صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۳ آذر ۱۳۸۹ - ۱۳:۰۸  ، 
شناسه خبر : ۱۸۴۰۸۲
هادی آجیلی اشاره: شیخ، به لحاظ فکری، پرورش‌یافته "مکتب سامراء" است. این مکتب میراث اندیشه‌های مرحوم میرزای شیرازی در حوزه سیاسی است. در این مکتب قانونمندی، مشارکت سیاسی و عقلایی شدن اقتدار سیاسی مورد پذیرش و تاکید است منتهی این مولفه‌ها باید در جهت "شریعت" که یگانه راه... سعادت بشر قرار است داشته باشد و قوانین نه انسان‌محور، بلکه خدامحور باشد و لذا ترادف احکام با شریعت در مکتب سامراء ایجاب می‌کرد که تصدی حکومت به دست حاملان اندیشه دینی یعنی فقها باشد." برخلاف القائات مورخین سکولار، که سعی دارند اندیشه‌های شیخ فضل‌الله را در راستای حمایت از "سلطنت مطلقه" و در استبداد عنوان کنند.

شیخ براساس آموزه‌های مکتب سامراء هیچگاه مدافع سلطنت و استبداد نبود. همان‌گونه که در زندگینامه ایشان عنوان شد، شیخ شهید در جریان "قیام تحریم تنباکو" یکی از نمایندگان مرحوم میرزای شیرازی در تهران بود که همدوش آیت‌الله میرزای آشتیانی رهبری مردم در اعتراض به امتیاز رژی را بر عهده داشت. نهضت تحریم تنباکو، اعتراضی فراگیر علیه استبداد ناصرالدین شاهی و استعمار انگلیس بود و قدرت روحانیت و مرجعیت در این قیام نشان داد که تا چه اندازه بنیاد ظلم و ستم سست و پوشالی است و شیخ فضل‌الله در این قیام اعتراض نقشی اساسی داشت.
حال جای سئوال است که شیخ شهید چگونه در آن روزگار از استبداد دفاع نکرد؟ اگر اندیشه شیخ شهید مبتنی بر توحید و دفاع از سلطنت مطلقه ـ ولو با توجیه شرعی مدافع تشیع بودن سلطان ـ بود، قاعدتا ناصرالدین شاه که به لحاظ اقتدار بسیار بالاتر از محمدعلی شاه قرار داشت، برای دفاع شایسته‌تر بود. پس چرا شیخ شهید در نهضت تحریم علیه استبداد و سلطنت به پاخاست. قیامی که به روایت کتب تاریخی بدترین دشنامها از سوی مردم نثار ناصرالدین شاه شد و او را "شاه‌باجی سبیلو" لقب دادند!
اگر محور اندیشه سیاسی شیخ فضل‌الله دفاع از "سلطنت مطلقه" بود می‌بایست در برابر حکم تاریخی آیت‌الله میرزای شیرازی مقاومت کند، چرا که این حکم مستقیما علیه ناصرالدین شده بود و امتیاز تعهدی را که او در برابر انگلیسی‌ها امضا کرده بود باطل می‌ساخت. اما شیخ از حکم میرزای شیرازی دفاع کرد و در برابر استبداد و استعمار ایستاد و یکی از رهبران قیام مردم بود.
نکته جالب اینجاست که یکی از رهبران روحانی مشروطه که تقریبا در نقطه مقابل تفکرات شیخ قرار دارد و یکی از "سیدین سندین" به شمار می‌آورد و مشروطه‌خواهان از ایشان به منزله یکی از روحانیون آزادیخواه یاد می‌کند، هنگامی که مرحوم میرزای شیرازی فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد، در حالی که طبق شهادت تمامی مورخین حتی مسیحیان و یهودیان از استعمال دخانیات خودداری می‌کردند، این روحانی آزادیخواه روی منبر شروع به کشیدن قلیان کرد و گفت: میرزا مجتهد است و من هم مجتهد! اما در کتب تاریخی هیچکس از این روحانی بزرگوار به عنوان طرفدار استبداد و ناصرالدین شاه یاد نمی‌کند، هرچند که واقعا هم اینگونه نبود و اقدام وی بیشتر جنبه شخصی و رقابت صنفی داشت.
در هر حال جای سئوال جدی از مورخین سکولار است که آیا باور کردنی است که شیخ فضل‌الله نوری در اوج شوکت و قدر قدرتی ناصرالدین شاهی، مخالفت سلطنت و استبداد باشد اما در ذلت شاه وابسته‌ای چون محمدعلی شاه به یکباره دفاع از استبداد و مخالفت با آزادی اولویت اول شیخ قرار بگیرد به گونه‌ای که حاضر به دادن جانش در این راه باشد؟ یقیناً اینگونه نیست. حقیقت آن است که محور اصلی اندیشه سیاسی شیخ فضل‌الله نوری بر دفاع از بیضه اسلام و تاکید بر حفظ و اجرای قوانین و مقررات شریعت قرار داشت.
علیرغم این که مورخین غیر مذهبی مشروطه سعی دارند که نقش شیخ فضل‌الله را در شکل‌گیری قیام مشروطه به کلی کتمان و یا کمرنگ سازند، شیخ شهید به دلیل صداقت و اعتقادی که به حفظ وحدت و شان روحانیت داشت، علیرغم تمامی احترامی که دربار و صدراعظم برای او قائل بودند، روابط خود را با آنان قطع کرد و همراه با سایر علما و روحانیون معترض که "قیام عدالتخانه" را آغاز کرده بودند، به زوایه مقدسه قم مهاجرت کرد و حتی بخش عمده مخارج مهاجرین را ایشان پرداخت.
ابن نصرالله مستوفی از مورخین قیام مشروطه در نحوه شکل‌گیری این قیام، به دیدار آیت‌الله بهبانی و آیت‌الله طباطبائی با شیخ فضل‌الله نوری اشاره می‌کند، که در این دیدار سیدین به شیخ شهید تاکید می‌کند که بدون همراهی شمار حرکت ما ناموفق است.
