبی و غربی یمن، اشغال بندر حدیده و تأسیس پایگاههای نظامی در تیران و صنافیر عربستان) کنترل تنگه بابالمندب را به دست بگیرد و این گلوگاه حیاتی را کاملاً تحت سیطره خود درآورد. این هدف از دو جهت برای واشینگتن راهبردی است: کنترل جریان کالا، خدمات و انرژی در برابر رقبای جهانی و قطع ارتباطات دریایی محور مقاومت. مقاومت یمن با حماسهای بینظیر، این طرح امریکایی- صهیونیستی را ناکام گذاشته است. همچنین امریکا در منطقه در پی برپایی نظمی جدید با محوریت رژیم صهیونیستی است. بر پایه این توهم محور مقاومت تضعیف شده و با نابودی انصارالله و حمله به ایران، میتوان نظم مطلوب صهیونیستها را بر منطقه تحمیل کرد، اما مقاومت بینظیر مردم یمن، خط پایانی بر این خیال خام کشیده است. در ارتباط با دیگر اضلاع مقاومت نیز، انصارالله توانست با زمینگیر کردن امریکا و وارد آوردن ضربات مکرر به آن و رژیم صهیونیستی، فضای تنفسی لازم برای بازسازی سایر اضلاع محور مقاومت را فراهم سازد.
در سطح گفتمانی، مقاومت یمن به دلیل پایمردی بینظیر آنها در مسئله فلسطین، مقابله با استکبار جهانی و غیرت دینیشان، در حال تبدیل شدن به الگویی برای مردم منطقه و آزادگان جهان است. این امر شکست راهبردی دیگری برای امریکا است. در حالیکه منافقان امت اسلامی با هدایت سرویسهای جاسوسی غربی تلاش داشتند چهره کریه مسلحین سوری را سفید کنند و به خیال خود از امثال الجولانی برای اسلامگرایی جعلی مدنظرشان، الگویی جدید خلق نمایند، این انصارالله است که توانست در میدان، توحید و آیات مقاومت را عینیت ببخشد و روح تازهای به کالبد جوامع اسلامی مسخشده از جریانهای تکفیر و سازش بدمد.
منتظر غرق شدن فرعون باشیم!
مهدی فضائلی
در برخی اسناد تاریخی نام «نارمر» به عنوان اولین فرعون و «سزاریون» به عنوان آخرین فرعون ذکر شده است لیکن در زمان ما و از میان مدعیان پیروی از حضرت موسی (ع) فرعونی سربرآورده که روی فرعون زمان موسای نبی را سفید کرده است!
اگر فرعون زمان حضرت موسی (ع) صرفا نوزادان پسر را به قتل میرساند، فرعون زمان ما نهتنها نوزادان دختر و پسر بلکه مادران و پدرانشان را هم ددمنشانه نه به تیغ که بهگلوله، ترکش، آوار و آتش میسپارد! فرعون زمان ما بهتازگی سخنانی در کنفرانس سندیکای خبری یهودیان (JNS) در قدس غربی ابراز داشته که از آن بوی «انا ربکم الاعلی» استشمام میشود. در لابهلای سطور رجزخوانی اخیر نتانیاهو علاوهبر نکاتی که نیروهای امنیتی با ارزیابی صحت و سقم آنها میتوانند بهرهبرداریهای حرفهای خود را داشته باشند، اعترافات مهمی نیز وجود دارد که نخوت فرعونی او مانع مراقبت و پیشگیری از بیان آنها شده که شاید آنچه بهعنوان غافلگیری موساد از این اظهارات مطرح شد، علاوهبر افشای برخی نکات اطلاعاتی، به این موارد نیز برگردد.
۱. نتانیاهو با اشاره به ترور سیدحسن نصرالله، سیدالشهدای جبهه مقاومت، میگوید: «این مسأله مطرح بود که آیا هدف قرار دادن او میتواند جنگی را شعلهور کند؟ آیا میتواند حزبالله را وارد جنگ کند؟»
این سخنان بهوضوح نشان میدهد رژیم غاصب، بهرغم شاخ و شانه کشیدنهایش، مهمترین نگرانی و هراسش برای اجرای آن ترور، عواقب آن و بهطور مشخص بروز جنگ بوده و آمادگی لازم برای یک جنگ تمامعیار حتی از سوی حزبالله را نداشته است!
