جعفر بلوری
96 روز از پایان جنگ تحمیلی 12 روزه میگذرد و واکنشها و مواجهه به آن به دلیل اهمیت موضوع همچنان ادامه دارد. این 12 روز جنگ -که برخی بر این باورند، هنوز تمام نشده است- از زوایای گوناگون در حال بررسی است، و هنوز سؤالهای زیادی درباره آن وجود دارد که به آن پاسخ داده نشده است. یکی از سؤالهای مهم، حجم خسارات و تلفاتی است که نیروهای مسلح کشورمان به رژیم صهیونیستی وارد کردهاند که ما اطلاع داریم، مسئولین امر از آن کاملا آگاهند اما بنا به مصالحی که برایمان قابل هضم و فهم نیست، اجازه انتشار آن را نمیدهند!
اما درباره نوع مواجهه با اتفاقات این 12 روز باید گفت، بدترین نوع «واکنش» و «مواجهه» با این جنگ 12 روزه «سادهسازی» و «ساده دیدن» آن است، و همینطور تلاش برای بهرهبرداریهای بیارزش سیاسی از مسئلهای که یکی از بااهمیتترین مسائل پیش روی ایران و ایرانی است. فهم بد مسئله، که یکی از نتایج «ساده دیدن» و «سادهسازی» مسائل است، به همان اندازه مضر است که خود مسئله که اینجا، منظور همان جنگ 12 روزه است؛ چرا که نوع مواجهه با یک مسئله ارتباط مستقیمی با تحلیل و فهم درست آن مسئله و در نتیجه، نوع واکنش ما دارد.
به عنوان مثال اینجا به دو مورد مواجهه یک جریان سیاسی خاص با مسئله ایران و دشمنانش اشاره میکنیم تا معنای «ساده دیدن» و «سادهسازی» مسئله برای دیرفهمترینها هم جا بیفتد. آقای مرعشی دبیرکل کارگزاران جایی میگوید: «اگر روحانی با ترامپ سلام و علیک میکردند، تحریمها برداشته میشد.» وقتی از او پرسیده میشود: «یعنی سلام سلام جوش تمام؟!» ایشان میگوید بله!
یا این مورد که: «...اگر یهودیان آمریکا نسبت به اهداف ایران و غایات ایران، احساس امنیت بکنند، دو تا تلفن میزنند. یکی به کاخ سفید و یکی به سنای آمریکا و میگویند ما احساس راحتی میکنیم. اینها به دنبال نابودی ما نیستند..» و بدین ترتیب مشکل ما با غرب حل میشود..!
برای فهم بهتر مسئله فقط به این یک مورد ارجاع داده و میگذریم. طبق دکترین بن گوریون، هیچ کشوری در منطقه نباید بزرگتر و قدرتمندتر از رژیم صهیونیستی باشد! این مفهوم یکی از ارکان اصلی و روشن دکترین بن گوریون و به طور کلی دکترین امنیت ملی رژیم جعلی اسرائیل است. با توجه به این دکترین، میتوان راز فشارها به ایران برای تعطیلی توان هستهای و موشکیاش را فهمید. همینطور راز تلاشهای این رژیم برای تجزیه ایران، سوریه، لبنان و....همینطور طرح موهوم «اسرائیل بزرگ» که نتانیاهو چندی پیش صراحتا به آن اشاره کرد و...آیا چنین رژیمی را میتوان با یک تلفن مهار و کشور را از شر چنین غده سرطانی حفظ کرد؟!
بنابر این ما فکر میکنیم یکی از دلایل مهم آنچه در 23 خرداد سال جاری رخ داد، «سادهسازی» مسئله و ساده دیدن امور بود که به «محاسبه غلطِ» هم ما و هم دشمن منجر شد. تصورش را بکنید وقتی این طیف تمام توجه و ظرفیت جامعه ایران را صرف مذاکره و تلفن و و قتل یک دختر به دست راننده تاکسی کرده بود، دشمن مشغول طراحی حمله به، هم میز مذاکره و هم پایگاههای موشکی و هستهای و بیمارستانها و....ما بود. این سادهسازی به قیمت شهادت 1100 تن از هموطنانمان تمام شد! اما این جنگ دستاورهای زیادی هم برایمان داشت. بخوانید:
شاید بزرگترین دستاورد این جنگ برای ما ایرانیها این بود که بسیاری فهمیدند، در دنیای واقعی- و نه در جزوههای دانشگاهی!- قدرت و امنیت، خریدنی نیست و اینکه، چقدر ساده بودند و ساده میدیدند کسانی که تصور میکردند، با ابزاری به نام مذاکره یا تلفن! میتوان، کشوری در مختصات آمریکا و رژیم صهیونیستی را ترغیب به رفع تحریمها و حتی سرمایهگذاری 1000میلیارد دلاری در کشور کرد! (رجوع شود به اظهارات آقای علی ماجدی در فروردین سال جاری) شاید باور کردنش برای عدهای سخت باشد اما حدود 2 ماه قبل از تجاوز آمریکا و رژیم صهیونیستی به کشورمان، برآورد این طیف این بود که آمریکا قصد سرمایهگذاری 1000 میلیارد دلاری در اقتصاد ایران را دارد. و درست وسط همین مذاکرات به ایران عزیز حمله شد! با همین یک مثال ملموس، تازه و جلوی چشم، به خوبی میتوان فهمید، ساده دیدن و سادهسازی مسائل، چه تبعاتی میتواند برای یک کشور و مردمانش داشته باشد.
یکی دیگر از دستاوردهای بزرگ این جنگ، اثبات حقانیت جمهوری اسلامی ایران در مواجهه با آمریکا، رژیم صهیونستی و برخی کشورهای اروپایی است و اینکه مسئله دشمن با ما، موضوع هستهای نیست. موضوع اصلی، «ایران قوی» است. و اینکه نگاه امام عزیز به رژیم صهیونیستی به عنوان یک «غده سرطانی که باید ریشهکن شود»، چقدر دقیق و درست بوده است. اما آن دستاورد خارقالعادهای که رسانههای غربی دیدند اما غربگرایان ما ندیدند! در گزارش اخیر «فارن پالیسی» آمده است که اینجا چکیده آن را میآوریم:
«.. سالها ایرانیان میپرسیدند چرا کشورشان به برنامه موشکی، نیروهای نیابتی منطقهای یا دکترین مقاومت نظامی نیاز دارد؛ حالا میپرسند چگونه میتوان این ابزارها را قویتر ساخت تا ایران مستقل و صاحب حاکمیت باقی بماند.... مقاومت، دیگر فقط شعار حکومتی نیست؛ بلکه به گفتمانی مشترک در دفاع از کشور تبدیل شده است. این تغییر، اگر تثبیت شود، میتواند سیاست داخلی و منطقهای ایران را برای دههها تحتتأثیر قرار دهد... این دیگر نسل ۱۳۵۷ نیست که مواضع گذشته را تکرار میکند؛ این فرزندان و نوههای آنها هستند نسلهایی که با دسترسی به اینترنت، رسانههای غربی، و اغلب با نگرشی متمایل به غرب رشد کردهاند اکنون مشروعیت نظم جهانی را زیر سؤال میبرند... مقاومت دیگر انحصار جمهوری اسلامی و وفادارانش نیست بلکه به فریادی برای دفاع از میهن تبدیل شده است که مرزهای اجتماعی و سیاسی را درنوردیده است... اکنون، ایده اینکه مذاکره با غرب میتواند مشکلات ایران را حل کند، دیگر بیش از آنکه رنگ واقعگرایی داشته باشد، نشانهای از تسلیم تلقی میشود... نسلی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ به دنیا آمدهاند اکنون دستخوش یک دگرگونی عمیق شدهاند. آنها در حال بازنگری در تمام آن چیزی هستند که پیشتر درباره قدرت و امنیت غربی باور داشتند.. زمانی نسل جوان ایران استراتژی منطقهای جمهوری اسلامی را اغلب بهعنوان سیاستی پرهزینه، تحریکآمیز و منزویکننده مورد انتقاد قرار میداد اما جنگ اخیر آن نگاه را تغییر داد... آنهائی که روزی شعارهای حکومت را به سخره میگرفتند، حالا میفهمند که چرا حکومت چنین روایت مقاومتی را ساخته بود... آن ایرانیهایی که پیشتر شعارهای رسمی رهبر جمهوری اسلامی، [آیتالله] علی خامنهای، را جدی نمیگرفتند، حالا شروع به تکرار آن شعارها کردهاند.»