مستوفی می‌نویسد: "...(سیدین) می‌دانستند با ضدیت و مخالفت جناب شیخ کار برای این حضرات پیشرفت ندارد... این بود که بر حسب مشورت و صلاح‌اندیشی یک روزه، هر دو سید بزرگوار و علمای عالیمقدار با قصد مزبور حرکت و به منزل جناب حاج شیخ رفتند و شیخ را دیدار کردند... سیدین محرمانه طرح سخن کردند و مقاصد خویش را بیان کردند... و با جناب شیخ عرضه داشتند که با ضدیت و مخالفت شما کار برای ما پیشرفت ندارد، اگر شما با ما همراهی و مساعدت بفرمایید، اقدامات ما بی‌حاصل نخواهد شد و اگر شما همراهی نفرمایید، هیچ وقت کار از پیش نمی‌رود."
در این میان "سیدین" پاسخ شیخ به سیدین بسیار جالب و شنیدنی است. به راستی اگر برای شیخ سلطنت و استبداد مهمتر از مردم روحانیت بودند، این‌گونه پاسخ می‌داد؟ اگر شیخ طرفدار استبداد بود، چرا در همان مراحل اولیه که اعتراض به سلطنت آن همه گسترده نشده بود، در برابر معترضین موضع‌گیری نکرد؟ شیخ در پاسخ "سیدین" اینگونه می‌گوید: "شما می‌دانید که مهر و محبت مشخص صدارت با من چه اندازه است... ولی شما را هم تنها نمی‌گذارم و نوع خود را ضایع و مفتضح نمی‌خواهم و توهین شریعت را بر خود نمی‌پسندم.
هر زمانی که شما اقداماتی کردید، من فوری قطع مراوده کرده و با شما در هر جا که بفرمایید حاضرم. نیک و بد شما متعلق به من و هیچوقت شما را تنها نمی‌گذارم." به دنبال این فرمایشات جناب شیخ، "پس از آن که جنابان آقای میرزا سیدمحمد مجتهد و آقامیرزا سید عبدالله مجتهد از حضرت مستطاب حاج شیخ فضل‌الله نوری اطمینان حاصل کردند، در اواخر سنه یکهزار و سیصد و بیست و سیم از هجرت، علما مزبور لوای طغیان برافراشتند و ندای عام در دادند و جمعیت ملی هم‌چون حاضر و مستعد بودند فوری حسب‌الامر علما محترم حاضر گردیدند" مهاجرت علما به قم در واقع بزرگترین فشار به مظفرالدین شاه برای پذیرش مشروطه بود.
به دنبال این اقدام اعتراضی، در تهران یک حرکت انصرافی صورت گرفت و در غیاب علما، عده‌ای از مردم به هدایت منورالفکران در سفارت انگلیس متحصن شدند که این اقدام به هیچ وجه با خواسته‌ها و مطالبات "نهضت عدالتخانه" منطبق نبود. علی‌ایحال مظفرالدین شاه فرمان پذیرش مطالبات معترضین را توسط عضدالملک به قم خدمت علما فرستاد و قول داد که صدر اعظم و مسیونوز را عزل کند. اما در همان مهاجرت قم و پس از وصول فرمان پذیرش مطالبات معترضین از سوی ناصرالدین شاه، گفت‌وگویی در میان علما در گرفت که در رابطه با اختلافات بعدی، ذکر آن حائز اهمیت است. هنگامی که علما قصد بازگشت به تهران را داشتند، شیخ فضل‌الله نوری از سایر علما خواست تا مشورت کنند که در بازگشت به تهران چه مطالبی را طرح کرده و چه اقداماتی را در پیش گیرند.
مشروطه از دیدگاه علمای مشروطیت
شیخ فضل‌الله نوری از معنای "مشروطه" می‌پرسد:
آیت‌الله طباطبایی در پاسخ می‌گوید: "مشروطه، چیزی است که عامه، طعم حریت و آزادی خواهند چشید، بیان و قلم آزاد خواهد گشت، مردم متحد خواهند شد، مساوات و مواسات در مملکت پدید خواهد گشت... شاه و مجلس و تمام وزارتخانه‌ها و ادارات هر یک در حدود خود رفتار خواهند... و خلاصه مشروطه چیزی است که تمام کارهای دولتی و ملتی و شرع و عرف و زارع و فلاح و غیره را محدود خواهد کرد." شیخ شهید بعد از اتمام سخنان آیت‌الله طباطبایی، به او پاسخ داد: "فوایدی که برای مشروطه برشمردید، همه جای خود خوب و کسی را حرفی نیست...
الان تمام علمای محترم طهران و طلاب و وعاظ حاضرند مطلب مرا می‌شنوند، به‌طور اختصار به همه بگویم. همه بدانند، اینکه بیان کردید، حدودی برای پادشاه و وزرا تعیین خواهد شد، خیلی خوب و بجاست و کسی نمی‌تواند تکذیب کند.
اما اینکه فرمودید آزادی تامه و حریت مطلقه پدیدار خواهد گشت باز هم می‌گویم این حرف از اصل غلط و این سخن در اسلام کلیت کفر است، همانقدر از شماها تمنا دارم که سخن نگویید و حرکتی نفرمایید که رخنه در دین اسلام وارد آید، آن وقت اجانب بر ما سفریه خواهند کرد، اما قانونی که فرمودید وضع خواهد شد، اولاً قانون ما در هزار و سیصد و اندی سال قبل نوشته و به ما داده شد، و بر فرض که امروز بخواهند قانونی بنویسند باید مطابقه با قرآن و قانون محمد(ص) و شریعت احمدی داشته باشد... و دیگر اینکه فرمودید برای شرع نیز حدودی خواهد بود، این را بدانید که برای شرع حدی نیست."
