مفهوم جبر و تقدیرگرایی
واژه تقدیرگرایی یا قدریون و قدریه واژه ای است که در تاریخ علم کلام به دو گروه اطلاق شده؛ یکی جبرگرایان و دیگری معتقدان به تفویض که دقیقاً در مقابل جبریون قرار داشته و افعال اختیاری انسان را مخلوق و مقدور خود انسان می دانند و برای خدا نقش فاعلی در این افعال قائل نیستند و خدا را تقدیرکننده افعال بشر نمی دانند. اصل این تعبیر در حدیثی از رسول الله (ص) وارد شده که آن حضرت امت اسلام را از قدریه برحذر داشته، فرمودند: «لعن الله القدریه» و نیز فرمودند: «القدریه مجوس امتی»
طرفداران نظریه جبر یا کسب که بارزترین مصداق آن مذهب اشاعره (از مذاهب کلامی اهل سنت) می باشد، این اصطلاح را در مورد قائلین به تفویض به کار برده و آنها را مصداق حدیث نبوی دانسته اند؛ در مقابل، مفوضه که بارزترین نمود آن مذهب معتزله، از دیگر مذاهب کلامی اهل سنت و مخالف اشاعره، می باشد، هم اشاعره را به خاطر اعتقاد به جبر و اعتقاد به این که خیر و شر هر دو به تقدیر خداست، متهم به قدری بودن کرده اند، اما در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) ظاهراً مراد از قدریه مفوضه باشند، که با حدیث نبوی نیز موافق است؛ چرا که رسول خدا آنان را به مجوسیان تشبیه کرد و مجوسیان منشأ خیر را خدا و منشأ امور شر چون مار و زلزله و امثال آنها را اهریمن می دانند، کما اینکه مفوضه نیز افعال اختیاری بشر را مخلوق خدا ندانسته، خود را خالق افعال اختیاری خود می پندارند. (ر.ک: مستدرک البحار، ج8، ص429)
نبرد بین معتزله و اشاعره
در مسئله جبر و تفویض، اختلاف نظر دو دسته چنان گسترده و عمیق شد که عملاً نبرد فکری آنها علاوه بر حوزه جدل، گاهی به برخورد فیزیکی در بین طرفداران دو نحله هم می کشید. معتزله پیروان ابوحذیفه واصل بن عطاء ایرانی از شاگردان زاهد معروف «حسن بصری» بودند. واصل بن عطاء بین 80 تا 180 هجری زندگی می کرد. البته از میان معتزله متفکران و نویسندگان بزرگی مانند «نظام معتزلی»، «جاحظ معتزلی» و غیره برخاستند.
اما اشاعره پیروان متکلم معروف «ابوالحسن علی بن اسمعیل الاشعری» (تولد 260، وفات 334 هجری) می باشند که خود زمانی از اصحاب اعتزال بود و سپس در آغاز قرن چهارم از آنها گسست. بین معتزله و اشاعره اختلاف نظر بسیار است. به طور کلی معتزله راسیونالیست و از اصحاب تعقل و اشاعره اهل حدیث و خبرند و یکی از موضوعات مورد اختلاف این دو گروه مسئله جبر و اختیار است. معتزله که به سبب حدیث مجعول «القدریه مجوس هذه الامه» از نام «قدریه» سخت پروا و پرهیز و هراس داشتند، در واقع مانند معبد جهنی و غیلان دمشقی بر مختار بودن انسان معتقد بودند و به وی نسبت «صدور و ایجاد» اعمال می دادند. البته معتزله امور تکوینی مانند تپش قلب را اختیاری نمی دانستند ولی امور ارادی خواه «عمل به مباشرت» باشد مانند حرکت دادن اعضا و جوارح و خواه «افعال تولیدی» باشد مانند حرکت دادن افزارها را تابع تصمیم انسان می دانستند.
استدلال آنها این بود که خداوند از همان آغاز بندگان خود را مختار در اعمال خویش آفریده و دیگر در کار آنها مداخله ای دائمی نمی کند، زیرا اگر فرض کنیم که کلیه اعمال انسانی مجعول اراده الهی است، در آن صورت فرستادن پیغمبران برای هدایت مردم و نازل کردن کتب آسمانی و تعیین و تشریع موازین و احکام عبادی و غیره امور زائد بوده و ثواب و گناه و لذا جزا و عقاب معنایی نمی داشت.
