درآمد
در سرآغاز بحث، به صورت مقدمه مقاله، گذرا و كوتاه به چند نكته اشاره ميكنم:
يك. جهانيسازي، فرآيند يا ترفند؟
جهاني شدن1 آيا «فرآيند» است يا «ترفند»؟ «پروسه» است يا «پروژه»؟ آيا اين جريان فقط برآيند قهري فرآيند تاريخي است كه خواه ناخواه رخ ميدهد و در پس آن تدبيري ننهفته است و در پي آن غايت و غرضي ننشسته، يا پروژه و ترفندي است كه احيانا قدرتهاي سياسي و اقتصادي در پس آن ميخواهند ايدئولوژي خاصي را بر جهان حاكم كنند و از آن غايتي را تعقيب ميكنند؟
در قبال اين پرسش، دو ديدگاه مطلقانگار وجود دارد:
ا. طيفي از صاحب نظران با تصور اين كه اين پديده، فقط فرآيند تاريخي طبيعي (و بلكه قهري و جبري) است كه بايد رخ بدهد و لاجرم رخ ميدهد، نتيجه ميگيرند كه در قبال آن مطلقاً نبايد و نميتوانيم موضع منفي اتخاذ كنيم زيرا اين فرايند به اراده كسي رخ نميدهد كه به اراده كسي متوقف شود؛ از اين روي در قبال آن، راهي جز تسليم نداريم.
برخي از اين طيف ميگويند كه اين فرايند طبيعي قهري، به رغم برخورداري از وجه منفي، داراي وجه مثبت هم هست. ما اگر بتوانيم فرهنگ، اقتصاد، سياست و تدابير كلان را جهاني كنيم، به برقراري صلح كمك كردهايم و مناطق محروم جهان از مواهب بخشهاي پيشرفته آن بيشتر بهرهمند ميشوند. به جاي اين كه تكنولوژي، يك امكان انحصاري بومي و ملي تلقي شود، از انحصار صاحبان اصلي آن خارج، و جهاني ميشود. علم، جهاني ميشود و مناطق فقير و نادار جهان ميتوانند از يافتههاي علمي نواحي پيشرفته بهرهمند شوند. اطلاعات، جهاني ميشود و بالاتر و مهمتر اين كه جريان اطلاعات، دو سويه، و جهان به «ظروف مرتبطهاي» تبديل خواهد شد كه در آن مناطق محروم و فقير از داراييهاي مادي و معنوي سرشار كشورهاي پيشرفته و متمكن، سيراب ميشوند! اين ديدگاه افزون بر اين كه ميگويد جهاني شدن، فرآيند طبيعي و قهري است، آن را مثبت نيز ارزيابي ميكند و ميگويد اين اتفاق به نفع همه جهان است.
ب. طيف ديگر بر اين باورند كه اين واقعه قهري نيست و پروژه و ترفند سنجيده و تدبير شده است. اين گروه ميگويند كه اصولاً ماهيت اين واقعه، منفي و تحميلي، و اراده قدرتهاي اقتصادي، سياسي و ايدئولوژيك در پس اين جريان نهفته است. ارادههاي قاهر و غالب جهاني ميخواهند كه جهان يكرنگ شود؛ اما به رنگ اقتصاد و سياست قاهر جهاني، بلكه و در حقيقت ملتها بيرنگ شوند و فرهنگها، عادات، اديان، مرزها و اختيارات دولتهاي بومي به نفع قدرتهاي غالب ساييده، و اداره مسائل كلان جهان از يك جا و تابع اراده قدرتها تدبير شود.
به نظر ميرسد هيچ يك از اين دو منظر كه در مطلقانگاري مشتركند، دقيق نيست و همه حقيقت شمرده نميشود؛ بلكه هر دو احتمال به طور نسبي به هر دو وجه درست است؛ يعني جهاني شدن از اين جهت كه «وقوع يك اتفاق در يك مرحله تاريخي» شمرده ميشود، سخن درستي است چنان كه در گذشته نزديك، زندگي ايلمدار و قبيلهساختار كه صورتهاي اوليه حيات اجتماعي انسانها بود، به تدريج به صورتهاي زندگي روستايي تبديل، و زيست روستايي، رفته رفته به مدل شهرنشيني بدل شد و در روزگار ما، طي سيصد ـ چهارصد سال گذشته، مدل «دولت ـ ملت» پديد آمد و مرزهاي جغرافيايي تعريف شده و تأييد شده از ناحيه مجامع جهاني، شكل گرفت و رفته رفته ملت تعريف خاصي يافت و جلوتر كه رفتيم، اتحاديههاي منطقهاي و جهانشمول پديد آمدند و نوعي مليتهاي فرابومي پديدار شد و چه بسا اين وجه جهاني شدن به اراده كسي و جمعي بسته نباشد؛ زيرا وقتي تكنولوژي مدرن پيدا ميشود و فنآوري ارتباطات به نحو حيرتآوري توسعه مييابد و روابط و مناسبات فشرده ميشود و افكار و انظار در معرض داوري جهاني قرار ميگيرد و جوامع و آحاد، امكان انتخاب مييابند، به طور طبيعي و خود به خود بعضي انديشهها و فرهنگها كه بر ديگر انديشهها و فرهنگها امتياز و رجحان دارند، برگزيده، و جهاني ميشوند. اين وصف مثبت و وجه طبيعي و قهري جهاني شدن است.
از وجه ديگر ميتوان گفت: ارادههاي جبار و مسلطي كه درصدد اشاعه ايدئولوژي و ادبيات خاصي در پهنه گيتياند و دستاندركار اعمال تدبير براي تسخير جهانند، به دنبال اعمال مهندسي اجتماعي واحدند تا بتوانند امر جهان را به گونهاي تدبير كنند كه به سلطه انحصاري آنها بينجامد. ارادههاي قاهر معاصر ميكوشند آن فرايند قهري را نيز به نفع خود استخدام و وجه تحميلي جهاني شدن را به منصه ظهور بنشانند.
غايت وجه تحميلي و تدبيري جهاني شدن، «اينجهاني» كردن حيات، و غرض آن اشاعه سكولار ليبراليسم در كره خاكي است؛ هر چند ليبراليسم طيفي است كه با وجوه گوناگون ليبراليسم سياسي، ليبراليسم فرهنگي، ليبراليسم ديني و ليبراليسم اقتصادي رخ مينمايد؛ البته سهم قدرتهاي اقتصادي در اين فرايند يا ترفند، يعني نقش ثروت بسي بيش از قدرت سياسي و قدرتمندان سياسي است.
از آن جهت سهم «ثروت» را افزونتر از «قدرت» ميخوانم كه امروز به طور عمده قدرتهاي اقتصادي، سياست و حتي معرفت را اداره ميكنند. زمام امور را در ظاهر سياستمداران به دست دارند و نيز ظاهر اين است كه نظريهپردازان و متفكران، نظريه ميپردازند؛ اما واقعيت به گونهاي ديگر است؛ زيرا قدرتهاي اقتصادي، هم ذهنها و ضماير را هدايت ميكنند (يعني نظريه و ايدئولوژي ميپردازند) و هم مديران و مدبّران جهاني را اداره ميكنند. به نظر من در پسِ پارهاي از نظريههايي مانند «نظريه نزاع تمدنها» كه در جهان امروز ابراز و بسيار گسترده نيز مطرح ميشود و اشاعه مييابد (و انسان آشكارا احساس ميكند كه نظريه و نظريهپرداز آن به صورت غير طبيعي بزرگ شده) و سرانجام به منصه تحقق مينشيند، بايد دستهاي متمكّنان و غولهاي ثروت و مكنت را جست! اين خداوندان ثروتند كه نظريهها و نظريهپردازان خاصي را به لطايفالحيل مطرح و مشهور ميكنند. نيز اين قدرتهاي اقتصادياند كه اذهان تودهاي را سامان ميدهند و سرانجام با رأي صوري تودهها، اراده خود را به كرسي مينشانند؛ از اين رو ميگويم: در عين اين كه سياستمداران از سر قدرتطلبي و در صحنه «بازي قدرت» درصددند ايدئولوژي و ادبيات خاصي را جهاني كنند، پيش و بيش از آنها، اين ثروتمندان و قدرتهاي اقتصادياند كه حتي قدرتمندان سياسي را به سر انگشت تدبير اداره ميكنند و بر فرآيند رخدادها در جهان تأثير ميگذارند تا منابع ثروت را مسخّر خود سازند.
به تعبير ديگر، در روزگار ما به موازات هم، دو واقعه واقعيت يافته است، و اين دو گرچه كاملاً به يكديگر مربوط هستند (به نحوي كه بسط يكي، وقوع ديگري را تسهيل ميكند)، بايد توجه داشت كه اين دو واقعه، به هر حال، دو «واقعيت» هستند، نه يك «حقيقت»؛ آن دو واقعه، يكي توسعه فرهنگ و فنآوري ارتباطات ميان اقوام و اقاليم گوناگون جهان و در نتيجه بسط تنازع و تعامل فكرها و فرهنگها در مقياس جهاني است، و ديگري ظهور قدرت قاهر و تمامتخواه و در نتيجه احتمال سر برآوردن يك «جهاني ـ دولت» مقتدر مروّج ايدئولوژي مهاجم و انحصارطلبِ در ظاهر بلامنازع است!
پديده نخست، پروسه و فرآيند قهري ـ تاريخي، و فرهنگي ـ تكنولوژيك است. سخن گفتن از اين پديده، سخن گفتن از «هستها» است؛ زيرا اين پديده، اكنون به مثابه واقعيت، خود را بر حيات و مناسبات انسان معاصر تحميل كرده، آشكارتر از آن است كه كسي بتواند آن را منكر شود. شكي نيست كه در روزگار ما، زمان و مكان، فشرده، و به راستي دنيا به دهكده مبدّل شده است كه سكنه اين دهكده كوچك، خواه ناخواه، آن به آن، و روزافزون با هم در تعامل و تعاطياند؛ هر چند در اين داد و ستد، تاكنون بيشترين سود را اهالي محله غربي (و به تعبير بهتر، ناحيه شمالي) دهكده فراچنگ آوردهاند؛ زيرا آنان كمتر دادهاند و بيشتر ستاندهاند!
پديده دوم (ظهور «جهاني ـ دولت» تمامتخواه)، پروژه سياسي ـ ايدئولوژيك ـ است و تحت اراده ثروتهاي بزرگ تدبير و اداره ميشود.
همه ميدانيم غرب معاصر در سايه برخورداري از ثروت و صنعت برتر و بهرهمندي و بهرهبرداري دو چندان و مفرط از مواهب فنآوري و دانش ارتباطات و استخدام ناعادلانه نهادهاي جهاني، درصدد سيطره بر جهان بود.
طي دهه اخير، يكباره، جناحي از غرب (يعني آمريكا) با طرح ادعاي قيوميت و قيموميت انحصاري، در برابر جناح ديگر آن (اروپا) و نيز همه كشورها، قد برافراشت؛ اما اين حركت آمريكا در جهان، درست مانند حركت گروه نظامي شورشي است كه با انجام عمليات محدود، مدعي است با كودتا قدرت را در يك كشور به دست گرفته است و بايد در جايگاه دولت جديد به رسميت شناخته شود؛ ولي اين يك توهم بيش نيست! آمريكا در عرصه رقابت قدرت، با تمرّد از قوانين و عرف بينالمللي ادعا ميكند كه جهان را قبضه كرده است و همه بايد از او پيروي كنند. حتي نهادهاي جهاني يا بايد انشاي او را املا كنند يا به انحلال و انعطال تن دهند! اين در حالي است كه در همين آغاز راه، مرداب افغانستان و گرداب عراق، اين شورشي سركش را به شدت زمينگير و سردرگم ساخته، تا آن جا كه حتي از ايجاد امنيت براي سربازان خود در اين دو كشور ناتوان مانده است.
ذيل تعريف و تبيين ماهيت جهانيسازي و تقسيم جهاني شدن، اين نكته را نيز بايد افزود كه برخلاف نظر بعضي مبني بر «ضرورت نظر به انگيخته نه به انگيزه»، به گمان ما نقش انگيزه بسي مهم است تا آن جا كه انگيزه، ماهيت انگيخته را تغيير ميدهد! از اين رو بايد ببينيم چه كساني و با چه غرض و غايتي فرآيند جهاني شدن را تشديد ميكنند؟
دو. سه گونه جهانيسازي
تحليل و تعليلهاي رايج درباره مسأله «جهاني شدن» (Globalization) يا «جهانيسازي» (Globalizing)، نوعاً يا در چارچوب دانشهايي چون جامعهشناسي سياسي، جامعهشناسي اقتصادي، جامعهشناسي فنآوري يا علوم ارتباطات صورت ميبندد يا برساخته بر نگرشي سختافزاري و برون انساني است و اين تحليلها به طور عمده درصدد تبيين فرآيند و برآيند رشد و بسط فنآوري ارتباطات و نيز سيطره كانونهاي فراملي و فرا اقليمي آشكار و پنهان صنعت و ثروت است، و مخاطبان دانشمند اين مقال، كمابيش با مدعيات متخصصان ارتباطات و تحليلهاي جامعهشناسان در اين باب آشنا هستند و روشن است كه تحليل اين پديده بدون وامگيري از جامعهشناسي و علم ارتباطات و توجه به سير و سيطره صنعت و ثروت ميسر نيست. نگارنده نيز در اين مقاله از نگرشهاي جامعهشناختي چندان احتراز نخواهد كرد؛ اما قصد دارد به مقوله جهاني شدن از سويي نيز نگاهي فلسفي و زيرساختپژوهانه بيفكند؛ البته اين نگرش فلسفي از آموزههاي ديني (به ويژه اسلامي) برگرفته شده و با تكيه بر سلسله مباني نرمافزاري و معنوي و درون انساني توضيح داده ميشود. هر چند ممكن است خواننده بگويد: در آن صورت، «جهاني شدن»ي كه تو از آن سخن ميگويي، غير از «جهاني شدن»ي خواهد بود كه ديگر تحليلگران از آن سخن گفتهاند، از همين آغاز بايد بگويم: هيچ نگران نيستم كه با پيشنهاد يا پيشبيني «جهانيسازي و جهاني شدن از نوع ديگر»، مرتكب نقد و نفي «جهاني شدن رايج» شوم!
جهانيسازي، ـ و نه جهاني شدن ـ سه گونه و مدل داشته است:
1. آرماني كه پيامبران در طول تاريخ در پي آن بودهاند: انبيا علاقهمند هستند مفاهيم انساني و ارزشهاي فطري (همان ارزشهاي الاهي) جهاني شود. پيامبران، مباني و فلسفه مشخصي دارند كه در جاي خود بدانها بايد پرداخت.
در اين مقاله، گذرا مباني جهانيسازي قدسي را به استناد پارهاي آيات و روايات تبيين خواهيم كرد.
2. پس از پيامبران (اما با استمرار موازي نگاه انبيا) فيلسوفان، آرمان جهانيسازي را دنبال كردهاند. آنها هم از آن جهت كه نوعاً صاحب انديشه بودند، «جهان شهري» را كه معرفي و آرزو ميكردند، بر مباني معرفتي مشخصي مبتني بود.
3. جهانيسازي مطلوب اصحاب قدرت و ثروت كه فاقد مباني پيشيني است؛ زيرا از صاحبان قدرت و ثروت و اصحاب سياست و ارباب اقتصاد توقع مبناي معرفتي داشتن گزاف است. اينان نوعاً اين رفتار را ندارند كه نخست و پيشاپيش، مباني معرفتي اقدام خود را تعريف؛ سپس براساس آن مباني معرفتي و حِكْمي حركت كنند. اينان مقصد دارند؛ اما مبنا ندارند؛ پس اولا و بالذّات، از مقتدران و متمكّنان ناحكيم، كار حكيمانه توقع نميرود. عمل آنها براساس فطرت و حكمت نيست. نوعاً براساس غرايز و اغراض اقدام ميكنند. عناصر پراگماتيست هستند و بيشتر كاركردي فكر ميكنند تا حِكْمي. عمل آنها براي اقناع اين حس بيارزش است كه هر چه بيشتر دامنه تسخير خود را توسعه دهند و شمول مالكيت (اين عنصر اعتباري) را افزايش دهند؛ البته عدهاي فيلسوفنما متكفّل مبناسازي براي جريانهايي از اين دست ميشوند؛ چنان كه هانتينگتن براي لشكركشيهاي اخير آمريكا عمل كرد! اما مباني خرّاطي شده توسط نظريهپردازان، كاركردي پسيني دارد و در حقيقت مبناي اين بناها نيست.
سه. چه چيزي ميبايد و ميتواند جهاني شود؟
جهاني شدن حيات و مناسبات، سرنوشت محتوم آدميان است و از آن گريز و گزيري نيست؛ اما پرسش اساسي اين است كه «چه چيزي ميبايد و ميتواند جهاني شود؟» آيا آن چه جهاني خواهد شد، ليبرال سكولاريسم عنان گسيخته و تمامتخواه است يا عدالت و معنويت رهاييبخش؟
من بر اين باورم كه ايدئولوژي ليبرال سكولاريسم، به ويژه مدل آمريكايي آن (فراتر از آن چه تاكنون پيشروي كرده، قابليت بسط ندارد؛ بلكه اكنون شمارش معكوس اقتدار جهاني امپرياليسم آمريكا آغاز شد. و شتابناك قوس نزول خود را ميپيمايد.
مدعاي اصلي اين مقاله، معطوف به تبيين مباني و برآيند جهاني شدن از نوع ديگر يعني «جهاني شدن قدسي» خواهد بود، جهاني شدن قدسي فرجام جهانيسازي پيامبرانه است، و اينگونه جهاني شدني ميتواند از ابعاد و پيامدهاي «نظريه فرج» قلمداد شود؛ اما به اختصار به پارهاي از ادله و عوامل امتناع جهانيسازي ليبرال سرمايهداري اشاره ميكنم، و شرح آن را به مجالي مناسب وامينهم.
جهانيسازي غربي و سكولار با چالشها و موانع بسياري مواجه است. هزار گردنه و گريوه، مانع و رداع، پيشروي جهانيسازي ترفندي و تحميلي است؛ زيرا:
1. اگر جهانيسازي به معناي جهانشمول كردن ليبراليسم باشد، احتمال عدم وقوع آن قويتر است. (نميخواهم مطلقگويي كنم. اهل پيشگويي هم نيستم و فقط حدس ميزنم)؛ زيرا ليبراليسم مطلق با مباني فلسفي و سازه و سامانهاي كه به قلم متفكران آن روي كاغذ صورت ميبندد، وقوعاً محال است؛ چرا كه ليبراليسم مطلق و اباحهگري لجامگسيخته و روا انگاري بيمرز و مانع، خودكش و خودشكن است و خود، خويش را نقض ميكند. راز شكست و بحرانزدگي ليبراليسم در جهان معاصر هم همين است؛ از اين رو امروز ليبراليسم به جاي اين كه مشكل تحقق خود را درون جوامع مدعي ليبراليته بجويد، با فرافكني، به بيرون اين جوامع، انگشت اتهام را نشانه ميرود!
سردمداران اين ايدئولوژي، امروز عقايد و جوامع معارض و موانع بيروني را كه در برابر ليبراليسم وجود دارند، عامل شكست ليبراليسم ميپندارند يا چنين وانمود ميكنند. ليبراليسمي كه وجه علمي فكري آن به نيهيليسم منتهي شده نتوانسته مشكل سياسي كشورهايي را كه آن را پذيرفتهان��، حل كند. وجه عملي و عيني ليبراليسم نيز به ضد خود بدل شده، در داخل آن كشورها به «استبداد سفيد» و در سطح جهاني نيز به «استبداد سياه» دگرگون شده است. اكنون به نام ليبرال دموكراسي، درون كشورهاي مدعي ليبراليسم، استبداد پنهان و پيچيده جريان دارد؛ يعني عملاً آحاد مردم تصميمگير نيستند. بازي قدرت در اين ممالك بسيار پيچيده و هزارتو است. در ظاهر مردم رأي ميدهند و احزاب تصميم ميگيرند؛ اما در باطن، اين قدرتهاي اقتصادياند كه تصميمها را ميسازند و تودهها را به پاي صندوقهاي رأي ميآورند. اين قدرتهاي اقتصادياند كه پيشاپيش رأي دلخواهشان را داخل صندوق ذهن توده جامعه ميكارند. آنها نيز رأي ساخته و پرداخته و دلخواه اين قدرتها را در صندوقها ميافكنند! بدين لحاظ مشروعيت مبتني بر حقانيت ولايت اكثريت، حقيقتاً و باطناً تحقق نمييابد؛ زيرا در نادر كشوري از كشورهاي مدعي ليبراليسم سراغ داريم كه تا 50 درصد مردمي كه حق رأي دارند، در انتخابات شركت كنند؛ از اين رو در كشورهاي ليبرال نيز همواره اقليت حاكم است. حزب و جناحي كه قدرت را با رأي فاتح تسخير ميكند، همواره در مقايسه با كل جمعيت كشور و حتي كل كساني كه حق رأي دارند، هميشه در اقليت است؛ ذهن توده مردم نقش «زهدان عاريتي» و رحم ميزبان را براي پرورش جنين قدرت ايفا ميكند و عملاً قدرتهاي اقتصادي پدر آرايند؛ البته در ظاهر مردم به بازي گرفته، و اشباع ميشوند، و احساس ميكنند رأي دادهاند و حضورشان تعيينكننده بوده؛ اما در حقيقت مردم به جاي اين كه به بازي گرفته شوند، بازي ميخورند! ليبرال دموكراسي، در مقياس جهاني نيز با لشكركشي به مناطق ديگر، درصدد استقرار استبداد سياه است.
2. با لحاظ اراده معارض قطبهاي رقيب، جهان تك قطبي ممتنع است؛ زيرا قدرتهايي چون اروپاي متحد، غول نوظهور چين و بالاتر از همه «جهان اسلام» كه در شرف بيداري و هويتيابي است، هر يك داعيه خاص خويش را دارند و اجازه نخواهند داد «جهان ـ دولت» آمريكايي شكل بگيرد.
3. بدون ادغام اديان، دينوارهها و فرهنگها در متن دين و فرهنگ واحد، جهانيسازي ميسر نميشود. فرو كاستن اديان و فرهنگهاي متكثّر و متنوع كه در اعماق وجود اقوام و اقاليم ريشه دوانده و چونان جان در كالبد ملل جاي گرفته نيز محال است.
4. آغاز بسيار ناخوشايند و تنفرانگيز تحميل سكولاريسم و غربيسازي عراق و افغانستان از سوي آمريكا، تجربه ناموفقي را به نمايش گذاشت. لشكركشي ايالات متحده و قدرتهاي غربي به جهان اسلام، ديكتاتوري تمامتخواه جهاني را بشارت داد. تجاوز و استيلا بر سرنوشت ملتها توجيهپذير نيست. ذائقه تاريخي جهان سوم به ويژه عالم اسلام همچنان از دوران سلطه استعماري غرب، تلخ و زهرآگين است. مسأله جهاني شدن نيز در نظر ملل مناطق توسعه نايافته، استعمار نو تلقي ميشود.
5. امروز انواع بنيادگراييهاي ديني و فرهنگي در جاي جاي جهان سر برآورده و مقاومتهاي فزاينده و گستردهاي كه ضد جهاني شدن غربي يا آمريكايي ميان ملل گوناگون با شتاب و شدت در حال شكلگيري است، هرگز قابل چشمپوشي نيست.