این نخستین واکنش شیخ فضل‌الله نوری است که به گونه‌ای مستدل و منطقی در جمع علما بیان گردید و همان‌گونه که از متن سخنان ایشان پیداست، شیخ شهید، تعیین حدود برای پادشاه و وزرا را نه تنها مذموم نمی‌شمارد بلکه آن را "خیلی خوب و به‌جا" قلمداد می‌کند. اما آنچه از همین ابتدا موجب نگرانی شیخ می‌شود بحث آزادی مطلق و حد گذاشتن بر شرع است و لذا بسیار روشن و واضح دیدگاه خود را بیان می‌کند و می‌گوید آزادی مطلق در اسلام وجود ندارد و وضع قوانین نیز باید مطابق شریعت باشد. این دو درخواست تمامی مطالبه شیخ شهید در طول نهضت مشروطه از آغاز قیام تا لحظه‌ای است که عاشقانه طناب‌دار را در آغوش می‌گیرد.
و جالب اینجاست که آیت‌الله طباطبایی هنگامی که سخنان مستدل شیخ را بدون پاسخ می‌یابد، می‌گوید: "می‌دانید که مراد ما پیشرفت کار بود که بحمدالله کار به مراد ما شد،... به طهران که رفتیم هر طور پیش آمد به صلاح و مشورت دیگران رفتار خواهد شد. در تهران هر طریقی که میل شما باشد و دستور بدهید البته خارج از امر و اجازه جنابعالی نخواهیم بود." اما آیا به راستی بعد از رفتن تهران همین‌گونه نظر و رای شیخ محترم شمرده شد یا خیر؟ پس از بازگشت علما از قم به تهران، مظفرالدین شاه طی حکمی، فرمان مشروطه را صادر کرد. پس از چندی نیز نظامنامه داخلی مجلس و قانون اساسی توسط گروهی از عناصر منورالفکر نوشته شد.
متأسفانه برخلاف آنچه که سیدین در جریان مهاجرت به قم گفتند، برای نوشتن قانون اساسی توجهی به شریعت و مذهب نشد و طیف منورالفکر سکولار کار نگارش قانون اساسی را به دست گرفت و این قانون را از سوی قوانین اساسی بلژیک و فرانسه کپی‌برداری کرد. امضای قانون اساسی توسط عملا نیز خود حکایتی دارد. همان‌گونه که عنوان شد قانون اساسی را عده‌ای از عناصر سکولار بدون توجه به هویت دینی و احکام شریعت نوشتند، ولی برای محکم‌کاری بر آن شدند تا امضای علمای بزرگ و رهبران قیام نیز در پای قانون اساسی باشد.
روزی که در مجلس قرار بود، علما قانون اساسی را امضا کنند، سیدین بهبهانی و طباطبایی به دلیل آنکه از دستپخت! منورالفکران آگاه بودند در امضای آن قدری اهمال کردند اما در قیل و قال از جمعیت تماشاچی و اطرافی و وکلا بلند شد. آقا سیدعبدالله (بهبهانی) اظهار داشتند، از امضا نکردن قانون اساسی قصدی نبود، غیر از اینکه از مردمان خارج و داخل اگر ایرادی دارند بگویند زیرا که پس از امضاء، ایراد کسی لابد محل اعتنا نخواهد بود... و چون آقا سیدعبدالله دید موقع گفت‌وگو نیست قانون اساسی را خواست... بدون تصور و تاملی امضاء و مهر کردند.
نوبت به آقای طباطبایی رسید، مبهوت مانده بود با حال تردید، آقا سیدعبدالله سبقت کرد، آهسته به طباطبایی گفت: امروز روز تردید و قصور نیست، بدون این که جوابی به من بدهید فوری آن را امضاء کرده، بعد جواب مرا بگویید... آقای طباطبایی بدون آنکه سخنی بگوید، مهر خود را بیرون آورد و زیر مهر آقا سیدعبدالله را مهر کرد. سپس صدای (زنده‌باد سیدین سندین) از اطراف بلند شد" و بدین‌گونه "سیدین سندین" قانون اساسی را بدون تامل امضا کردند و برای آنها فریاد "زنده‌باد" سر داده شد. اما "نوبت به حاج شیخ فضل‌الله رسید، امضای قانون مزبور را از شیخ خواستند، ایشان از امضاء تبرا کرد. جواب دادند من بایستی روزی چند در این قانون غور و دقت کنم، پس از آن اگر از وظیفه شرعی من خارج نباشد مضایقه از امضا ندارم والا بدون تامل امضاء نخواهم کرد."
شیخ برخلاف "سیدین" قانون اساسی نوشته شد، توسط منورالفکران را چشم بسته نپذیرفت و امضای آن را موکول به تامل در آن کرد، اما بعد از این اقدام، شیخ مورد بدترین حملات و تهاجمات از جانب طیف منورالفکر قرار گرفت. آنها مردم را علیه شیخ تحریک می‌کردند و او را مخالف قانون اساسی قلمداد می‌کردند.
گمان می‌رود که سیدین هم از این تبعات برخود می‌ترسیدند، اما شیخ کسی نبود که از این بادها بلرزد!
بعد از چندی ورقه‌ای از جانب شیخ منتشر شد که براساس آن می‌بایست اصلی به عنوان متهم به قانون اساسی افزوده شود، تا قوانین مجلس مغایر با احکام شریعت نباشد. براساس اصل پیشنهادی شیخ فضل‌الله مجلس شورای ملی "باید در هیچ عصر از اعصار مواد احکامیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام(ص) نداشته باشد و معین است که تشخیص مواد موافقت و مخالفت قوانین موضوعه مجلس شورای ملی با قواعد اسلامی در عهده علمای اعلام بوده و هست، لذا مقررات در هر عصری از اعصار انجمن از طراز اول مجتهدین و فقها و متدینین تشکیل شود که قوانین موضوعه مجلس را قبل از تأسیس در آن انجمن علمی به دقت ملاحظه و مذاکره نمایند.
