سند راهبرد امنیت ملی آمریکا در حالی منتشر شد که ترامپ در دوره اول خود فاقد هیچ راهبردی بود؛ این امر نشان میدهد ترامپ در دوره دوم خود سعی دارد که در چارچوب مشخصتری حرکت کند.
سند راهبردی پیشین امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۲۲ در دولت «بایدن» منتشر شد که در آن بزرگترین تهدید برای آمریکا تا سال ۲۰۳۰ کشور «چین» اعلام شده بود.
سند دکترین امنیت ملی آمریکا که به تازگی منتشر شده است، شامل بخشهای گوناگونی است که در اینجا به برخی از قسمتهای آن پرداخته میشود. هسته مرکزی دکترین امنیت ملی ترامپ باز تعریفی از نقش آمریکا در نظام بینالملل است؛ یعنی گذار از الگوی رهبری جهانی مبتنی بر نهادگرایی و ائتلافهای پایدار به منطق رقابت آشکار قدرتها و بیشینهسازی منافع ملی است.
نخستین محور سند، پذیرش بازگشت رقابت قدرتهای بزرگ به منزله واقعیت اصلی سیاست جهانی است. برخلاف دوره پس از جنگ سرد که برتری بلامنازع آمریکا مفروض بود، دکترین ترامپ جهان را صحنه رویارویی قدرتهای بزرگ میبیند؛ جهانی که در آن چین رقیب ساختاری و بلندمدت و روسیه بازیگر تجدیدنظرطلب معرفی میشود.
این تشخیص تلویحاً به پایان دوران تکقطبی اشاره دارد، اما در سطح راهبردی سند فاقد نقشهای جامع برای مدیریت چند لایه این رقابت است و عمدتاً به ابزارهای اقتصادی تنبیهی و نمایش مقطعی قدرت سخت متوسل میشود. رویکردی که نه مهار رقبای در حال صعود را تضمین میکند و نه برتری آمریکا را تثبیت میکند.
در بخش مربوط به غرب آسیا دکترین ترامپ این منطقه را از جایگاه دوران جنگ سرد و پس از یازده سپتامبر خارج میکند و به صحنه پرهزینه و کم اثر تنزل میدهد که استمرار حضور پرحجم آمریکا در آن نه نظمسازی کرده است، بلکه هدر رفت منابع را به همراه داشته است؛ به همین دلیل راهبرد واشنگتن بر کاهش حضور نظامی مستقیم واگذاری مدیریت بحرانها به متحدان منطقهای و استفاده گزینشی از فشار سخت علیه بازیگران نامطلوب استوار است. به جای پروژه مهندسی نظم لیبرال با محوریت مداخله فعال آمریکا یک الگوی مدیریت بحران در دستور کار قرار گرفته است؛ الگویی که حاکی از انصراف برای احیای نظم آمریکا محور و پذیرش چندقطبی شدن میدان قدرتهای منطقهای است. در واقع، تمرکز سیاست ترامپ در غرب آسیا بر ایجاد موازنه نیابتی میان بلوک عبریـ عربی در برابر محور مقاومت است.
هدف اعلامی، کاهش تنش از طریق همگرایی متحدان است؛ ولی در عمل شکافهای ژئوپلیتیکی را در قالب جدید بازتولید میکند و واشنگتن را به یکی از قطبهای درگیری مبدل میسازد. طبق این سند راهبرد دولت آمریکا در منطقه غرب آسیا سیاست فشار حداکثری بر جمهوری اسلامی ایران است که با خروج از برجام و تحریمهای شدید دنبال میشود. البته این اقدامات نه به تغییر رفتار ایران خواهد انجامید و نه نفوذ منطقهای ایران را محدود میکند؛ در عوض عقبنشینی نظامی آمریکا از عراق و سوریه میدان بیشتری را برای جبهه مقاومت فراهم میکند. کاهش تعهد نظامی مستقیم و تأکید بر خروج از جنگهای بی پایان در غرب آسیا اگرچه در داخل آمریکا جذاب است، در سطح منطقه آمریکا را از یک هژمون نظمساز به بازیگری در مدیریت حداقلی بحرانها تقلیل میدهد.
در سند راهبرد امنیت ملی آمریکا به بخشهای دیگری از جمله اتحادیه اروپا، چین و روسیه پرداخته شده است که در مجال دیگری بررسی خواهد شد. به عبارتی، دکترین ترامپ به جای آنکه سدی در برابر افول باشد به کاتالیزور آن تبدیل میشود که با تضعیف نظام انسجام داخلی و شبکه ائتلافهای خارجی همان عواملی را فرسوده میکند که میتوانستند روند افول را کند کنند. مونروئه جدید که همان بازگشت تمرکز به نیمکره غربی است و بخش زیادی از دکترین ترامپ را تشکیل میدهد، به جای بزرگ کردن دوباره آمریکا، این کشور را به یک قدرت غیرهژمون تبدیل میکند؛ روندی که در واقع مهر تأییدی بر چندجانبهگرایی در صحنه بینالملل است.