صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۳ اسفند ۱۳۸۸ - ۱۰:۵۶  ، 
شناسه خبر : ۱۴۰۴۸۳
گفت‌وگو با دکتر رضا عیسی‌نیا
امیر محمدی اشاره: بازاندیشی در باب مفهوم عدالت در فلسفه سیاسی فیلسوفان مسلمان مسئله ای است که نقش بسزایی در فلسفه سیاسی اسلامی داشته است. به همین منظور به سراغ دکتر رضا عیسی نیا، عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی قم رفتیم تا با ایشان در این باب، گفت وگو کنیم. لازم به ذکر است که از ایشان تاکنون کتاب های متعددی چون اندیشه سیاسی شهید مدرس، درآمدی بر الزامات تحول در حوزه علمیه؛ روحانیت؛ تهدیدها و فرصت ها منتشر شده است.

* معنا و مفهوم عدالت را از دیدگاه اندیشوران مسلمان چگونه می توان تبیین کرد؟
** بنده در پاسخ به پرسش شما در این جا به نظرات گوناگون اندیشمندان مسلمان پیرامون این مفهوم می پردازم. راغب اصفهانی در مفردات، عدل و عدالت را به معنای مساوات قرار داده و گفته: عدل تقسیم کردن به طور مساوی است و بر این اساس، روایت شده که آسمان و زمین بر پایه عدالت برقرار شده است.
ابن منظور در لسان العرب نیز عدل را به معنای تساوی میان دو چیز معنا کرده است.
همچنین شیخ طوسی در رابطه با معنای عدالت می گوید: «العداله فی اللغه ان یکون الانسان متعادل الاحوال متساویا؛ عدالت در لغت به معنای این است که انسان احوال متعادل و متساوی داشته باشد.»
نیز علامه طباطبایی، عدالت را چنین معنا می کند: «هی اعطا کل ذی حق من القوی حقه و وضعه فی موضعه الذی ینبغی له؛ عدالت این است که هر صاحب حقی از نیروها را به حقش برسانی و آن را در جایگاه مناسب خویش قرار دهی» و این معنا، بامعنای لغوی عدالت که تساوی است ، منافات ندارد؛ زیرا مقصود از تساوی ،تقسیم به طور متساوی نیست که به هر یک مقدار مخصوص برسد و همه به یک اندازه بهره مند شوند بلکه مقصود رعایت تناسب و اعتدال است؛ یعنی هر چیزی را مناسب با وضع خود رعایت کردن و به طور شایسته به کار گرفتن.
* اندیشمندانی همچون خواجه نصیرالدین طوسی و مسکویه چه نگاهی به عدالت داشتند؟
** در دیدگاه اندیشمندان مسلمانی چون خواجه نصیرالدین طوسی و مسکویه، عدالت اجتماعی به مثابه رعایت تناسب، استحقاقها و شایستگی ها است. به عنوان مثال خواجه، عدالت را جمع کمالات و فضائل دانسته و وجود عدالت را مایه تعدیل قوای دیگر می داند. فلذا در اخلاق ناصری می گوید :عدالت جزوی نبود از فضیلت ، بلکه فضیلت بود باسرها (به تمامی)و جور که ضد اوست جزوی نبود از رذیلت، بلکه همه رذیلت بود باسرها. خواجه در جای دیگر عدالت را به معنای رعایت استحقاق ها گرفته است، فلذا می گوید: قوام حکومت به عدالت است و در توضیح شرط اول معدلت می نویسد: عدالت آن است که هر صنفی از جایگاه مستحق خود منحرف نشده و به دنبال غلبه بر صنوف دیگر نباشد چون این امر منجر به انحراف مزاج از اعتدال و منجر شدن امور اجتماع به فساد است و در شرط دوم، در معدلت آن بود که در احوال و افعال اهل مدینه نظر کند و مرتبه هر یکی بر یکی بر قدر استحقاق و استعداد تعیین کنند.
* ظاهراً خواجه نصیر، مرتبه عدالت را حتی بعد از محبت می داند!؟
** بله! خواجه، مرتبه عدالت را بعد از محبت می داند، فلذا در بیان شرف عدالت بر فضائل دیگر می نویسد: در فضائل هیچ فضیلتی کامل تر از فضیلت عدالت نیست. البته او علت برتر بودن محبت بر عدالت را اینگونه بیان می کند: فضیلت محبت بالاتر ازعدالت است زیرا محبت مقتضی اتحاد طبیعی و عدالت مقتضی اتحاد صناعی است و صناعی به نسبت با طبیعی مانند قسری باشد و صناعت مقتدی بود به طبیعت.
