نبردهای ترکیبی و قدرت ایجاد اختلال ادراکی
محمد قنبری
نبرد ترکیبی استفاده ترکیبی و همزمان از روشهای مختلف تهاجم است که هدف آن دستیابی به اهداف سیاسی، فرهنگی یا اقتصادی از طریق تغییر ادراک و رفتار مردم یک جامعه است. این تغییر، بسیار فراتر از میدان نظامی بوده و از رسانهها، شبکههای اجتماعی، فناوریهای سایبری و حتی ابزارهای اقتصادی همچون تحریمها استفاده میکند. در عصر حکمرانی رسانهها و فضای مجازی، مفهوم نبردهای ترکیبی بهعنوان یکی از پیچیدهترین و تأثیرگذارترین اشکال جنگ مدرن شناخته شده است. این نوع جنگ فراتر از درگیریهای سنتی نظامی بوده و از ترکیب ابزارهای متنوعی همچون جنگ اطلاعاتی، رسانهای، اقتصادی، روانی و سایبری استفاده میکند تا به اهداف خود دست یابد. یکی از جنبههای کلیدی آن، قدرت ایجاد اختلال ادراکی در گروه مخاطبان جامعه هدف است. نبرد ترکیبی، بهعنوان یک مفهوم نوین، شامل استفاده همزمان از ابزارهای مختلف برای دستیابی به اهداف سیاسی، اقتصادی یا نظامی است. در این نوع جنگ، تمرکز اصلی بر تأثیرگذاری عمیق بر ذهن و ادراک افراد است تا افراد دیگر نتوانند واقعیت را بهدرستی تشخیص دهند و واکنشهای مؤثری نشان دهند. در این صورت، یا سکوت میکنند و موضع مؤثری نخواهند داشت یا با خط تهاجم ترکیبی همسو میشوند و در مسیر نشر پیام مختل قرار میگیرند. ابزارهای اصلی در این نوع نبردها عبارتاند از: رسانهها: با انتشار اخبار جعلی، تحریفشده یا اغراقآمیز، رسانهها نقشی اساسی در تغییر برداشت عمومی از واقعیت ایفا میکنند. فضای مجازی: شبکههای اجتماعی و بسترهای دیجیتال با ویژگیهای گستردگی و سرعت، محیط مناسبی برای عملیاتی کردن استراتژیهای جنگ ادراکی فراهم کردهاند. جنگ روانی: از طریق ایجاد ترس، نگرانی یا بیاعتمادی در مخاطبان، ذهن آنها بهگونهای شکل داده میشود که نتوانند تصمیمات منطقی بگیرند. اختلال ادراکی: سلاحی قدرتمند در نبرد ترکیبی و از محورهای اصلی نبردهای ترکیبی است. هدف از این روش، تغییر برداشت افراد از واقعیت و هدایت کردن آنها به سمتی است که تصمیمات و رفتارهایشان با اهداف مهاجم هماهنگ باشد. این اختلال ادراکی ممکن است از مسیرهای زیر عملیاتی شود: ایجاد سردرگمی: با ارائه اطلاعات متناقض یا ساختگی، مخاطب دیگر نمیتواند واقعیت را بهروشنی تشخیص دهد. تولید بیاعتمادی: با برجسته کردن ضعفها و مشکلات درونسیستمی، روحیه اعتماد به نظام یا ساختار اجتماعی تضعیف میشود. هدفگیری عواطف: با تحریک احساسات منفی مانند خشم یا ترس، افراد به واکنشهای احساسی و غیرمنطقی سوق داده میشوند. پیشرفتهای فناورانه، عامل کلیدی در گسترش روشهای اختلال ادراکی بهشمار میرود. دو جنبه اصلی این پیشرفتها عبارتاند از: بهرهگیری از هوش مصنوعی: هوش مصنوعی قادر است پیامهایی شخصیسازیشده با توجه به پروفایل روانشناختی مخاطب تهیه کند و تأثیرگذاری روانی و ادراکی را به حداکثر برساند. الگوریتمهای شبکههای اجتماعی: این الگوریتمها به گونهای طراحی شدهاند که محتواهای تحریفشده را بین کاربران با سرعت و گستردگی بالایی منتشر کنند و آنچه را که به نفع مهاجمان است، برجسته سازند. اثرات اختلال ادراکی بر جامعه: قدرت اختلال ادراکی هنگامی به اوج خود میرسد که اثرات آن در جنبههای مختلف زندگی فردی و اجتماعی مشاهده شود: کاهش انسجام اجتماعی: رسانهها و ابزارهای ارتباطی میتوانند به ایجاد جدایی و تفرقه میان اقشار مختلف اجتماع کمک کنند. کاهش توان تصمیمگیری منطقی: زمانی که افراد تحت هجوم اطلاعات تحریفشده قرار میگیرند، قدرت تصمیمگیری منطقی و قابلاعتماد آنها تضعیف میشود. افزایش آسیبپذیری در برابر نفوذ خارجی: در جوامعی که اعتماد عمومی کاهش یافته، فرصت برای مداخله و نفوذ دشمن افزایش مییابد. راهبردهای مقابله با اختلال ذهنی در نبرد ترکیبی: برای مقابله با این نوع اختلال، رعایت اصول زیر ضروری است: روایت اول: پیشگامی رسانههای مرجع خودی در ارائه روایتاول برتر و خرده روایتهای بعدی. آگاهیبخشی عمومی: از مؤثرترین راههای مقابله تقویت سواد رسانهای در میان افراد جامعه است تا بتوانند اطلاعات درست را از نادرست تفکیک کنند (به عنوان نمونه در جریان حادثه بندر شهید رجایی، توسط منافقین کانالی در تلگرام ایجاد شد با انتساب ظاهر به سازمان صدا و سیما که تصاویر واخبار مربوط به حادثه را در لحظه مخابره میکرد). تقویت اعتماد اجتماعی: اقدامات فرهنگی و اجتماعی که موجب افزایش اعتماد مردم به نظام و همبستگی اجتماعی شده، نقش کلیدی در کاهش اثرات اختلال ادراکی دارند (انعکاس خبری با ضریب مناسب به مشارکتهای مردمی در کاهش دامنه خسارات حوادث، هجوم گسترده برای اهدای خون، مدیریت بازار برای مقابله با احتکارهای احتمالی، مشارکت مالی در پویشهایی نظیر ایران همدل). بهرهگیری هوشمندانه از فناوری و تقویت امنیت سایبری: استفاده از فناوریهای مقابله با اخبار جعلی و تقویت نظارت بر شبکههای اجتماعی از راهبردهای مؤثری در این زمینه است (چند سال قبل، توئیتر به صورت هوشمندانه محتوای گمراه کننده مضر و نادرست را حذف یا با برچسبی مشخص کرد. چنین محتوایی شامل اخبار جعلی، تهدید امنیت جانی، آشوبهای مدنی گسترده، جلوگیری از رأی دادن افراد و ریسکهای امنیت سایبری بود). به هر ترتیب، نبردهای ترکیبی و قدرت ایجاد اختلال ادراکی به یکی از جدیترین تهدیدات عصر حاضر تبدیل شدهاند و ذهن انسانها نیز به عنوان میدان اصلی نبرد تعریف شده است. کشورهای مختلف نیز برای مقابله با این چالش به طیف گستردهای از ابزارها و استراتژیها متوسل میشوند؛ از تقویت سواد رسانهای گرفته تا بهرهگیری از فناوریهای پیشرفته. در نهایت، تنها با آگاهی، انسجام اجتماعی و اقدامات پیشگیرانه میتوان از آسیبهای این جنگ مدرن کاست و راهی به سوی حفظ امنیت و ثبات جامعه پیدا کرد. در عصر هوش مصنوعی، نبردهای ترکیبی به یکی از پیچیدهترین چالشهای امنیتی و اجتماعی بدل شدهاند. نبردهای ترکیبی، از ابزارهای متنوعی برای تسخیر ذهنها و قلبهای مردم استفاده میکنند. این نوع جنگ، ماهیتی چندلایه دارد و بعد نظامی آن فقط بخش کوچکی از این نبرد محسوب میشود. اختلال ایجاد شده از نبردهای ادراکی، فقط به یک نسل محدود نمیشود و تأثیرات آن میتواند عمیق و دامنهدار باشد. از اینرو، مقابله با این جنگ و این اختلال نیازمند استراتژیهای همهجانبه است که شامل آگاهیبخشی، تقویت ایمان و ارتباطات اجتماعی مستحکم است. دشمن تلاش میکند با نفوذ در فضای اطلاعاتی و رسانهای، مردم را نسبت به واقعیتها دچار سردرگمی کند و با استفاده از ابزارهای مدرن رسانهای و تقویت شایعات، تلاش میکند حقیقتها را پنهان کرده و ذهن مردم را نسبت به حقایق مشوش سازد.
نگاه به شرق و آفریقا راهی بهسوی توسعه و امنیت
ناصر ایمانی
تغییرات شگرف و پیوسته در ساختار قدرت جهانی و مناسبات بینالمللی، ضرورتی انکارناپذیر را پیش روی ما قرار میدهد. عدم توجه به این مهم، نه فقط موجب غفلت از فرصتهای بیبدیل پیشرو خواهد شد، بلکه میتواند به اتخاذ تصمیماتی بینجامد که با منافع ملی ما در تضاد باشد. به همین دلیل، لازم است با نگاهی تحلیلی و ژرفنگر، ابعاد گوناگون این تحولات را بررسی کرده و راهکارهای مناسب برای مواجهه با آنها را تبیین کنیم.
آنچه امروز در عرصه بینالمللی شاهد آن هستیم، شباهتهای قابلتوجهی با دوران پس از جنگ جهانی دوم دارد. در آن دوران، ظهور آمریکا بهعنوان یک ابرقدرت اقتصادی، همراه با طرح مارشال که اروپا را بهشدت تحتتأثیر قرار داد و همچنین ظهور اتحاد جماهیر شوروی بهعنوان قطب مخالف، نظام دوقطبی را شکل دادند و قواعد بازی بهطور اساسی تغییر پیدا کرد. اکنون نیز شاهد تحولات بنیادین درساختار قدرت جهانی هستیم که نیازمند بازنگری درمفروضات و رویکردهای پیشین ماست. درجهان معاصر، قدرت اقتصادی بهتدریج جایگزین قدرت نظامی بهعنوان عامل تعیینکننده در مناسبات بینالمللی میشود. در حالیکه در دوران جنگ جهانی دوم، قدرت نظامی نقشی کلیدی در تعیین سرنوشت کشورها ایفا میکرد، امروزه قدرت اقتصادی به ابزاری کارآمدتر برای تأثیرگذاری برمعادلات جهانی تبدیل شده است. ظهورقدرتهای اقتصادی نوظهورهمچون چین وهند، نظام تکقطبی پیشین را به چالش کشیده و به سمت جهانی چندقطبی سوق میدهد.
فاطمه خادم شیرازی
فاطمه خادم شیرازی در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: تجربه تلخ برجام به ایران آموخت که تکیه انحصاری به تعهدات غرب ریسک بزرگی است. خروج یک جانبه آمریکا از توافق هستهای، تهران را به سمت تنوع بخشیدن به شرکای استراتژیک سوق داد. امروز ایران نه شرقیِ مطلق است و نه غربی، بلکه در پی ایجاد توازنی ظریف میان این قطبهاست. ارسال پیام به پوتین درست در لحظه مذاکره با آمریکا، نشاندهنده برگهای برندهای است که ایران در دست دارد.
دیپلماسی ایرانی: این حرکت به ظاهر متناقض ایران در حقیقت نمایشی استادانه از دیپلماسی چندبعدی در شرایط بحرانی است. در عمق این استراتژی، محاسبات پیچیدهای نهفته که ریشه در تجارب تاریخی، نیازهای امنیتی و واقعیتهای ژئوپلیتیک دارد. ایران با این مانور هوشمندانه در حال بازی همزمان در چندین صفحه شطرنج بینالمللی است.
تجربه تلخ برجام به ایران آموخت که تکیه انحصاری به تعهدات غرب ریسک بزرگی است. خروج یک جانبه آمریکا از توافق هستهای، تهران را به سمت تنوع بخشیدن به شرکای استراتژیک سوق داد. امروز ایران نه شرقیِ مطلق است و نه غربی، بلکه در پی ایجاد توازنی ظریف میان این قطبهاست. ارسال پیام به پوتین درست در لحظه مذاکره با آمریکا، نشاندهنده برگهای برندهای است که ایران در دست دارد.
ایران با این معاهده همزمان در نظر دارد چندین سناریو را پوشش دهد. در سطح نظامی، ایران به دنبال تضمینهای امنیتی است که فراتر از توافقهای کاغذی باشد. دسترسی به فناوریهای پیشرفته دفاعی روسیه، همکاری در سوریه و عراق و حمایت سیاسی مسکو در شورای امنیت، همه بخشی از این محاسبات امنیتی هستند. حتی اگر توافقی با غرب حاصل شود، ایران نمیخواهد در دام وابستگی امنیتی به غرب گرفتار آید.
از منظر اقتصادی، کریدور شمال – جنوب و همکاری با سیستمهای مالی جایگزین روسیه، بیمهای در برابر نوسانهای احتمالی تحریمهاست. ایران به خوبی میداند که حتی در صورت کاهش تحریمها، دسترسی کامل به سیستم مالی جهانی ممکن است سالها طول بکشد. در این میان، شراکت با روسیه و چین همچنان حیاتی باقی میماند.
این استراتژی در عین حال پیامهای روانشناختی مهمی به مخاطبان مختلف میفرستد. به غرب میگوید که ایران گزینههای دیگری دارد. به روسیه اطمینان میدهد که جایگاهش به عنوان شریک استراتژیک حفظ خواهد شد. و به مخاطبان داخلی نشان میدهد که رهبری کشور در پیگیری منافع ملی مصمم و هوشیار است.
البته این بازی پرریسک بدون چالش نیست. تاریخچه روابط ایران و روسیه نشان میدهد مسکو همواره منافع خود را مقدم بر تعهداتش به تهران دانسته است. از تأخیر عمدی در تحویل سیستمهای دفاعی اس-۳۰۰ تا مماشات در شورای امنیت، روسیه ثابت کرده شریکی غیرقابل پیشبینی است. این پرسش جدی وجود دارد که در شرایط بحرانی، آیا کرملین حاضر است هزینه تقابل با غرب را برای ایران بپردازد؟
از سوی دیگر، این مانور دیپلماتیک ممکن است در واشینگتن به نشانه بیثباتی یا حتی بدعهدی تعبیر شود. آمریکا پیشینهای از تحریمهای ثانویه در پاسخ به همکاریهای ایران با رقبایش دارد. تجربه نشان داده حتی در صورت توافق، چنین حرکاتی میتواند انگیزه غرب برای اجرای تعهدات را کاهش دهد. آیا ایران واقعاً ظرفیت تحمل بازگشت تحریمها یا تشدید فشارهای بینالمللی را دارد؟
در داخل نیز اجرای این استراتژی با چالشهای جدی روبهروست. نهادهای موازی در سیاست خارجی ایران گاه پیامهای متضادی صادر میکنند. اختلاف جناحها بر سر اولویت شرق یا غرب ممکن است به جای انسجام، سردرگمی ایجاد کند. افزون بر این، اقتصاد تحریمی ایران با وابستگی به درآمدهای نفتی و محدودیتهای فناورانه، آیا واقعاً اهرم کافی برای بازی در چند جبهه را دارد؟
نباید فراموش کرد که هم روسیه و هم غرب، اولویتهای کلانتری از ایران دارند. مسکو درگیر اوکراین است و غرب بر رقابت با چین متمرکز شده است. این خطر وجود دارد که ایران در محاسبات این قدرتها به حاشیه برود. اگر تهران نتواند بین وعدهها به روسیه و تعهدات احتمالی به غرب تعادل برقرار کند، نه تنها برگبرندهای نخواهد داشت، بلکه ممکن است در نهایت میان دو جبهه گرفتار آید. دیپلماسی فعال چندقطبی زمانی ثمربخش است که با محاسبه دقیق هزینه-فایده همراه باشد. ایران نیازمند سنجش واقعبینانهتری از وفاداری روسیه، پیشبینی واکنشهای غرب، رفع اختلافات داخلی و تناسب انتظارات با توان ملی است. بدون این ملاحظات، به جای نمایش قدرت دیپلماتیک، خطر تفسیر این استراتژی به عنوان سردرگمی راهبردی وجود دارد. موفقیت در این مسیر پیچیده نه تنها به هوشمندی دیپلماتیک، بلکه به شناخت دقیق محدودیتهای ساختاری و بینالمللی بستگی دارد.
