حسن رشوند
این روزها، روح شیطان در کالبد پلید نتانیاهو و مقامات رژیم صهیونیستی حلول کرده است. تا آنجا که در سوریه بهدنبال توسعه و نفوذ در عمق خاک این کشور و در غزه بهدنبال محاصره مرگبار کودکان مظلومی است که تشنه و گرسنه با مرگ دستوپنجه نرم میکنند. در این کارزار نابرابر، در عرصه سیاسی سوریه، شاهد خوشرقصی حاکمان این کشور هستیم که با سرعتی غیرقابل باور به سمت رژیم صهیونیستی چرخش پیدا کردهاند. کسانی که مدعی بودند، آمدهاند تا مردم سوریه را نجات دهند، خفت تسلیم به اسرائیل را به جان خریدند و در برابر پیشروی سربازان صهیونیست به عمق خاک کشورشان سکوت اختیار کردند و سازش با رژیم کودککش صهیونیستی را بر مقاومت در برابر تجاوزگریهای آن ترجیح دادند.
در آنسوی ماجرا هم اردوغان که خطر منطقهای اسرائیل را جدی نمیداند، توطئه نتانیاهو برای بازکردن گذرگاهی با نام «داوود» و تسلط بر فرات را خطری بر بلندپروازیهای منطقهای خود ندانسته و شاید با این تصور که از بههمریختگی سوریه، کلاهی میتواند برای خود دستوپا کند، در مقابل جنایات اسرائیل در سوریه و منطقه نهفقط نظارهگر، بلکه تسهیلکننده اهداف صهیونیستها شده است و هر از گاهی برای اینکه خالی از عریضه نباشد، انتقادی به رژیم صهیونیستی میکند و در حالی که کودکان غزه در تشنگی و گرسنگی حاصل از محاصره غیرانسانی صهیونیستها جان میدهند، او و دولتش بدون آنکه کوچکترین اقدامی برای رفع این محدودیت انجام دهد به جملهای اعتراضی به رفتار رژیم حاکم بر «تلآویو» بسنده میکند. این در حالی است که آمارهای تجاری بین ترکیه و اسرائیل در نزدیک به دو سال جنگ غزه، حکایت از آن دارد که اگر این روابط تجاری نبود، رژیم صهیونیستی خیلی زود زمینگیر میشد. دولت اردوغان این را به درستی میداند که با تأمین نیازهای تجاری و روزمره صهیونیستها، دولتش به این رژیم کودککش تنفس مصنوعی میدهد و در مقابل، هر لحظه نفس کودکی را در غزه میگیرد. هرچند در این کارزار عجیب نسلکشی فلسطینیها، برخی دولتهای عربی که برای عربیت فلسطینیها رگ گردن کلفت میکنند اگر نگوییم بیشتر از دولت ترکیه، کمتر مقصر نیستند.
سؤال اینجاست که آیا با وجود بیش از 400میلیون مسلمان در منطقه غرب آسیا و حدود 2میلیارد مسلمان در جهان، میتوان پذیرفت که یکمیلیون و 300هزار فلسطینی در محاصره گرگهای نجس صهیونیستی در غزه، حتی یک وعده غذای روزانه و یک بطری آب نداشته باشند؟ اگر همین امروز تکتک این کشورهای منطقه یک کشتی حامل غذا، آب و دارو تهیه و به سمت سرزمینهای اشغالی حرکت کنند، کجا رژیم صهیونیستی را یارای مقابله با آن خواهد بود؟
فقط تصور کنید که همزمان، 50 کشتی کالا- و نه حتی یک قبضه سلاح-، به سمت غزه حرکت کند، چه اتفاقی میافتد؟ یقین داشته باشیم که رژیم صهیونیستی با این حرکت، زانو زده و تسلیم خواست دولتهای مسلمان خواهد شد. اصلاً فرض بگیرید که رژیم صهیونیستی دیوانگی کرده و تعرضی به کشتیها داشته باشد، در آن صورت آیا خشم خروشان ملتهای مسلمان را میتواند کنترل و فرو نشاند؟ مطمئن باشیم که نشستهای سیاسی نمایشی نمیتواند مانع نسلکشی صهیونیستها و رفع محاصره غزه باشد، که اگر میتوانست، تا حالا نمیگذاشت حدود 60هزار نفر از مردم غزه شهید و صدها هزار نفر مجروح در یک باریکه 360 کیلومترمربع صورت بگیرد.
آیا در گوشهای از این جهان پرهیاهو، جایی هست که کودکی میان ویرانهها، با دستان کوچک و چشمانی پر اشک، به دنبال جرعهای آب و لقمهای نان باشد؟ این وضعیت فقطوفقط در غزه حال وقوع است، زخمیترین قطعه از پیکره امت اسلامی؛ منطقهای که در محاصره کامل، زیر بار بمبارانهای بیامان صهیونیستها و بیتفاوتی جهانی، همچنان زنده است، اما هر روز بیشتر از دیروز رنج میکشد.
کودکان غزه، بیدفاعترین قربانیان جهان امروزند. در شرایطی که حداقل 40هزار کودک با سوءتغذیه و 10هزار کودک با سوءتغذیه شدید دستوپنجه نرم میکنند، جهان سرمایهداری- و نه ملتهای آنها- در سکوت مرگبار خفتهاند. فرشتگانی که نه کودکی کردهاند، نه آرامش را دیدهاند و نه حتی سرپناهی امن دارند. تصاویر کودکانی که با بدنهای نحیف و چشمان ملتمس به دوربین خبرنگار خیره میشوند و فقط یک جمله را در این نگاه معصومانه و مظلومانه خود به جهان و البته کشورهای مسلمان مخابره میکند و آن جمله این است: «آیا کسی هست که ما را یاری کند؟». این نگاه، گویای این واقعیت تلخ است که غزه نه در جنگ، که در بیتفاوتی جهانی و مسلمانان جان میدهد. اما کشورهای مسلمان باید بدانند که این سکوت، بیطرفی نیست؛ همدستی با ظلم است.
غزه تنها یک جغرافیای باریک 360 کیلومترمربعی نیست؛ بلکه میدان آزمون و عیارسنجی انسانیت است. غزه، آینهای است که چهره بشر خفته را نشان میدهد و هرکس در برابر آن بیتفاوت باشد، این تصویر شرمآور، تا زمان مرگ، او را رها نخواهد کرد.
غزه، امروز نماد درد و رنج بیپایان یک ملت مظلوم است؛ مردمی که در محاصرهای خفهکننده، میان آوار خانههایشان، با چشمانی خسته و دستانی خالی، همچنان برای زندگی باکرامت، برای بقا تلاش میکنند. غزه، گرسنه و تشنه است؛ نهتنها از نان و آب، که از بیعدالتی و سکوت مدعیان حقوق بشر و مدعیان مسلمانی. کودکانش با شکمهای خالی به خواب میروند، بیمارستانهایش از نبود دارو ناله میکنند و مردمش در سایه بمباران و محاصره، به سختی نفس میکشند. اگر جهان امروز در برابر این گرسنگی و تشنگی، در برابر این محاصره و نسلکشی، همچنان سکوت کند، فردا تاریخ از ما خواهد پرسید که در برابر رنج غزه، چه کردید؟
همه میدانند که هدف اسرائیل در غزه، تنها یک جنگ نظامی نیست؛ بلکه یک جنگ روانی، اقتصادی و جمعیتی است. اسرائیل میکوشد با ممانعت از ورود غذا و دارو و قطع شریان آب شهری و ایجاد محدودیت برای سوخت و حتی تخریب زیرساختهای شهری، مردم را به خروج اجباری یا تسلیم وادار کند. این نوع از جنگ، به گفته کارشناسان حقوق بینالملل، مصداق بارز «مجازات جمعی» و «جنایت جنگی» است.
برخی تصور میکنند که دو سیاست «سیاست توسعهطلبی در سوریه» و «محاصره در غزه» از هم جدا هستند و به عنوان متغیرهای جداگانه باید مورد مطالعه و بررسی قرار گیرند، اما در واقع، هر دو، بخشی از نقشه بزرگتری هستند که اهداف زیر را دنبال میکند:
1- جلوگیری از تشکیل جبهه متحد مقاومت در شمال (لبنان و سوریه) و جنوب رژیم صهیونیستی (غزه). جبهه مقاومت در یمن امروز گلوی صهیونیستها را در حد مرگ میفشارد و آنها را بیچاره کرده است و رزمندگان عراقی دستهای خود را روی ماشه نگه داشته و آماده اقدام هستند و در نهایت ایران قدرتمند، توانمندی خود را در وعده صادق3 به دشمن صهیونیستی نشان کرد و آنها را مجبور به پیشنهاد آتشبس کرد. اسرائیل میخواهد به خیال خام خود با تضعیف این جبههها، به اهداف پلید توسعهطلبی «از نیل تا فرات» خود برسد.
2- تضعیف اراده ملی فلسطینیان از طریق فشارهای اقتصادی، روانی و فیزیکی و مهاجرت از غزه و فراتر از آن، تخلیه کرانه باختری و همه سرزمین فلسطین. این هدف شوم را از تحریف جغرافیای فلسطین در قانون ایالتی آمریکا که در روزهای گذشته مورد بحث و تصویب قرار گرفته، میتوان فهمید. اخیراً قانونگذاران 7 ایالت آمریکا در اقدامی بیسابقه قانونی را به تصویب رساندند که به موجب آن استفاده از نام «کرانه باختری» ممنوع و بر کاربرد اصطلاح صهیونیستی «یهودا و سامره» تاکید شده است. هدف از این اقدام، اعطای مشروعیت سیاسی به اشغالگری رژیم صهیونیستی در اسناد رسمی آمریکاست. حذف نام «کرانه باختری» مصداق بارز تحریف هویتی و سیاسی سرزمین فلسطین است که در تضاد با قوانین بینالمللی قرار دارد. اسرائیل میکوشد با حمایت آمریکا و سکوت جهان عرب، موقعیت منطقهای این رژیم در حال زوال را تثبیت کند.
3- مشغولسازی افکار عمومی داخل رژیم صهیونیستی بهدلیل شکست سنگینی که رژیم صهیونیستی از دفاع مقدس 12روزه خورد و همچنین پروندههای فسادی که نتانیاهو در داخل داشته و با همین مشغولسازیها، برای دادگاهیشدن خود زمان میخرد. ضمن اینکه با خروج احزاب مخالف، کابینه او از حدنصاب افتاده و مجبور به برگزاری انتخابات زودهنگام خواهد شد. او تلاش دارد با مشغولسازی به تهدیدات خارجی و امنیتیکردن منطقه بهجای پاسخگویی به بحرانهای داخلی در سرزمینهای اشغالی، برنامههای خود در منطقه و ایده توسعهطلبی را با گذرگاه «داوود» دنبال کند.
بنابر آنچه گفته شد، سیاست دوگانه رژیم صهیونیستی «توسعه نظامی در سوریه و قحطیسازی در غزه»، تنها یک مسئله منطقهای نیست؛ بلکه یک آزمون بزرگ برای وجدان جهانی است. جهان مدعی حقوق بشر در غرب باید پاسخ دهد که آیا میتوان همزمان از «امنیت اسرائیل» سخن گفت و صدای تشنگی و گرسنگی کودکان غزه را نشنید؟ آیا میتوان مداخلهگری آشکار در سوریه را نادیده گرفت و نسبت به قحطی برنامهریزیشده در فلسطین سکوت کرد؟
کشورهای جهان و به ویژه کشورهای مسلمان، اگر امروز این پروژه کثیف صهیونیستها را متوقف نکنند، فردا با فاجعهای روبهرو خواهند شد که نهتنها انسانیت، بلکه ثبات خاورمیانه را باید فراموش کنند.
وحید عظیمنیا
سیاستورزان گاه در گرداب شعار و منفعتطلبی غرق میشوند، اما چهرههایی یادآور آن سوی دیگر سکهاند؛ سوی ایستادگی بر اصول، گفتن سخن حق ولو تلخ و دلسوزی برای مردم بیپشت و پناه در دالانهای بیانتها و تاریک قدرت و ثروت. مرحوم احمد توکلی یکی از همانها بود که میدانست در دنیای ناپایدار قدرت، آنچه باقی میماند نه عنوان و منصب که حاصل عملکرد و نیت خالصانه است و همین است که پس از سالها فعالیت در بالاترین سطوح حکمرانی، امروز از او بهعنوان یک «عدالتخواه فسادستیز» یاد میشود، نه یک مقام سابق دولتی یا نمایندهای پیشین.
توکلی نه تکنوکرات کلاسیک بود، نه اصلاحطلب لیبرال، نه اصولگرای امنیتمحور. موقعیتش در تقسیمبندیهای رایج سیاسی همیشه متمایز بود: اقتصاددانی عدالتگرا، عملگرایی با سابقه انقلابی و منتقدی سرسخت درونساختاری. آنچه همه این نقشها را به هم پیوند میداد، گرایش ریشهدارش به عدالت بود، نه عدالت در حد شعار، عدالت بهمثابه یک سازوکار روشن در سیاستگذاری اقتصادی. وقتی از خصوصیسازی حرف میزد، با همان دقتی حرف میزد که یک حسابرس باید بزند. واگذاریها را فقط روی کاغذ نگاه نمیکرد، به پشتپردهها، به ترکیب مدیران، به ثمنبخسها و به بیعدالتی نهفته در آنها حساس بود. از واگذاری بیضابطه کارخانهها به نزدیکان قدرت نوشت و گفت اینها خصوصیسازی نیست، تاراج است.
بخشی از شجاعت توکلی در همین بود که در برابر مسیرهای انحرافی و غلط، بیتعارف میایستاد. نقد او به معنای عبوس بودن یا تخریب کور نبود. نوع نگاهش به مقوله اقتصاد، هم در نسبت با قدرت و هم در نسبت با مردم، رویکردی ریشهدار و مبتنی بر تجربه بود. برخلاف بسیاری که با یک نشریه یا اتاق فکر اقتصادی، نسخههای تکراری تجویز میکردند، او از دل میدان آمده بود. او اقتصاد را فقط از منظر تئوریک نمیفهمید، بلکه اقتصاد را در ارتباط مستقیم با سفره مردم، با معیشت طبقات فرودست و با عدالت نهادی تحلیل میکرد. مهمتر از آن، او معتقد بود که بدون اصلاح ساختار حکمرانی، عدالت اقتصادی ممکن نیست، یعنی فقط با تصمیمات مقطعی یا تزریق پول نمیتوان نابرابری را درمان کرد. ساختارها باید شفاف، پاسخگو و قانونمند شوند.
در زمانی که بازار آزاد برای برخیها تنها نسخه درمان شده بود، او میگفت دولت باید آن جایی که انحصار هست، مسئولیت بپذیرد. گفته بود دولت نباید عقبنشینی کند، باید بتواند بازار را مدیریت کند. او اقتصاددان دولتمحور نبود، اما معتقد بود در کشوری با ساختار فعلی، بدون دخالت سنجیده دولت، عدالت از میان میرود. عدالت در قیمتگذاری، در توزیع منابع، در شفافسازی، در مهار رانت و از همه مهمتر، نگاهش از بیرون نبود. توکلی به وضوح میگفت که دولتها باید نقش بازتوزیعی داشته باشند. عدالت برای او به معنای «برابری در فرصتها و برخورداریها» بود، نه صرفاً یارانه نقدی یا حمایت مقطعی. او با جسارت اعلام کرد که افراد پردرآمد نباید یارانه بگیرند، چراکه این هدر دادن منابع ملی است. این نوع نگاه، نه از سر ریاضت اقتصادی، بلکه برخاسته از باوری عمیق به عدالت اجتماعی بود.
توکلی وقتی از یارانهها یا ارز ترجیحی حرف میزد، مثل کسی حرف میزد که دغدغهاش فقط بودجه و ترازنامه نیست، بلکه «حق» مردم است، حق برخورداری، حق دانستن و حق شکایت از سیاستهایی که عدالت را له میکنند. در مجلس، در تلویزیون و در صفحات روزنامهها، سخنان توکلی همیشه قابلفهم و بیپیرایه بود. نه از کلمات سنگین اقتصادی استفاده میکرد و نه از تعارفهای سیاسی مرسوم. وقتی درباره واگذاری اموال بیتالمال یا بلای مؤسسههای بهاصطلاح مالی صحبت میکرد، جملاتش بوی درد میداد، نه گزارش رسمی؛ بیتکلف، شفاف و مهمتر از همه، از درون.
او مدعی اصلاح ساختار بود، نه با جیغ و فریاد، نه با تیترهای جنجالی، بلکه با سند. دیدهبان شفافیت و عدالت را راه انداخت، نه برای کسب محبوبیت، بلکه برای اینکه اسناد فساد گم نشود. یادداشتهای دقیقش درباره رانتهای پنهان، درباره واگذاریهایی که بوی رفاقت میدادند نه رقابت، درباره مؤسسات مالی غیرمجاز، همه و همه نشانههایی است از اینکه دغدغهاش نقد نبود، بلکه اصلاح بود. او ساختار را بهخوبی میشناخت و نقدش برای تخریب نبود. توکلی بخشی از نظام بود و همین جایگاه، نقدهایش را جدیتر میکرد. نمیخواست تخریب کند، میخواست اصلاح کند. اگر هم جایی صدایش بالا رفت، از سر خشم شخصی نبود، از سر دغدغه بود.
او برخلاف بسیاری که عدالت را در حد یک واژه مقدس حفظ میکنند ولی آن را به مسلخ سیاست میبرند، تلاش کرد عدالت را به عرصه اجرا بیاورد. تلاش کرد نشان دهد عدالت نه فقط در سخن که در رفتار قانونگذار و مجری باید جاری باشد و شاید به همین دلیل است که امروز، در وصف او کمتر از عنوانهای سیاسیاش سخن میگویند و بیشتر از مسیری که رفت، مسیری برای احقاق حق ضعیف، برای کنترل قدرت و برای اصلاح ساختار.
هیچکس بیخطا نیست. توکلی هم بیتردید تصمیماتی داشت که میتوان از آنها انتقاد کرد، اما آنچه برجسته بود، این بود که در میدان ماند، اصلاح را از درون خواست و برخلاف موجهایی که میآمد و میرفت، اصل عدالت را رها نکرد. وقتی دیگران در سکوت یا مصالحه فرورفتند، او ادامه داد. نه با هیاهو، نه با خودنمایی، بلکه با سماجت دغدغهمندانه.
توکلی اگرچه اقتصاددان بود، اما اقتصاد را نه از جنس نمودار و فرمول که از دریچه عدالت میفهمید. در روزگاری که بسیاری اسیر چارچوبهای لیبرال یا وابسته به نگاههای صرفاً بازارمحور بودند، او بر نقش دولت در تأمین عدالت و مهار رانت پافشاری میکرد. میگفت نمیتوان در کشوری با نابرابری گسترده، از بازار آزاد نسخه نجات ساخت، آن هم بازاری که خود در چنبره انحصار و رانت دستوپا میزند. تلاش داشت اقتصاد از قید روابط ناسالم رها شود و به مسیر منطقی، شفاف و مردمی برگردد. نگاه او به دولت، مسئولانه و مشروط بود: دولتی پاسخگو، توزیعگر عدالت، حافظ بیتالمال. از اقتصاد رانتی و شبهخصوصیسازی بیزار بود و آنرا خیانت به عدالت میدانست. او نشان داد میتوان اقتصاددان بود و همزمان دغدغه فقرا را داشت، میتوان از اصلاح ساختار گفت بیآنکه در دام شعار افتاد.
با شنیدن خبر مرحوم احمد توکلی به هشت سال پیش برگشتم، اوایل مجلس دهم که به زعم من جای افرادی مثل احمد توکلی، خالی بود- هنوز هم معتقدم ردای وکالت به تن خیلی از نمایندگان آن مجلس زار میزد- پیامکی به آقای توکلی فرستادم و پاسخ آمد: «وَتِلک الأَیامُ نُداوِلُها بَینَ النّاسِ» ...: و ما این روزهای پیروزی و شکست را در میان مردم میگردانیم (و این خاصیت زندگی دنیاست)، بخشی از آیه ۱۴۰ سوره مبارکه آلعمران. احتمالاً حضرت حافظ با استناد به همین آیه گفته است: دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت/ دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور/ هان مشو نومید، چون واقف نهای از سر غیب/ باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور.
هوشمند سفیدی
این روز ها متاسفانه شاهد تشدید مسائلی هستیم که ریشه در مدیریت ضعیف گذشته دارد و گویای آن است که در سیاست کذاری ها ، سلیقه بر علم غالب بوده و مدیران نالایق و سفارشی ،توان حل مسئله را نه تنها نداشته اند، بلکه با تصمیمات اشتباه، بر عمق و دامنه آن افزوده اند. آب،برق،گاز، بنزین و … ، تنها مسائل عمده نیستند، بلکه در هر نقطه ای از نظام تصمیم گیری -که زیر ذره بین قرار می گیرد- انبوهی از مسائل، نگران کننده هستند.
بر کنار از این واقعیات، اگر مدعی شویم که در حال حاضر بنا داریم وارد فاز جمع بندی و حل مسائل شده و اصلاحات لازم را برای بهبود امور انجام دهیم ، بی تردید این کار، بدون همراهی مردم و صبوری آن ها رخ نخواهد داد.
این واقعیت ، در جنگ ۱۲ روزه هم به خوبی نمایان شد و همراهی مردم ، سهمی مهم را در ابطال خیالات باطل دشمنان به خود اختصاص داد.
برای همراه ساختن مردم در حل مسائل ، نقطه آغاز ، حرف زدن و گفت و گو کردن با مردم است؛ این مهم ،صرفا نباید به صحبت های رئیس جمهور محترم و برخی از مسئولان در مراسم های مختلف موکول شود. باید نظام اطلاع رسانی کشور ، برنامه هدفمند ،جامع،یکپارچه و روشنی را برای این منظور طراحی کند و وارد فرآیند گفت و گوی کافی و مستمر با مردم و ذی نفعان شود.ا
مروز شاهدیم که از برگزاری نخستین کنفرانس خبری دکتر پزشکیان با رسانه ها ، ماه ها می گذرد و از تکرار آن خبری نیست؛ همچنین از گفت و گوی مستقیم رئیس جمهور با مردم ماه ها گذشته است؛ در حالی که شاهد اوج تشدید مسئله آب هستیم ، جای یک کارزار ارتباطی جامع خالی است؛ و اگر در این زمینه و نیز در مورد برق ، بعضا فعالیت هایی برای همراه سازی مردم رخ می دهد، فاقد ویژگی های یک کارزار ۳۶۰ درجه هستند ، بالاخره ،اگر بنا داریم با مردم گفت و گو کنیم ،الان زمان آن است و در این باره هرگونه تعلل و درنگ، می تواند به نفع کمپین دشمنان ما باشد که سعی می کنند با بزرگنمایی مسائل، دل مردم را خالی کنند، ظاهرا از یاد برده ایم که در مقطع “صلح مسلح” هستیم و باید برای مقابله با تبلیغات روانی دشمن، برنامه جامع و روشنی داشته باشیم .
تردیدی نیست که اگر در حیطه رسانه دچار انفعال شویم، همبستگی ملی ایجاد شده آسیب خواهد دید. پس، دریابیم که امروز، روز گفت و گو با مردم است ؛ گفت و گویی هدفمند، حساب شده ، قابل ارزیابی و سنجش ، کافی و وافی، پاسخگو به سوالات افکار عمومی ، تاثیرگذار بر تبلیغات روانی دشمن و شکننده خطوط و اهداف آن، امیدبخش ،همراه کننده و بیانگر فهرست و ریز اهتمام دولت و حاکمیت برای رفع مشکلات . این مهم را باید با بهره گیری از دانش روابط عمومی و به کمک رسانه ها پیش برد و از آن ها، در طی این مسیر ،حمایت جدی کرد .گفت و گوی پراکنده مسئولان نه تنها در این مسیر خیلی موثر نیست ، بلکه در بعضی از مواقع ، حتی می تواند آثار منفی نیز به دنبال داشته باشد.
مبادا ، ما نیز به مریضی دولت های قبلی در زمینه لکنت زبان دچار شویم ، این بیماری در دولتی که در راس آن دکتر مسعود پزشکیان قرار دارد و اهل گفت و گوی صریح ، صادقانه و صمیمی با مردم است.اصلا پسندیده نیست.
در سال 2008، خبر سقوط بازارهای مالی در صدر اخبار جهان قرار گرفت. بحران سال 2008 حاصل اقتصادی بود که در آن امور مالی لجامگسیخته شده بود. والاستریت محصول مشکوکی را خلق کرده بود تحت عنوان اوراق مشتقه، این محصول مردم را تشویق میکرد که هر چه بیشتر ریسک کنند. این امر سبب شد قیمتها در بازار املاک و بازار سهام به صورت بیرویه رشد کند و حباب قیمتی در بازارها شکل بگیرد. وقوع بحران سیاستمداران را به فکر یافتن راهکاری برای نجات بازارها انداخت. آنها در نهایت با تصویب حدودا 700 میلیارد دلار برای نجات بازارها به توافق رسیدند.
برنامههای نجات بانکها از سقوط در بحران 2008 چهره پنهان دیگری نیز به همراه خود داشت. فرید زکریا در کتاب «10 درس برای جهان پس از کرونا» اشاره میکند درحالیکه بانکها با دادن وامهای بیمحابا عامل اصلی ایجاد بحران بودند، دولت با تصویب طرح نجات به یاری بانکها شتافت و مانع از ضرر و زیان بانکها شد، درحالیکه بار سنگین طرح نجات بر عهده مالیاتدهندگان و عموم مردم بود. حدود سهمیلیونو ۱۰۰ هزار خانه در این کشور به دلیل بدهی مالکان به بانکها توقیف شد.
تا پایان سال ۲۰۰۸، حدود هشتمیلیونو ۸۰۰ هزار آمریکایی شغلشان را از دست دادند. تأثیرات این بحران بر اقتصاد آمریکا ادامهدار بود تا جایی که از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ متوسط درآمد 99 درصد مردم، تنها چهار دهم درصد رشد داشت و در مقابل درآمد یک درصد بالای جامعه، بیش از ۳۱ درصد افزایش پیدا کرد. دولت ایالات متحده در بحران سال 2008، به جای کمک به مردم آسیبدیده، بیشتر کمکهای مالیاش را به سوی بانکها و شرکتها هدایت کرد. به این ترتیب ۷۰۰ میلیارد دلار را به خرید داراییهای ازارزشافتاده بانکها اختصاص داد. به عبارتی عده قلیلی برندگان سقوط مالی سال 2008 بودند.
داگلاس نورث، برنده جایزه نوبل اقتصاد، در کتاب «فهم فرایند تحول اقتصادی» اظهار میکند، نهادها قوانین بازی در جامعهاند، به عبارتی قیود وضعشده از جانب نوع بشرند که روابط متقابل انسانها با یکدیگر را شکل میدهند. در نتیجه نهادها سبب ایجاد انگیزههای نهفته در مبادلات (سیاسی و اقتصادی) بشر میشوند.
در رخداد سال 2008 پیوند میان نخبگان مالی و سیاسی چنان تقویت شد که قادر بود ساختار نهادی را متناسب با نفع این نخبگان حفظ کند یا تغییر دهد. منظور اینکه تا قبل از بحران 2008 رویکرد نظام سرمایهداری به انحای مختلف موافق حفظ بازار آزاد و تضعیف نهاد دولت بود، آنها هرگونه مداخله دولت در بازارها را عامل ترویج فساد و کندشدن رشد اقتصادی میدانستند. اما در بحران 2008 که محصول نیروهای بازار آزاد بود، نخبگان مالی با استمداد از نخبگان سیاسی و در جهت حفظ منافع خود ساختار نهادی حاکم را به گونهای تغییر دادند که چنان تلقی میشد که اکنون دولت باید در نقش فرشته نجات وارد میدان شود. در مجموع حلقهای متصل به قدرت و ثروت همیشه قادرند ساختار نهادی و قواعد بازی را متناسب با منافع خود تغییر دهند.
اقتصاد ایران سالهاست با مشکلات مربوط به تحریمها دست و پنجه نرم میکند. تحریمهای غرب صدمات غیرقابل جبرانی را بر پیکره اقتصاد ایران وارد کرده است. تحریمها سبب شده ارتباط شبکه بانکی داخلی با نظام بانکداری بینالمللی مختل شود، مقدار صادرات کاهش یابد یا به علت دادن تخفیف، مبلغ دریافتی ناشی از صادرات تنزل پیدا کند. از سوی دیگر به دلیل تحریمها بخشی از درآمد حاصل از صادرات بلوکه شده و به کشور بازگردانده نشود. میزان سرمایهگذاری در صنایع کاهش یابد، ورود تکنولوژی روز دنیا به داخل کشور امکانپذیر نباشد و... خلاصه آنکه تحریمها، ضربان نبض اقتصاد ایران را کند کرده، نرخ رشد اقتصادی کاهش یافته، جهشهای چندباره نرخ ارز و تورمهای سهمگین به امری عادی در اقتصاد ایران تبدیل شده و با کاهش درآمد سرانه و قدرت خرید، فقر موجود در جامعه افزایش یافته است. اما در خلوتگاه تحریم، فرصتهای ویژهای برای کسب درآمد و ثروت خلق شده است.
در ایران، مدتهاست ساختار نهادی شکلگرفته، سبب خلق افراد و سازمانهای سودجو، انحصارطلب و رانتخوار شده است که توانستهاند منافع شخصی و سازمانی خود را فراتر از خیر عمومی و کل جامعه حداکثر کنند. داگلاس نورث در کتاب «نظم و خشونت اجتماعی» خود چنین اشاره میکند: در ساختارهای بسته، افراد بهرهمند از رانتها و انحصارها، ائتلاف مسلطی را ایجاد میکنند که نقش اصلی این ائتلاف حمایت از اعضای داخل ائتلاف به منظور حفظ امتیازها و رانتهاست. تداوم حفظ ائتلاف شکلگرفته باعث پایداری انحصارها و رانتها میشود. از طرف دیگر افراد و سازمانهای موجود در این ائتلاف، قدرت اقتصادی و سیاسی لازم را برای حفظ ساختار فعلی دارا هستند. وجود تحریمها به ایجاد و تقویت چنین ائتلاف مسلطی کمک شایانی کرده است. داگلاس نورث معتقد است آفرینندگان ائتلاف مسلط، منافع خود را در حفظ شرایط موجود میدانند، لذا میتوان انتظار داشت ذینفعان این واقعه در سایه تحریمها، منفعت خود را در تداوم شرایط فعلی ترسیم کرده و در مقابل دگرگونی شرایط فعلی مقاومت کنند.
سخن آخر اینکه حوادث ناگوار، فجایع و بحرانها، آثار مخرب قابل ملاحظهای را با خود به ارمغان میآورند. البته هستند افراد یا سازمانهایی که این وقایع ناخوشایند را به فرصتی برای کسب درآمد و ثروت تبدیل کنند. مایک لانگرن در کتاب «دولت پنهان» اذعان میکند، طی جنگ جهانی اول، بحران مالی 1929 و جنگ جهانی دوم و دههها بعد از آن حوادث، ثروت و سرمایههای افراد صاحب ثروت و ذینفوذ کاهش یافت، ولی بحرانهای اخیر در جهان برخلاف گذشته در جهت رشد ثروت گروه اقلیت ممتاز گام برداشته است. فرید زکریا در کتاب «آینده آزادی» روایت قابل تأملی را بازگو میکند.
او میگوید در فیلم کشتی تایتانیک، عوامل فیلم، کشتی را به نمایش میگذارند که نشاندهنده یک جامعه طبقاتی است، یعنی کشتی به بخشهای اعیاننشین، بخش متوسط و بخش کمدرآمدها تقسیم میشود. فرید زکریا مینویسد: این تمام ماجرا نیست؛ او میگوید طبق آمار افراد متعلق به طبقه اعیاننشین، سنت قدیمی تحت عنوان «اول زنان و کودکان و سپس مردان» را تا حد زیادی رعایت میکردند. طبق آمار اکثر مردها از استفاده از قایق نجات در جهت نجات جان زنان و کودکان امتناع ورزیده و جای خود را به کودکان و زنان دادند. از این رو 80 درصد زنها نجات یافتند و 90 درصد مردان غرق شدند.
جان جاکوب و بنجامین گوگنهایم که جزء ثروتمندترین افراد آن روزگار بودند و در فهرست 400 نفر اول ثروتمند دنیا در مجله فوربس قرار داشتند، با امتناع از سوارشدن بر قایق نجات، جان خود را از دست دادند. نزدیک پارک پتومک در شهر واشنگتن مجسمهای از مردی با دستانی گشاده قرار دارد که در کتیبهای بر ستون آن نوشته شده: تقدیم به مردان شجاع تایتانیک که جانشان را نثار کردند تا زنان و کودکان نجات یابند. این مجسمه با پولهای اهدایی 25 هزار زن از سراسر آمریکا بنا شده است. وقتی بزرگان جامعه حاضرند از منافع خود صرفنظر کنند، جامعه نیز یاد آنها را گرامی خواهد داشت.
تحریمها طی سالیان گذشته، فشار سهمگینی را بر اقتصاد ایران تحمیل کرده و در عین حال تحریمها کام عدهای را شیرین کرده است. اقلیت ممتاز و ائتلاف مسلط شکلگرفته در تلاش است از الگوی خصوصیکردن منافع و عمومیکردن هزینهها تبعیت کنند، به اعتقاد داگلاس نورث، پیدایش و تداوم فعالیت ائتلاف مسلط از ثمرههای ساختارهای بسته، غیرمنعطف و انحصاری است که سبب خلق ساختارهای اقتصادی ناکارآمد، غیررقابتی و مبتنی بر رانت میشود.
محمدامین حقگو
اوایل ژوئیه ۲۰۲۵، کنگره ایالات متحده با تصویب لایحهای که از سوی دولت با عنوان «لایحه بزرگ و زیبا»۱ معرفی شد، یکی از مناقشهبرانگیزترین و بلندپروازانهترین اسناد قانونی دهههای اخیر را به قانون تبدیل کرد. این لایحه که با اکثریتی شکننده در هر ۲ مجلس نمایندگان و سنا به تصویب رسید، صرفاً یک سند مالی سالانه نیست، بلکه بیانیهای جامع از یک فلسفه حکمرانی است که هدف آن بازآرایی بنیادین ساختار اقتصادی، قرارداد اجتماعی و اولویتهای راهبردی ایالات متحده است.
هسته اصلی این لایحه، دائمیسازی و گسترش قانون کاهش مالیات و مشاغل سال ۲۰۱۷ (TCJA) است. این اقدام با کاهشهای عمیق و ساختاری در بودجه برنامههای رفاهی و حمایتی، افزایش سرسامآور هزینههای دفاعی و امنیت مرزی و لغو گسترده مشوقهای مربوط به انرژی پاک همراه است. نکته قابل توجه این است که دفتر بودجه کنگره (CBO) تخمین زده است این لایحه طی یک دهه، 3.4 تا 4.1 تریلیون دلار به کسری بودجه فدرال خواهد افزود و میلیونها نفر را از پوشش بیمه درمانی و کمکهای غذایی محروم خواهد کرد. در مقابل، حامیان لایحه آن را موتوری برای رشد اقتصادی بیسابقه و تقویت جایگاه آمریکا معرفی میکنند.
در ادامه ضمن کالبدشکافی ابعاد کلیدی این لایحه، به تحلیل پیامدهای عمیق آن برای اقتصاد، جامعه و جایگاه جهانی ایالات متحده میپردازم و بر اساس آن، چشمانداز آینده احتمالی را در پرتو این تغییرات رادیکال ترسیم میکنم.
۱- تحلیل و واکاوی ابعاد کلیدی
این لایحه ۹۴۰ صفحهای بر چند ستون اصلی استوار است که هر یک به تنهایی قابلیت ایجاد تغییرات گستردهای را دارند. ترکیب این سیاستها، یک تحول همهجانبه را رقم میزند.
الف- معماری نوین مالیاتی و پیامدهای تعمیق شکاف
محور اصلی «لایحه بزرگ و زیبا»، دائمی کردن کاهش مالیاتهایی است که در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ در سال ۲۰۱۷ تصویب شده و قرار بود در پایان سال ۲۰۲۵ منقضی شود. این سیاست شامل کاهش نرخ مالیات شرکتها از ۳۵ به ۲۱ درصد و کاهش نرخهای مالیات بر درآمد برای اکثر سطوح درآمدی است. نظرسنجیها نشان میدهد اکثریت مردم آمریکا، از جمله ۴۸ درصد جمهوریخواهان، معتقدند این سیاستها عمدتاً به نفع ثروتمندان تمام میشود. تحلیلهای دفتر بودجه کنگره این دیدگاه را تایید میکند و نشان میدهد این سیاستها به انتقال ثروت به دهکهای بالای درآمدی منجر خواهد شد. برای جلب نظر برخی جمهوریخواهان ناراضی از ایالتهای با مالیات بالا، لایحه، سقف کسر مالیاتهای ایالتی و محلی (SALT) را از ۱۰ هزار دلار به ۴۰ هزار دلار افزایش داده است. این تغییر که عمدتاً به نفع خانوارهای ثروتمند در ایالتهای دموکراتنشین است، ماهیت پیچیده و گاه متناقض ائتلاف حاکم را نشان میدهد. در کنار این موارد، برخی اقدامات پوپولیستی مانند حذف مالیات بر انعام و درآمد اضافهکاری نیز در لایحه گنجانده شده تا پایگاه رأی طبقه کارگر را هدف قرار دهد. با این حال، به گفته تحلیلگران، تأثیر واقعی این کاهشها بر رشد اقتصاد بسیار ناچیز و در بلندمدت 0.6 درصد تخمین زده میشود، در حالی که هزینه آن برای بودجه فدرال بیش از ۴ تریلیون دلار است.
ب- بازنگری در قراردادهای اجتماعی و تضعیف شبکههای حمایتی
شاید پربحثترین بخش لایحه، کاهشهای عمیق و ساختاری در برنامههای شبکه ایمنی اجتماعی باشد. این لایحه بیش از یک تریلیون دلار از بودجه «مدیکید» (Medicaid)، برنامه بیمه درمانی برای افراد کمدرآمد را طی یک دهه کاهش میدهد. این کاهش از طریق اعمال الزامات کاری سختگیرانه، افزایش سهم ایالتها در تأمین مالی و بازبینیهای مکرر در وضعیت صلاحیت دریافتکنندگان خدمات انجام میشود. دفتر بودجه کنگره پیشبینی کرده است این تغییرات بهتنهایی موجب از دست رفتن پوشش بیمه برای نزدیک به ۱۲ میلیون آمریکایی تا پایان دهه خواهد شد. به طور مشابه، برنامه کمک تغذیه تکمیلی (SNAP) که بیش از ۴۰ میلیون آمریکایی را تحت پوشش دارد، با الزامات کاری جدید و محدودیتهای بیشتر مواجه شده است. تحلیلها نشان میدهد این کاهشها میتواند منجر به از دست رفتن 1.2 میلیون شغل در سراسر اقتصاد ایالات متحده (به دلیل کاهش تقاضا) و کاهش ۱۵۴ میلیارد دلاری تولید ناخالص داخلی ایالتها تا سال ۲۰۲۹ شود.