اگر آنچه وضع شده، مخالف با احکام شریعه باشد، عنوان قانونیت پیدا نخواهد کرد و امر انجمن علمی در این باب مطاع و متبع است و این ماده ابدا تغییرپذیر نخواهد بود." با انتشار متن پیشنهادی شیخ شهید، وکلای منورالفکر مجلس برآشفتند و گفتند که ما این قانون را به هزاران زحمت! نوشته‌ایم و اگر اصل جدیدی در آن وارد کنیم، هر روز یکی چیزی می‌نویسد که به قانون اساسی اضافه شود. نهایتا سیدین، شیخ فضل‌الله را به اصرار به مجلس آوردند تا او را متقاعد کنند که از اصل پیشنهادی خود بگذرد.
"آقایان بهبهانی و طباطبایی خیلی با او گفت‌و‌گو کردند که از این مطالب و از این فصل بگذرند و ما را به زحمت دچار نسازند. قانونی را که با هزاران زحمت مرمت داشته‌اند از هم نریزند و جماعتی را با خود طرف قرار ندهند... آیت‌الله طباطبایی شخصاً در مقام نصیحت برآمدند و گفتند: از این قصد و خیالات صرفنظر نمایید و برای خود اسباب صدمه و مخاطره فراهم نیاورید.
شیخ فضل‌الله کوتاه نمی‌آید
خوب است خواننده محترم در اینجا، صحبت شیخ فضل‌الله و آیت‌الله طباطبایی را در زمان مهاجرت به قم دوباره مرور کند، و آنجا که آقای طباطبایی به شیخ قول داد که "در برگشت به تهران هر طریق که میل شما باشد و دستور بدهید البته خارج از امر و اجازه جنابعالی نخواهیم بود." با این حال در برابر این سخنان که ناشی از فشار سنگین و جو ساختگی طیف منورالفکر بود، شیخ شهید به آرامی رو به سیدین کرد و گفت: "تکلیف شرعی من به جز از این است که شما می‌گویید (من از کشته شدن در راه دین هم خوف و اندیشه ندارم. راضی هستم مرا با نفت آتش بزنند و رخنه در دین اسلام و مذهب جعفری ننمایند).
من این ورقه را نوشته‌ام، میل دارید ببرید بر قانون اساسی متمم (اضافه) بنمایید، میل ندارید، خود دانید. ربطی به من ندارد. تکلیف شرعی من این بود که نوشتم. اما آنقدر به شما می‌گویم، نوعی نکنید که مورد سخریه اجانب و تسلط خوارج شوید "استقامت شیخ شهید و مرعوب نشدن او در برابر جوسازیهای منورالفکران سکولار که در میان آنها افرادی نظیر سیدحسن تقی‌زاده ـ عامل معروف انگلیس ـ وجود داشت، هرچند در دوره‌های بعد به دلیل تسلط و استیلای کامل غربزدگان بر دولت و مجلس عملا هیچگاه به مرحله اجرا در نیامد، تا اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57، اصل پیشنهادی شیخ فضل‌الله نوری در قالب "شورای نگهبان" در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران متبلور شد.
ایستادگی شیخ در برابر جریان منورالفکر وابسته و تصویب اصل پیشنهادی او در قانون اساسی موجب شد تا به زودی روزنامه‌های وابسته به این جریان که به پشتوانه سفارت انگلیس، رو به تزاید گذشته بودند، هر روز به نوعی شیخ شهید را در معرض بدترین تهمتها و هتاکیها قرار دهند. این تحریکات مزورانه تا آنجا پیش رفت که مخالفین شیخ در روز 8 جمادی‌الاول 1335 گروهی را در مدرسه صدر گرد آوردند با شور و هیجان بسیار خواستار تبعید شیخ شدند! هر چه زمان بیشتر می‌گذشت پیش‌بینی‌های شیخ در رابطه با اهداف پنهان پشت عناوین مشروطه و آزادی بیشتر عیان می‌شد.
روزنامه‌های به اصطلاح آزاد، به جای آنکه راه‌حل‌هایی برای پیشرفت صنعتی و علمی و اقتصادی کشور ارائه دهند، هر روز به بهانه‌ای مقدسات دین و باورهای اعتقادی مردم را زیر سئوال می‌بردند. رونق بازار فرنگی‌مآبی و تقلیدهای پوچ از آداب و عادات غربیان موجب شد شیخ فضل‌الله بیش از پیش نگران وضعیت پیش آمده شود و بعضا با حضور در مجلس نسبت به این وقایع اعتراض کند. منورالفکران که آرمان آنها، به قول تقی‌زاده "از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شدن" بود و چاره کار ملت را در همین می‌دیدند، دغدغه‌های شیخ را برنمی‌تافتند و او را در معرض تهاجم و تهدید قرار می‌دادند.
متأسفانه به دلیل اقدامات پنهان طیف منورالفکر و ظاهرنمایی و ریاکاری آنان که از طریق ارسال گزارش‌های غیر واقعی از روند مشروطه و مجلس به محضر مراجع نجف صورت می‌گرفت، مراجع ثلاث یعنی حضرات آیات آخوند خراسانی، آخوند مازندرانی و بخل میرزا خلیل، دقیقا در جریان حوادث قرار نمی‌گرفتند و با دعوت به اجرای عدالت و شریعت، مشروطه و مجلس را مورد حمایت قرار می‌دادند. اما شیخ که در معرض مستقیم حوادث بود، نمی‌توانست دستهای پنهانی که قصد از میان برداشتن روح شریعت اسلام و تسلط بیگانه بر ملت را داشتند، ببینند. این بود که فریاد سر می‌داد و علیه انحرافات افشاگری می‌کرد.