مرتضی سیمیاری
دیدار فرمانده گروهک تروریستی سنتکام با فرمانده سابق القاعده و حاکم خودخوانده کنونی سوریه آنهم یک روز پس از ماجرای یازدهم سپتامبر از جمله اخباری بود که مورد توجه ناظران در منطقه قرار گرفته است. کوپر در دیدار با جولانی از او خواسته کانالهای ارتباطی دمشق با واشینگتن را فعال کند.
این دیدار در شرایطی برقرار شد که قبل و بعد از این جلسه سوریه بارها از سوی ارتش رژیم صهیونیستی موردحمله قرارگرفته است. برخی شواهد حکایت از آن دارد که حمله به سوریه آن هم در میانه سفر فرمانده امریکایی به دمشق با چراغ سبز پنتاگون صورت گرفته و درواقع مکمل سفر چارلز کوپر به دمشق محسوب میشود.
امریکاییها برای پیشبرد طرح خود در منطقه نیازمند انعطاف بیشتر از جانب جولانی هستند و فشار حملات اسرائیل باعث میشود رژیم تحریرالشام بیشتر از محور اخوانی خود را جدا کرده و به محور عبری و امریکایی نزدیک شود.
در حال حاضر امریکاییها از روند خلع سلاح در جنوب سوریه ناراضی بوده و جولانی را متهم به کمکاری در این زمینه کردهاند، برای همین سفر فرمانده سنتکام به سوریه را باید نه در چهارچوب یک دیدار سیاسی باانگیزه نظامی بلکه در بستهای دید که تهدید را با ژست دیپلماتیک برای دمشق بستهبندی کرده است.
همچنین سفر کوپر به سوریه نشان از آن دارد که طرح باراک در منطقه شکستخورده و امریکاییها با کنار گذاشتن تمام گزینههای سیاسی به دنبال نظامی کردن طرحهای خود دارند. به عبارتی ترامپ به این نتیجه رسیده است که گزینه سیاسی در منطقه ناکارآمد بوده و تنها کارت نظامی میتواند بازی را به سود او تغییر دهد. در این تغییر نگرش خطرناک و قمار گونه اسرائیل نقش بسزایی داشته است.
درواقع رژیم صهیونیستی با اثرگذاری روی ادراک ترامپ در حال هدایت او به سمت گزینه نظامی در منطقه و بیاعتبارسازی تمامی گزینههای سیاسی و دیپلماتیک است. نشانههایی از این اثرگذاری حتی در رفتار برخی حکام عرب در نشست دوحه نیز قابلمشاهده بود. در حال حاضر فعال شدن بیشتر فرمانده تروریستی سنتکام و کم شدن اثر باراک را باید تغییر تاکتیک امریکا در منطقه خواند.
البته سکه تحولات اخیر در سوریه یک روی دیگر نیز دارد. در چند ماه اخیر رژیم صهیونیستی ضربات سختی به داراییهای استراتژیک ترکیه در مناطق مختلفی از سوریه زده است. حمله به وزارت دفاع و ستاد کل ارتش سوریه، حمله به فرودگاه تیفور و نیز نابودسازی پروکسیهای ترکیه، چون لشکر ابوامشه نشان میدهد که بازی اسرائیل در منطقه عیانسازی «جنگ علنی» بوده و از این رو کشورهایی، چون ترکیه سهمشان از تحولات دمشق چیزی بیشتر از اثرگذاری روی مرکز نیست. سفر فرمانده سنتکام به دمشق حتی روی میزان سهم آنکارا از سوریه نیز مؤثر خواهد بود و سفره را برای ترکها کوچکتر خواهد کرد.
درحالیکه فشارها بر سوریه برای پذیرش طرح امریکایی در حال افزایش است، جولانی نیز در حال مرور معادلاتی است که او را حداقل برای مدتی در دمشق حفظ خواهد کرد. از جمله طرحهای جدید رئیس گروهک تحریرالشام استفاده از تاکتیکهای تعادلبخش در سیاستگذاری است.
جولانی در ماههای اخیر تلاش کرده است تا گرایش فکری نیروهای مسلح در سوریه را تغییر و از شکل سلفی به شافعی تغییر جهت دهد. در این تغییر جهت العطون و الویس نقش مهمی بر عهده خواهند داشت. جولانی تصور میکند که با این تغییر نگرش در درون میتواند تعادل در بیرون را نیز مدیریت کند و به اصطلاح رهبری همهگیر شود.
ایجاد تعادل تنها سویههای داخلی نداشته و روی مناسبات خارجی رهبر تحریرالشام نیز اثر گذاشته است. جایی که جولانی مدعی شد که آماده ارتباط با ایران است. باز کردن یک کانال با ایران میتواند ظرفیت سوریه را در آینده بالاتر برده و او را از وضعیت دستبسته رها خواهد کرد.
البته ارتباط گرفتن جولانی با ایران شرطهایی دارد که بستگی به هوش سیاسی او خواهد داشت. فرمانده سابق القاعده میداند که حتی اگر فرش قرمز هم زیر پای ترامپ پهن کند، امریکاییها هیچگاه به او اعتماد نخواهند کرد. میزان اعتماد ایران به جولانی نیز بستگی به رفتار او در برابر لبنان دارد. آزمون خلع سلاح مقاومت در بیروت آخرین شانس جولانی برای ادامه نقش او دربازیهای پیچیده منطقه است!
حسن بهشتی پور
در دوران پس از جنگ سرد، استراتژی امنیتی آمریکا بر گسترش هژمونی جهانی و مداخلهگرایی فعال استوار بود. اما با روی کار آمدن ترامپ، دکترین امنیتی آمریکا ، تغییر اساسی را تجربه کرد. رویکرد مبتنی بر جهانیسازی و گسترش هژمونی که در دوران بوش پدر و پسر دنبال میشد، جای خود را به شعار «اول آمریکا» داد.
این تغییر، نشاندهنده تمرکز مجدد بر مسائل داخلی و کاهش نسبی حضور مداخله جویانه در عرصه بینالمللی بود. در دوره اول دولت ترامپ بازتعریف تهدیدات، نشاندهنده تغییر بنیادین در اولویتهای امنیتی واشنگتن بود. این تحول، بازتابی از خستگی استراتژیک و ناکامیهای پیشین در پروژههای نظامی بود. ترامپ در دوره دوم دولت خود با اشاره به مشکلات داخلی مانند ناامنی در شیکاگو، عملاً نشان داد که اولویتهای واشنگتن از تهدیدات خارجی به چالشهای درونی معطوف شده است.