در تحلیل نهایی، این استراتژی نمایشی از بلوغ دیپلماتیک ایران در شرایط سخت بینالمللی است، اما موفقیت آن نیازمند دقت بالا، انسجام داخلی و انعطافپذیری است. تهران باید بتواند همزمان اعتماد روسیه را جلب کند، غرب را پای بند نگه دارد و اقتصاد خود را از شوکهای احتمالی مصون بدارد. در غیر این صورت، این مانور هوشمندانه ممکن است به بنبست استراتژیک منجر شود. / دیپلماسی ایرانی
یکی از درخشانترین اقدامات نظارتی مجلس ششم شورای اسلامی (موسوم به مجلس اصلاحات) برای استیفای حقوق ملت، تحقیق و تفحص از عملکرد مالی و تبلیغاتی صداوسیما بود. درست 22 سال قبل و در دوم اردیبهشتماه ۱۳۸۲ گزارش تحقیق و تفحص یادشده در صحن علنی مجلس قرائت شد. آن اقدام نظارتی که به درخواست نماینده وقت محلات و دلیجان در مجلس و به دور از شائبههای سیاسی مطرح و به تصویب کمیسیون فرهنگی رسید و برای اجرای آن نیاز به مجوز رهبری بود (که براساس مصوبه مجمع تشخیص مصلحت نظام نهادهای تحت نظر ایشان باید با موافقت رهبری باشد)، بنابراین ریاست وقت مجلس در نامهای مجوز یادشده را درخواست و با موافقت ایشان و اصلاح مصوبه مجمع تشخیص مصلحت نظام، مراحل اجرائی با تشکیل هیئت تحقیق و تفحص و حضور کارشناسان خبره و مجرب دیوان محاسبات کشور آغاز شد.
گرچه در روند تحقیقات موانع جدی و کارشکنی بسیاری، از سوی برخی از مدیریتهای وقت سازمان ایجاد شد، اما سرانجام با هوشمندی کارشناسان و کسب اطلاعات از دیگر مراجع قانونی و پس از گذشت نزدیک به یک سال نتیجه تحقیقات مشخص شد که پس از تصویب در کمیسیون فرهنگی و قرائت در صحن علنی مجلس به رؤسای سه قوه که طبق اصل ۱۷۵ قانون اساسی نمایندگان آنها شورای نظارت بر صداوسیما را تشکیل میدهند، ارجاع شد و با موافقت رؤسای قوه مقننه و مجریه مراتب برای اقدام قانونی و رسیدگی به تخلفات گسترده و مستند انجام شده و در سازمان یادشده تسلیم ریاست قوه قضائیه شد که البته به نتیجهای نرسید...!!!
اما آنچه موجب شد تا یک بار دیگر درباره یادآوری و بازخوانی تحقیق و تفحص یادشده اقدام شود. اتفاقات اخیر در پخش برنامههای صداوسیما بهویژه برنامه زنده سیمای خانواده در شبکه یک روز سوم اردیبهشتماه و توهین به ارزشهای مذهبی اهل سنت است و تمسخر وزیر خارجه عربستان در شبکهای دیگر. بدونتردید اگر دستگاههای ذیربط و مسئول از صداوسیما گرفته تا قوه قضائیه و شورای نظارت به وظایف قانونی خود در آن تحقیق و تفحص عمل کرده و متخلفان را مجازات میکردند، شاید از بروز چنین اتفاقات ناگواری در صداوسیما پیشگیری میشد و مسیر تخلفات مسدود میشد یا کاهش مییافت. نگاهی گذرا به عملکرد فرهنگی و سیاسی صداوسیما در سه دهه گذشته نشاندهنده رویکرد آگاهانه و مدیریتشدهای در ساختوساز و پخش برنامهها، سریالها و گفتوگوهایی است که با جهتگیری خاص از سوی گروهی اندک که رسانه ملی را در اختیار گرفته و در تصرف افکار و برنامه و سیاستهای مخرب و وحدتسوز و غیرواقعی خود دارند، تولید و اجرا میشود.
پس از پخش برنامههایی مانند هویت در سال ۱۳۷۵ که تنشهای فراوانی را به دنبال داشت و همچنین برنامه مخرب و ضدفرهنگی چراغ در حوالی همان سالها که رئیس وقت سازمان در سال ۱۳۷۹ آن را مغایر با سیاستها و خلاف جهتگیری صداوسیما دانست تا سریالهای گاندو که برای تخریب دولتها و شخصیتهای برجسته کشور ساخته شد و دیگر برنامههای مشابه آنها و آخرین شاهکارهای آن پخش کلیپ مشکوک گفتوگو با یک جوان و توهین به مقدسات اهل سنت از شبکه یک صداوسیما و... نمونههای بارزی از آبشخور فکری و سیاسی ادارهکنندگان صداوسیما است. آنهم در شرایطی که مسئولان سیاست خارجی در حال مذاکره و گفتوگو با آمریکا برای رفع تحریمها هستند و نیاز به وحدت ملی بیش از هر زمان دیگری احساس میشود چگونه و با چه پشتوانهای دست به تخریب و ایجاد مانع در روند مذاکرات میزنند.
این اقدامات و برنامهها به باور نگارنده این یادداشت که خود عضو هیئت تحقیق و تفحص از صداوسیما در سال ۱۳۸۰ بوده است، حکایت از نظارتناپذیری سازمان یادشده از فرایندهای قانونی دارد. چگونه ممکن است که سازوکارهای کنترلی ازجمله پخش با تأخیر حدود یکدقیقهای تمام برنامههای زنده و بازبینی قبل از پخش همه برنامههای ضبطشده، باور کنیم که صرفا یک اشتباه در پخش کلیپهای یادشده رخ داده و تعمدی در کار نبوده است! بدونتردید انحصاریبودن رسانه ملی و نظارتناپذیری آن و نگرش باندی در ساخت برنامههای صداوسیما و سکوت مراجع قانونی مانند شورای نظارت اعم از نمایندگان مجلس، ریاستجمهوری و قوه قضائیه استمرار چنین رفتارها و برنامههایی را تضمین میکند. اینک با عنایت به وظایف قوای سهگانه بهویژه رئیسجمهور که مسئولیت اجرای قانون اساسی را برعهده دارد، انتظار میرود درباره اقدامات مؤثر و بازدارنده در این زمینه تجدیدنظر شود.
در پایان ذکر این نکته شایسته است که انتقاد از مدیریت صداوسیما به منزله نفی تلاشهای بسیاری از کارکنان پرتلاش و زحمتکش و صدیق سازمان یادشده نیست.
کمیل خجسته
رسول لطفی
این یادداشت، هیچ طرح تازهای ندارد. تمام آن چیزی است که هر کدام از ما، در روزگار مواجهه با حوادث تلخ و ناگهانی، بارها و بارها با گوشت و پوست خود حس کردهایم؛ ضعف ساماندهی رسانهای و آشفتگی اطلاعرسانی. فقدان یک نقشه رسانهای جدی، فقدان یک قایق نجات در دریای متلاطم افکار عمومی؛ آنجا که ذهنها مبهوت ماندهاند و دلها در التهابند، ما بیسکان و بیجهت، دستوپا میزنیم. چرا چنین است؟ چرا هر بار به جای آنکه حوادث را مدیریت کنیم، خودمان بخشی از آشوب میشویم؟
نمونه اخیر انفجار در بندر رجایی شاهدی بر این وضعیت است. پیش از آنکه بررسیهای کارشناسی کامل شود، رسانههایی ـچه داخلی و چه خارجیـ در تحلیلهای شتابزده خود، انگشت اتهام را به سوی «خرابکاری»، «دشمنان خارجی» یا «خطاهای فاحش مدیریتی» نشانه رفتند. این نوع روایتسازیهای نیمبندی، نهتنها آرامش روانی جامعه را مخدوش میکند، بلکه امکان مدیریت عقلانی بحران را نیز از مدیران میگیرد. بیسامانی رسانهای در چنین بزنگاههایی، نوعی آنتروپی اجتماعی تولید میکند: افول نظم در ساحت معنایی جامعه. هر رسانهای که پیش از کشف حقیقت، دست به روایتگری بزند، آگاهانه یا ناآگاهانه در ایجاد این آنتروپی سهیم است. روایتهای اولیه به مثابه «طرحوارههای اولیه ذهن جمعی» عمل میکنند و بعدتر اصلاح آنها، حتی با انتشار حقایق روشن، دشوار و پرهزینه خواهد بود. ورای روایتهای رسانهای که حول این قضیه شکل گرفت، یک هدف مشترک وجود داشت: تضعیف ایران در ذهنها. ایران تضعیفشده، بیثبات و گرفتار بحران دائمی، پروژه نانوشتهای بود که در لایههای مختلف روایتها پیش میرفت. این پروژه جاگذاری ذهنی، آزمون و خطای بیوقفهای هم بود: سنجیدن واکنش افکار عمومی، ترسیم خطوط شکنندگی جامعه و زمینهچینی برای فشارهای بعدی و در این میان، خلأ بزرگ، نبود اتاق فکر رسانهای در مدیریت بحران بود. افکار عمومی به حال خود رها شد؛ بیسپر، بیرهبری، بیراهبری. در چنین بزنگاههایی، نبود یک مرکز طراحی و هماهنگی روایی، نه تنها آسیبهای بحران را چندبرابر میکند، بلکه به روایتهای مخرب اجازه میدهد بر ویرانه ذهنها، امپراتوری اضطراب و بیاعتمادی بنا کنند. رسانه در مدیریت بحران، محرم دانسته نمیشود. در ساختار ما، رسانه اغلب یا به بیانیهنویسی منفعل فروکاسته میشود یا به سکوتی بیربط و بیگانه تبعید میشود.
استقلال رسانهای که میتوانست سپر عقلانیت در بحران باشد، غایب است. رسانه بیاستقلال، یا مجبور است توجیهگر تصمیماتی باشد که خودش نقشی در شکلگیریشان نداشته یا ناگزیر است در حاشیه، فقط نظارهگر باشد؛ بیآنکه بتواند معادله بحران را بازتعریف کند یا جامعه را به سوی اعتماد، صبر و فهم هدایت کند. مشکل، بنیادیتر از چند ضعف تاکتیکی است. ما در بنیان کار، در فرم و ادبیات رسانهای خود، هیچ مواجهه جدی با مفهوم «بحران» نکردهایم. ادبیات رسانهای ما، غالباً یا به ورطه شعارهای بیجان میافتد یا در گزارشهای خام و بدون افق غرق میشود. فاقد توان تحلیل رواییای هستیم که بتواند حادثه را در بستر یک روایت تسکینبخش یا آیندهساز بازسازی کند. رسانه ما حتی در توضیح بحران ناتوان است؛ چه رسد آن را تفسیر، تبیین و رهبری کند. رسانه ما، چون فاقد این «امر تحلیلی ـ مفهومی» است، خود را در برابر حادثه، تهی مییابد. هیچ نقشهای برای معنابخشی ندارد. هیچ قاعدهای برای هدایت سیل عاطفهها و هیجانهای مردمی ندارد. در نتیجه، واکنشهایش پراکنده، متناقض، شتابزده و ناپایدار میشود. ما به یک فرم تازه نیاز داریم؛ فرمی که بداند بحران، زبان خاص خود را میطلبد و تا زمانی که این فرم و زبان بحران را نیاموزیم، در برابر هر حادثهای، باز هم دیر خواهیم رسید، بیاثر خواهیم بود و تماشاگر موجهایی خواهیم ماند که دیگران ساختهاند.
در این میان، بحران عمیقتر و حیاتیتر از همه، به باور من، بحران در فهم ماهیت رسانه است. فهم ما از رسانه، یک درک سطحی و پراگماتیستی است؛ این فهم ابزاری و انتزاعی، ریشه همان لرزشی است که در لحظات بحران بیشتر خود را عریان میکند، زیرا وقتی بحران از راه میرسد، رسانه دیگر نمیتواند فقط ابزاری سرد و مکانیکی باشد؛ باید روح داشته باشد، باید جان ببخشد، باید همچون زبان زندگی، تنیده در رگهای جامعه جاری شود. ما هنوز نتوانستهایم رسانه را در معنای آنچه هست بشناسیم و تا زمانی که رسانه را در معنای راستینش نفهمیدهایم، در مدیریت بحران، همچنان بیسکان خواهیم بود. رسانه، اگر درک شود، خود تداوم حیات انسان در قلمرو معناست.