در مقابل این طیف منورالفکر سکولار نیز گاه و بیگاه ضمن آنکه در جراید وابسته به خود بدترین تهمتها و فحشها را نثار شیخ می‌کرد، عناصری ساده‌لوح را تحریک می‌کرد تا علیه شیخ بشورند. به گونه‌ای که چندین بار خبر رسید که اراذل و اشرار قصد حمله به خانه شیخ را دارند. شیخ برای آنکه اعتراض خود را به طور روشن به همگان اعلام کند، با گروهی از علما و مجتهدان تهران به همراه جمع کثیری از طلاب و مردم عازم حضرت عبدالعظیم شد و در آن بارگاه مقدس تحصن کرد.
تحصن شیخ و علمای همراه او در حضرت عبدالعظیم ضربه بزرگی به مجلس و هواداران مشروطه بود و لذا مجددا "سیدین سندین" از طرف مجلس مأمور شدند تا شیخ را راضی نموده که به تهران بازگردد. سیدین طباطبایی و بهبهانی به حضرت عبدالعظیم و نزد شیخ فضل‌الله آمدند و در میان آن فصلی گذشت که جهت روشن شدن دلایل اصلی مخالفت شیخ با مشروطه‌خواهان آوردن آن مناسب است. آیت‌الله طباطبایی به شیخ شهید می‌گوید: "من و شما در یک طبقه هستیم، بد و خوب ما متعلق به یکدیگر است.
من با شما همراهی لازمه خواهم کرد که تمام مطالب شما انجام شود، بلکه کسی بدون اوامر و نواهی شما اقداماتی نکند، هر طور میل شماست رفتار نمایند. "شیخ فضل‌الله نوری در پاسخ به آیت‌الله طباطبایی مطالبی دارد که باز هم تاکید بر همان مواضعی است که در قم خطاب به وی عنوان کرد.
شیخ می‌گوید: "پیشتر از این مکرر بر مکرر این مطلب را گفته، باز می‌گویم. اساس این مجلس و مشروطه من بودم و هستم و فعلا در موضوع مشروطیت و مجلس و وکلا و حدود عرف ابداً حرفی نداشتم و ندارم در حد سلطنت و حدود وزرا و دوایر دولتی حرفی نیست و این مجلس امروزه برای ما خیلی لازم است... اما چه نوع وکیل برای این مجلس لازم است؟ دارای چه صفاتی باشد؟... از تمام صفات او که صرفنظر کنیم لااقل باید مسلمان و طریقه جعفری را دارا باشد و از خدا بترسد، دین به دنیا نفروشد. برای اجانب کاری نکند. واضحتر و ساده‌تر بگوییم یعنی بهایی نباشد... نه تمام وکلا، بلکه 7 الی 8 نفر هستند که از متهمی گذشته، مسلمان نیستند، خود شما آنها را می‌شناسید... مطلب دو.
مجلس را برای ما خیلی خوب است، مشروطیت خیلی بجاست، اما مشروطه باید قوانین و احکامش سرمویی از طریقه شرع مقدس نبوی خارج نشود..." مطلب دیگری که شیخ فضل‌الله نوری خطاب به سیدین در مورد آن تاکید می‌کند، بحث "آزادی" است. ایشان "آزادی" مطلق را خارج از چارچوبه اسلامی می‌دانند. البته شیخ شهید با کلیت آزادی مخالف نبود، بلکه آزادی توهین به افراد و شریعت را نمی‌خواست. شیخ در همین جلسه مذکور می‌گوید: "آزادی یک چیز است که فقط و فقط در خیر عموم باشد.
اگر کسی خیر به خاطرش رسید و لاغیر اما نه تا اندازه باید آزاد باشد که بتواند توهین از کسی بکند. مراد از خیر عموم ثروت است و رفتن در راه ترقی است و پیدا کردن معدن است، بستن سدهای عدیده‌ای است و ترقیات دولت و ملت، آیا گفته‌اند کسی که دارای این آزادی است باید توهین از مردمان محترم بکند، آیا گفته‌اند فحش باید بگویند و بنویسند؟ آیا گفته‌اند انقلاب و آشوب و فتنه در مملکت حادث کند و پارتی اجانب باشد و برای دولت خارج کار کند." نکته مستور در این کلمات شیخ شهید این است که شیخ مخالف با ترقی و پیشرفت کشور نیست.
"شیخ فضل‌الله و ایده توسعه"
شیخ فضل‌الله نوری مخالف با پیشرفت و ترقی کشور نبود و برخلاف آنکه مورخین سکولار می‌گویند، بر آزادی به معنای "خیر عموم" که مفهوم واقعی آن ترقی دولت و ملت است تأکید دارند، اما آنچه مذموم است، آزادی افترا و اهانت است، آزادی وابستگی اجانب است. شیخ شهید در سخنان خود سپس به آزادی قلم اشاره می‌کند و توهین‌هایی که توسط مطبوعات به اصطلاح آزاد به مقدسات و باورهای اسلامی روا داشته شده را به "سیدین" متذکر می‌گردد.
شیخ به عنوان نمونه یک شماره از نشریه "کوکب دری" را که در آن زمان بی‌محابا به مقدسات اسلامی توهین می‌کرد، به دست آیت‌الله طباطبایی می‌دهد که بخواند: "تصور کردند در این جریده هم بعضی مطالب مضحک مثل جریده صور اسرافیل و سایرین نوشته است، آقای طباطبایی با این قصد روزنامه را می‌گرفت و با صدای بلند بنا کرد به خواندن، تا به مرور به مطالب ائمه اطهار(ع) رسید.
در اینجا آقای طباطبایی خواست آهسته بخواند، حضار به صدا آمدند، ناچار با صدای رسا خواندند که نسبتهای بی‌ربط و عاری از حقیقت داده و مردم را شماتت کرد، که شما مردمان نادان چرا این‌قدر اعتقاد به این شخص دارید که در هزار و سیصد سال قبل به یزید بن معاویه یاغی شد، قشون فرستاد، خود و همراهانش را کشتند، حالا این مردم روضه‌خوانی می‌نمایند، خرج می‌دهد اموال خود را بی‌جهت تفریط می‌نمایند. یک جماعتی به خاک کربلا اعتقاد دارند. این خاک چه مرتب و برتری با خاکهای دیگر دارد... بعد از آنکه آقای طباطبایی این روزنامه را خواندند یک مرتبه بی‌اختیار به گریه درآمد. هرچه خواست خودداری نماید، نتوانست، سایرین از گریه ایشان به گریه درآمدند،... تمامی ساکت و خاموش شدند. همه ساکت و مبهوت به یکدیگر نگاه می‌کردند.
"شیخ فضل‌الله پس از حدود یک ربع سکوت خطاب به سیدین گفتند: "جریده آزاد(!) را خواندید. و الله اگر امروز ما جلوی این جراید را نگیریم مورد مؤاخذه و قهر خدا و رسولش خواهیم بود. شما پیشوایان دین شریف هستید، برای چهار روز زندگی دنیا نمی‌شود این‌طور زیر بار مزخرفات این مردم رفت و هیچ نگفت." و نهایتاً شیخ سخنی با "سیدین" در میان نهاد که شاید آن موقع خود باور نمی‌کردند و تنها وقایع بعدی مشروطه نشان داد که شیخ تا چه اندازه آینده‌نگر بوده و توطئه‌های طیف منورالفکر وابسته را به خوبی شناخته است.
شیخ به سیدین می‌گوید:‌ "شما فقط با عنوان آیت‌الله و سیدین‌السندین مغرور شده‌اید. اسم اینها را چه باید بگذاریم. و الله بیخود شما با این عبارات خوشوقت و مغرور گردیده‌اید. این مردم گیج نیستند... امروزه چون محتاج شما هستند این است که شما را با لفظ به مراتب عالیه رسانده‌اند، برای این است که قوه و قدرتی به دست بیاورند. آن‌وقت شما را از درجات علیا به مرتبه سفلی برمی‌گردانند. اولین علامتش این است که میانه شما را با من چنان بر هم زده‌اند که هیچ‌وقت اصلاح نشود. امروز نوبت من است، چند روز دیگر هم نوبت شما خواهد رسید."
شیخ با سیدین اتمام حجت کرد. اما با آنها به تهران برنگشت چرا که می‌دانست، طیف غربگرای وابسته هیچ‌گاه اجازه نخواهد داد که مجلس و دولت برخلاف آنها رفتار کنند و زیر بار مطالبات شیخ بروند، هرچند در ظاهر هم مسائل را بپذیرند. شیخ شهید و همراهانش در طول تحصن حضرت عبدالعظیم، روزنامه‌ای منتشر می‌کردند که حاوی نظرات و دیدگاههای ایشان در رابطه با مسائل مشروطه بود. این روزنامه هر روز در تهران منتشر و موجب نگرانی طیف سکولار می‌شد. محتوای اصلی و اساسی بحث شیخ فضل‌الله در این روزنامه تکیه اساسی بر همان موارد پیش گفته بود. یعنی "مشروطه" باید "مشروعه" باشد و عناصر وابسته به اجانب در آن طرد شدند.
در یکی از روزنامه‌ها شیخ اعتراض خود به فرنگی‌مآبی و تقلیدهای کورکورانه از غربیها توسط مشروطه‌طلبان را این‌گونه تشریح می‌کند: ‌"آن بازار شام، آن شیپور اسلام، آن آتش‌بازیها، آن ورود سفرا، آن عادیات خارجه، آن هورا کشیدنها و آن همه کتیبه‌های زنده‌باد و (زنده‌باد مساوات) و (برادری و برابری)، می‌خواستید یکی را بنویسید (زنده‌باد شریعت) و (زنده‌باد قرآن) و (زنده‌باد اسلام)" در یکی از این روزنامه‌ها، موضوع ضدیت با مجلس که از اجانب مخالفین با متحصنین حضرت عبدالعظیم نسبت داده می‌شد، این‌گونه رد شده است: "در باب مجلس‌خواهی، هیچ خلافی نیست و همه می‌خواهند و اما در امر دینی همه علما بدون استثنا می‌گویند که این مجلس مخالف اسلام نباشد باید آمر به معروف و ناهی از منکر و حافظ بیضه اسلام باشد.
ای مسلمانان! کدام عالم است که می‌گوید مجلس که تخفیف ظلم نماید و اجرا احکام اسلام کند بد و نباید باشد. تمام کلمات راجع است به چند نفر لامذهب بی‌دین، آزادی‌طلب، که احکام شریعت قیدی است برای آنها، می‌خواهند نگذارند که رسما این مجلس مقید شود به احکام اسلام و اجرای آن و هر روز به بهانه‌ای القای شبهات می‌نمایند."
شیخ فضل‌الله نوری همچنین در ایامی که مشروطه‌خواهان منورالفکر با ابزار تبلیغاتی و مطبوعات وابسته به خود فضای مشوشی به وجود آورده بودند، به گونه‌ای که برای متدینین و حتی مراجع نجف، مسئله مبهم مانده بود، رساله‌ای تحت عنوان "تذکره الغافل و ارشاد الجاهل" تالیف و منتشر کرد، تا در آن فضای مشوش، بر همگان اعلام کند که دلایل مخالفت و اعتراضش به برخی اقدامات مجلس و مشروطه‌خواهان چیست.
شیخ در این رساله می‌نویسد: "... این عده قلیل به تدلیس و تلبیس می‌خواستند که قانون و دین اسلام را تغییر بدهند. چنانکه سامری دین موسی(ع) را از میان برد که اول ترغیب کرد مردم را به خدای موسی(ع) پس از آن گفت که این گوساله خدای موسی(ع) است و مردم هم قبول کردند... اگر این جماعت مقصودی جز اجرای قانون الهی نداشتند، چرا قانون مجازاتشان تمام برخلاف قانون الهی بود.
تو نگو که قانون دولتی بوده مگر دولت می‌تواند شرعا اعراض از قانون الهی بکند و خود را از تحت آن قانون خارج کند... ای عزیز اگر مقصود تقویت اسلام بود، انگلیس حامی آن نمی‌شد و اگر مقصودشان عمل به قرآن بود، عوام را گول نداده، پناه به کفر نمی‌بردند و آنها را یار و معین و محل اسرار خود قرار نمی‌دادند... آخر مقبول کدام احمق است که کفر اسلام شود و ملکم نصاری (میرزا ملکم‌خان که ارمنی بود) حامی اسلام باشد...
اف بر این دانش که قبول کند این جریده‌نگاران معلوم‌الحال و فرق مختلفه ضاله و ملک نصاری و امثال اینها موید اساس عدل اسلامی و جان‌فشان از برای آن باشند ولی این مقدسین و ائمه جماعات که با کلیله از امور عامه معزول داشته‌اند، خود سعی در تخریب اساس عدل اسلامی بنمایند... ای عزیز اگر مقصود حفظ شرع بود، نمی‌گفتند که مشروطه محبوب ماست، نخواهیم راضی شد که کلمه مشروعه نزد او نوشته شود (اشاره به مخالفت طیف سکولار و نمایندگان منورالفکر با آمدن لفظ مشروعه در کنار مشروطه در قانون اساسی)..." در هر حال شیخ شهید تمامی مطالبات خود را در اجرای شریعت، عمل به احکام اسلامی و مقابله با سلطه اجانب خلاصه می‌کرد.
اما شیطنتها و انحرافات طیف منورالفکر وابسته که سعی در انهدام اساس شریعت اسلام داشتند و نیز پشتیبانی مشکوک سفارت انگلیس از مشروطه‌خواهان (که شیخ در رساله تذکره به آن اشاره کرده است) نهایتاً شیخ شهید را به این نکته رهنمون ساخت که اساس شکل‌گیری حرکت مشروطه، اقدامی طراحی شده برای از میان برداشتن سد ایمان مذهبی و مرجعیت دینی از سر راه استعمار بوده است. شیخ پرورش‌یافته مکتب میرزای شیرازی بود و به خوبی از دشمن استعمار انگلیس با مقام مرجعیت دینی آگاه بود.
"شیخ فضل‌الله و فتوای حرمت مشروطه"
انگلیس در قضیه تحریم تنباکو ضربه‌ای اساسی از ایمان مذهبی مردم و اعتقاد آنان به مقام مرجعیت خورده بود و اینک تظاهرات غیر مذهبی طیف منورالفکر و حمایت انگلیس از آنان برای شیخ قابل تامل بود و نهایتا شیخ را بر آن داشت که علیرغم همراهی اولیه با قیام مشروطه ـ باقیام مشروطه ـ یا نهضت عدالتخانه ـ سرانجام به حرمت مشروطه فتوا دهد و پس از برشمردن فجایعی که از جانب مشروطه‌طلبان بر شریعت و قانون اسلام رفته صریحا اعلام کند که: "ممکن نیست که مملکت اسلامی در تحت قانون مشروطگی بیاید، مگر به رفع ید از اسلام، پس اگر کسی از مسلمین سعی در این باب نماید که ما مسلمانان مشروطه شویم. این سعی و اقدام در اضمحلال دین است."
شیخ فضل‌الله نوری به خاطر همراهی با علما در رفع ظلم و ستم و اجرای عدالت و محدود شدن شاه و دربار و وزرا و نیز اجرای احکام اسلامی، با "نهضت عدالتخانه" همراه گردید و با یاری او این قیام به پیروزی رسید، اما با مشاهده انحرافات فراوان و دسایس و وساوسی که طیف منورالفکر وابسته و غربگرا ـ که در همان ایام شروع قیام در مجامع سری برنامه‌هایی برای پیشبرد اهداف خود به اسم مشروطه طراحی کرده بود ـ مسیر خود را از مشروطه جدا کرد و ابتدا سعی نمود با حضور فعال و ارائه برنامه‌هایی از انحراف جلوگیری کند، اما پس از آنکه دید، طیف غربگرا، مصر بر پیشبرد اهداف خود مبنی بر فرنگی کردن کشور و عرفی کردن قوانین و هدم اساس شریعت دارد و از طرفی با مشاهده، حمایتهای سفارت انگلیس از این بنیان، به نتیجه قطعی رسید که این اساس برای وابسته کردن کشور و از میان بردن شریعت آغاز شده و لذا کاملا رودرروی آن قرار گرفت و تا زمان شهادت به افشاگری علیه آن پرداخت.
حکایت سربداری شیخ شهید
اما حکایت شهادت شیخ شهید، داستان دیگری است. شیخ از موضوع خود مبنی بر حفظ شریعت با مشروطه مخالفت می‌کرد، از سوی دیگر محمدعلی شاه، به دلیل وابستگی‌اش و نیز رقابتهای استعماری و روس و انگلیس در برابر مجلس و مشروطه‌خواهان انگلیسی ایستاد. یقینا این دو مخالفت از یک جنس و سنخ نیست. مخالفت شیخ با مشروطه هیچ گاه به معنای دفاع از استبداد نیست. او مدافع راستین شریعت بود. اما منورالفکران تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا شیخ را در کنار استبداد قرار دهند به دنبال بروز اختلاف میان مجلس و محمدعلی شاه، سلطان قاجار به مجلس حمله کرد و مشروطه‌خواهان عده‌ای دستگیر و مقتول و برخی نظیر تقی‌زاده، به سفارت انگلیس پناه برد، و جان خود را نجات دادند!