پس معلوم شد که احتیاج به عدالت که اکمل فضایل آن است در باب محافظت نظام نوع از جهت فقدان محبت است .چه اگر محبت میان اشخاص حاصل بودی به انصاف و انتصاف احتیاج نیفتادی. خواجه بر این باور است که قوام موجودات و نظام کائنات به محبت است و اضطرار مردم به اقتنای فضیلت عدالت از جهت فوات شرف محبت است چه اگر اهل معاملات به محبت یکدیگر موسوم باشند انصاف یکدیگر بدهند و خلاف مرتفع گردد.
* با این اوصاف، عادل در نزد خواجه نصیر چه کسی است؟
** در نزد خواجه عادل کسی است که بین امور و اشیایی نامتناسب تناسب برقرار کرده و امور نامتساوی را تساوی کند.
* این عدالت را چگونه می توان در میان خلق یا همان اجتماع حفظ و نگهداری کرد؟
** خواجه معتقد است که حفظ عدالت در اجتماع مبتنی بر سه چیزاست: 1- ناموس الهی (تدبیر و سیاست الهی)2- حاکم انسانی3- دینار.خواجه می گوید که عدالت اجرا نمی شود و انسان نمی تواند فرد عادلی باشد مگر اینکه ابتدا برخودش عدالت کند، فلذا می نویسد:عادل استعمال عدالت کند اول در ذات خویش، سپس در شرکای خویش از اهل مدینه.
* خواجه در برخی از قسمت های کتابش، عدالت را هیأت نفسانی دانسته است و در قسمتی آن را فضیلتی نفسانی معرفی نموده است، حال پرسش این است که آیا خواجه دو مطلب را می خواسته است بگوید و آیا ایشان دچار پارادوکس شده اند؟
** سوال خوبی است. در جواب شما به پاسخ خود خواجه اشاره می کنم که می گوید آنچه گفتیم عدالت هیأتی نفسانی است و منافی آن نبود که گفتیم عدالت فضیلتی نفسانی است، چه آن هیأت نفسانی را به سه وجه اعتبار کنند،یکی نسبت با ذات آن هیأت و دیگر به اعتبار با ذات صاحب هیأت و سوم به اعتبار با کسی که معامله بدان هیأت با او اتفاق افتاد. پس به اعتبار اول آن را ملکه نفسانی خوانند و به اعتبار دوم فضیلت نفسانی و به اعتبار سوم عدالت.
* اگر موافق باشید به بحث عدالت از دیدگاه ابوعلی مسکویه هم اشاره ای داشته باشید؟
** در نگاه فیلسوفی چون مسکویه، عدالت محصول فضائل قوای سه گانه شهویه، غضبیه و ناطقه می باشد و انسان با اعتدال این قوا به فضائلی چون عفت، شجاعت و حکمت می رسد.مسکویه در تعریف عدالت می نویسد: عدالت داد ودهش آن چه واجب الاعطاءاست به کسی که به او واجب است به همان گونه که واجب می باشد. ایشان در جای دیگر می نویسد :عدالت فضیلتی است که انسان نسبت به خود و دیگران انصاف را مراعات می کند. او همچنین می افزاید که عدالت همان است که شریعت بدان امر کرده است.
* آیا وی فوایدی را هم بر این عدالت حقیقی مترتب می داند؟
** بله! مسکویه در ذیل بحث فوائد عدالت حقیقی می گوید دین امر می کند به مساوات و آن وسیله بدست گرفتن خیر و سعادت است و آن دو (خیر و سعادت) از وجوه عدالت است و چون عدالت ما را از فسق و فجور، بدی و پستی ها، از سرزنش ها و دعوا و... دور می کند، بنابراین انسان عادل ، عدالت را در ذاتش می پذیرد و آن را برای همه می خواهد ولی انسان ستمگر از ستم استفاده می کند برای خودش و دوستانش، سپس برای همه اطرافیانش و آنان را نابود می کند.
ایشان متذکر می شود که عدالت جزیی از فضیلت نیست بلکه خود فضیلت است . ولی جور و ستم که ضد آن است قسمتی یا بخشی از رذایل است. او رذایل را به سه قسم زیر تقسیم می کند: 1- ظاهر (مانند خرید و فروش ، رشوه، ربا و...) 2- مخفی (اراده و نیت سرقت، نیر نگ و...) 3- ستم (به روش های تغلب، بهتان و دروغ ، زور و غل و زنجیر کردن) او می نویسد: بنا بر این امام عادل حاکم ، با مساوات همه رذایل را نابود می‌کند. او در همین بخش به اسباب ضرر زدن به حاکم عادل پرداخته و می گوید: اسباب ضرر زدن به حاکم عادل عبارتند از شهرت؛ که منجر به پستی می شود، شرارت و بدی؛ که منجر به ستم می گردد، خطا و اشتباه که باعث حزن و اندوه می شود و در نهایت، شقاوت را نام می برد که موجب سرگشتگی و پریشانی انسان خواهد شد.

نام:
ایمیل:
نظر: