گرایش رادیکالی
این گرایش بیشتر تحت تأثیر حال و هوای انقلابی و رادیکال دهه شصت قرن بیستم در آمریکا و از درون جنبش های دانشجویی، چپ نو، حقوق مدنی و ... سر برآورد. بیشتر طرفداران آن، دختران و زنان سفیدپوست طبقه متوسط آمریکایی بودند که اغلب، تحصیلات دانشگاهی داشتند. به همین دلیل و به علت اعتراضاتی که این گروه به گرایش های پیشین خود داشت، گاهی فمینیسم رادیکال، جنبشی نخبه گرا و آمریکایی تلقی می شود که به موضع گیری علیه فمینیسم اروپایی می پردازد.(1)
از نظر فمینیست های رادیکال زنان تحت ستم قرار دارند. استفاده از واژه ستم، نوعی وام گیری از مارکسیسم است. فمینیسم رادیکال به شدت تحت تأثیر مارکسیسم و در عین حال منتقد آن است. آنها بر عکس مارکسیست ها که جامعه را به دو دسته ستمگر(سرمایه دار) و ستمدیده(کارگر) تقسیم می کنند، اساسی ترین نوع تقسیم بندی اجتماعی را دسته بندی جامعه به دو طبقه زنان و مردان می دانند که در آن ظلم جنسیتی(ظلم بر زنان) که فراگیرترین شکل بی عدالتی است، صورت می گیرد.(2)
عقاید فمینیستهای رادیکال
بر این مبنا، «نجات زنان» و «حذف مردسالاری» محور اصلی مطالعات و مطالبات این دسته از فمینیست ها می باشد. این گرایش در مطالعات فمینیستی آن قدر حائز اهمیت است که حتی برخی از محققان معتقدند: جنبش اصلی فمینیسم در واقع همین گرایش رادیکالی است.(3) بر اساس این نگرش، به دلیل آن که هیچ حوزه ای از جامعه از تبیین مردانه برکنار نیست، نابرابری های جنسیتی ناشی از نظام مستقل مردسالاری است. در واقع، این گروه معتقدند از میان تمام تبعیض ها و ستم های طبقاتی، قومی، مذهبی و نژادی، بنیادی ترین ساختار ستمگری به جنسیت تعلق دارد، که همان نظام پدرسالاری است. بر خلاف دیدگاه لیبرال، ریشه فرودستی زنان نه در وضع قوانین، بلکه در تمام حوزه های حیات انسانی زنان است و هیچ حوزه ای از حوزه های زندگی اجتماعی از نگاه مرد سالار جدا نیست.
هرچند «سیمون دوبووار»، «ایوانیگز»، «جرماین گرییر»، «آن اکلی» و «مری دیلی» از جمله متفکران اولیه این گرایش به شمار می آیند، اما در اثر فعالیت سیاسی افرادی همچون «کیت میلت» با نوشتن کتاب «سیاست جنسیتی» (1970) و «شولامیث فایرستون» با نوشتن کتاب «دیالکتیک جنسیت» (1972) گرایش رادیکالی به یک نظریه نظام مند درباره ظلم جنسیتی مبدل شد.(4) «فایرستون» در کتاب دیالکتیک جنسیت معتقد است: فرودستی زنان نه تنها در زمینه های آشکاری مانند قانون و اشتغال تحقق دارد، بلکه در روابط شخصی نیز وجود دارد. زنان نه تنها از مردان متمایزند، بلکه زیردست آنانند. اساساً مرد دشمن اصلی زن است. بنابراین وظیفه نظری، فهمیدن نظام جنس و جنسیت و وظیفه سیاسی پایان دادن به آن است. به نظر فایرستون، تفاوت میان مردان و زنان مبنایی زیستی دارد. زنان به دلیل ویژگی های تناسلی شان و به این دلیل که ناگزیرند از نوزاد ناتوان انسان مراقبت کنند، از لحاظ جسمی ضعیف تر از مردان هستند. این امر روابط اجتماعی را ایجاب کرده است که بر اساس آن، زنان برای تأمین امنیت جسمانی خویش ناچارند به وابستگی به مردان تن دهند، اما چون پیشرفت های فناورانه، بارداری را به نحو دیگری نیز میسر ساخته است، بنابراین، مبنای زیستی عملاً خاصیت خویش را از دست داده و فرودستی زنان و در مقابل، سلطه مردان دیگر ضرورتی ندارد. این پیشرفت ها زنان را از اجبار به بچه دار شدن رها کرده، در نتیجه مردان و زنان می توانند در کار بچه آوردن و بچه داری سهیم شوند.(5)
البته فمینیست های افراطی جدید این نظر را رد کرده، معتقدند: فرودستی زنان مبنای زیستی ندارد، بلکه ناشی از زیست شناسی مردانه است. مردان به طور طبیعی خشن هستند و از خشونت شان برای تسلط یافتن بر زنان استفاده می کنند. «مری دیلی» در کتاب «پزشکی زنان» (1978)، چند نمونه از شیوه هایی که مردان به وسیله آنها به زنان آسیب رسانده اند و برای تسلط داشتن بر آنان خشونت را به کار برده اند، ذکر می کند. خودسوزی زن هندو رسمی که طبق آن، زن هندو خود را در آتش جنازه در حال سوختن شوهرش قربانی می کند، بستن پای زنان چینی، ختنه زنان آفریقایی، شکار ساحره های اروپایی و پزشکی زنان آمریکایی از این قبیل هستند.(6)
در هر صورت، فمینیست های افراطی معتقدند: امروزه فمینیسم به دنبال تساوی حقوق زنان و مردان نیست، بلکه به دنبال یک نظریه مهم است که منشأ اصلی کلیه پلیدی ها را در برتری طلبی جنس مرد خلاصه می کند. اساساً برتری طلبی مردان از «گناهان اولیه» محسوب می شود. این دسته از فمینیست ها نظریه بزرگ خود را «چشم انداز جنسیت» خوانده اند. در قاموس این ها «جنسیت» حرف رمز است.(7) همچنان که بهره کشی طبقاتی، نژادپرستی و نظایر آن از اشکال بی عدالتی در جامعه محسوب می شوند، «ظلم جنسیتی» بنیادی ترین و اساسی ترین شکل بی عدالتی در جامعه است.(8) به نظر این دسته از فمینیست ها، اساساً اگر جامعه به عنوان «جامعه مردسالار» درک شود، روشنگر نقش محوری ظلم جنسیتی خواهد بود.(9) مردان در همه حوزه های زندگی به طور نظام مند زنان را زیر سلطه خود در آورده اند و از این سلطه بهره مند می شوند. بنابراین، رابطه میان دو جنس زن و مرد رابطه ای سیاسی است. مردان فرهنگ، دانش و توان ذهنی زنان را تماماً انکار می کنند، به گونه ای که حتی علم مردانه برای مشروعیت بخشیدن به اعتقاداتی به کار برده می شود که زنان را فروتر از مردان و نقش آنان را نقش کارگران خانگی تعریف می کند.(10)
این دسته از فمینیست ها «انقلاب سیاسی» را تنها راه حل نجات زنان می دانند. تا زمانی که ذهن زنان از تصور مردسالارانه زدوده نشود و ارزش های سنتی مردانه از طریق فعالیت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تضعیف نگردند و شیوه تولید دانش مردانه دگرگون نشود، مشکل زنان حل نخواهد شد. زنان باید براساس زنانگی واقعی، هویت جدیدی برای خود به وجود آورند؛ چرا که با ارزش ترین خصوصیات، مربوط به خصوصیات خاص زنان است. زنان باید جدا از مردان زندگی کنند؛ چون حتی در نزدیک ترین روابط، زنان زیر سلطه مردان قرار می گیرند.(11) برخی از آنها آن قدر افراط ورزیدند که معتقد به کشتار جمعی مردان هستند.(12)
به هر حال، به نظر این دسته از فمینیست ها، استقلال کامل از مردسالاری، دگرگونی نظام خانواده، بی اهمیتی تک همسری، تحدید موالید رایگان، سقط جنین آزاد و جانب داری از همجنس گرایی زنانه برخی از خواسته هایی هستند که باید در تلاش سیاسی به آنها دست یافت.(13)
انتقادات
آموزه های افراطی این گرایش مانند؛ لزوم فروپاشی خانواده و نقش مادری زن، دشمنی دو جنس و لزوم جدایی طلبی آنها و روابط لزبینی(همجنس گرایی) نه تنها مانع از اقبال عمومی به این گرایش شد، بلکه سبب ساز انتقادات شدید نسبت به آن هم شد. یکی از مهم ترین این انتقادات، که سایر فمینیستها به آن گرایش دارند، تأکید بیش از اندازه بر پدرسالاری به عنوان یگانه عامل سرکوب زنان و نادیده انگاشتن سایر عوامل است. الغای مادری و تمهید فروپاشی خانواده که امروزه دامن غرب را گرفته از دیگر مشکلات این گرایش افراطی است. دشمنی دو جنس و کناره گیری زنان از مردان نیز مورد حمله منتقدان قرار گرفته است.
پینوشتها در دفتر نشریه موجود است.