حملات ۱۱ سپتامبر بهانهای برای مداخله نظامی آمریکا در افغانستان و عراق بود. با این حال، پس از ۲۴ سال، نه تنها نتایج مطلوب حاصل نشد، بلکه خروج آمریکا از افغانستان به شکستی مفتضحانه انجامید و بازگشت طالبان را در پی داشت. در عراق نیز ، علیرغم سرنگونی رژیم بعث، طرح تشکیل دولتی کاملاً همسو با منافع آمریکا محقق نشد. طبق برآوردها، هزینههای این دو جنگ بالغ بر ۶ تریلیون دلار بوده است، بیآنکه امنیت پایدار یا نظم مطلوبی در منطقه ایجاد شود. در واقع نه تنها امنیت پایدار نیافرید، بلکه به تقویت شرکتهای نظامی-امنیتی و بهرهبرداری از منابع نفتی محدود شد.
اگرچه القاعده به عنوان ساختار متمرکز پیشین تضعیف شده اما ایدئولوژی آن در قالب گروههای تروریستی مانند داعش، جبهه النصره، بوکوحرام و دیگران تداوم یافته است. این جریانها که ریشه در تفکر تکفیری و خشونتورز دارند، امروز در گسترهای از یمن و سوریه تا آفریقا و آسیای مرکزی فعال هستند. نکته قابل تأمل، نقش گذشته آمریکا و متحدانش در شکلگیری و تقویت جهادیها در دهه ۸۰ میلادی علیه شوروی است؛ ریشههایی که بعدها علیه خود غرب نیز جهت گرفت. آمریکا امروز نه تنها با خاورمیانه، بلکه با متحدان سنتی خود مانند اروپا، کانادا و مکزیک نیز با چالشهایی روبرو است. رقابت استراتژیک با چین و تنشهای فزاینده در شرق آسیا، نشان میدهد که جهان به سمت چندقطبی شدن پیش میرود و هژمونی گذشته آمریکا به چالش کشیده شده است. ظهور قدرتهای منطقهای و سازمانهای فراملی، نشانهای از حرکت جهان بهسوی نظم چندقطبی است. در این میان، هژمونی پیشین آمریکا با پرسشهای جدی روبرو شده و نیازمند بازتعریف نقش خود در نظام بینالملل است.
مضمون اصلی شعار یا ایده وفاق آقای پزشکیان گفتوگو با جناحهای سیاسی داخل نظام است. اما بعد از یک سال اصول آن مبهماند. مثلا:
1- هدف گفتوگو) گفتوگو چه هدفی را دنبال میکند؟ آیا برای تقسیم منافع است؟ یا برای تأمین منافع ملی سرزمینی به نام ایران. مردم ایران همیشه ایراندوستی خود را نشان دادهاند. اوج میهندوستی ایرانیان در جنگ 12روزه نمایان شد. آیا طرفهای گفتوگو به اندازه مردم ایران، ایران را دوست دارند؟ طرفهای گفتوگو باید ایراندوستی خود را با قبول خطاها و اصلاح تفکرات و اهتمام تمام به حل مشکلات کمرشکن موجود اثبات کنند. فهرستکردن مشکلات -که آقای رئیسجمهور چندی پیش ارائه کرد- دردی را دوا نمیکند. ایشان باید این توانایی را نشان بدهد که میتواند برای حل مشکلات از طریق مدیران لایق، تغییر دیدگاهها و برطرفکردن موانع سیاسی مخالفان تندرو عمل کند.2- چارچوب گفتوگو) گفتوگو بدون چارچوب مشخص جز هیاهو نخواهد بود. آقای پزشکیان نمیتواند جز چارچوب قانون اساسی و دیگر قوانین کشور چارچوب دیگری برگزیند. هر چارچوبی غیر از این، مانند مصلحتاندیشیهای فردی و حزبی مغایر با حقوق ملت و معارض با نظام حقوقی کشور بوده و به منزله معامله حقوق ملت در برابر قدرتهای نامشروع است و پشتکردن است به ملت. نمیتوان مردم را به آنهایی فروخت که مدام در پی انحصار قدرت به هر طریق ممکن و با نقض مکرر قوانین پا روی حقوق ملت میگذارند. چارچوب قانون و بهویژه مهمتر از همه قانون اساسی تنها چارچوبی است که باید بر هر گفتوگو در راستای وفاق حاکم باشد.
3- موضوع گفتوگو) موضوع گفتوگوها چیستند؟ در دادخواستها میگوییم خواسته باید منجز باشد، یعنی دقیقا معلوم باشد که خواهان چه خواستهای از دادگاه دارد؟ از نظر آقای پزشکیان چه چیزهایی برای وفاق باید موضوع گفتوگو باشند؟ چیزی اعلام نشده است.
4- طرفهای گفتوگو) در تمام حدود دو دهه گذشته دو جریان اصلی آشکار و پنهان با تخطی از قانون یا اهداف قوانین، بحرانها آفریدهاند. یک جریان، نهادهای رسمی بیرون از دولت، مثل صداوسیما و جریان دیگر، گروهی که به گروه فشار معروف بوده و با انواع روشهای مختلف چوب لای چرخ زندگی مردم و آزادی بیان و حاکمیت ملت میگذارند. آیا این دو جریان، طرفهای گفتوگوی پزشکیان و دولتش هستند؟ کجا، کی و چگونه این گفتوگوها انجام میشوند؟ مثلا پزشکیان و همکارانش برای اصلاح وضعیت صداوسیما و بازگشت تلویزیون ایران از یک رسانه فرقهای به یک رسانه ملی، چه گفتوگوهایی با چه کسانی انجام داده یا میدهند؟ یا برای مهار گروههای فشار -که دوباره راه افتادهاند- چه گفتوگوهایی بوده است.
5- ظرفیت گفتوگو) کار گفتوگو آگاهیدادن و اقناع است. گفتوگو زمانی بر طرف مقابل اثرگذار است که او چیزی را نداند و با استدلال آگاه شود و بپذیرد که باید راهش را اصلاح کند. کدامیک از طرفهای گفتوگو که آقای پزشکیان به دنبال وفاق با آنهاست، ناآگاهاند؟ مثلا آیا طرفداران فیلترینگ این واقعیت را نمیدانند که این سیاست مطلقا شکست خورده است که مدام بر آن اصرار دارند؟ کدام آگاهی باید به ایشان داده شود؟ در بقیه موارد هم همین است. چنین افراد و جریانهایی ملتزم به آداب و اصول گفتوگو نیستند. با آنها اکتفاکردن به گفتوگو، مصداق آب در هاون کوبیدن است. در مقابلِ چنین جریانهایی در کنار ابزار گفتوگو باید از ابزار قدرت قانونی و اطلاعرسانی و توانایی جامعه مدنی استفاده کرد. مانند همان کاری که درباره توقف اجرای لایحه حجاب و عفاف شد و شورایعالی امنیت ملی جلوی اجرای این قانون مملکتسوز را گرفت. رئیسجمهور باید از اختیارات قانونی خود برای جلوگیری از اختلال در جریان امور ملت استفاده کند. ایشان میتواند با دستور حذف فیلترینگ نشان دهد که رئیسجمهور است و از قدرت قانونی یک رئیسجمهور برخوردار است.
6- گروه پشتیبان گفتوگو) همه گفتوگوها از طرف خود رئیسجمهور نمیتواند انجام شود. بخش مهمی از این کار قاعدتا باید از سوی گروه همکاران ایشان در نهاد ریاستجمهوری و وزارتخانهها انجام شود. این گروه باید وفاداران به حقوق اساسی ملت بوده و معاملهگران حقوق مردم نباشند و بتوانند شجاعانه و با درایت در برابر رقیب انحصارطلب قانونشکن با زبان رسا و پای استوار حرف بزنند و عمل کنند. در یک سالی که از عمر دولت میگذرد، معلوم شده است که بخش بزرگی از همکاران رئیسجمهور چنان کفایتی ندارند که گروه پشتیبان گفتوگوها باشند و بتوانند با ایدهها و طرحهای درست در فرایند وفاق سلسله مصائب کشور را سروسامانی دهند.