در جهان اسلام، امواج ضد آمريكايي و ضد غربي، روز به روز ژرفتر و گستردهتر ميشود. اين امواج چونان طوفاني بنيانكن، حيات ايالات متحده آمريكا را تهديد ميكند. جهانيسازي ضد اسلامي هرگز نخواهد توانست از سد اين طوفان سهمگين بگذرد.
6. چيزي ميتواند عالمگير شود كه با فطرت الاهي آدميان سازگار باشد. مردان سياست و قدرت در غرب، بشر را به دنياگروي و خداگريزي و دوري از فطرت و معنويت ميخوانند. بحرانهاي بسياري كه اكنون انسان معاصر با آنها دست به گريبان است، دستاورد مدرنيته، و مدرنيته نيز ارمغان قدرت و اقتصاد جديد غربي است، مدرنيته، فصل فاصله گرفتن از فطرت الاهي به شمار ميرود.
بحران معرفت و يقين، بحران ايمان و اخلاق، بحران محيط زيست، بحران فروپاشي نهاد خانواده، بحران بهداشت رواني انسانها، بحران امنيت جهاني و بحران اكثريت فقير، همه و همه پيامدهاي طبيعي تمدن و فرهنگ مدرن است و امروز مدرنيته قوس نزول و افول خود را آغاز كرده است و اكنون تمدن مدرن از درون در حال ويراني است و پايان تاريخ انگاشتن دموكراسي ليبرال، نشانه دون همتي و كوتهبيني صاحبان چنين پندارهاي است! مَثَل آنان مَثَل كساني است كه از ديدن فروغ خورشيد جهانافروز ناتوان و غافل است و به سوسوي كرمك شبتابي دلخوش!
ظَهَرَ الفَسادُ فيِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيدِي النّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَذّي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (روم (30): 41).
تباهي در خشكي و دريا به سبب آن چه دستهاي مردم كرده، پديد آمد تا [فداي جزاي] برخي از آن چه كردهاند به آنها بچشاند؛ باشد كه مردم باز گردند.
7. مهمتر از همه عوامل و موانعي كه اشاره شد، تعارض اراده سياسي سردمداران غربي با مشيت الاهي است. چنان كه مذكور افتاد، مشيت خداوندي بر تحقق عدالت و استيلاي حق و سيطره حقيقت تعلق گرفته است و مشيت الاهي اجازه نخواهد داد فساد و تبعيض، هميشگي و همهگير شود: وَ اللهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (بقره (2): 205)؛ و خدا تبهكاري را دوست ندارد.
مباني جهاني شدن قدسي
جهاني شدن قدسي بر دو اصل اساسي مبتني است.
1. اراده قاهر خداوند بر چيرگي حق و عدالت؛
2. همتباري و همگرايي آدميان.
اكنون به طرح و شرح مختصر دو اصل ياد شده با اشاره به مستندهاي قرآني آنها ميپردازيم:
اصل اول: اراده خدا بر چيرگي حق و عدالت
خداوند، خير محض و كمال مطلق است؛ در نتيجه خير و كمال را خوش دارد و خلاف آن را خوش ندارد. هم از اين رو است كه در جهان كه فعل او است، خير بر شر غلبه دارد و جهان موجود، بهترين جهانها است: الَّذِي أحْسَنَ كُلَّ شَيْءِ خَلْقَهُ (سجده (32): 7).
چون او ستم و تباهي را دوست ندارد اجازه نخواهد داد ستم و تباهي يكسره و براي هميشه عالم را فرا گيرد. وَ إِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللهَ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ (بقره (2): 205)، و اگر خدا براساس سنن حاكم بر تاريخ با پستي و پلشتي، و تبهكاري و تبهكاران مقابله نميكرد، تاكنون زمين تباه شده بود. وَ لَوْ لاَ دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأرْضُ (بقره (2): 251).
با گشت و گذاري اندك در آيات قرآن، به فهرست بلندي از خوشامدها و بدآمدهاي خداوندي دست مييابيم. اين فهرست بسي تأملبرانگيز است اكنون نظرتان را به نمونههايي از آياتي كه در آنها، به پارهاي از امور و اشخاص محبوب و مبغوض خدا اشاره رفته است، جلب ميكنم:
أ. نمونه آيات بازگوينده كارها و كسان محبوب خداوند
1. وَ اَحْسِنُوا اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (بقره (2): 195؛ نيز آل عمران (3):134 و 148؛ مائده (5): 5 و 93). و نيكي كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.
2. اِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَوّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ (بقره (2): 222).
همانا خداوند توبهكاران و پاكان را دوست دارد.
3. بَلي مَنْ اَوْفي بِعَهْدِهِ وَ اتَّقي فَانَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين (آل عمران (3): 76؛ نيز توبه (9) 4 و 7).
آري هر آن كه به پيمان خود وفا و پرهيزگاري كند، همانا خداوند پرهيزگاران را دوست دارد.
4. وَ اللهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ (آل عمران (3): 146).
و خدا شكيبايان را دوست دارد.
5. فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوكَّلْ عَلَي اللهِ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَوكِّلينَ (آل عمران (3): 159؛ نيز ممتحنه (60): 8).
پس چون بر كاري عزم كردي، به خدا توكل كن كه خدا توكلكنندگان را دوست دارد.
6. وَ اِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (مائده (5): 42؛ نيز حجرات (49): 9).
و اگر داوري كني، پس ميان آنان به عدل و داد داوري كن؛ زيرا خدا دادگران را دوست دارد.
7. وَ اللهُ يُحِبُّ الْمُطََّّهَّرينَ (توبه (9): 108).
و خدا پاكيورزندگان را دوست دارد.
8. اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الّذين يُقاتِلونَ في سَبيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ (صف (61): 4).
همانا خداوند دوست دارد كساني را كه در راه او صف زده، آن چنان كارزار ميكنند كه گويي بنياني استوارند.
ب. نمونهاي از آياتي كه در آن برخي افراد و اعمال ناخوش داشت الاهي آمده است:
1. وَ لا تَعْتَدُوا اِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (بقره (2): 190؛ نيز مائده (5): 87).
و تعدي نكنيد؛ زيرا خدا تعديكنندگان را دوست ندارد.
2. وَ اللهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (بقره (2): 205).
و خدا تبهكاري را دوست ندارد.
3. يَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَ يُرْبي الْصَّدَقاتِ وَ اللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ اَثيمٍ (بقره (2): 276).
خدا ربا را فرو ميكاهد [و نابود ميسازد] و صدقهها را فزوني ميدهد و خداوند هيچ ناسپاس گنهكاري را دوست ندارد.
4. فَاِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ (آل عمران (3): 32).
پس همانا خدا كافران را دوست ندارد.
5. وَ اللهُ لا يُحِبُّ الْظّالِمينَ (آل عمران (3): 57 و 140).
و خدا ستمگران را دوست ندارد.
6. اِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً (نساء (4): 107).
همانا خداوند هر كه را كه خودپسند و فخرفروش باشد، دوست ندارد.
7. وَ لا تُجادِلُ عَنِ الّذينَ يَخْتانُونَ اَنْفُسَهُمْ اِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّاناً اَثيماً (نساء (4): 107).
و از كساني كه به خويش خيانت ميكنند، دفاع مكن كه خدا هر كس را كه خيانتكار و گنهپيشه باشد، دوست ندارد.
8. وَ اللهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ (مائده (5): 64).
و خدا تبهكاران را دوست ندارد.
9. وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّه لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ (انعام (6): 141؛ اعراف (7): 31).
و اسراف نكنيد؛ زيرا خدا گزافكاران را دوست ندارد.
10. اِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ (انفال (8): 58).
همانا خدا خائنان را دوست ندارد.
11. اِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ (نحل (16): 23).
همانا او گردنكشان و مستكبران را دوست ندارد.
12. اِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كَفُورٍ (حج (22): 38).
همانا خدا هيچ خيانتپيشه ناسپاسي را دوست ندارد.
13. اِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحينَ (قصص (28): 76).
همانا خدا شادخواران را دوست ندارد.
14. وَ لا تَمْشِ فِي الاَرْضِ مَرَحاً، اِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (لقمان (31): 18؛ نيز حديد (57): 23).
در زمين خرامان و نازان راه مرو؛ زيرا خداوند هيچ خراماننده نازنده [= مغرور فخرفروش] را دوست ندارد.
براساس همين خوشايندها و بدآيندها است كه خداوند همه افراد بشر را به صلح و سلام فرا ميخواند و جهان را خانه صلح ميخواهد:
ـ وَ اللهُ يَدْعُوا اِلي دارِ السَّلامِ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ اِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (يونس (10): 35).
و انسانها را به عدل و نيكوكاري فرمان ميدهد:
إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسَانِ (نحل (16): 90).
و به پيامبر اسلام امر ميكند كه پيروان همه اديان آسماني را به وحدت بر مدار توحيد و حريت بخواند:
ـ قُلْ يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا اِلي كَلِمةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اَنْ لا نَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ، فَاِنْ تَوَّلَوْا تَقُولُوا اشْهَدُوا بِاَنّا مُسْلِمُونَ (آل عمران (3): 63)،
و به همگان دستور ميدهد كه در نيكي و پرهيزگاري با هم تعاون و تعامل كنند و هرگز بر گناه و عداوت، كسي را ياري نكنند:
ـ وَ تَعاوَنُوا عَلي الْبِرِّ وَ الْتَّقْوي وَ لا تَعاوَنوا عَلي الإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ (مائده (5): 2)،
و اين كه خداوند سرانجام حيات و هستي، همچنين پايان كار انسان و فرجام تاريخ را خوش و نيكو ميخواهد، و بدين جهت است كه اراده قطعي او بر پيشوايي و وراثت مستضعفان [= ناتوان شمردهشدگان] تعلق گرفته است:
ـ وَ نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَي الّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ (قصص (28): 5)،
و وعده ميدهد كه سرانجام، بندگان شايسته او زمين را در اختيار خواهند گرفت:
ـ اَنَّ الأَرْضَ يَرِثُها عِبادِي الْصّالِحُونَ (انبيا (21): 105)،
و تاكيد ميكند كه فرجام تاريخ با غلبه حق بر باطل صورت خواهد بست و حق خواهد آمد و باطل رخت برخواهد بست كه نابودي، سرنوشت محتوم باطل است:
ـ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (اسرا (17): 81).
به رغم آن كه بدخواهان درصدد خاموش كردن نور خدايند، خداوند نور خود را كامل خواهد كرد هر چند كافران ناخرسند باشند.
ـ يُريدُونَ اَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ يَأْبيَ اللهُ اِلاّ اَنْ يَتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرونَ (توبه (9): 32؛ نيز صف (61): 8)،
و ميفرمايد: پيامبرش را به همراه هدايت و دين حق فرستاد تا بر همه آيينها و [راهها] چيره سازد؛ هر چند مشركان ناخوش دارند:
ـ هُوَ الَّذي اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (توبه (9): 33؛ نيز صف (61): 9)،
و تصريح و تاكيد ميورزد كه پيامبران و مؤمنان را ياري خواهد كرد؛ از اين رو فتح نهايي در جهان، از آن او و فرستادگان او و مؤمنان خواهد بود و فرجام تاريخ، الاهي و قدسي صورت خواهد بست:
ـ اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الّذينَ آمَنوا فِي الْحياةِ الدُّنيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأَشْهادُ (غافر (40): 51).
ـ كَتَبَ اللهَ لأَغْلَبَنَّ اَنَا وَ رُسُلي، اِنَّ اللهَ قَوّيٌ عَزيزٌ (مجادله (58): 21).
اراده خداوند خللناپذير است، و هر آن چه را اراده كند، صورت خواهد گرفت:
ـ اِنَّما قَوْلَنا لِشَيي اِذا اَرَدْناهُ اَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (نحل (16): 40).
نتيجه اين كه خدا خير محض و كمال مطلق است؛ كمالات و كرامات را دوست دارد و نقايص و نواقص را ناخوش دارد؛ بشر را به صلح فرا ميخواند و به عدل و احسان فرمان ميدهد، و همه انسانها را وعده ميدهد كه عالم موجود به عالم مطلوب بدل خواهد شد. و چون اراده خداوند بر اين تعلق گرفته است، ناگزير چنين خواهد شد.
اصل دوم: همتباري، همگرايي و همخانگي آدميان
در نگاه قرآن، آدميان همگوهرند و سرشت واحدي دارند. همه افراد بشر خانوادهاي بزرگ هستند؛ زيرا همه آحاد، فرزندان يك پدر و مادرند؛ تقسيم آدميزادگان به گروههاي نژادي و زباني گوناگون، فقط براي تعارف (شناخت دو سويه) است و تفاوتهاي قومي و اقليمي هرگز نشانه فراتر يا فروتر بودن كسي و گروهي نيست؛ بلكه گراميترين مردم نزد خدا با تقواترين آنها است. يا أيّهَا النّاسُ أِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً و قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ أتْقاكُمْ أنَّ اللهَ عليمٌ خبِيرٌ. (حجرات (49): 13). تقوا نيز ذاتاً تفاخر و تبعيض را برنميتابد؛ زيرا پرهيزگاري ارزش معنوي و الاهي است و فقط از رهگذر مبارزه با كبر و تفاخر و ديگر رذايل فراچنگ ميافتد و تفاخر و تبعيض، رذيلت نفساني است؛ پس ارتكاب بدان با ذات تقوا در تعارض است و آن را نابود ميكند.
در نخستين آيه نساء آمده است:
يا أيُّهَا النّاسُ اتَّقوا ربَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحدةٍ و خَلَقَ منها زوجَها وَ بَثَّ مِنهُما رِجالاً كثيراً وَ نسآءً. (نساء (4): 1).
اي مردم! از پروردگارتان پروا كنيد آن كه شما را از يك نَفْس آفريد و از همان نيز جفتش را خلق كرد و از آن دو، مردان و زنان بسيار پديد آورد و پراكند.
در آيات بسياري بر يگانگي گوهر آفرينش آدميان و همتباري و همدودماني آنان تصريح و تأكيد رفته است. از جمله در آيات زير:
ـ وَ هُوَ الَّذيِ أنشَأكُم مِنْ نَفْسٍ واحِدةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ (انعام (6): 98).
ـ وَ بَدَأ خَلْقَ الانْسانِ مِنْ طينٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَة مِنْ مآءٍ مَهينٍ. (سجده (32): 6 و 7).
ـ هُوَ أعْلَمُ بِكُمْ اِذْ أنْشَأكُمْ مِنَ الأرض و إذْ أنْتُمْ أجنَّة في بُطُونِ أمْهاتَكُم (نجم (53): 32).
ـ وَ الله خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفُهٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أزْواجاً (فاطر (35): 11).
ـ خَلَقَكُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أنْزَل لَكُمْ مِنَ الأنْعام تمَانِيةَ أزْواجٍ يَخْلُقُكُمْ في بُطُونِ أمَّهاتكُم خَلقاً مِنْ بَعْدِ خُلْقٍ في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ (زمر (39): 6).
ـ مِنها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْري (طه (20): 55).
ـ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينِ (مؤمنون (23): 12).
ـ هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلْقَهٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلغوا أَشُدَّكُم ثُمَّ لِتَكُونُوا شيوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يَتَوَفّي مِنْ قَبْلُ و لَتَبْلَغُوا أجَلاً مُسَمّي (غافر (40): 67).
ـ انّا خَلَقْنَا الانْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشاجٍ نَبْتَلبهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً (انسان (76): 2).
اَلخَلقُ كُلُّهُم عِيالُ الله فَاَحَبُّهُمْ اِلي اللهِ اَنْفَعُهُم لِعَيالِهِ (حكيمي، محمدرضا و...، ج 1: ص 690).
پيامبر اسلام نيز فرموده است: مردم همه، خانواده خداوندند و محبوبترين آنان نزد خدا سودمندترينشان به حال خانواده او است.
امام علي(عليهالسلام) در فرمايش به مالك اشتر تاكيد ميكند:
وَ اشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحمةَ لِلرَّعيَّه وَ الْمُحَبَّةَ لَهُم، وَ اللُّطف بِهِمْ، وَ لا تَكُونَنَّ عَلَيْهِم سَبْعاً ضارِياً تَغْتَنِمُ اَكْلَهُمْ فَاِنَّهم صِنفان: اِمّا اَخٌ لَكَ فِي الدّين اَوْ نَظيرٌ لكَ فِي الْخَلْقِ... (نهجالبلاغه، الشريف ابوالحسن محمد الرّضي، نامه پنجاه و سوم).
مهر، محبت و لطف به شهروندان را در خويش نهادينه كن و هرگز با آنان چونان درندهاي مباش كه دريدنشان را لحظهشماري ميكند؛ زيرا آنها دو دستهاند: يا مسلمانند و برادر ديني تواند يا نامسلمانند و همانند تواند در خلقت.
امام صادق(عليهالسلام) نيز فرموده است:
فَاِنّكَ اِذا تَأمَّلْتَ العالَمَ بِفِكْرِكَ وَ مَيَّزْتَهُ بِعَقْلِكَ، وَجَدْتَهُ كَالْبَيتِ الْمَبْنِيّ الْمُعَدِّ فيهِ جَميعَ ما يَحتاجُ اِلَيْهِ عِبادُه...
تو اگر در جهان نيك بينديشي و خردمندانه آن را تجزيه و تحليل كني، گيتي را چونان خانهاي خواهي يافت كه همه نيازمنديهاي بندگان خدا [كه اهل اين خانهاند] در آن فراهم آمده است...
مضامين گوناگون و فراواني در تبيين ماهيت جهان، انسان و جامعه بشري و نسبت آنها با هم در متون مقدس اسلامي وجود دارد كه تجميع و تحليل آنها نيازمند فرصتي فراخ است. براي به دست دادن تصويري اجمالي از مسأله، در حد اين مقاله و از باب نمونه، برخي مضمونهاي قرآني برگرفته از پارهاي آيات را در اين جا ذكر ميكنيم:
ـ آدميان از نفس واحدي آفريده شدهاند.
يا أيُّهَا النّاسَ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدةٍ... (نساء (4): 1).
ـ انسانها داراي سرشت الاهياند.
فِطْرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ الناسَ عَلَيْها... (روم (30): 30).
ـ گوهر انساني زن و مرد يكي است.
وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كثيراً و نِساءً... (نساء (4): 1).
ـ بني آدم، كرامت و منزلت ويژهاي دارند و بر آفريدگان ديگر برتري داده شدهاند.
وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ و حَمَلْناهُمْ في البَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُم مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثيرٍ مِمَّن خَلَقَنا تَفْضيلاً. (اسراء (17): 70).
ـ انسان در نيكوترين صورت و تركيب [كه بالاترين كارآيي را براي او فراهم ميآورد] آفريده شده است.
لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ في اَحْسَنِ تَقوِيم (تين (95): 4).
ـ آدميان جانشينان خدا در خاكند.
جاعِلٌ فِي الأرْضِ خَليفَةً... (بقره (2): 30).
ـ به اقتضاي سرشت مقدس و ملكوتي خود، انسانها به ارزشهاي برين گرايش دارند.
وَ اِنَّه لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديدٌ (عاديات (100): 8). مصاديق بسياري، در قرآن براي «خير» ذكر شده؛ از جمله مال (بقره (2): 18 و 184 و 215 و 274؛ نيز عاديات (10): 8) عمل صالح (بقره (2): 110، 148، 197 و 215؛ نيز آل عمران (3): 30، 104، 114؛ نيز مائده (5): 48)؛ پاداش الاهي (بقره (2): 103؛ نيز شوري (42): 36؛ جمعه (62): 11) نعمت الاهي (قصص (28): 24؛ معارج (70): 22) زنان بهشتي (الرّحمن (55): 70؛ اسب (ص (38): 32)
ـ به رغم كشش فطري به ارزشهاي متعالي، چون آدمي طبيعت ناسوتي هم دارد، در معرض وسوسههاي نفساني نيز هست.
زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ... (آل عمران (3): 14).
ـ خدا زمين را از آن مردم قرار داده است.
و الأرْضَ وَضَعَها لِلْأنام. (الرحمن (55): 10).
ـ خدا هر آن چه را در آسمان و زمين است، براي آدميان رام ساخته.
ألَمْ تَرَوْا أنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأرْضِ... (لقمان (31): 20).
وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأرضِ جَميعاً مِنْهُ... (جاثيه (45): 13).
ـ زمين چون بستر و آرامگاه و گاهواره، و آسمان، چون خانهاي براي زيست بشر قرار داده شده است.
ألَّذي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً... (بقره (2): 22).
اَللهُ ألَّذي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناء... (غافر (40): 64).
ألَم نَجعَلِ الأرضَ مِهاداً. (نبأ (78): 6).
ـ شب و روز در تسخير، و خورشيد و ماه، در خدمت انسان است.
وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِامرِهِ... (نحل (16): 12).
ـ آدمي بر آباداني زمين گماشته شده است.
هُوَ أنْشَأكُمْ مِنَ الأرضِ وَ اسْتَعْمَرَکُم فیها... (هود (11): 61).
ـ جهان بیهوده آفریده نشده، و هستی هدفمند است.
وَ ما خَلَقنا السّماءَ وَ الأرْضَ و ما بَیْنَهُما باطلاً (ص (38): 27).
ـ خلقت و حیات بشر هدفمند است.
أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقناکُمْ عَبَثاً وَ أنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرْجَعونَ (مؤمنون (23): 115).
ـ ما [انسانها] از آنِ خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت.
انّا لِلّهِ وَ إنا الَیْهِ راجِعُونَ (بقره (2): 156).
چکیده آن چه از مضامین و تعابیر پیشین به دست میآید، این است که انسانها از گوهر یگانه و با فطرتی مقدس پدید آمدهاند و جهان، خانه مشترک آنها است که برای آرامش و تکامل آنان آماده شد. و آدمیان با تکیه بر گرایشهای متعالی، جهان را باید آباد کنند و سرانجام به سوی ارزشهای برین و به سوی خدا باز خواهند گشت.
چنان که پیشتر اشاره رفت، در ادبیات و معارف اسلامی، از آن چه در پایان یا مرحله تکامل تاریخ و حیات انسان و جهان روی خواهد داد، به «فَرَج» تعبیر شده، و براساس مجموعه روایات اسلامی، فرج دارای ساحات و سطوح گونهگونی است؛ از جمله آنها ساحت و صحنه حیات دنیایی انسان است و شاخصهای فرج در این ساحت، از ارتقای مظاهر زندگی بشر، گسترش عدالت و معنویت، اعتلاي حکمت و معرفت در سراسر جهان حکایت میکند.
... تهتزَّ بک اطرافَ الدّنیا بهجةً، و تهزُّ بک اغصان العزِّ نضرة، و تستقرّ بوانی العزّ فی قرارها، و تؤوب شوارد الدّین الی او کارها، یتهاطل علیک سحائب الظفر، فتخنق کلَ عدوٍّ و تنصر کلَّ ولیّ، فلا یبقی علی وجه الأرض جبار قاسط و لا جاهد غامط و لا شانیئ مبغض و لا معاند کاشح، و من یتوکّل علی الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره [قد جعل الله لکل شیئ قدراً]... (علامه مجلسی، ج 52: ص 32 و 37؛ داستان مفصّلی مشتمل بر حدیثی مفصّل به نقل حضرت حجت(عج) است از حضرت عسگری(علیهالسلام)).