اما اشاعره (که معتزله آنها را «مجبره» می نامیدند) مسئله را به شیوه خاصی حل می کردند و به انسان نسبت «کسب و قیام» می دادند و امور را اعم از تکوینی یا ارادی، اعم از افعال به مباشرت یا افعال تولیدی را زاده مشیت الهی می شمردند و برای توضیح فکر خود تئوری «کسب» را با استفاده از تکرار این لفظ در آیات مربوطه در قرآن پیش می کشیدند. اشاعره می گفتند که وقتی انسان متقاضی فعلی باشد، یعنی تصمیم بگیرد کاری بکند خداوند در همان آن، آن عمل را خلق می کند و «موجد فعل» است و بدین ترتیب اراده، اراده انسان است ولی فعل و تنفیذ و اجرای فعل ناشی از مشیت خداوند است و اینکه می بینیم امور مسبوق به قدرت و اراده است از جهت تأثیر اراده انسانی ما نیست، بلکه خداوند وقتی بندگان را می آفریند افعال را مقارن اراده ها خلق می کند. اینکه خداوند انسان را عقاب و عذاب یا پاداش و سزای نیک می دهد به سبب مملوکیت آدمیزاد است در ذات مالک الملکی که خداست و همان طور که بنده در مقام خواجه خود جای چون و چرا ندارد، در اینجا نیز جای چون و چرا نیست و عقل بشری از درک حکمت بالغه الهی قاصر است. بدین سان دیدیم که بین فعل انسان با خلق آن از جانب خداوندگار همزمانی و «مقارنه» ای انجام می گیرد و معنای «کسب» همین است، یعنی آنچه که موافق مشیت خداوند ولی از راه اراده بشری صورت پذیر می شود.
اشاعره استدلال می کردند که قبول مختار بودن انسان مسئله وجود مشیت الهی و قضا و قدر و «لوح محفوظ» که در آن همه سرنوشت ها ثبت است و «محو و اثبات» که عمل خداوند در فسخ عزائم و دگرگون ساختن کارها است و قدرت الهی و موازین دینی و شریعت، همه و همه مهمل و باطل می شود، لذا انسان «فاعل مختار» نیست، بلکه «فاعل موجب» است یعنی عمل او قائم به فاعل عالم است، چنانکه رنگ اشیا با آنکه قائم به شیئی رنگین است ولی همه می دانند که آفریننده اشیا و آن رنگ ها خداوند است. رابطه عمل ما نسبت به اراده ما مانند رابطه رنگ است به شیئی رنگین و تعلق رنگ به شیئی رنگین نافی آن نیست که هر دوی آنها را خداوند خلق کرده است.
نظر شیعه
شیعه امامیه چون به اشکالاتی که هم به قدریه و هم به جبریه، هم به معتزله، هم به اشاعره وارد بود، توجه داشته، حد وسطی را برگزیدند و با استناد به حدیثی از امام جعفر صادق(ع) (متوفی سال 148 هجری) به «لاجبر و لاتفویض، بل الامر بین الامرین» معتقد هستند. استدلال آنها چنین است که کردار آدمی ساخته و پرداخته خود اوست بلاواسطه ولی مخلوق و ساخته و پرداخته خداوند است به واسطه، زیرا «الشیئی مالم یجب، لم یوجد» چیزی که واجب نشود به وجود نمی آید و هر عمل مسبوق است به زندگی و توانایی و اراده و دانش و همه این امور هم در اختیار خداوند است، لذا عمل آدمی که زاییده نیروی حیاتی و اراده و قدرت و علم اوست بلاواسطه مال اوست و از آنجا که همه این مختصات را خداوند پدید آورده لذا به کمک همین واسطه، عمل به خدا تعلق می یابد.
امامیه استدلال دیگری نیز می کردند و آن «استدلال جود» است: خداوند جود خود را بر همه کائنات عرضه می دارد ولی استفاده از این جود مناسبت دارد با قابلیت آنها در استفاده و استفاضه از آن و کمال و نقصان پذیرندگان وجود، هر چه موجودی از «مبدأ فیاض» دورتر باشد، استفاده او از آن جود کمتر است. بدین ترتیب همه امور خیر بالاصاله داخل در قدرت خداوند است و همه امور شر بالعرض داخل در این قدرت می شود. اینکه اصولیون می گفتند «الوجوب بالاختیارا لاینافی الاختیار» و یا «الامتناع بالاختیار لاینافی الاختیار» اشاره به همین مباحث است. استدلال های دیگری هم در این زمینه در کلام شیعی وجود دارد که مخاطبان عزیز را به آن مباحث ارجاع می دهیم، اما اینکه علت و منشأ طرح بحث جبر و اختیار چیست؟ را در شماره آتی بررسی خواهیم کرد.