چیزی از تلاش برای وفاق با مردم در کارهای دولت دیده نمیشود. دستکم آقای رئیسجمهور پیش از آنکه وقت بگذرد و ایده وفاق به بایگانی برود، به مردم بگویند که در فرایند ایده وفاق چه گذشته است و چه موانعی بر سر راه آن وجود دارد؟ مردم را بیگانه نبینید.
سیدجواد نقوی
نزاع بین باستانگرایی افراطی که شکلی از فاشیسم را درون خود دارد و همه را نفی میکند تا خود را اثبات کند و نوعی شیعهگرایی که رابطهای به حکمرانی ندارد و دیگری خود را مثلاً اهل سنت یا وهابیهای در منطقه تعریف میکند همیشه وجود داشته است در نقطهای دو نگاه رادیکال به صورت یکدیگر چنگ هم میاندازند و کافی است فقط کمی فضا احساسی شود تا دو گروه با حملههای شدید نشان دهند که فقط خودشان را صاحب فهم میدانند؛ اما هر دو طیف به لحاظ اجتماعی اندک هستند و فهمی از وضعیت تاریخی و اکنون و آینده ما ندارند؛ در واقع هر دو سر طیف برساخت و تصویری مالیخولیا از خود دارند؛ که نسبتی با واقعیت ندارد؛ برای فهم این طیف اندک کافی است درک حداقلی این دو طیف را نسبت به تاریخ و اکنون و آینده نشان دهیم.
باستانگرایی
در دل تصویر باستانگرایی رادیکال در تاریخ، انتخابی عجولانه و غیرسندی و کاملاً احساسی وجود دارد که چند هزار سال زیستن در فلات ایران در حکومتهای گوناگون و شرایط مختلف خلاصه میشود در تصویر غیرواقعی از کوروش و مقطعی از دوره حکومت ساسانیان که با حمله اعراب به پایان میرسد در حقیقت این تصویر واقعی نیست نه تنها حکومت ساسانی با حمله اعراب از بین نرفته است بلکه حمله اعراب هم با خوانش حداقی زرینکوب و فهمی که در کتاب دو قرن سکوت رواج داده درک شده که این روزها با اسناد وسیعی که وجود دارد؛ به هیچ عنوان واقعی نیست نه تنها حمله اعراب با مقیاسی که زرینکوب میگوید درست نیست بلکه واقعیت اینکه ایران ساسانی از مدتها قبلتر با اعراب در حال تبادل اقتصادی و فرهنگی بوده است و تصویر حمله اعراب نوعی درک اگزجره شده است و به نوعی پایان حکومت ساسانی خیلی ربطی به حمله اعراب ندارد و شکاف گسترده و بحرانهای وسیعی که از چند دهه قبلتر وجود داشته زمینه را برای گسترش افکار اسلامی فراهم کرده بوده است؛ بحثی هم که در حوزه ایده کوروش کبیر وجود دارد به نوعی برساختی از یک چهره برای تقابل با اسلام ساخته شده در ذهن ایده باستانگرایی است که زاده ایده تقابلی است یعنی کوروش به گونهای پرداخت میشود که در مقابل اسلام و چهرههای اسلامی فقط تعریف میشود.
حال اگر از روایت علامه طباطبایی در باب نسبت ذوالقرنین و کوروش عبور کنیم؛ در مطالعات تمدن پژوهی متأخر فلات ایران و بینالنحرین به خاستگاه تمدنهای توحیدی اختصاص دارند و هر شخصیتی از کوروش تا دیگر اسطورههای ایرانی بیربط با ایده توحیدی این تمدن نیستند و فهم ایرانیان از آیینهایی مثل زرتشت هم در همین راستا بوده است به نوعی در یک شرایط توحیدی خود را تعریف میکردند و دارای تفاوت وسیعی با دیگر تمدنها بودند در واقعیت این برساختهای باستانگرایان رادیکال نوعی جدل ذهنی توهمی با اسلام است و مبنای تاریخی و اجتماعی ندارد؛ حال آنکه حتی اگر اسلام با شمشیر به ایران آمد اما علت ماندگاری آن بیش از هزار سال دیگر ارتباطی با جنگ اولیه نباید داشته باشد و این به نوعی نشاندهنده این مسئله است که اسلام و باستانگرایی در تقابل نیستند بلکه این طیف رادیکال هستند که قصد دارند با این تقابل موقعیت سیاسی خلق کنند که موفق هم نمیشوند.
درباره فهم اکنون باستانگرایی
باستانگرایی امروز به نوعی نوستالژی لذت بدل شده است و به جای اندیشیدن به واقعیت ایران و جهان در توهمی نوستالژیک که به نوعی لذت زود گذر بدل شده، محو شده است در واقع ایران امروز به هیچ عنوان غیرمذهبی نیست و جهان فعلی هم خیلی مطلوب ایدههای باستانگرایی تند نیست تحول و تغییرات پر سرعت هرنوع ایده حداقلی را خیلی زود تحقیر میکند؛ در حقیقت علت آنکه باستانگرایی رادیکال در کنار نتانیاهو و اسرائیل قرار گرفته است همان عدم درک لحظه اکنون است؛ ابتدا تصور میکردند این باستانگرایان که با پیوند با اسرائیل به موفقیت میرسند که در عرصه جهانی با انزوای اسرائیلیها و نسلکشی آنها نه تنها به باستانگرایی رادیکال کمک نکرد بلکه در موقعیتی که در پیوند با شبه هیتلر بودن قرار گرفتهاند در صحنه داخلی هم با حمله اسرائیل به ایران دچار بحران وسیعی شدند که در چهارچوب فهم آنها نبود و آن حجم شعار وطنپرستی و ایرانپرستی به یکباره محو شد! این دو رسوایی بزرگ دقیقاً به علت عدم درک اکنون است.
درک از آینده
میتوان گفت باستانگرایی رادیکال اصلاً نسبتی با آینده ندارد، چون در نوستالژی ساخته شده در اذهان خودشان نابود شده است و فقط تصویرهایی از آینده عرضه میکنند که در بهترین حالت همان تصویر گذشته است با نوعی رفتار وسواسی و مالیخولیایی که توان فکر به آینده را به هیچگونه ندارند و این وضعیت به علت همان عدم فهم تاریخ و اکنون است که شکلی از شرایط کور در آینده را شکل داده است و آینده در اذهان باستانگرایان کور است و فقط سعی میکنند به گذشته رؤیایی نزدیک باشند که آن گذشته هم پا در واقعیت ندارد بلکه ساخته شده است.
شیعهگرایی بدون فهم حکمرانی در تاریخ
شیعهگرایی بدون فهم حکمرانی هم به نوعی وضعیت ذهنی اقلیتی دارد که خیلی با باستانگرایی رادیکال فرق ندارد. شیعهگرایی در دل تاریخ هم مثل باستانگرایی به کل با ایده شیعه و چرایی شکلگیری آن و ورود به ظرفیت سیاسی و اجتماعی آن در بستر تاریخی و علیالخصوص ایران کار ندارد و تصویری از دل تاریخ را که به ترومای فردی کمک کند؛ مداوم انتخاب میکند و مسئله شیعه را در بافتی غیرسیاسی و فرهنگی تعریف میکند به طور مثال واقعه کربلا را از بافت اصلی خود که هدفهای گوناگون را در بر دارد خنثی میکند و به چند ساعت جنگ تقلیل میدهد. این نگاه باعث میشود تاریخ تشیع را به صورت شکل خاصی که در واقعیت وجود نداشته است تصویرسازی کند و متوجه نباشد که قیام امام حسین(ع) در پی ایده سیاسی شیعه بوده است و سایر اهلبیت(ع) هم در امتداد همان ایده بودهاند و مسئله اجتماعی تشیع را نمیتوان به فهم حداقلی از یک سوگ خلاصه کرد که این سوگ را هم جمعی تعریف نمیکنند و به شدت فردی و فروکاست میکنند. این فهم از تشیع به نوعی هیچ فرقی با ایدههای روانشناسی موفقیت فعلی ندارد؛ و بیشتر به دنبال سادهسازی مفاهیم مهم تاریخی است و این فهم تاریخی به دنبال فرار از واقعیت و پناه به یک شرایط خیلی رمانتیک برای عدم فهم واقعیت است و دوری از هرگونه امر واقعی را در تداخل با افکار تاریخی خود میدانند؛ به تعبیری این افکار گویی در یک صحنه تاریخی یخ زدهاند و توان جلوتر آمدن را ندارند.
شیعهگرایی بدون فهم حکمرانی در لحظه اکنون
خیلی طبیعی است که این افکار چون از واقعیت دوری میکنند نسبت به مسائل داخلی و خارجی هیچ علاقهای نشان نمیدهند و این نگاه فقط سطح نزاعی در گذشته برای خود طراحی میکند که روزگار فعلی موضوعیتی ندارد و صرفاً در مقابل گروه باستانگرای رادیکال به علت آنکه آنها هم در گذشته ایستا هستند میتواند نزاع را شکل دهد و هر پدیده دیگری برای این گروه قابل درک نیست به طور مثال پدیده خطرناک داعش در منطقه که خطری برای ایده تشیع بود یا حمله اسرائیل به ایران و منطقه به هیچ عنوان این گروه اقلیت را متوجه تغییرات مهمی که حتی جان میلیونها انسان شیعی را هم با خطر روبهرو کرده بود، نساخت و آنها صرفاً به دنبال نوعی تکرار فرمهای ثابت در گذشته بودند.
شیعهگرایی بدون حکمرانی در آینده
این گروه هم مثل باستانگرایان چون در گذشته حل شدهاند ناظر به آینده هیچ طرحی ندارند و صرفاً به دنبال آن هستند که بحث ظهور منجی را بدون کمترین آسیب مشاهده کنند! از این منظر گروه باستانگرا هم به دنبال شکلی دیگر از منجی یا ابرمرد هستند که آنها را بدون کوچکترین هزینهای به نقطه عالی هدایت کند!
از این دو گروه اقلیت که عبور کنیم خودآگاهی که در دهههای گذشته برای جامعه و حکمرانی ما شکل گرفته است به نظر در مطلوبترین وضعیت خود قرار دارد چراکه عکس این دو گروه ایده ایران اسلامی که در پیوند ایران و تشیع هم از گذشته بوده است امروز در شرایط بسیار خاصی است که میتوان آن را خودآگاهی امر ملی نام گذاشت؛ برای آنکه متوجه چرایی این وضعیت شویم و تفاوت این خودآگاهی با گروههای اقلیتی که گفته شد را دریابیم باید کمی درباره چرایی خودآگاهی توضیح داده شود.
از مشروطه تا امروز نزاع بین اسلام و ایرانی وجود داشته و این نزاع در قالب تئوریک و برای اداره کشور هم بوده است در دل این گذر تاریخی هر جایی که ایران و اسلام به نزاعی بدون گفتوگو و حل مسئله خودشان حرکت کردهاند، کشور در آن مقطع ضرر کرده است؛ خود مشروطه شروع بحث جدایی این دو گفتمان بوده است؛ بعد رادیکالیسم پهلوی در باستانگرایی و حوادث کودتای ۱۳۳۲ بازهم شکاف بین دو گفتمان را مشاهده میکنیم؛ در لحظه انقلاب ۵۷ و دفاع مقدس شکاف برطرف میشود اما از دهه ۷۰ مجدد به دلایل گوناگونی این وضعیت تشدید میشود مثل بیتوجهی به فهم رسانهای شبکههای فارسی زبان در ترویج باستانگرایی رادیکال یا عدم کیفیسازی ایده شیعه اجتماعی در دهه ۷۰ و ۸۰ و ظهور مجدد گفتارهای انجمن حجتیه به صحنه اجتماعی را میتوان نام بُرد؛ اما در دهه ۹۰ و ایضاً چند سال گذشته و حمله به ایران مجدد جامعه و حکمرانی به خودآگاهی رسید و عمق این مسئله را در مراسم شب عاشورا و خواندن ایایران میتوان معرفی کرد. دقیقاً تنها مخالفان آن ایده در شب عاشورا همان دو گروه که قبلتر معرفی شدند، بودند. به نوعی عمده جامعه و حکمرانان متوجه شده بودند که حالا دیگر آنچه ایران را قوی میکند و به ریل اقتدار باز میگرداند همان مسیری است که فردوسی در مقابل تهاجم به ایران شکل داده است به نوعی پیوند ایران و اسلام برای رسیدن به نقطه مطلوب و عبور از بحرانهایی که در آینده شاهد هستیم.
ایران اسلامی در دل تاریخ
این ایده در دل تاریخ، توهمی و ساخته شده نیست پیوند گفتاری و گفتمانی ایران و اسلام بیش از هزار سال برای جغرافیای ما اعتبار خلق کرده است و از شخصیتهایی مثل فردوسی و حافظ و سعدی اگر عبور کنیم وقایعی مثل جنگ سربداران تا مقاومت باقرخان و ستارخان تا ایستادگی در مقابل پرتغالیها و حتی نهضت تنباکو را باید در این افق فهمید و این به آن معناست که این پیوند واقعی و دقیق در تاریخ است.
ایران اسلامی در اکنون
به صراحت باید گفت هیچ ایده در مقابل تهاجم صدام و نتانیاهو توان ایستادگی نداشت به جز همین ایده که وجود دارد یعنی ایران اسلامی امتداد تاریخی در لحظه اکنون به این جهت موفق است که تجربه دارد؛ خوشحالی از پیروزی در ورزش مثل کشتیگیران و والیبالیستها را باید در فهم موقعیتی دانست که ایران اسلامی خلق کرده است و آن موقعیت پیوندی بین این دو گفتمان است؛ کشتیگیر ایرانی نماد این پیوند است او با مدد گرفتن از اهل بیت و اسلام در پی برتری ایده ایرانی خود است و این برتری را نه فقط از جهت اسلامی بلکه از جهت ایرانی هم طلب میکند چون خود را امتداد ایران اسلامی میداند.
ایران اسلامی در آینده
واضح است که ملت و حکمرانی که در وضع خودآگاهی است در پی تحقق افکار خود تلاش خواهد کرد و این افکار به جز ایران اسلامی قوی ایدهای در سر ندارد؛ و شاید این خودآگاهی فرصتی استثنایی هم برای حکمرانی ما و هم جامعه ما باشد و قطعاً لحظه فهم ایران اسلامی آغاز یک تحول بزرگ برای ما خواهد بود اگر قدر آن را بدانیم و از این ظرفیت بینظیر استفاده کنیم و شاید این لحظه تا دههها دیگر تکرار نشده و این فرصت فراهم نشود.
محمدحسین زاده
امیرعباس نوری: پس از توقف جنگ ۱۲ روزه، برخلاف پیشبینی اکثر کارشناسان مبنی بر قریبالوقوع بودن حمله مجدد رژیم صهیونیستی و آمریکا به ایران اما ۸۵ روز از توقف جنگ میگذرد.
این موضوع میتواند ۳ دلیل داشته باشد:
۱- ماهیت حمله نظامی مستقیم به ایران، آنگونه که کارشناسان سیاسی و نظامی فکر میکردند، نبوده است.
۲- برخلاف مواضع اعلامی و ادعاهای مقامات رژیم صهیونیستی و آمریکا، هدف یا اهداف آنها از حمله به ایران، موارد دیگری بوده است.
۳- نتایج جنگ، برخلاف پیشبینی دستگاههای امنیتی و نظامی رژیم صهیونیستی و آمریکا رقم خورد و آنگونه که آنها تصور میکردند منجر به تحقق اهداف تعیینشده نشد.
در این بین، گزاره سوم از همه محتملتر است.
در ظاهر، ۳ عامل باعث شکست پیشبینیها و عدم تحقق اهداف تعیینشده رژیم صهیونیستی و آمریکا بوده است:
الف- واکنش مردم ایران به جنگ تحمیلی و ایجاد یک انسجام و همبستگی ملی کمسابقه در ایران
ب- قدرت دفاعی ایران؛ موفقیت عملیاتهای موشکی و شکست پدافند چندلایه موشکی رژیم صهیونیستی
پ- استحکام نظام سیاسی ایران؛ قابلیت ترمیم ساختار و همینطور اراده نظام در نحوه مواجهه با مقوله جنگ
در مورد گزاره اول، واقعیت این است که دستگاههای اطلاعاتی - امنیتی رژیم دچار یک خطای محاسباتی بزرگ درباره نوع واکنش مردم ایران نسبت به جنگ شدند. شاید بتوان گفت مبنای این محاسبه اشتباه، برآورد آنها از حوادث پاییز ۱۴۰۱ و نسبت مردم با حکومت بود. به هر حال با وجود تلاش نتانیاهو و ترامپ برای متقاعد کردن مردم ایران به ابراز اعتراض نسبت به نظام سیاسی مستقر، مردم به صورت یکپارچه علیه متجاوز و در کنار نیروهای مسلح کشورشان منسجم و همبسته شدند. قطعا تئوریسینهای امنیتی و نظامی رژیم صهیونیستی و آمریکا این واقعیت را درک کردهاند که هر نوع حمله نظامی به ایران، تا زمانی که از سوی بخش مهمی از جامعه ایرانی همراهی نشود، یک اقدام و تلاش بینتیجه خواهد بود. به همین خاطر، امید اصلی آنها هنگام به راه انداختن جنگ علیه ایران، ایجاد اعتراضات اجتماعی و احیانا بروز و ظهور این اعتراضات در خیابانها بوده است؛ امیدی که همان روزهای ابتدایی جنگ بر باد رفت.
از سوی دیگر، قطعا برآوردهای نظامی رژیم صهیونیستی و آمریکا این بود که ایران توانایی پاسخهای موشکی مداوم و موثر به حملات رژیم صهیونیستی را نخواهد داشت. یکی از دلایل این محاسبات، اتکای آنها به سناریوی از کار انداختن یا تحدید و تضعیف توان آفندی در درون خاک ایران بود. از سوی دیگر جنگ ۱۲ روزه نشان داد هم رژیم صهیونیستی و هم آمریکا اطلاعات دقیقی درباره میزان قدرت موشکی و پهپادی ایران ندارند اما در خلال جنگ تازه متوجه میزان قدرت موشکهای ایرانی و قدرت تخریب، همچنین میزان دقت آنها شدند. شکست پدافند چندلایه موشکی رژیم صهیونیستی در رهگیری موشکهای ایران نیز یکی دیگر از واقعیتهای جنگ ۱۲ روزه و از مصادیق اشتباهات محاسباتی آنها بود.
شکست رژیم صهیونیستی و آمریکا در همه این موارد، قطعا از جمله دلایل شکست آنها در رسیدن به اهداف تعیینشده برای جنگ بود.
در کنار این ۲ گزاره، جنگ ۱۲ روزه نشان داد اگرچه جمهوری اسلامی ایران ۳۷ سال از جنگ به دور بوده و تجربه یک جنگ بزرگ و مدرن را در این مدت نداشته است اما ساختار سیاسی و تصمیمگیری ایران از چنان قدرت و استحکامی برخوردار است که میتواند یک جنگ مدرن را که به واسطه بدعهدی آمریکا، با یک غافلگیری بزرگ آغاز شده بود، به سرعت کنترل کرده و بر آن مسلط شود. ایران به فاصله چند ساعت توانست ساختار تصمیمگیری نظامی خود را ترمیم و به همان سرعت طرحهای مقابله با رژیم صهیونیستی را اجرایی کند. از همه مهمتر، تنظیم فرآیند پاسخگویی به حملات رژیم صهیونیستی و تسلط روحی - روانی مقامات و فرماندهان ایرانی بر این فرآیند، نشان داد مقامات ایران به دور از هرگونه هیجانزدگی یا افراط و تفریط در مقابله با رژیم صهیونیستی، کاملا کنترل اوضاع را در دست دارند. برخی کارشناسان غربی، پس از توقف جنگ به این نکته مهم اشاره کردند که ایرانیان با وجود توانایی و قابلیت وارد کردن ضربات مهلک به رژیم صهیونیستی اما به گونهای جنگیدند که به همه دنیا ثابت شد با وجود تحمیل جنگ به ایران اما مقامات تهران نوعی بازدارندگی و خویشتنداری منطقی و معنادار را در مواجهه با رژیم صهیونیستی ارائه کردند. به معنای سادهتر، ایران در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، با ابتکارات جدید، به همه مقامات و تئوریسینهای نظامی دنیا ثابت کرد قابلیت آن را دارد که حملات فلجکنندهای علیه رژیم صهیونیستی انجام دهد. در کنار حملات دقیق و موثر، این رفتار ایران نشان داد نظام جمهوری اسلامی از یک استحکام کمنظیر برخوردار است. بویژه حمله ایران به پایگاه العدید قطر و هدف قرار دادن تجهیزات آمریکا نشان داد ایران هم توان و هم انگیزه و اراده رویارویی با آمریکاییها را دارد. نحوه عملیات حمله به العدید نیز کاملا حسابشده بود. از یک سو ایران نشان داد به سیاست اعلامی خود مبنی بر هدف قرار دادن پایگاههای آمریکایی در منطقه پایبند است و اراده انجام این اقدام را دارد و از سوی دیگر این حمله را به گونهای انجام داد تا کاخ سفید نسبت به تداوم و گسترش جنگ مردد شود.
بنابراین با درنظر گرفتن این موارد، میتوان گفت رژیم صهیونیستی و آمریکا درباره وضعیت اجتماعی ایران و قدرت دفاعی ایران، همچنین استحکام نظام جمهوری اسلامی، دچار خطاهای محاسباتی پرهزینه شدند. به همین خاطر نخستینبار این نتانیاهو بود که به ترامپ درخواست آتشبس داد. یعنی درخواست آتشبس از سوی همان طرفی مطرح شد که شروعکننده جنگ بود. آن هم درحالی که هیچکدام از اهداف اعلامشده جنگ محقق نشده بود.
* تغییر راهبرد؛ جنگ شاید وقتی دیگر
طولانی شدن آتشبس، به وضوح نشان میدهد رژیم صهیونیستی و آمریکا راهبردهای جدیدی را برای جنگ مجدد علیه ایران در پیش گرفتهاند. بلافاصله پس از توقف جنگ، محمولههای بزرگ سلاح، بویژه موشکهای پدافندی از آمریکا و اروپا برای رژیم صهیونیستی ارسال شد اما طولانی شدن آتشبس نشان داد تلآویو و واشنگتن نمیخواهند همانند جنگ ۱۲ روزه، با ایران بجنگند.
اما راهبرد یا راهبردهای جدید آنها برای حمله مجدد نظامی به ایران چیست؟
قابل پیشبینی است رژیم صهیونیستی و آمریکا برای هر جنگ نظامی علیه ایران، روی افکار عمومی و فضای اجتماعی ایران حساب ویژه باز کردهاند. آنها میخواهند از ظرفیت اجتماعی درون ایران سوءاستفاده کنند. در این راستا به دنبال افزایش فشار اقتصادی و سیاسی بر مردم ایران بویژه از طریق تشدید تحریمها هستند. از سوی دیگر سرمایهگذاری روی شکافهای اجتماعی مانند گسلهای قومی و مذهبی و بویژه موضوع زنان، همچنین اقدامات ضدامنیتی مانند ترور، خرابکاری و ناامنی در دستورکار آنها قرار دارد. تلاش برای تعمیق اختلافات سیاسی بویژه در سطوح تصمیمگیری نیز دنبال میشود. بر همین اساس قطعا نخستین راهبرد رژیم صهیونیستی و آمریکا برای حمله مجدد نظامی به ایران، از بین بردن انسجام و همبستگی ملی موجود و ایجاد افتراق، شکاف و چنددستگی میان جناحهای سیاسی و همچنین بین مردم و نظام سیاسی است. بر این اساس میتوان گفت زمان حمله احتمالی بعد رژیم صهیونیستی و احیانا آمریکا به ایران، وابسته به میزان تحقق این اهداف اجتماعی آنها در ایران است.
همزمان آنها تلاش میکنند از طریق سناریوهای سیاسی و نظامی، قدرت آفندی ایران را محدود کنند. از همه مهمتر، آنها تلاش میکنند به بهانه مذاکره و توافق، توان بازدارندگی هستهای ایران را از بین ببرند. در همین راستا اکنون اروپاییها به بهانه فعالسازی مکانیسم ماشه، به دنبال تعیین تکلیف ذخایر اورانیوم غنیشده ۶۰ درصد ایران هستند. تقویت پدافند موشکی رژیم صهیونیستی و احتمالا افزودن لایهها و رینگهای پدافندی جدید نیز در دستور کار تلآویو قرار دارد. به هر حال، حمله مجدد رژیم صهیونیستی و آمریکا به ایران زمانی انجام میشود که پایهها و رئوس راهبردهای جدید آنها علیه ایران فراهم شده باشد.
بر همین اساس بدیهی است تا این گزارهها محقق نشود، حمله نظامی مجدد به ایران انجام نخواهد شد.
* شکست در شب اول
در کنار این موارد، البته یک نکته بسیار مهم دیگر نیز وجود دارد که هم در شکست رژیم صهیونیستی در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه بسیار موثر بود و هم به احتمال زیاد، نقش کلیدی در هرگونه حمله مجدد رژیم صهیونیستی دارد. رژیم صهیونیستی بامداد ۲۳ خرداد، برخی فرماندهان ارشد نظامی، همچنین تعدادی از دانشمندان ایرانی را به شهادت رساند اما بدون تردید فهرست ترورها گستردهتر بوده است و رژیم در سایر موارد، ناکام ماند. یکی از مواردی که گستردگی فهرست ترورهای رژیم صهیونیستی در ایران را ثابت میکند، اقدام این رژیم برای ترور رؤسای قوا در جلسه شورای عالی امنیت ملی، در بعدازظهر یکشنبه ۲۵ خرداد بود. رژیم صهیونیستی با موشکباران جلسه شورای عالی امنیت ملی، نشان داد دنبال ترور مقامات ارشد سیاسی ایران است. واکنش عجولانه ترامپ به این ترور نیز قابل تامل است. ترامپ ساعاتی پس از حمله تروریستی به جلسه شورای عالی امنیت ملی ایران، عجولانه اجلاس 7G در کانادا را ترک کرد. او سپس در اقدامی حیرتآور در تروثسوشال، نوشت: تهران را تخلیه کنید.
بدون تردید بر اساس برآوردهای اولیه، رژیم صهیونیستی تصور میکرد این ترور موفقیتآمیز بوده و ترامپ بر اساس این برآورد اولیه، این مطلب را در شبکه تروث منتشر کرد اما پس از آنکه موساد متوجه شد عملیات ترور سران قوا شکست خورده، به ترامپ نیز اطلاع دادند و دلیل حذف این پست از سوی ترامپ هم میتواند همین موضوع باشد.
این اقدام عجولانه ترامپ نشان میدهد او نهتنها از برنامههای نتانیاهو در ایران با خبر بود، بلکه با نقشه خطرناک نتانیاهو نیز همراه بود.
اما نقشه نتانیاهو و ترامپ چه بود؟
رژیم صهیونیستی در نظر داشت در همان دقایق اولیه حمله به ایران، همه مقامات ارشد سیاسی و نظامی ایران را ترور کند. مقامات رژیم صهیونیستی بر این باور بودند در صورت ترور مقامات ارشد سیاسی و نظامی، در ایران خلأ قدرت ایجاد میشود. در صورت تحقق این هدف، اولا امکان واکنش ایران و شلیک موشک به سرزمین اشغالی بشدت کاهش مییافت و سیستم در ایران دچار گیجی و سردرگمی میشد و عملا ساختار تصمیمگیری در ایران مختل میشد؛ ثانیا شرایط برای فعال شدن هستههای ترور و گروهکهای تروریست در مناطق مرکزی و همینطور پایتخت ایران فراهم میشد. دلیل اینکه ترامپ از تخلیه تهران گفت نیز پیگیری نقشه جنگ خیابانی در تهران بود. رژیم صهیونیستی به دنبال آن بود پس از تحقق این شرایط، تمام زیرساختهای نظامی و اقتصادی ایران را بمباران و منهدم کند. از آنجا که به واسطه مختل شدن سیستم تصمیمگیری در ایران، موشکی به سمت سرزمین اشغالی شلیک نمیشد، رژیم با فراغ بال، اقدام به نابودی همه زیرساختهای نظامی و اقتصادی ایران میکرد. از سوی دیگر، آنها در چنین شرایطی، تلاش میکردند بخشی از جامعه را ترغیب کنند دست به اعتراضات خیابانی و شورش علیه نظام بزنند. مقامات رژیم صهیونیستی و آمریکا تصور میکردند با وقوع این شورشها و اعتراضات، شرایط برای جداسازی بخشهایی از ایران، از طریق گروهکهای تروریست مناطق مرزی غرب و شرق کشور فراهم میشود؛ چیزی شبیه آنچه رژیم صهیونیستی در سوریه انجام داده است. این کلیاتی از نقشه خطرناک رژیم و آمریکا برای ایران بود؛ نقشهای بسیار خطرناک که هدف اصلی آن، تجزیه ایران و تبدیل آن به یک کشور ضعیف عقبمانده بود؛ همان هدفی که در دکترین امنیتی رژیم صهیونیستی بر آن تاکید شده است. در دکترین امنیتی رژیم صهیونیستی تصریح شده است ضامن بقای اسرائیل و تبدیل رژیم به هژمون منطقه، تضعیف همسایگان و کشورهای بزرگ و قدرتمند منطقه غرب آسیا و شمال آفریقاست. به هر حال این نقشه بسیار خطرناک در نطفه خفه شد. مهمترین دلیل شکست این نقشه، ناکام ماندن برخی ترورها در بامداد ۲۳ خرداد، همچنین شکست ترور روسای قوا در ۲۵ خرداد بود. طی روزهای اخیر تایمز اسرائیل، در گزارشی، پرده از برخی ناگفتههای جنگ ۱۲ روزه برداشت. این روزنامه صهیونیستی نوشت روز چهارم جنگ، یعنی ۲۶ خرداد، جلسه محرمانه نتانیاهو با برخی اعضای کابینه و مقامات امنیتی به تشنج کشیده شد و برخی مقامات امنیتی خواستار توقف جنگ شدند. این مقامات امنیتی با استناد به ناکامی رژیم در رسیدن به اهداف در نظر گرفته شده، بویژه عدم تحقق شورش داخلی در ایران و ناتوانی در جلوگیری از شلیک موشک از ایران به سمت سرزمین اشغالی، خواستار توقف جنگ در روز چهارم شدند اما این خواسته با مخالفت نتانیاهو مواجه و او مدعی شد جنگ تا تحقق اهداف، باید ادامه یابد.
نکته قابل تامل این است که طبق گزارش تایمز اسرائیل، این ماجرا، روز چهارم جنگ اتفاق افتاد؛ یعنی فردای عملیات تروریستی رژیم صهیونیستی برای ترور روسای قوا در جلسه شعام. این موضوع نشان میدهد ترور مقامات سیاسی ایران، نقش کلیدی در طراحی رژیم صهیونیستی داشته است. به عبارت دقیقتر، طراحی جنگی رژیم صهیونیستی، بر مبنای ترور مقامات و شخصیتهای سیاسی و نظامی ایران چیده شده بود و وقتی این ترورها شکست خورد، رژیم صهیونیستی دیگر طرح و نقشهای برای جنگ با ایران نداشت. این واقعیتها یک نکته بسیار مهم را نشان میدهد و آن نکته این است که طراحی نظامی - امنیتی رژیم برای حمله به ایران، بر «ترور» استوار است؛ آن هم ترور مقامات ارشد سیاسی و نظامی. به معنای سادهتر، رژیم صهیونیستی تنها در یک حالت قادر به جنگ با ایران است؛ حالتی که مقامات عالیرتبه سیاسی و فرماندهان ارشد نظامی ترور شوند و ایران دچار خلأ قدرت، بیثباتی سیاسی و مختل شدن فرآیند تصمیمسازی و تصمیمگیری شود.
در واقع رژیم صهیونیستی تنها زمانی وارد جنگ با ایران میشود که مطمئن شود ایران قادر به پاسخ دادن و در یک کلمه، قادر به جنگیدن نباشد.
با در نظر گرفتن این واقعیت بسیار مهم، میتوان طراحی رژیم صهیونیستی برای حمله مجدد به ایران را ارزیابی کرد.
بر این اساس، اگر رژیم صهیونیستی به دنبال حمله مجدد به ایران باشد - که شواهد سیاسی و میدانی نیز موید همین است- در وهله نخست باید نسبت به موفقیت پیششرط این حمله، یعنی ترور مقامات عالیرتبه سیاسی و مقامات ارشد نظامی مطمئن شود.
رژیم صهیونیستی البته یک نکته بسیار مهم را دریافته است. فرماندهان نظامی ایران، تجارب مهمی از جنگ تحمیلی ۱۲ روزه آموختهاند. بویژه در روزهای پایانی جنگ، ضریب موفقیت شلیکهای ایران به ۹۰ درصد رسید.
این موضوع نشان میدهد ایران تاکتیکهای مدرنی را برای مختل کردن سیستم پدافند چندلایه رژیم صهیونیستی در اختیار دارد. بر همین اساس، بدیهی است در صورت وقوع حمله مجدد رژیم صهیونیستی، در همان روزهای اول جنگ، حملات موشکی و پهپادی ایران هم به لحاظ کیفی و هم به لحاظ کمی، بسیار کوبندهتر از موجهای ۲۱ گانه عملیات «وعده صادق ۳» خواهد بود.
این موضوع توسط تعدادی از تئوریسینهای دفاعی ایران بیان شده است. بر همین اساس، نتانیاهو میداند سناریوی ترور مقامات سیاسی و نظامی ایران باید در همان دقایق اولیه جنگ جدید محقق شود، اگرنه حملات کوبنده ایران به رژیم صهیونیستی، به آنها مجالی برای پیگیری این سناریو نمیدهد.
بنابراین سناریو و طراحی حمله مجدد رژیم صهیونیستی به ایران کاملا روشن است. آنها زمانی به ایران حمله میکنند که مطمئن شوند نقشه ترورها در همان دقایق اولیه حمله محقق شده؛ موضوعی که قطعا تحقق آن نسبت به شرایط قبل از حمله ۲۳ خرداد، بسیار دشوارتر است.
جنگ ۲ سال اخیر رژیم صهیونیستی علیه جبهه مقاومت نشان داده است عملیاتهای رژیم صهیونیستی تا حدود زیادی وابسته به اصل غافلگیری است. یعنی زمانی طرف مقابل از نقشه رژیم صهیونیستی مطلع میشود که اصطلاحا کار از کار گذشته و رژیم به اهداف خود رسیده است اما در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران، آنها اگرچه با اقدام ناجوانمردانه ترامپ و در پوشش مذاکرات هستهای توانستند ایران را درباره نحوه حمله غافلگیر کنند اما به واسطه هوشیاری سیستم حفاظتی ایران، این غافلگیری منتج به تحقق اهداف رژیم حاکم بر تلآویو نشد. بنابراین اکنون دستشان برای ایران رو شده و اصطلاحا ایران دست رژیم را خوانده است.
به همین خاطر، رژیم صهیونیستی برای غافلگیری مجدد ایران کار بسیار سختی پیش رو دارد. بدون تردید، اکنون ایران غیر از مراقبتهای حفاظتی، سناریوهای مختلفی برای پیشگیری یا مقابله با هر نوع حمله مجدد رژیم صهیونیستی اندیشیده است.
یوآو گالانت، وزیر سابق جنگ رژیم صهیونیستی اخیرا در مصاحبهای، ضمن بیان برخی واقعیتهای مهم جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، همچنین اشاره به برخی اقدامات ایران در حوزه پدافندی و آفندی، مدعی شد رژیم صهیونیستی مجددا ایران را غافلگیر خواهد کرد اما قطعا گالانت از فهم این نکته مهم غافل شده است که ایران، متخصص غافلگیری است و چه بسا همان زمانی که آنها تصور میکنند موعد غافلگیر کردن ایران است، خود در تله غافلگیری ایران گرفتار شوند.
بسیاری از تحلیلگران معتقدند با توجه به واقعیات جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، در صورت حمله مجدد به ایران، رژیم صهیونیستی متحمل خسارات هنگفت و فاجعهباری خواهد شد.
برخی تئوریسینهای دفاعی ایران این موضوع را به شکل دیگری مطرح کرده و گفتهاند جنگ دوم رژیم صهیونیستی علیه ایران، به سرعت تبدیل به آخرین جنگ این رژیم علیه ایران خواهد شد.
این اظهارات نشان میدهد ایران به دنبال بازسازی بازدارندگی خود یا به عبارت دقیقتر، ایجاد یک بازدارندگی کامل و دائم در برابر رژیم صهیونیستی است. میتوان روی حماقت رژیم صهیونیستی حساب باز کرد.
حمله رژیم صهیونیستی به قطر به وضوح نشان داد نتانیاهو و کابینه جنگ او در یک سردرگمی استراتژیک یا حتی راهبردی گرفتار شدهاند. اینکه این گیجی استراتژیک، تا چه اندازه برای ایران فرصتهای استراتژیک خلق خواهد کرد، طی روزها، هفتهها و ماههای آینده مشخص خواهد شد.