اما پس از چندی با توافق پنهان روس و انگلیس، قوایی از تبریز و بختیاری و رشت به سرکردگی عناصری چون صمصام‌الدوله (عامل انگلیس) و محمدولی خان تنکابنی (فئودال و مستد سابق) عازم تهران شدند و پس از شکست قوای محمدعلی شاه، تهران را به تصرف خود درآوردند. محمدعلی شاه به سفارت روس پناهنده شد، بسیاری از همراهان او سریعاً تغییر موضع داده و به مجاهدین پیوستند که به "مجاهدان روز شنبه" در کتب تاریخی مشهور هستند. حتی عین‌الدوله مستبد که ظلم و ستم او عامل شروع قیام مشروطه شد، در امان ماند و حتی بعدا نخست‌وزیر مشروطه شد! اما فتح تهران قربانی می‌خواست.
"فتح تهران بی‌قربانی صفا نداشت، کسی بهتر از شاگرد اول فاتح تنباکو؟ که بهتر از مخترع و علمدار مشروطه مشروعه؟" فاتحان تهران که عمدتا تجهیز شده از جانب انگلیس بودند، در عصر روز 11 رجب و بنا به روایتی 12 رجب ه‌ـ‌ق شیخ فضل‌الله نوری را دستگیر و پس از یک محاکمه ساختگی به دادستانی! یک روحانی‌نمای فراماسونری به نام شیخ ابراهیم زنجانی در عصر روز 13 رجب مطابق با روز تولد حضرت علی(ع)، به جرم دفاع از اسلام و شریعت و مخالفت با سلطه و وابستگی اجانب در میدان توپخانه به دار آویختند.
یکی از بستگان شیخ ماجرای دستگیری ایشان را اینگونه می‌گوید که قبل از دستگیری شیخ، عده‌ای از بستگان به ایشان پیشنهاد می‌دهند که در جایی مخفی شود و سپس در زمان مناسب به عتبات عالیات پناه برد. شیخ پاسخ می‌دهد که: "اگر من پایم را از این خانه بیرون بگذارم، اسلام رسوا خواهد شد." یکی دیگر از بستگان شیخ می‌گوید: "مانند خیلی‌ها تشریف ببرند سفارت شوروی." شیخ شهید تبسم می‌کند و یک پرچم روس را به آنان نشان می‌دهد و می‌گوید: "این را فرستاده‌اند که من بالای خانه‌ام بزنم و در امان باشم اما رواست که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده‌ام، حالا بیایم و بروم زیر بیرق کفر؟"
شیخ فضل‌الله نوری بالاخره توسط مجاهدین مشروطه‌خواه دستگیر می‌شود و با حضور یبرم‌خان ارمنی ـ که حضور او در مشروطه بسیار مشکوک است ـ توسط شش نفر به سرپرستی شیخ ابراهیم زنجانی محاکمه می‌شود. جالب اینجاست که ورقه‌ای که فردا به هنگام شهادت شیخ به عنوان متن محاکمه خوانده شد، مطالبی است که اصلا در جریان محاکمه ایشان نگذاشته است... و بالاخره لحظه شهادت شیخ فرا می‌رسد: در میدان توپخانه انبوهی از جمعیت ایستاده‌اند که بیشتر آنها مجاهدان! ارمنی فاتح تهران هستند. دسته موزیک می‌نوازد. شیخ با طمانینه به طرف در نظمیه می‌رود. نگاهی، به آسمان می‌اندازد و می‌گوید: "وافوض امری الی‌الله ان‌الله بصیر بالعباد" و به طرف دار راه می‌افتد...
شیخ به پای چهارپایه زیر دار رسید. پهلوی چارپایه ایستاده اول عصایش را به جلو میان جمعیت پرتاب کرد. قاپیدند. عبای نازک مشکی تابستانه‌ای را که در دوشش بود، عبا را درآورد و همانجا به میان مردم پرتاب کرد. شیخ سپس شروع به صحبت کرد: "خدایا تو خودت شاهد باش که من آنچه باید بگویم به این مردم گفتم... خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز به این مردم می‌گویم که موسسین این اساس لامذهبین هستند که مردم را فریب دادند...
این اساس مخالف اسلام است... محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن عبدالله" بعد از اینکه حرفهایش تمام شد، عمامه‌اش را از سرش برداشت و تکان داد و گفت: "از سر من این عمامه را برداشتند از سر همه بر خواهند داشت." آن روز محشر کبری به پا شده بود، مجتهد بزرگ با سر برهنه و جامه مختصر و مندرس در بین مجاهدان! ارمنی و زیر چوبه‌دار ایستاده بود و همه منتظر صحنه آخر این بازی غریب و هولناک بودند. شیخ زمزمه کرد: اگر بار گران بودیم رفتیم اگر نامهربان بودیم رفتیم. در این هنگام عده‌ای و از جمله شیخ مهدی پسر شیخ شهید در پای دار شروع به کف زدن و هلهله کردند و شیخ به آنها اشاره کرد و گفت: هذا کوفه صغیره (این کوفه کوچک است) و عده‌ای دیگر هراسناک و آرام می‌گریستند.
در این وقت طناب دار را به گردن او انداختند. بنا به روایت تمامی کتب تاریخ در این هنگام گرد و خاک شدید در گرفت. چارپایه را از زیر پای شیخ کشیدند و شیخ بر سر دار شد و دیگر کسی کمترین حرکتی از او ندید. و بدینسان شاگرد بزرگ مکتب میرزای شیرازی و به فرمان حضرت امام(ره) آن "مجتهد عادل و عادل مجتهد" بر سر دار رفت تا به قول مرحوم جلال آل‌احمد، نعش آن بزرگوار بر بالای دار مانند بیرقی باشد که پس از دویست سال کشمکش به عنوان استیلای غرب بر این مرز و بوم در اهتزاز درآید. روحش شاد.

نام:
ایمیل:
نظر: