عباس شمسعلی
حادثه دلخراش و مهیب آتشسوزی و انفجار در بندر شهید رجایی که منجر به جان باختن دهها نفر از هموطنان شد و تعداد زیادی مجروح و خسارت برجا گذاشت، به طور طبیعی به علت وسعت حادثه و ابعاد پیچیده آن از نظر اعلام دقیق علت، نیازمند بررسی کافی و صرف زمان مناسب است که هم اکنون در حال واکاوی و تحقیق تخصصی از سوی تیمهای مسئول و متخصص میباشد.
مسئله بررسی دقیق علت حادثه علاوهبر مطالبه بهحق مردم، از سوی مسئولان ارشد کشور و بهویژه رهبر معظم انقلاب نیز مورد تاکید قرار گرفته است. رهبر انقلاب در پیام اخیر خود به مناسبت این حادثه تصریح کردهاند:
«حادثه دردناک آتشسوزی در بندر شهید رجایی موجب اندوه و نگرانی است. مسئولان امنیتی و قضائی موظفند با بررسی کامل، هرگونه سهلانگاری یا تعمّد را کشف و بر طبق مقررات پیگیری کنند.»
این دستور و تاکیدات در چنین حادثهای هم به این دلیل است که علت حادثه پیچیده است و واضح نیست و هم اینکه مسئولان امر در بررسیهای خود هر احتمالی را مورد توجه و بررسی قرار دهند.
در این شرایط و به دلیل همین پیچیدگی، طبیعی است که شاهد برخی حدس و گمانها و اظهارنظرها در فضای رسانهای و محافل عمومی باشیم که پرواضح است تا زمان بررسی دقیق تخصصی احتمالات، هرگونه حدس و گمان و اظهار نظر غیرکارشناسی فاقد ارزش و غیرقابل اتکا باشد.
اما فراتر از این حدس و گمانهای معمول و غیرکارشناسی، در چنین مواقعی و در حوادث مختلف در کشورمان شاهد یک اراده برای ایجاد موج خبری منفی و پمپاژ اظهارنظرهای عجیب و غریب برای غلبه بر ذهن و روح مردم از سوی رسانههای معاند و افراد ضد مردم و ضد انقلاب در این رسانهها و یا فضای مجازی هستیم.
روایات و داستانسراییهایی که گاه آنقدر عجیب و گلدرشت مطرح میشود که تداعیکننده آن مثال معروف است که «دروغ هرچه بزرگتر؛ باورپذیرتر».
در حوادث و اتفاقات گذشته شاید گاه باید تلاش زیادی میشد تا به برخی از افراد ثابت کرد این خط خبری رسانههای معاند در دروغپردازی از یک حادثه یا اتفاق، یک حرکت هدفمند برای تاثیرگذاری بر اذهان و بهرهبرداری از یک حادثه برای رسیدن به مقاصد مخرب این رسانههاست، اما این بار پردهها کمی بالاتر رفته است و مردم بهتر میتوانند قضاوت کنند.
به این اظهار نظر بیپرده یک کارشناسنما در گفتوگو با شبکه صهیونیستی اینترنشنال پس از حادثه بندر شهید رجایی توجه کنید تا بیشتر به این همه تلاش این مدل رسانهها در سالهای مختلف برای ایجاد موج خبری پس از حوادث طبیعی و غیرطبیعی در کشورمان پی ببرید.
این به اصطلاح کارشناس در گفتوگو با اینترنشنال به صراحت اعلام کرد: «کار رسانه تشویش اذهان عمومیه. رسانه باید اذهان عمومی را مشوش کنه علیه حکومتی که نمیخواد اتفاقاً یکسری پرسشها در مورد واقعیات برای مردم ایجاد بشه. وظیفه رسانه اتفاقاً امروز اینه پرسشهای بنیادین درافکندن، پرسشهای مزاحم برای حکومت مطرح کردن، ایجاد شک و تردید.»
این کارشناسنما ادامه داد: «اتفاقاً هیچ اشکالی نداره ما باید سیاهنمایی کنیم باید بدترین سناریو را مطرح بکنیم و حکومته که باید ثابت بکنه که بدترین اتفاق نیفتاده بلکه جور دیگری بوده.»
این فرد در ادامه در حالی که چند دقیقه قبل اذعان کرده بود بدون توجه به واقعیتها به دنبال سیاهنمایی با دروغ بزرگ است، علت حادثه بندر شهید رجایی را به یک داستانسرایی خندهدار مرتبط کرد.
این اظهارات قابل تامل که صریحتر از همیشه نیت ضد انقلاب در سیاهنمایی به هر قیمت و با هر دروغ و شایعهای را در معرض نمایش گذاشت، در حالی است که مسئولان ارشد کشور و از جمله رهبر انقلاب خود پیش از همه دستور صریح برای بررسی دقیق علت حادثه اخیر دادهاند.
حال با این اظهارنظر بیپردهای که تصریح میکند رسانههای ضد انقلاب و چهرههای وابسته به آنها در حوادث طبیعی و غیرطبیعی در کشورمان، همچون مگس روی زخم با ژست مضحک دلسوزی برای مردم ایران از هر آنچه دروغ و شایعهسازی برای تسخیر ذهن مردم فروگذار نمیکنند، تشخیص دشمنی آنها با ایران و ایرانی کار سختی است؟
در کنار این اعتراف صریح و کمسابقه، همچنین در روزهای اخیر شاهد قهقهههای مستانه و خندههای برخی مجریان و کارشناسان شبکههای معاند فارسیزبان هنگام سخن گفتن از حادثه بندر شهید رجایی بودیم و حتی یک نفر از آنها در اظهاراتی وقیحانه درباره تسلیت گفتن به بازماندگان عزادار این حادثه تصریح کرد: «هر کس سوگواری میکند از ما نیست؛ چرا هشتگ «ایرانم تسلیت تسلیت» میزنید؟!»
همه اینها و یادآوری خط پلید شایعهسازی و موج خبرهای منفی دروغ در حوادث گذشته کشورمان نباید جای کمترین تردید برای آنها که تاکنون خوشباورانه و سهلانگارانه فکر میکردند این رسانهها از روی دلسوزی و نگرانی برای مردم ایران اظهارنظر میکنند باقی بگذارد.
باید همه متوجه شده باشند که این افراد نه تعصب و وابستگی به ایران دارند نه به ایرانیان. اینها عدهای مزدور رسانهای هستند که همه چیز خود را به دشمنان این کشور فروختهاند و از ایرانی بودن تنها فارسی صحبت کردن را دارند و بس.
فراموش نکردهایم وقتی خبر سقوط هواپیمای اوکراینی در سال 98 و جان باختن تعدادی از هموطنانمان در آن حادثه منتشر شد، این حادثه غمانگیز هیچ اهمیتی برای رسانههای معاند نداشت چون اینها ارزشی برای جان مردم ایران قائل نیستند، اما همینکه مشخص شد علت حادثه چه بوده است و مجالی برای سیاهنمایی پیدا کردند، همین شبکهها به عزاداری پرداختند و به سوگواری و دامنزدن به ماجرا مشغول شدند.
حادثه تلخ بندر شهید رجایی که مردم کشورمان را اندوهگین کرده است یک بار دیگر نشان داد، گوش سپردن به مارهای خوش خط و خال رسانهای ضد انقلاب تا چه حد خطا و گمراهکننده است.
البته نباید از برخی همنواییهای رسانهای در داخل و تحرکات داخلی فضای مجازی هم به راحتی گذشت، چه بسا سرنخ برخی از این تحرکات داخلی هم به همان رسانههای معاند یا کارفرمایی مشترک ختم میشود.
فوتبال را باید در زمین بازی کرد و برد. هیچکس نمیتواند منکر امکانات و هزینه کردن و نقش این دو در کسب موفقیت در فوتبال شود، اما در نهایت فوتبال را باید در زمین بازی کرد و آنکه بهتر در زمین مسابقه حاضر شود و بهتر قدر موقعیتهای خود را بداند حتماً تیم برتر میدان نام خواهد گرفت. این حقیقت فوتبال است، حقیقتی که فوتبال را غیرقابل پیشبینی و زیبا میکند.
کاوازاکی ژاپن در اوج قدرتنمایی تیمهای مغرور عربستان سعودی در لیگ نخبگان آسیا این واقعیت را فریاد زد. ژاپنیها به کل فوتبال دنیا و بهخصوص تیمهای مرعوب شده آسیایی از خرجهای کلان سعودیها نشان دادند که چگونه یک تیم میتواند با هزینه کمتر و اتکا بر توانایی نیروی داخلی یکی از گرانترین تیمهای فوتبال دنیا را چندین هزار کیلومتر دور از خانه، شکست دهد.
کاوازاکی نشان داد میتوان فقط یک ملیپوش ۲۰ ساله داشت. میتوان فقط از یک بازیکن خارجی بهره برد، اما با وجود این میتوان غافلگیرکننده، سریع، فرصتطلبانه و البته برنامهریزی شده بازی کرد تا حتی رونالدو را مات و مبهوت کرد، طوری که آخر بازی با خودش حرف بزند و دیوانهوار در زمین حرکت کند.
نماینده فوتبال ژاپن با راهیابی به فینال لیگ نخبگان یک واقعیت دیگر را هم ثابت کرد و آن اینکه در فوتبال ارزش مادی نیست که برنده میشود و این تواناییهای فنی و یکدل بودن است که پیروز خواهد شد. حالا ترانسفرمارکت هرچه دلش میخواهد بگوید، اصلاً مهم نیست. کاوازاکی نهمین تیم ارزشمند فوتبال ژاپن، تیمی که اسکوادش در ترانسفرمارکت برچسب ۲/۱۵ میلیون یورو خورده است، کمتر از پرسپولیس و سپاهان در مجموع، کمتر از استقلال و تراکتور براساس متوسط ارزش هر بازیکن، ولی آنها نشان دادند هیچکدام از این اعداد و ارقام در میدان مسابقه مهم نیستند و اگر خودت باشی، حتی النصر کهکشانی و نجومی را هم در زمین خودش زمین گیر میکنی!
راستی حرف از سرخابیهای ایران به میان آمد همان دو تیم که در برابر همین النصر با ارزشگذاری بیشتر نسبت به کاوازاکی فقط تحقیرمان کردند. رسانهها نوشته بودند: «پرسپولیس و استقلال، نمایندگان ناکام ایران در لیگ نخبگان با اسکواد ارزشمندتر خود، کاملاً مقهور و مغلوب بازیکنان تیم النصر بودند، اما کاوازاکی شجاعانه، نمایشی ارائه کرد که حتی بدون حصول نتیجه هم شایسته ستایش بود.»
حالا این ما هستیم و درسی که میتوان از این تیم ژاپنی گرفت. این ما هستیم که هنوز هم در پی مربیان و بازیکنان از رده خارج شده فوتبال جهان و بهخصوص اروپا میلیاردها میلیارد پول مردم را به باد میدهیم و چیزی جز تحقیر عایدمان نمیشود. ژاپنیها باز هم برایمان کلاس درس گذاشتند و افسوس که فوتبال خوابزده ایران هنوز در رؤیابافیهای خود بسر میبرد. کاوازاکی با سرمربی ژاپنیاش و بازیکنانی که هیچکدام رنگ پیراهن تیم ملی را ندیده بودند النصر را در ملک فهد نابود کرد تا به همه بفهماند نتیجه فوتبال فقط در زمین مسابقه رقم میخورد، نه در ترانسفرمارکت و نه با ادا و اصولهایی مثل «اسکوادش» و «برچسب» و اینجور چیزها. تصاویر رونالدو و ویدئوهایی که بعد از بازی از فوقستاره پرتغالی در فضای مجازی منتشر شد مؤید این حقیقت است. یک درس بزرگ برای فوتبال ایران، فوتبالی که امیدواریم حداقل این یکبار را درس بگیرد.
در یادداشت اختصاصی دکتر علی اکبر ولایتی برای روزنامه «جامجم» تاکید شد
حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه ابدی است
آبراه بسیار مهم خلیجفارس از ابتدای تاریخ مکتوب هرودوت و گزنوفون و پلوتارک تحت نام سیونس پرسیکوس و کتیبه مکتوب حجاری شده نوشته داریوش کبیر در دوره هخامنشیان، که سال ۱۸۵۶ میلادی توسط فردینالد دلس پس کشف گردید، همواره جزئی از کشور ایران بوده و به همین نام توسط ایرانیها و دیگر کشورها در دور و نزدیک شناخته میشده است.
داریوش در این کتیبه درباره کانال سوئز نوشته: «منم داریوش، شاه شاهان، شاه کشورهایی که تمام نژادها مسکون است، شاه این سرزمین بزرگ تا آن دورها، پسر ویشتاسب هخامنشی، من پارسی هستم و به همراهی پارسیان مصر را گرفتم، امر کردم این کانال را بکنند، این ترعه کنده شد، چنان که فرمان دادم و کشتیها از مصر بهوسیله این کانال بهسوی ایران روانه شدند، چنان که اراده من بود.» لذا حاکمیت ایران بر جزایر سهگانه، تنب بزرگ و تنب کوچک ریشه در دورههای پادشاهی هخامنشی، اشکانی وساسانی دارد. در این دوران، نظم و امنیت ایرانی بر سراسر پهنه آبی خلیج پارس و جزایر آن حاکم بوده است. جزایرسهگانه درسال۱۹۴۸میلادی بهطورکامل به اشغال امپراتوری بریتانیا به عنوان قیم رسمیامارات متصالحه درآمد، اما تا سال ۱۹۷۱ هیچیک از دولتهای وقت ایران این اشغال را نپذیرفتند وابوموسی به همراه تنب بزرگ و تنب کوچک در تقسیمات کشوری ایران قرار داشت و اولین باردولت انگلیس که همواره چشم طمع به این بخش حیاتی ازایران داشته، پایگاهی تجاری تحت نام کمپانی هند شرقی در بمبئی ایجاد کرد و از اوایل دولت صفویه با امکانات دریایی به سواحل کشورمان در دریای عمان و خلیجفارس نزدیک و مشغول کار تجاری شد تا بتواند به این منطقه مهم نزدیک شده و بر آن مسلط شود؛ لذا به برخی برهههای تاریخی مهم در این مسأله مختصرا اشاره میکنم
۱- در سال ۱۴۹۳ میلادی پرتغالیها دماغه امیدنیک را تصرف کردند و از آنجا به هرمز و بندر گمبرون (بندرعباس کنونی) رفتند و آنها را اشغال کردند. وقتی در سال ۹۹۶ قمری شاه عباس به پادشاهی رسید، با شکست ازبکها و اخراج آنها از خراسان و شکست عثمانی و اخراج آنها از تبریز و آذربایجان امور داخلی را سامان داد و سپس لشکری بزرگ به فرماندهی امام قلیخان برای بازپسگیری جزیره هرمز و بندرعباس تشکیل داد و با دیپلماسی بسیار قوی نایبالسلطنه انگلیس در کمپانی هند شرقی را متحد خود ساخت و آنها با نیروی دریایی و ایران با نیروی زمینی پرتغالیها را شکست دادند و این بنادر را آزاد کردند؛ و این در حالی بود که بقیه بنادر و مناطقی که پرتغالیها اشغال کرده بودند تا نیمه دوم قرن بیستم همچنان در اشغال آنها بوده است، مانند کشورهای گینه بیسائو، دماغه سبز، آنگولا، موزامبیک، گوا در هند، تیمور شرقی و ماکائو چین آزاد نشدند و ایران تنها کشوری بود که آنها را بیرون راند و خلیجفارس را بازپس گرفت.
۲-از زمان کریمخان زند که شخصی شجاع و قاطع بود مرز ایران از حاشیه جنوبی خلیجفارس (بحرین و کویت، …) و مکران (شمال سواحل خلیجفارس) تا تفلیس و دربند گسترده بود که تا زمان ناصرالدین شاه این مرزها باقی بود.
۳- در زمان قاجاریه به واسطه ناتوانی سلسله قاجار در اداره کشور مخصوصا در زمان ناصرالدین شاه انگلیسیها جزایر بوموسی را اشعال کردند و پرچم خود را بالا بردند.
در اوج اقتدار استعماری کمپانی هند شرقی در هند، در زمان میرزا علیاصغرخان اتابک آخرین صدراعظم ناصرالدینشاه مابین سالهای ۱۲۶۴ تا ۱۳۱۳هجری قمری که ناصرالدینشاه ترور شد، انگلیسیها برای تثبیت موقعیت نظامی و ژئوپلیتیک خود در این جزایر پرچم خود را بالا بردند و بعد از آن اتابک دستور داد که پرچم انگلیس را پایین آورده و مجددا پرچم ایران را بهجای خود بازگردانند، ولی بهواسطه بیسروسامانی اواخر حکومت قاجار مجددا انگلیسیها پرچم ایران را پایین آورده و پرچم انگلیس را بالا بردند.
یادداشت امروزم شامل سه خاطره، دو مشاهده و یک اسطوره، بدون ترتیب زمانی است. اولین خاطره برمیگردد به اوایل دهه 60. دوستی دارم اهل شهر مشهد که در آن ایام گاهی به تهران که میآمد، سری هم به خانه ما میزد. اهل فرهنگ بود و موسیقی، ویولن میزد. احتمالا برخی از همنسلان من به یاد دارند که در دهه 60 و بهویژه در اوایل آن دهه، چه برخوردی با موسیقی میشد و حتی داشتن ساز جرم بود و آنهایی که اهل موسیقی بودند و ساز در خانه داشتند، مانند داشتن اسلحه باید مجوز حمل ساز میگرفتند. به عبارتی، حمل اسلحه و حمل ساز، هر دو به یک اندازه خطرناک و جرم بود. این رفیق ما، وقتی پیش ما میآمد، با هزار دوز و کلک و مخفیانه، سازش را هم میآورد و برایمان ویولن میزد.
رفیق دیگری هم داشتیم که یک بار او هم در جمعمان بود. وقتی دوست ویولنیست ما شروع به نواختن کرد، طبق معمول صدای بسیار ملایمی از ساز او برخاست. رفیق دیگرم از او پرسید این چیست که روی ساز نصب کردهای؟ که اولی پاسخ داد این وسیلهای است که نمیگذارد صدای ساز بلند باشد و کسی در بیرون نشنود تا مشکلی پیش نیاید. رفیق دوم معترض شد که این ویولن میخواهد فریاد بزند و تو صدایش را خفه کردهای؟ خاطره دوم برمیگردد به سالهای ابتدایی دهه 50 و پس از انفجار قیمت نفت و سرازیر شدن پول نفت به کشور.
این پول با خودش انبوه واردات کالا به بنادر کشور را به همراه داشت، به طوری که کشتیها، چندین ماه روی آب منتظر تخلیه بار میماندند و آن بارهایی هم که تخلیه میشدند، مدتها در گمرک، منتظر کامیون برای جابهجایی میماندند و البته کشور به آن اندازه، کامیون و تریلی برای خروج اینهمه کالا از بندر نداشت، تا جایی که چند هزار تریلی «وایت» از آمریکا وارد شد، ولی برای آنهمه تریلی وارداتی، به اندازه کافی راننده پایه یک در کشور نبود و برای همین مثل پزشک هندی و بنگلادشی جهت درمان، راننده کرهای هم برای تریلیها به کشور وارد شد. خاطره سوم برمیگردد به پایان جنگ هشتساله ایران و عراق و دوره سازندگی که واردات به ایران اوج گرفت، ولی ناوگان تجاری در کشور برای اینهمه واردات موجود نبود، برای همین جادههای کشور پر شد از کامیونها و تریلیهای ترکیهای که جادههایمان را قرق کردند و درآمدشان برای این کار چنان بالا گرفت که ترکیه توانست ناوگان تجاری جادهای خود را بهروز کند.
اما مشاهده اولم مربوط به سفر فشرده جادهای ابتدای هفته گذشتهام به خرمشهر است، وقتی که در بازگشت، در فاصله بین اهواز تا اراک، از انبوه حیرتانگیز تریلیها و کامیونهای سنگینی که بین این دو استان، از کارخانههای بزرگ خوزستان و بنادر این استان، مشغول حمل انبوه کالاهای تجاری و صنعتی در جادهها بودند، به طوری که به ازای هر 17 تا 20 تریلی و کامیون که میشمردم، به زور میشد یک خودروی سواری را شمرد و مشاهده دوم مربوط به 10 سال پیش است که تعداد خودروها در این جاده، نهتنها برعکس که شاید یک تریلی در مقابل 30 خودروی سواری بود. و این یعنی چه؟
یعنی اولا جابهجایی حجم عظیم کالا که نشانه یک اقتصاد قدرتمند و فعال است و ثانیا ناوگان تجاری بسیار وسیع که جابهجایی کالا را در کشور انجام میدهد و اگر اقتصاد فلج باشد که چنین اتفاقی رخ نمیدهد؛ یعنی ممکن نیست که ثروت هنگفتی در اقتصاد در حال جابهجایی نباشد و چنین حجم کالایی جابهجا شود، آنهم نهفقط کالا از بنادر خوزستان که الان بندر اول کشور نیستند (حالا بگذریم از انفجار تأسفبار بندر شهید رجایی که همزمان با همین سفر بود)، بلکه از انبوهی کارخانه در خوزستان، تولیداتی را به کارخانهها و کارگاههای صنعتی در دیگر استانها انتقال دهند تا در فرایند تولید، وارد مرحله دیگری شوند.
اما اگر اقتصاد کشور اینقدر فعال است (که این حجم جابهجایی کالا همین را میگوید) و قطعا این فعالیت حاصل این 10 ماه دولت جدید نیست، که برنامه اقتصادی برای نتیجهدادن، حداقل یک فرصت دو، سهساله میخواهد، پس این فشار اقتصادی که مردم با آن دست به گریبان هستند، از کجاست؟ احتمالا جواب در همان ویولن دوست من است، آنجا که قطعهای به ساز اضافه شده بود تا صدایش درنیاید. اینها من را به یاد اسطوره آرش میاندازد، آنجا که آرش، تیر در چله کمان نهاد. حالا فکر کنید اگر به هر شکل نمیگذاشتند تا آرش تیر را پرتاب کند و تیر همانطور در چله کمان میماند، پایان آن اسطوره چگونه میشد و آیا اصلا اسطوره آرش خلق میشد؟
به گمان من با آن چیزی که در هفته گذشته در جاده بین اهواز تا اراک و بین دو استان صنعتی مهم کشور دیدم و تا خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم، مشکل از اقتصاد نیست، مشکل جای دیگری است؛ جایی که نمیگذارد این ساز فریاد کند و نمیگذارد آرش تیرش را پرتاب کند. حالا این جا، کجاست، باید درباره آن گفتوگو و بررسی شود. گفتوگو بین کسانی که در همین مدت بارها از این گفتند که اقتصاد کشور طبق آمار و در همان دوره سهساله دولت سیزدهم رو به رشد بود و الان هشدار میدهند که متأسفانه در این 10 ماه و براساس گزارش صندوق بینالمللی پول از رشد آن کاسته شده و شاید حتی در سال جاری و با سیاستهایی که دولت چهاردهم در پیش گرفته، حتی منفی شود. فهمیدن اینکه در دولت سیزدهم با آن رشدی که واقعا رخ داد و این جادهها شاهدی بر آن هستند، چرا بر سفره مردم اثراتش را ندیدیم و حالا چه باید بکنیم، یک ضرورت است؛ ضرورتی که اهل فن، بدون سوگیری و پیشفرض اولیه لازم است معلوم کنند
عبدالرضا فرجی راد
در حالی که مذاکرات بین ایران و امریکا از یکسو در مسیر تداوم قرار گرفته و از سوی دیگر ترامپ علیرغم تبلیغاتی که راه انداخته بود که یک روزه آتش بس را در اوکراین برقرار می کند، این ناکامی ترامپ در جنگ روسیه و اوکراین شاید بتواند کمکی باشد به گفتگوهای ایران و امریکا که کاخ سفید کمتر به در گیری با ایران فکر کند و بیشتر بر موفقیت مذاکرات با ایران که تا حدودی جبران عدم آتش بس در اوکراین را بنماید تمرکز کند. این اتفاق همراه با مهلت دو هفته ای که به نتانیاهو برای ایجاد آتش بس در غزه داده شاید ترامپ را راضی کند که می تواند به جایزه صلح نوبل که حق خود می داند دسترسی پیدا کند هر چند با شناختی که از نروژی ها وجود دارد این نزدیکی ترامپ با رییس جمهور روسیه و احساس به خطر افتادن امنیت اروپا شانسی برای کسب جایزه نوبل باقی نمی گذارد. دور آتی مذاکرات ایران و امریکا و نیز نتیجه مذاکرات غیر مستقیم حماس در قاهره نشان خواهد داد که چه اندازه رییس جمهور امریکا در ایجاد آرامش در خاورمیانه موفق خواهد بود و الا که این دو بحران خاورمیانه ای همراه با درگیری روسیه و اوکراین شعارهای کارزار انتخاباتی ترامپ در مورد سیاست خارجی را نقش بر آب می کند . پسکوف سخنگوی کرملین چندی پیش اعلام کرد که هیچ طرح مشخصی برای پایان جنگ روی میز نیست ولی اراده برای آن وجود دارد. این یعنی آتش بس زمانبر است و روسیه باید خواسته هایش بر آورده گردد. خواسته هایی همچون تکمیل اشغال مناطق مورد نظر در شرق، تعهد در عدم عضویت اوکراین در ناتو ،عدم استقرار نیروهای غربی و بویژه اروپایی در اوکراین ،به رسمیت شناختن مناطق اشغالی در شرق و کریمه و تشکیل دولتی موقت و بیطرف در کیف که البته هدف نهایی ایجاد دولتی با گرایش به مسکو در آینده باشد. خواسته هایی حداکثری که ترامپ را از روسیه ناامید کرده و به سمت توافق با ایران سوق می دهد
سید یحیی عظیمی
جعفر حسنخانی
در تاریخ فکر ایرانی مقاطع و منازلی وجود دارد که سزوار توجه و تامل است. یکی از این منازل و مواقف تاریخ اندیشه معاصر ایران، مواجهه فکری آیتالله شهید مرتضی مطهری با استاد عبدالحسین زرینکوب است. این دو در ۲ نقطه بسیار دور از هم، مناظره و منازعه فکری خود را آغاز کردند تا حقیقت را بیابند.
استاد زرینکوب با کتاب «دو قرن سکوت» که توجه بسیاری را به خود جلب کرد، پای در این گفتوگو نهاد و با گسترش پژوهشهایش، نظراتش تغییر کرد که نمود آن را میتوان در کتاب «کارنامه اسلام» این دانشور ارجمند دید. استاد مطهری نیز نظراتش را در کتاب «اسلام و مساله ملیت» همچنین کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» به رشته تقریر درآورد. در پهنه پرفراز و نشیب اندیشه معاصر ایران، کمتر رویدادی به اندازه گفتوگوهای علمی و تاریخی میان استاد عبدالحسین زرینکوب، مورخ و ادیب برجسته و آیتالله مرتضی مطهری، فیلسوف و متکلم نامدار، درسآموز و راهگشاست. این تبادل نظر که فراتر از یک مناظره معمولی بود و به یک منازعه فکری عمیق و سازنده شباهت داشت، الگویی کمنظیر از ادب دانشوری ایرانزمین است. ویژگیهای منحصربهفرد این تعامل فکری، آن را به یک نقطه عطف در تاریخ مباحثات روشنفکری ایران بدل کرده است که از جمله آن میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- روشمندی و استناد تاریخی: هر ۲ طرف ساعی به استفاده از منابع معتبر تاریخی و تحلیلهای علمی بودند و از ادعاهای کلی و بیپایه پرهیز میکردند. یافتن تناقض میان مواضع و منابع تاریخی منجر به تصحیح مواضع میشد، نه اصرار بر آن و کتمان منابع. این رویکرد، مناظره را از سطح مجادلات بیثمر فراتر برد.
۲- جستوجوی حقیقت: زرینکوب و مطهری، با وجود تفاوتهای فکری، در پی کشف حقیقت بودند، نه پیروزی در بحث. این نگرش، فضایی سازنده ایجاد کرد.
۳- دوری از بسیج عواطف: متأسفانه بسیاری از مناظرههای امروزی با تحریک احساسات و جهتدهی رسانهای همراه است اما این گفتوگوها بدون بسیج طرفداران یا ایجاد جبههبندیهای افراطی پیش رفت.
۴- رواداری و احترام متقابل: مهمترین ویژگی این بود که هر ۲ طرف با حفظ ادب و پذیرش حق اختلاف، به نقد یکدیگر میپرداختند. این روحیه روادارانه در فضای امروزیِ قطبیشده، بسیار کمیاب است.
گفتوگوی میان زرینکوب و مطهری بیش از آنکه صرفا یک رویداد تاریخی باشد، یک «میراث فکری» و یک «الگوی رفتاری» است. بازخوانی این مناقشه فکری نشان میدهد میتوان با حفظ اخلاق علمی، حتی در مسائل چالشبرانگیز به بحث نشست. در عصری که رسانهها و شبکههای اجتماعی گفتوگوها را به میدان جنگ تبدیل کردهاند، بازخوانی چنین الگوهایی ضروری است. اگر فرهنگ مناظره علمی، مستند و محترمانه در جامعه نهادینه شود، میتوان از بسیاری از تنشهای بیثمر جلوگیری کرد. فقدان چنین گفتوگوهای عمیق و منصفانهای در فضای امروز ایران محسوس است. اغلب بحثها یا سطحی است یا به جای استدلال، با برچسبزنی پیش میرود. احیای این سنت فکری میتواند گامی به سوی رشد عقلانیت جمعی باشد.
* ۲ نگاه به یک تحول: امحا یا احیای ایران در هنگامه ورود اسلام
مواجهه فکری میان این ۲ استاد برجسته، نمایانگر ۲ نگاه کاملا متمایز و عمیق به یکی از نقاط عطف تاریخ ایران، یعنی هنگامه ورود اسلام به این سرزمین است. این ۲ دیدگاه، نهتنها به تحلیل یک رویداد تاریخی میپرداختند، بلکه به نوعی بازتابدهنده ۲ فلسفه کلان در مواجهه با تحولات تمدنی و فرهنگی بودند. یکی از این اساتید ورود اسلام به ایران را در نخستین قضاوتهای علمی خود به مثابه امحا و نابودی جامعه ایران تفسیر میکرد. او این دوره را با فروپاشی فرهنگی، گسست هویتی و خاموشی تمدن ایرانی توصیف میکرد و معتقد بود این تحول، به سقوط ارزشها و ساختارهای بومی ایران منجر شد. از نظر او، ورود اسلام به ایران، ضربهای عمیق به پیکره تمدن ساسانی وارد کرد که نهتنها نهادهای سیاسی و اجتماعی را متلاشی کرد، بلکه هویت فرهنگی ایرانی را نیز به حاشیه راند. او شواهد خود را از متون تاریخی و تغییرات ساختاری در نظامهای حکومتی و دینی استنباط میکرد و بر این باور بود این دوره، آغازگر یک انقطاع تمدنی بود که اثرات آن تا سدهها در جامعه ایران باقی ماند. در مقابل، آیتالله شهید مطهری این هنگامه را نهتنها فروپاشی، بلکه احیا و بازسازی جامعه ایران میدانست. او ورود اسلام را به مثابه یک نیروی محرک برای بازاندیشی فرهنگی و تمدنی تلقی میکرد که به پیوستگی و پویایی ایران در بستر تاریخ کمک کرد. از نگاه او، این دوره، مبشر روشنایی و صعود بود؛ زمانی که ایران توانست با پذیرش و هضم عناصر اسلامی، تمدن خود را بازآفرینی کند و به عنوان یکی از مراکز اصلی فرهنگ و علم در جهان اسلام بدرخشد. او به نقش ایرانیان در شکلگیری علوم، فلسفه و هنر اسلامی اشاره داشت و معتقد بود ورود اسلام، به جای خاموشی، شعلههای جدیدی از خلاقیت و پیشرفت را در جامعه ایران برافروخت.
استاد شهید، شواهد خود را از شکوفایی فرهنگی در دورههای بعدی، مانند عصر طلایی اسلام و نقش ایرانیان در آن ارائه میداد.
این ۲ دیدگاه، هرچند در ظاهر متضاد به نظر میرسند اما هر کدام به جنبههایی از حقیقت تاریخی اشاره دارند. یکی بر زوال ساختارهای پیشین تأکید میکند و دیگری بر ظرفیت ایران برای بازسازی و بازآفرینی در دوره پسین. باید دانست این مواجهه فکری، ما را به تأمل در پیچیدگیهای تاریخ و تأثیرات چندوجهی تحولات بزرگ دعوت میکند.
* ایراناندیشی و همروی فکری زرینکوب و مطهری
نتیجه مناقشه فکری میان عبدالحسین زرینکوب و مرتضی مطهری، به مثابه «همروی» بود؛ همانگونه که یک میخ داغ در ظرفی سرد، از تعامل میان گرما و سرما به نقطه تعادلی میرسد، این دو متفکر نیز از تضارب آرا به دیدگاههای متعادلتری دست یافتند. زرینکوب در کتاب «دو قرن سکوت»، ورود اسلام به ایران را با نوعی گسست فرهنگی و خاموشی تمدن ایرانی توصیف کرده بود. او معتقد بود این دوره، بویژه در ۲ قرن نخست هجری، با فروپاشی هویت ایرانی و سلطه فرهنگی اعراب همراه بود. این نگاه، ریشه در تحلیل او از شواهد تاریخی مانند انقطاع متون پارسی و تضعیف نهادهای ساسانی داشت اما در پی مناظرهها و تأملات بعدی، زرینکوب در «کارنامه اسلام» به بازنگری نظراتش پرداخت و نقش مثبت ایرانیان در شکوفایی تمدن اسلامی را برجسته کرد. او به تأثیر فرهنگ ایرانی در علوم، فلسفه و ادبیات اسلامی اشاره نمود و نشان داد ایران نهتنها منفعل نبود، بلکه فعالانه در بازآفرینی تمدن اسلامی مشارکت داشت. این تحول فکری، نشانهای از انعطاف زرینکوب در برابر نقدها و تعامل با دیدگاههای مقابل بود.
در مقابل، مرتضی مطهری از ابتدا ایران را به عنوان یک عنصر پویا در تعامل با اسلام میدید. او در «خدمات متقابل اسلام و ایران» بر نفی هرگونه تضاد میان هویت ایرانی و اسلامی تأکید و استدلال کرد اسلام و ایران در یک رابطه همافزا به بازسازی یکدیگر کمک کردند. مطهری معتقد بود ایرانیان با پذیرش اسلام، نهتنها هویت خود را از دست ندادند، بلکه آن را در قالب فرهنگ اسلامی غنیتر کردند. او به نقش ایرانیان در توسعه فقه، فلسفه اسلامی و حتی شکلگیری نهادهای حکومتی مانند دیوانسالاری عباسی اشاره داشت. با این حال، در جریان مناظرهها، ایران در خوانش شهید مطهری از تاریخ اسلام موضوعیت یافت و این نگاه را در آثارش عمیقتر کرد.
این همروی فکری، نتیجه گفتوگویی سازنده بود که هر دو متفکر را از دیدگاههای اولیهشان به سوی درک جامعتری سوق داد. زرینکوب از تأکید صرف بر گسست به سوی اذعان به پیوستگی رسید و مطهری اهمیت هویت ایرانی را در چارچوب اسلام پررنگتر کرد.
* زمینه و زمانه مناقشه فکری ۲ استاد
مناقشه و مواجهه فکری ۲ استاد در دهه ۳۰ قرن گذشته اتفاق افتاده است. در دهههای ۳۰ و ۴۰ خورشیدی، جامعه ایران درگیر پرسشهای بنیادینی درباره هویت و جهتگیری آینده خود بود. در دهه ۳۰ پرسش غالب «ما کیستیم؟» بود که نشاندهنده دغدغهای عمیق برای فهم ریشهها و هویت جمعی ایرانیان در مواجهه با تحولات مدرنیته و تأثیرات فرهنگ غربی بود. این دوره، اوج هویتاندیشی در ایران محسوب میشود، جایی که روشنفکران و متفکران تلاش کردند با بازخوانی تاریخ، فرهنگ و عناصر تمدنی ایران، پاسخی برای این پرسش بیابند. در مقابل، در دهه ۴۰، پرسش «چه باید کرد؟» به محور اصلی مباحث تبدیل شد که نشان از چرخشی به سوی عملگرایی و جستوجوی راهحلهای عملی برای مسائل اجتماعی و سیاسی داشت. این ۲ پرسش، هرچند متفاوت اما به هم پیوسته بودند و ریشه در تلاش برای بازسازی هویت ملی در برابر چالشهای داخلی و خارجی داشتند.
هویتاندیشی در دهه ۳۰ بویژه از طریق بازخوانی ورود اسلام به ایران، تلاشی برای پیوند گذشته پیشااسلامی و دوران اسلامی ایران بود. متفکران این دوره کوشیدند با تحلیل تاریخی و فرهنگی، به پرسش هویت ایرانی پاسخ دهند. کتاب ۲ قرن سکوت هم در همین فضا به نگارش در آمد. هویتاندیشی به روشنفکران این امکان را داد با بازتعریف عناصری مانند زبان فارسی، اسطورههای ملی و ارزشهای دینی، حس غرور و خودآگاهی ملی را تقویت کنند. دستاوردهای هویتاندیشی در این دوره قابل توجه بود. نخست، این جریان فکری به احیای علاقه به تاریخ و فرهنگ ایرانی کمک کرد و زمینهساز مطالعات گستردهتر در حوزه تاریخنگاری و ادبیات فارسی شد. دوم، هویتاندیشی پاسخی بود به واقعیت نفوذ سیاسی و فرهنگی غرب در ایران. سوم، این تفکر با ایجاد گفتمانی انتقادی علیه سادهسازیهای ایدئولوژیک، به پیچیدگیهای هویت ایرانی توجه نشان داد و از تقلیل آن به یک روایت تکبعدی جلوگیری کرد. با این حال، هویتاندیشی با چالشهایی نیز مواجه بود، بویژه در برابر «گذشتهگرایی» حکومتی. حکومت پهلوی، با بهرهگیری از اصحاب علوم انسانی و مورخان وابسته، روایتی غیرتاریخی و خودپسندانه از گذشته ایران بویژه دوره پیشااسلامی ارائه میکرد. این گذشتهگرایی که به نام ملیگرایی ترویج میشد، تلاش داشت هویتی یکجانبه و مطلوب رژیم را به جامعه تحمیل کند. در این روایت، تاریخ ایران به شکلی گزینشی بازسازی میشد؛ دستاوردهای دوره هخامنشی و ساسانی بیش از حد بزرگنمایی و دورههای اسلامی کماهمیت جلوه داده میشد و گاهی هزار سال زیست ایرانی در عصر اسلامی مورد هجو قرار میگرفت. این رویکرد نهتنها با واقعیتهای تاریخی همخوانی نداشت، بلکه با نادیده گرفتن تنوع فرهنگی و تاریخی ایران، به گسست اجتماعی دامن میزد. متفکران هویتاندیش، با این گذشتهگرایی مخالفت کردند، زیرا معتقد بودند این روایت، هویت ایرانی را به یک اسطوره غیرواقعی تقلیل میدهد و از درک پیچیدگیهای تاریخی و فرهنگی آن جلوگیری میکند.
گذشتهگرایی حکومتی عواقب منفی متعددی به دنبال داشت. نخست، این رویکرد با تحریف تاریخ، مانع از شکلگیری یک خودآگاهی تاریخی دقیق و مبتنی بر واقعیت شد. به جای آنکه جامعه با گذشته خود به صورت انتقادی مواجه شود، با روایتی خیالی و آرمانی روبهرو بود که فاصله زیادی با حقیقت داشت. دوم، گذشتهگرایی به بهحاشیهراندن خردهگروههای قومی و فرهنگی منجر شد که در روایت رسمی جایی نداشته باشند، مانند اقوام غیرفارس یا پیروان ادیان غیرزرتشتی. این انحصارگرایی، حس بیگانگی و نارضایتی را در میان بخشهایی از جامعه تقویت کرد. سوم، تأکید بیش از حد بر شکوه گذشته، جامعه را از تمرکز بر مسائل حال و آینده بازمیداشت و به نوعی انفعال در برابر چالشهای مدرن منجر میشد. این گذشتهگرایی، به جای آنکه به انسجام ملی کمک کند، به شکاف بین دولت و ملت دامن زد، زیرا مردم احساس میکردند هویت تحمیلی با تجربه زیسته و واقعیتهای اجتماعی آنها همخوانی ندارد.
در نهایت، هویتاندیشی و گذشتهگرایی در دهههای ۳۰ و ۴۰ دو رویکرد متفاوت به پرسش هویت بود. هویتاندیشی، با وجود محدودیتهایش، تلاشی بود برای بازسازی هویتی پویا و چندوجهی که گذشته و حال را به هم پیوند دهد. در مقابل، گذشتهگرایی پهلوی، با تحریف تاریخ و تحمیل یک روایت تکبعدی، نهتنها به انسجام ملی کمکی نکرد، بلکه به گسست اجتماعی و فرهنگی منجر شد. این دو جریان، نمایانگر تنش میان تلاش برای خودآگاهی ملی و سوءاستفاده از تاریخ برای اهداف سیاسی بودند. هویتاندیشی با همه کاستیهایش، راه را برای گفتوگوهای عمیقتر درباره هویت ایرانی هموار کرد، در حالی که گذشتهگرایی با ایجاد توهم شکوه، جامعه را از مواجهه واقعی با چالشهایش بازداشت.
* خوانش ۲ استاد از انسان ایرانی در هنگامه ورود اسلام به ایران
در هویتاندیشی و تکاپوی علمی برای پاسخ به پرسش «ما کیستیم؟» در هنگامه ورود اسلام به ایران بسیار اهمیت دارد که بدانیم انسان ایرانی در خوانشهای تاریخی در آن مقطع چگونه توصیف میشود و آن انسان، با انسان امروز ایرانی چه شباهت و تمایزی دارد. استاد عبدالحسین زرینکوب در کتاب «دو قرن سکوت» تصویری از انسان ایرانی در هنگامه ورود اسلام ارائه میدهد که او را موجودی منفعل و خاموش ترسیم میکند؛ انسانی که گویا برای ۲ سده در برابر تحولات تاریخی راه رکود و سکوت را برگزیده است. این تصویر که در نگاه نخست شاید ناامیدکننده به نظر آید، پرسشی بنیادین را برمیانگیزد: آیا مردمانی که در سپیدهدم تاریخ، نخستین دولت را سامان داده و نخستین امپراتوری جهانی را بنیان نهاده و گسترش دادهاند، میتوانستند در برابر واقعهای به عظمت ورود اسلام چنین منفعل و بیکنش باقی بمانند؟ این پرسش، نهتنها به تواناییهای تاریخی ایرانیان اشاره دارد، بلکه ذهن را به سوی بازاندیشی در روایت زرینکوب از این دوره سوق میدهد. ملتی با چنین پیشینهای از تمدنسازی و نوآوری، به سختی میتوانست در برابر تحولی تمدنی چون ورود اسلام، صرفا تماشاگری منفعل باشد.
با تداوم مطالعات تاریخی و گفتوگوهای فکری بویژه میان زرینکوب و استاد مرتضی مطهری، دیدگاه اولیه زرینکوب در آثار بعدیاش از جمله «کارنامه اسلام»، دستخوش تحولی معنادار شد. او از ایده «وقفه» و «خاموشی» ایرانیان در قرون اولیه اسلامی عقبنشینی و مفهوم «مقاومت» را جایگزین آن کرد. این چرخش فکری، انسان ایرانی در خوانش زرینکوب را از موجودی منفعل به «گزینشگر انتقادی» ارتقا داد؛ فردی که نهتنها در برابر ورود اسلام منفعل نبود، بلکه با آگاهی و نقادی، عناصر این دین جدید را گزینش و بتدریج آن را با فرهنگ و هویت خود همساز کرد. این خوانش تعدیلشده، فاعلیت انسان ایرانی را در قرون ابتدایی اسلام به رسمیت شناخت و نشان داد ایرانیان نهتنها در برابر اسلام ایستادگی نکردند، بلکه با انتخابی آگاهانه، آن را در چارچوب تمدنی خود بازتعریف کردند. از همین رهگذر است که زرین کوب به «شکوفایی تمدنی» در دوره اسلامی رهنمون میشود و آن را میپذیرد و مورد تایید و تاکید قرار میدهد.
در مقابل، استاد مطهری در خوانش خود از این دوره، انسان ایرانی را «پذیرشگر انقلابی» میداند. از نظر مطهری، ایرانیان نهتنها منفعل نبودند، بلکه با شوری انقلابی وارد ساحتهای تمدنسازی شدند و بهسرعت پیام تحولآفرین اسلام را پذیرفتند و آن را به عنوان نیرویی برای بازسازی هویت و تمدن خود به کار گرفتند. این پذیرش، نه از سر انفعال، بلکه از سر آگاهی بود که به خلق تمدن اسلامی - ایرانی انجامید. تفاوت این ۲ دیدگاه، در عین اشتراک در بهرسمیتشناختن فاعلیت ایرانیان، در شدت و کیفیت این فاعلیت است؛ زرینکوب بر «گزینش انتقادی» تأکید دارد، در حالی که مطهری بر «پذیرش فعالانه و انقلابی» انگشت میگذارد.
این تحول در دیدگاه زرینکوب و تکمیل آن با خوانش مطهری، نشاندهنده عمق و پویایی اندیشه تاریخی در ایران است. انسان ایرانی در این بازخوانیها، نه موجودی منفعل، بلکه کنشگری آگاه و خلاق است که در مواجهه با ورود اسلام، نقشی فعال و تعیینکننده ایفا کرد. این تصویر، نهتنها افتخارات تمدنی ایران را ارج مینهد، بلکه بر ظرفیت ایرانیان برای بازآفرینی هویت خود در بزنگاههای تاریخی تأکید میورزد. چنین خوانشی، ما را به تأمل در توانمندیهای تاریخی و فرهنگیمان دعوت میکند و نشان میدهد ایرانیان حتی در لحظات بحرانی، قادر به انتخابهای هوشمندانه و سازنده بودهاند. به نظر میرسد همان انسان که بعدها در برابر مغول در صحنه تاریخ حاضر شد، امروز در برابر مدرنیته نیز در صحنه تاریخ حاضر است.