در ادامه این اظهارات، ترس از این مسأله بازهم خود را نمایان میکند از جمله اذعان به مخالفت برخی اعضای کابینه و عدم اجماع درباره این عملیات.
۲. نخستوزیر منحوس رژیم صهیونیستی در ادامه میگوید: «وقتی اطلاعات جدیدی دریافت کردم - گزارشی ۸۰ صفحهای درباره نصرالله - آن را با دقت خواندم. به این نتیجه رسیدم که او باید از میان برداشته شود. بهویژه متوجه شدم که نصرالله بیشتر ایران را خط میدهد تا اینکه ایران او را کنترل کند.»
این عبارات نیز صرفنظر از خباثتآمیز بودنش، بر ادعای چندین ساله این رژیم مبنی بر نیابتی بودن حزبالله خط بطلان میکشد و سید مقاومت را شخصیتی مستقل، صاحبنظر و دارای ارادهای قوی معرفی میکند.
۳. سومین نکته قابلتوجه این اظهارات، اشتباه محاسباتی رژیم صهیونیستی در ارزیابی نتیجه ترور سیدحسن نصرالله است؛ آنجا که میگوید: «او (سیدحسن نصرالله) محور محور بود و حذف او به معنای شکستن کل محور میشد».
در سنگین بودن ضربه شهادت سید مقاومت تردیدی نیست و داغش تا همیشه بردل مجاهدان و دلبستگان جبهه مقاومت خواهد ماند، اما تداوم عملیاتها توسط حزبالله لبنان، حماس، جهاد اسلامی و انصارالله یمن که بعضا همچنان نیز ادامه دارد، بهوضوح ثابت کرد رژیمصهیونیستی هنوز شناخت درستی از مقاومت ندارد و آن را وابسته به افراد میداند. سیدحسن نصرالله شهید شد ولی شهادتش نهتنها محور مقاومت را نشکست، بلکه ایمان به این راه و انگیزه تداوم آن را بیش از پیش کرد. جبهه مقاومت، علاوهبر انگیزههای پرقدرت گذشته برای مبارزه با رژیم صهیونیستی، امروز انگیزه انتقام فرماندهان حماسهساز مقاومت بهویژه مجاهد کبیر سیدحسن نصرالله را نیز پیدا کرده است.
حسن بهشتی پور
تعویق مذاکرات روز شنبه، شائبه هایی را در ذهن ایجاد کرد اما آن چه مشخص و مسلم است این مورد بوده که تعویق مذاکرات به معنای پایان مذاکرات نیست.
مذاکره از سوی مقامات ایرانی یک اصل است، زیرا هدف آن پیگیری راهحل دیپلماتیک برای پایاندادن به تحریمهای ناعادلانهای است که علیه ملت ایران اعمال شده است. هیچ راهحل دیگری جز مذاکره برای رفع تحریمها وجود ندارد. البته میتوان با تمرکز بر اقتصاد داخلی و انجام اصلاحات، اثر تحریمها را کاهش داد یا بیاثر کرد، اما واقعیت این است که برای داشتن روابط بینالمللی، صادرات، واردات، جذب سرمایهگذاری خارجی، رفع تحریمهای ناعادلانه ضروری است و برای این هدف باید تلاش کرد. بنابراین، نباید به مردم اینگونه القا شود که برگزارنشدن یک جلسه در تاریخ تعیینشده به معنای فروپاشی روند مذاکرات است. به نظر من، مذاکرات ادامه خواهد یافت.
باید توجه داشت که مذاکراتی به نتیجه میرسد که دو طرف به سمت هم حرکت کنند. اینکه ما فکر کنیم طرف آمریکایی هرچه می گوید ایران میپذیرد و یا بالعکس، خیال باطلی است؛ لذا دو طرف به سمت هم حرکت میکنند تا به نقطه مشترکی برسند و در آن نقطه مشترک خطوط مشترک یکدیگر رعایت می شود. در این صورت میتواند توافقی شکل گیرد.