نظر خوانندگان اندیشهور را به برخی شاخصهای توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فرج (یا همان عصر جهانی شدن قدسی) که در روایات اسلامی آمده است، جلب میکنم، درباره برخی شاخصها، روایات بسیاری در دست است، اما برای هر شاخص به ذکر یک حدیث بسنده خواهیم کرد.
شاخصهای توسعه و تكامل حیات انسان در عصر فرج
1. افول دولت باطل
علی بن محمد عن علی بن العباس عن الحسن بن عبدالرحمن عن عاصم بن حمید عن أبی حمزة عن أبی جعفر، وَ فی قولهِ عزّوجلّ «وَ قُلْ جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ» قال: اذا قامَ الْقائِمُ(علیهالسلام) ذَهَبَتْ دَولةُ الباطلِ (علامه مجلسی، ج 51: ص 62 ح 62)
2. استقرار «جهان ـ دولت» قدسی
محمد بن العباس، عن محمد بن الحسین بن حمید عن جعفر بن عبدالله، عن کثیر بن عیاش عن ابی الجارود، عن ابی جعفر(علیهالسلام) فی قوله عزوجل: «الّذینَ اِن مکَّنّاهُمْ فی الأرضِ أقامُوا الصَّلاةَ» قال(علیهالسلام): هذِهِ لِآلِ محمد المهدی و اصحابه يُمَلّکُهُمُ اللهُ مَشارِقَ الأرْضِ وَ مَغارِبُها، وَ یُظهِر الدّینَ وَ یُمیتُ اللهُ ـ عزّوجلّ ـ بِهِ وَ اَصحابِهِ الْبِدْعَ الباطِلَ کَما اَماتَ السَفهَة الحقَّ، حَتّی لا یُری اَثَرٌ مِنَ الظُّلمِ وَ یَأمَرُون بالمعروفِ وَ یَنْهونَ عَنِ المُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقبةُ الأمور (همان، ج 24: ص 165 و 166). نیز در حدیث دیگری آمده است:
... وَ تُشْرِقَ الارْضَ بِنورِ رَبِّها وَ یَبْلُغُ سُلْطانُه الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ (همان، ص 217 و 219؛ ج 13، ص 70؛ نیز، ج 52: ص 219؛ و ج 24، ص 165؛ ج 1، ص 343).
3. ارتقای عقلانیت
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ الْمُثنی الْحَنَّاطِ عَنْ قُتَیْبَةَ الأعْشَی عَنِ ابْنِ اَبی یَعْفُورِ عَن مَوْلَی لِبَنِی شَیْبَانَ عَنْ أبِی جَعْفَرٍ(علیهالسلام) قَالَ: اِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ الله یَدَهُ عَلَی رُئُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولُهُم وَ کَمَلَتْ بِه اَحْلامُهُمْ (کلینی، ج 1: ص 25، ح 21).
4. بسط و کمال علم و معرفت
موسی بن عمر عن ابي محبوب عن صالح بن حمزة عن أبان عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: اَلعلمُ سَبْعةُ وَ عِشرونَ حَرْفا فَجَميعُ ما جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرفَان فَلَم يَعْرِفِ النّاسُ حتّي الْيومِ غَيرَ الْحَرفَينُ فإذا قامَ قائمُنا أخْرَجَ الخمسة العشرين حَرفاً فَبَثَّها فِي النّاسِ وَ ضَمَّ إليها الحَرْفَينْ حَتّي يبثّها سبعة و عشرين حَرقَا (علامه مجلسي، ج 52: 337، ح 73).
5. تكامل و ارتقاي اخلاق
عن محمد بن عيسي عن صفوان عن المثني عن أبي خالد الكابلي عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: اذا قام قائمُنا وَضَعَ يَدَه علي رُئُوسِ العبادِ فَجَمَعَ بِهِ عقولَهم وَ أكْمَلَ بِهِ أخلاقَهُم (علامه مجلسي، ج 52: ص 192).
6. توسعه ديانت و معنويت
... فلا يبقي في الأرض مبعود دون الله ـ عزّوجلّ ـ من صنم و غيره الا وقعت فيه نار فاحترق... (همان، ج 52، ص 192؛ نيز، ج 1، ص 343).
7. تحقق وحدت و صميميت ايماني
اِذا قامَ الْقائِمُ جائتِ المُزامِلَةُ وَ يَأتي الرَّجُلُ اِلي كيسِ اَخيهِ فَيَأخُذُ حاجَتَهُ لا يَمْنَعُهُ (علامه مجلسي، ج 52: ص 372).
8. زوال تبعيض و گسترش رفاه عمومي
عن ابي سعيد الخدري، قال: قال رسولالله(صليالله عليه و آله): اُبَشِّرُكُم بِالمَهدي يُبْعَثُ في اُمّتي عَلَي اِختلافِ مِنَ الناسِ وَ زَلازِل فَيَمْلأ الارضَ عدلاً و قسطاً كَما مُلِئَتْ ظلماً وَ جَوْراً يَرْضي عَنْهُ ساكنُ السّماءِ وَ ساكنُ الارضِ يقسم المالَ صِحاحاً، فَقال: لَهُ رَجُلٌ وَ ما صِحاحاً؟ قال: السّوّية بَيْنَ النّاسِ (علامه مجلسي، ج 51: ص 78، ح 37 و ص 81 ـ 87؛ ج 52، ص 339 و 390؛ ج 1، ص 101 و 273؛ و ص 40 و 145).
9. تحقق آزادي
جماعة عن البروفري عن أحمد بن ادريس عن ابن قتيبة عن الفضل عن نصر بن مزاحم عن أبي لهيعه عن أبي قبيل عن عبدالله بن عمرو بن العاص، قال: قال رسولالله (صليالله عليه و آله): في حَديث طَويلٍ... فَعِتْدَ ذلك خُروجُ الْمَهدي وَ هُو رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ هذا (و أشار بيده الي علي بن أبيطالب ع) بِهِ يَمْحَقُ اللهُ الكِذْبَ وَ يُذْهِبَ الزّمانَ الكلب، بِهِ يُخْرِجُ ذلَّ الرِ مِنْ أعناقِكُمْ، (ثُمّ قال) أنا أوّل هذه الأُمه وَ المهدي أوسَطُها وَ عيسي آخِرُها وَ بَيْنَ ذلك تيح أعوج. (علامه مجلسي، ج 51: ص 75، ح 29).
10. گسترش صلح جهاني
و باسناد عن علي بن ابيطالب (عليهالسلام) قال: قلتُ: يا رسولَ الله(ص) اَمِنّا الِ مُحمّدِ الْمهديُ أمْ مِنْ غَيْرِنا؟ فَقال: رسول الله (صليالله عليه و آله) لا بَلْ مِنّا، يَخْتِمُ اللهُ به الدّينَ كَما فَتَحَ بِنا وَ بِنا يُنْقَذُونَ مِنَ الفِتَن كَما اُنقِذُوا مِنَ الشّركِ وَ بِنا يُؤلَفُ الله بينَ قُلوبِهِمْ بَعْدَ عَداوة الْفِتْنَة اخوانا كَما ألَّفَ بَينَهُمْ بَعْدَ عَداوةِ الشِّرْكِ اخوانا في دينِهِمْ.
11. تامين حقوق اديان و اقليتها
و يَحْكُمُ بَيْنَ اَهلِ التّوراةِ بِالتّوراةِ و بين اهلِ الإِنجيلِ بالإِنجيلِ وَ بين اهلِ الزَّبور بِالزّبورِ... (علامه مجلسي، ج 52: ص 351).
12. تحقق عدالت فراگير جهاني
عن الحسن بن الحسين عن تليد عن أبي الحجافُ، قال: قال رسول الله (صليالله عليه و آله) أبشِروُا بِالمهدي (قَالها ثلاثاً) يَخْرُج عَلي حين اخْتِلافِ مِنَ النّاسِ وَ زِلْزالٍ شَديد يملأ الارض قسطاً و عدلاً كَما مُلِئَتْ ظُلماً و جَوْراً يَمْلأ قلوبَ عبادِهِ عِبادَةً وَ يَسَعُهُم عَدْلَهُ (علامه مجلسي، ج 51: ص 68 و 70 ـ 74 و 76 و 78؛ و ج 52: ص 362؛ ج 3، ص 37؛ ج 27: ص 90).
13. ارتقاي حكمت و معرفت
(بهذا الاسناد) عن عبدالله، عن ابن بكير، عن حمران، عن ابي جعفر (عليهالسلام) انه قال: كأنّني بدينكم هذا لايزال مولّياً يفحص بدمه ثمّ لا يردَه عليكم الا رجل منا اهل البيت فعطيكم في السنّته عطائين و يرزقكم في الشهر رزقين، و تؤتون الحكمة في زمانه حتّي انّ المرأة لتعضي في بيتها بكتاب الله تعالي و سنة رسول الله (صليالله عليه و آله) (علامه مجلسي، ج 52: ص 352).
14. وفور نعمت و باروري و بازده منابع
عن الحسن بن الحسين عن سفيان الجريري عن عبدالمؤمن عن الحارث بن حصيرة عن عمارة بن جوين العبدي عن أبي سعيد الخدري، قال: سمعت رسولَ الله (صليالله عليه و آله) يقول: عَلَي المِنْبَر اِنَّ المهدي مِنْ عِتْرَتي مِنْ أهْلِ بَيْتي يَخْرُجُ في آخِرِ الزّمانِ تُنْزِلُ لَه السماءُ قطرَها وَ تُخْرِجُ لَهُ الأرضُ بَذْرَها فَيَمْلَأُ الأرْضَ عَدْلاً وَ قِسطاً كَما مَلَأها القَوْمَ ظُلْماً وَ جَوْراً (علامه مجلسي، ج 51: ص 68؛ و ج 52، ص 337؛ و ج 51، ص 68 و ص 74).
نيز در امالي شيخ طوسي: جماعة عن أبي المفضل عن أحمد بن محمد بن بشار عن مجاهد بن موسي عن عباد بن عباد عن مجالد بن سعيد عن جبير بن نوف أبي الوداك، قال: قلت لِأبي سعيد الخِدري: وَ اللهُ ما يَأتي عَلَيْنا عامٌ اِلّا وَ هُوَ شَرٌّ مِنَ الماضي وَ لا أميرٌ اِلا وَ هُوَ شرٌّ مِمَِن كانَ قَبْلَهُ، فَقال أبو سعيد: سَمِعْتُهُ مِنْ رَسولَ الله (صليالله عليه و آله) يَقُول ما تَقُولُ وَ لكِن سَمِعْتُ رَسولَ الله يَقُول: لا يَزالُ بِكُمُ الامْرُ حتّي يَولَد فِي الفِتنهِ وَ الجورِ مَنْ لا يَعْرِفُ غَيْرَها حتّي تَمْلأ الأرضَ جَوْراً فَلا يَقْدِرُ أحَدٌ يَقول: اللهُ ثُمَّ يَبْعَثُ اللهُ ـ عزوجل ـ رَجُلاً مِنّي وَ مِنْ عِتْرتي فَيِمْلأ الأرض عَدلاً كَما مَلأها مَنْ كانَ قَبْلَهُ جَوْراً وَ يُخْرِجُ لَه الارْضُ أفلاذَ كَبَدِها وَ يحْثو المالَ حَثْواً و لا يَعِدُهُ عَدًّا وَ ذلكَ حَتّي يَضْرِبَ الاسْلام بجرانه.
نيز در علامه مجلسي، ج 52: ص 192؛ و ج 51، ص 68، ح 9؛ و ص 78، ذيل ح 37؛ و ص 80 و 81.
15. ارتقاي سطح معيشت و ريشهكن شدن فقر
وَ لا يَجِدُ الَّرجُلُ مِنْكُمْ يَوْمَئِذٍ مَوضِعاً لِصَدقَتِهِ وَ لا لِبرِّه لِشُمُولِ الْغني جميعَ المؤمنين (علامه مجلسي، ج 52: ص 339، ح 83، و ح 84).
16. گسترش امنيت
عن أبي بكر الحضرمي عن عبدالملك بن أعين قال: قمت مِن عِند أبي جعفر (عليهالسلام) فاعتمدت علي يدي فبكيت و قلت: كنت أرجو أن أدراك هذا الأمر و بي قوة؛ فقال: أما تَرْضون أن أعداءَكم يَقْتُلُ بعضُهم بعضاً و أنتم آمِنون في بيوتِكُم، اِنَّه لو كان ذلك أعطي الرجل منكم قوةَ أربعين رجلا و جُعِل قلوبكم كزبرِ الحديد لَو قَذفتم بها الجبال فلقتها و أنتم قوام الأرض و خُزّانها (علامه مجلسي، ج 52: ص 335).
17. توسعه آباداني
ابن عصام عن الكليني عن القاسم بن العلا عن اسماعيل بن علي القزويني عن علي بن اسماعيل عن عاصم بن حميد عن محمد بن مسلم قال: سمعت أبا جعفر (عليهالسلام) يقول القائم منصوب بالرعب مؤيد بالنصر تسوي له الأرض و تظهر له الكنوز و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهر الله عزوجل به دينه وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ فلا يبقي في الأرض خراب الا عمر... (علامه مجلسي، ج 52: ص 192 و ص 333؛ ج 1، ص 294؛ ص 157؛ ص 463).
18. ارتقاي صنعت و فنآوري
أيوب بن نوح عن العباس بن عامر عن الربيع بن محمد عن أبي الربيع الشامي، قال: سَمِعْتُ أبا عَبدِالله (عليهالسلام) يَقُولُ انّ قائِمَنا اذا قامَ مَدَّ اللهُ لِشيعَتِنا في أسْماعِهِم وَ أبصارِهِم حَتّي لا يَكونَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ القائمِ بَريدٌ يُكلّمُهُمْ فَيَسْمَعُونَ وَ يَنْظُرونَ إلَيْهِ وَ هُوَ في مَكانِهِ. اِنَّ الْمُؤمِنَ في زَمانِ القائمِ وَ هُوَ بِالمَشْرِقِ لَيَري أخاهُ الّذي فِي الْمَغْرِبِ وَ كَذا الَّذي فِي الْمَغْرِبِ يَري أخاه الّذي فِي الْمَشرِقِ (علامه مجلسي، ج 52، ص 336، 72 و 391).
19. صيانت و سلامت محيط زيست
عن ابي سعيد الخدري، ان رسول الله (صليالله عليه و آله) قال: المهدي في امّتي يَبْعَثُه اللهُ عياناً للناسِ يَتَنَعَّمُ الامةُ وَ تَعيشُ الماشيةُ و تُخرِجُ الأرضُ نَباتَها... (علامه مجلسي، ج 51، ص 81).
20. تحقق رضايت جهانشمول
محمد بن إسحاق عن علي بن العباس عن بكار بن أحمد عن الحسن بن الحسين عن معلي بن زياد عن العلاء بن شير عن أبي الصديق الناجي عن أبي سعيد الخدري، قال: رسول الله (صليالله عليه و آله) اُبَشِّرُكُم بِالمَهدي يُبْعَثُ في اُمّتي عَلَي اِختلافٍ مِنَ الناسِ وَ زَلازِل فَيَمْلأُ الارضَ عدلاً و قسطاً كَما مُلِئَتْ ظلماً وَ جَوْراً يَرْضي عَنْهُ ساكنُ السّماءِ ساكنُ الارضِ (ص 431؛ علامه مجلسي، ج 51: ص 74، ح 23؛ و همان، ص 80 و 91).
البته افزون بر شرحي كه درباره شاخصهاي پيشين در روايات آمده است، هر يك از آنها نيازمند توضيحي شايان است كه مجال نوشتار، آن را برنميتابد.