پ- دکترین «اول آمریکا» در بودجه و تقویت مرزها و ارتش
این لایحه تخصیص بودجه را بشدت به سمت اولویتهای مبتنی بر دکترین «اول آمریکا» سوق میدهد. اداره مهاجرت و گمرک (ICE) با افزایش ۱۰۰ میلیارد دلاری بودجه به بزرگترین سازمان مجری قانون فدرال تبدیل میشود. این بودجه عظیم برای ۲ برابر کردن ظرفیت بازداشت مهاجران، استخدام هزاران نیروی جدید و تسریع روند اخراج مهاجران طراحی شده است. علاوه بر این، مبلغی بالغ بر 46.5 میلیارد دلار برای تکمیل دیوار مرزی با مکزیک در نظر گرفته شده است. این سیاستهای تهاجمی با مخالفت اکثریت مردم آمریکا مواجه است.
همزمان، بودجه دفاعی آن کشور ۱۵۰ میلیارد دلار افزایش مییابد که صرف تقویت توان کشتیسازی نیروی دریایی و توسعه سیستمهای دفاع موشکی جدید میشود. این افزایش چشمگیر، نشاندهنده تغییر تمرکز از دیپلماسی و همکاریهای بینالمللی به سمت قدرت سخت و بازدارندگی نظامی است.
ت- عقبگرد راهبردی در حوزه انرژی و اقلیم
این لایحه یک عقبگرد کامل از سیاستهای اقلیمی دولت پیشین محسوب میشود. تقریبا تمام مشوقهای مالیاتی برای انرژیهای پاک که در قالب قانون کاهش تورم (IRA) تصویب شده بود، حذف یا بتدریج متوقف میشود.
این شامل اعتبارات مالیاتی برای خودروهای الکتریکی، نصب پنلهای خورشیدی و پروژههای بهرهوری انرژی برای خانوارهاست. به گفته تحلیلگران، این اقدام نهتنها مسیر آمریکا را برای کاهش انتشار گازهای گلخانهای منحرف میکند، بلکه میتواند تلاشهای جهانی برای مقابله با تغییرات اقلیمی را نیز تضعیف کند. این سیاست به وضوح اولویت دولت را در حداکثرسازی تولید سوختهای فسیلی نشان میدهد.
۱- چشمانداز آینده در مسیر بیثباتی
تصویب «لایحه بزرگ و زیبا» ایالات متحده را در مسیری قرار میدهد که مملو از عدم قطعیت و ریسکهای سیستماتیک است. این ریسکها شامل موارد زیر میشود.
بحران مالی پیش رو: با افزودن تریلیونها دلار به بدهی ملی در شرایطی که نرخ بهره همچنان بالاست، این لایحه ریسک یک بحران مالی در آینده را بشدت افزایش میدهد. افزایش ۵ تریلیون دلاری سقف بدهی با این لایحه، تنها رویارویی با این بحران را به تعویق میاندازد و آن را حل نخواهد کرد.
تشدید قطبیسازی اجتماعی: کاهش گسترده خدمات اجتماعی همزمان با اعطای معافیتهای مالیاتی به شرکتها و ثروتمندان، شکافهای اجتماعی و اقتصادی را عمیقتر خواهد کرد. این سیاست میتواند به افزایش فقر، بیثباتی اجتماعی و نارضایتیهای گسترده در میان اقشار آسیبپذیر منجر شود، بویژه در ایالتهایی که بیشترین وابستگی را به برنامههای رفاهی دارند.
تبعات سیاسی: عبور این لایحه با اختلاف آرای ناچیز، شکنندگی ائتلاف سیاسی حاکم را نشان میدهد. دموکراتها و بخشهایی از جامعه مدنی، این لایحه را یک «چرخش تاریخی ثروت از فقرا به ثروتمندان» میدانند و احتمالا تمام تلاش خود را برای لغو آن در انتخاباتهای آینده به کار خواهند گرفت. این لایحه میتواند به میدان اصلی نبردهای سیاسی در سالهای آتی تبدیل شود.
انزوای بینالمللی: عقبنشینی از تعهدات اقلیمی و تأکید بر سیاستهای یکجانبهگرایانه، میتواند به انزوای بیشتر آمریکا در صحنه جهانی منجر شود. متحدان اروپایی و دیگر قدرتهای جهانی که در حال حرکت به سمت اقتصاد سبز هستند، ممکن است آمریکا را نه به عنوان یک شریک، بلکه به عنوان یک مانع در برابر چالشهای جهانی ببینند.
* نتیجهگیری
«لایحه بزرگ و زیبا» صرفاً یک بسته قانونی نیست، بلکه یک طرح ایدئولوژیک برای بازتعریف نقش دولت و ماهیت جامعه آمریکایی است. این لایحه با دائمی کردن ساختار مالیاتی به نفع شرکتها و ثروتمندان، برچیدن بخشهای مهمی از شبکه ایمنی اجتماعی، نظامیگری در سیاست خارجی و مهاجرتی و نادیده گرفتن بحران اقلیمی، ایالات متحده را در یک مسیر پرمخاطره قرار میدهد. اگرچه این قانون ممکن است در کوتاهمدت به تحقق اهداف سیاسی دولت حاکم کمک کند اما در بلندمدت پایههای ثبات مالی، همبستگی اجتماعی و اعتبار بینالمللی آمریکا را تضعیف میکند. میتوان گفت این یک قمار بزرگ با آینده اقتصادی و اجتماعی یک ملت است که پیامدهای آن برای دهههای آینده احساس خواهد شد.