امروز شرایط با سال های قبل متفاوت است. برای مثال، کشورهای منطقه از عربستان و امارات گرفته تا عمان، قطر و ترکیه برعکس زمان برجام، از شکل گیری توافق بین ایران و آمریکا استقبال می کنند و حتی حاضرند در چانه زنی های دیپلماتیک نیز ایفاگر نقش میانجی باشند.
در چنین شرایطی عبور تیمهای مذاکرهکننده ایران و امریکا از کلیات و ورود به جزییات، اگرچه با چالشهایی مانند میزان غنیسازی و سرنوشت ذخایر اورانیوم همراه است اما پیشنهادهای مرحلهای، سرمایهگذاری امریکا در پروژههای بلندمدت و ساختار گام به گام تعهدات میتواند هزینه خروج احتمالی واشنگتن از توافق را بهشدت کاهش دهد که شمایل این جزئیات را در دور چهارم خواهیم دید.
در واپسین هفته آوریل ۲۰۲۵، بازارهای مالی آمریکا شاهد موج خروج بیسابقهای از سرمایه بودند: بیش از ۱۵.۵ میلیارد دلار از صندوقهای سهام و تنها ۲۳۰ میلیون دلار ورود به بازار اوراق قرضه. این ارقام صرفا نوساناتی موقتی نیستند؛ بلکه نشانههایی هستند از شکاف عمیق اعتماد در قلب والاستریت و تردید جدی درباره مسیر اقتصاد آمریکا در دوران جدید.
آمریکا در دوران ترامپ ۲: بازگشت تعرفهگرایی، خیزش ریسکهای ژئواقتصادی
با بازگشت دونالد ترامپ به ریاستجمهوری در ژانویه ۲۰۲۵، سیاست تجاری آمریکا وارد فاز تهاجمی جدیدی شد. ترامپ که از همان روزهای نخست به دنبال بازتعریف نقش ایالات متحده در زنجیرههای جهانی بود، تعرفههایی تا سقف ۱۲۵ درصد بر واردات از چین اعمال کرد که مجموع تعرفهها را برای برخی اقلام به ۱۴۵ درصد رساند. همزمان واردات کالاهای صنعتی خاص از مکزیک نیز هدف تعرفههای ۲۵درصدی قرار گرفت. نتیجه این اقدامات، تشدید فشار بر قیمتها، گسست در زنجیرههای تأمین جهانی و تضعیف جذابیت آمریکا بهعنوان مقصد سرمایه بود. صندوقهای بازنشستگی و سرمایهگذاران نهادی، با چشمی نگران از ریسکهای سیاسی و ناپایداری مقررات، در حال خروج تدریجی از بازار آمریکا هستند.
چین زیر سایه: قدرتی با آینده مبهم
در همین زمان، چین نیز دیگر مقصد مطمئن سرمایه جهانی نیست. نرخ رشد ۴.۵ درصد، رکود در بخش املاک، فشار بر شرکتهای فناوری، محدودیت در جریان سرمایه و افزایش ریسکهای ژئوپلیتیکی، اقتصاد پکن را با انجمادی خاموش مواجه کردهاند. در فضای نوین ژئواقتصادی، رقابت چین با آمریکا دیگر صرفا اقتصادی نیست؛ بلکه به میدان برخورد راهبردی تبدیل شده است. سرمایهگذاران، به دنبال مقصدی هستند که نه در جنگ قدرت باشد، نه در بیثباتی مقررات.
دهلینو: صعود آرام، جذب پیوسته
در این جابهجایی بزرگ، هند آرام اما مستحکم به صدر اولویتهای سرمایهگذاران بینالمللی رسیده است. رشد اقتصادی ۶.۵ درصد در سال مالی ۲۰۲۳–2024، کاهش تورم به ۴.۹ درصد در مارس ۲۰۲۴ و سیاستهای محتاطانه بانک مرکزی هند، این کشور را در زمره معدود اقتصادهای باثبات و پیشبینیپذیر جهان قرار داده است.
• شاخص بورس BSE Sensex در یک سال منتهی به آوریل ۲۰۲۵ حدود ۷.۷ درصد رشد داشته است.
• در اواخر مارس، با بازگشت آرام اعتماد، بیش از ۳.۸ میلیارد دلار سرمایه پرتفوی خارجی (FPI) به بازار سهام بازگشت. البته، جریان خالص سهماهه نخست ۲۰۲۵ همچنان منفی باقی مانده است.
• طبق دادههای رسمی، هند در سال مالی گذشته موفق به جذب ۷۱ میلیارد دلار FDI شده است؛ رقمی که با وجود افت نسبت به اوج گذشته، نشاندهنده استمرار اعتماد جهانی به این اقتصاد در حال صعود است.
هند نو، دهلینو؟
۱. ساختار حقوقی و پیشبینیپذیری قضائی
هند برخلاف چین، نظام حقوقی مستقلی دارد که از مالکیت فکری و منافع سرمایهگذاران خارجی پشتیبانی میکند.
۲. اقتصاد دیجیتال با DNA بومی
هند نهفقط پذیرنده فناوری، بلکه خالق مدلهای دیجیتال بومی قابل صدور است؛ از UPI و Aadhaar تا زیرساختهای دولتی India Stack که اکوسیستم مالی کشور را متحول کردهاند.
۳. سیاست خارجی متوازن، بدون قطبگرایی
دهلینو در برابر تقسیمبندی شرق-غرب مقاومت کرده و در عوض، روابط موازی و مستقل با آمریکا، اروپا، کشورهای حوزه خلیج فارس و روسیه را دنبال میکند؛ مدلی که جذابیت آن برای سرمایهگذاران ژئوپلیتیکی، روزبهروز افزایش مییابد.
۴. بازار مصرف جوان با پتانسیل درونی بالا
بیش از ۶۵ درصد جمعیت هند زیر ۳۵ سال دارند. این فاکتور، نهفقط در سطح مصرف، بلکه در سطح عرضه نیروی کار و نوآوری، مزیتی ساختاری برای دهلی به شمار میرود.
البته مسیر توسعه در هند همچنان با دستاندازهایی همراه است: از ضعف زیرساختهای لجستیکی و بوروکراسی مزمن گرفته تا شکاف طبقاتی و ضعف در نظام آموزش عمومی. سرمایهگذاران باهوش این ریسکها را میشناسند، اما در برابر پایداری نسبی و ظرفیت رشد، آنها را مدیریتپذیر میدانند. سرمایه در قرن ۲۱ دیگر صرفا به دنبال اقتصاد بزرگ نیست، بلکه به دنبال نظام حکمرانی قابل اعتماد، ظرفیت دیجیتال بومی و تعادل ژئوپلیتیکی است. هند با تلاقی همه این ویژگیها، بیش از آنکه «وارث» نظم جهانی باشد، یکی از معماران فعال نظم اقتصادی نوین است. در دنیایی که آمریکا با سیاستهای محدودگر و چین با کنترلهای سنگین خود در حال از دست دادن بخشی از اعتماد سرمایهاند، دهلینو سکوی پرتاب سرمایههایی است که به دنبال ثبات، نوآوری و انعطافاند.
سعید برند
حسین میرزایی
جنگ همواره فراتر از میدانهای نبرد بوده است. این مبارزه در فضاهای سیاسی، فرهنگی و رسانهای نیز جریان دارد؛ فضاهایی که در آنها واقعیت به شکلهای مختلفی بازسازی میشود. در بحران کنونی نوار غزه، اخلاق تصویرسازی از جنگ و قربانیان آن، سؤالاتی اساسی را درباره نقش رسانه و مسؤولیت انسانی آن مطرح میکند. این سؤالات نه تنها درباره نحوه نمایش خشونت، بلکه درباره هویت، کرامت و حضور/ غیبت قربانیان در روایتهای جهانی است.
در هر جنگ، تصاویر به عنوان سندی از واقعیت عمل میکنند اما انتخاب این سند همواره تحت تأثیر ایدئولوژی، احساسات عمومی و ساختارهای قدرت قرار دارد. در غزه رسانهها با چالشی دوگانه مواجهند: اول، نمایش جنگ و نسلکشی بدون سوءاستفاده از درد انسانی و دوم احترام به کرامت قربانیان بدون پنهانکاری از وحشت. این تعادل، نیازمند پاسخ به پرسشهایی است: آیا نمایش اجساد متلاشی یا کودکان مجروح، خشونت را مستند میکند یا آن را سنتی میکند؟ چگونه میتوان به قربانیان هویتی شخصی داد در حالی که آمارها آنها را به اعداد تبدیل کرده است؟
این دوگانگی نه تنها یک مساله اخلاقی، بلکه موضوعی فرهنگی است. در غرب، قربانیان اسرائیلی اغلب با چهره، نام و داستان زندگیشان معرفی میشوند، در حالی که فلسطینیها در فضای رسانهای بیشتر ناشناس و منفک از زندگیشان هستند. این تفاوت، بر اساس تحلیل «دیگری»سازی در مردمشناسی، نشان میدهد چگونه ساختارهای قدرت، انسانیت برخی (فلسطینیان) را رد میکنند تا قدرت دیگران (اسرائیلیان) را توجیه کنند.
یکی از مهمترین عوامل شکلدهنده درک عمومی از جنگ، «فرهنگ عامه» است. فیلمهایی از نوع هالیوودی، با تصاویر تخیلی از ویرانیهای شهرها، جنگ را به عنوان یک «پایان خوش» بازتولید میکنند. این ساختار، طبق تحلیل جان استریت، به «عادیسازی» خشونت منجر میشود و قربانیان را به «هزینهای لازم» برای پیروزی تبدیل میکند.
در مورد غزه، این الگو دوباره ساخته شده است. سریال فاودا (Fauda) که در نتفلیکس پخش میشود، غزه را به عنوان سرزمینی بدون سابقه تاریخی و به مثابه خرابهای وسیع معرفی میکند. به این ترتیب، برای بسیاری از مردم، در این سرزمین هیچ چیز برای تخریب و نابودکردن وجود نداشته است: نه دانشگاهی، نه مراکز فرهنگی، نه مدارس و نه بناهای تاریخی.
سپس این سؤال آزاردهنده مطرح میشود: وقتی شاهد این «شهرکشی» باشیم، شوکه یا حیرتزده میشویم؟ ویرانی کامل یک محله در چند لحظه، نشاندهنده قدرت ضربتی ارتش اسرائیل است. با تاکید صرف بر خرابیها از طریق این تصاویر، تنها قدرت و توان اسرائیل نمایش داده میشود اما این تصاویر به شکلی کاملا متناقض، عاملان و مقصران را نشان نمیدهد. چنین به نظر میرسد که این بمبها، به معنی واقعی کلمه، از آسمان بر سر شهرها میبارند اما هیچ انسانی را به عنوان مسؤول چنین اقداماتی نمیبینیم. به این طریق، جنگ همچون فاجعهای طبیعی و با همان جلوهها و پیامدها تلقی میشود. آیا بدون ملاحظه پیشزمینهها و موقعیتها میتوانیم ویرانیهای غزه را از نتایج و آثار یک زمینلرزه متمایز کنیم؟
این نمایش، همانند فیلمهای هالیوودی، زمینهای برای توجیه بمبارانهای گسترده فراهم کرده است. از سوی دیگر، سربازان اسرائیلی در تیکتاک و اینستاگرام، با استفاده از کدهای فیلمهای هیجانانگیز، واقعیت را به یک «بازی» تبدیل میکنند. این تحریف، همانطور که میشل فوکو درباره «رژیمهای دانش» مینویسد، قدرت را قادر میکند واقعیت را به نفع خود تعریف کند. در مقابل این روشهای تحریف، رسانههایی مانند «اوریان ۲۱» تلاش کردهاند زندگی روزمره فلسطینیها را در زمان جنگ مستند کنند. این تصاویر، از میهمانیهای خانوادگی گرفته تا کودکان در مدرسه، نشان میدهد زندگی در غزه فقط در تراژدی خلاصه نمیشود. این رویکرد، همانند مفهوم «زندگیهای قابل توجه» (Noteworthy Lives) در مردمشناسی، به فلسطینیها هویتی فردی و جمعی میدهد که فراتر از نقش «قربانی» است. رامی ابوجموس، روزنامهنگار فلسطینی در مقالههای خود این زندگی را با واژههای «من» و «ما» بازتاب میدهد. این استفاده از ضمیر شخصی، یک عمل مقاومتی فرهنگی است؛ آنها نه تنها اتفاقات را گزارش میکنند، بلکه انسانیت خود را فریاد میزنند. یکی از چالشهای اصلی در نمایش واقعیت غزه، سانسور رسانهای است. از اکتبر ۲۰۲۳ مقامات اسرائیلی دسترسی خبرنگاران خارجی به غزه را ممنوع کردهاند. این سانسور، همانند «دیوار صوتی» در تحلیل ارتباطات، جریان اطلاعات را کنترل میکند. در نتیجه، گزارشهای تصویری بیشتر از سوی خبرنگاران محلی مانند ابوجموس مستند میشود. اما این گزارشها نیز در غرب با چالشهایی مواجهند. برخی رسانههای فرانسوی، به جای محکوم کردن کشتهشدن بیش از ۲۱۰ خبرنگار در غزه، صلاحیت گزارشهای آنها را زیر سؤال میبرند. این موضع، همانند «عقلانیت فناورانه» هربرت مارکوزه، نشان میدهد چگونه قدرت، نقد را به «امر نادرست» تبدیل میکند. کودکان در جنگ همواره سمبل بیگناهی بودهاند. بر اساس دادههای یونیسف، در غزه تا ژانویه 2025 بیش از 14،500 کودک کشته و 25،000 کودک مجروح شدهاند و 17،000 کودک والدین خود را از دست دادهاند. با این حال، نمایش این کودکان در رسانهها بویژه در غرب، با مقاومت روبهرو است. برخی رسانهها، اصطلاح ساختگی و توهینآمیز «پالیوود» (Pallywood) را به کار میبرند که فشردهشده 2 واژه فلسطین و هالیوود است و برای به چالشکشیدن واقعی بودن تصاویر و ویدئوهای کودکان کشتهشده مورد استفاده قرار میگیرد. این واژه، همانند «دیگریسازی زبانی» در تحلیل نوربرت الیاس، به تضعیف اعتبار قربانیان کمک میکند. اما سؤال اصلی این است: آیا تنها زنان و کودکان، «غیرنظامی» محسوب میشوند؟ ارتش اسرائیل، مردان بیش از ۱۶ سال را به عنوان «هدف نظامی» طبقهبندی میکند و این تقسیمبندی در برخی رسانهها نیز تکرار میشود. این رویکرد، همانند نگاه ماریا میس، جامعهشناس آلمانی که معتقد است در جنگها نقشهای جنسیتی سنتی برجسته میشوند، جنسیت و سن را به ابزاری برای «مشروعیتبخشی به خشونت» تبدیل میکند. در نهایت، رسانهها در بحران فلسطین با یک مسؤولیت اخلاقی مواجهند: نهتنها باید واقعیت را مستند کنند، بلکه باید انسانیت قربانیان را نیز حفظ کنند. این مسؤولیت، همانطور که هانس یوناس در «اخلاق مسؤولیت» مینویسد، نیازمند پیشبینی اثرات بلندمدت تصویرسازی است. در غزه، هر تصویر یک داستان دارد اما هر داستان باید با احترام به «من» و «ما»ی فلسطینیها روایت شود. این نه تنها یک التزام اخلاقی، بلکه یک عمل در حوزه «مقاومت فرهنگی» است؛ مقاومتی که در برابر تلاش برای نابودی هویت، زندگی را به عنوان «چیزی فراتر از تراژدی» فریاد میزند.