علی تتماج
هر چند تحولات غرب آسيا(خاورميانه) همچنان كانون اصلي تحولات جهاني است، اما در ساير نقاط جهان نيز تحولاتي شكل گرفته است كه بيتأثير از ساختار قدرت جهاني و حتي فرايند نقشآفريني قدرتها در غرب آسيا نيست.
در جمع اين تحولات دو محور قابل توجه است:
نخست؛ تحولات اوكراين و ناآراميهاي خياباني اين كشور است. پس از اعلام عدم توافق اوكراين با قرارداد توسعه مناسبات با اروپا، فضاي بحراني در اين كشور ايجاد شد. برخي جريانهاي غربگرا به رياست «يولياتيموشنكو» نخستوزير سابق اوكراين با تحريك مردم به اين ناآراميها دامن زدند.
در كنار عوامل و ريشههاي داخلي اين بحران، يك نكته قابل توجه است و آن، تأثيرات اين تحولات بر چرخه قدرت در نظام بينالملل است؛ اصلي كه محور آن را تقابلها و تعاملات ميان روسيه و غرب تشكيل ميدهد. تقابلها ميان روسيه و غرب از مسائل مطرح در صحنه جهاني است كه باوجود پايان دوران جنگ سرد، همچنان ادامه دارد و هر روز ابعاد جديدي به خود ميگيرد.
اكنون اوكراين در حالي با نابساماني همراه شده كه بسياري آن را ميدان رقابت و زورآزمايي ميان روسيه و غرب ميدانند. بخشي از اين رقابت، جنبه تاريخي و سنتي دارد؛ بهگونهاي كه اگر در هر منطقهاي از جهان بهويژه در حوزه پيراموني و راهبردی، تحولي روي دهد، طرفين تلاش دارند تا ضمن كسب بيشترين امتيازات قدرت خود را به رخ كشيده و از آن، به عنوان ابزاري براي مقابله با طرف مقابل بهره گيرند. درباره اوكراين نيز ميتوان اين امر را مشاهده كرد، چنانكه در سالهاي ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ غرب با اجراي طرح حركتهاي رنگين (انقلاب نارنجي) به رياست يوليا تيموشنكو، نخستوزير سابق اوكراين برتري خود را به روسيه ديكته كرد، اما ديري نپاييد كه مسكو توانست اين شكست را جبران کند و با به قدرت رسيدن يانوكوويچ به نوعي قدرت خود را به نمايش گذاشت. با توجه به اين شرايط ميتوان گفت كه طرفين اكنون برآنند تا پيروزي ديگري را به دست آورند و رقيب را با شكست تازهاي مواجه کنند.
نكته مهم آنكه، در هفتههاي اخير روسيه توانسته قدرت خود در گرجستان را نيز تثبيت کند و جريانهاي غربگرا در حاشيه قرار گرفتند كه دستاوردي بزرگ براي مسكو بوده است.
غرب در كنار اصل انتقامگيري، يك رويكرد ديگر را نيز در دستور كار دارد و آن، استفاده از تحولات اوكراين براي سوق دادن مسكو به پذيرش خواستههاي آنها در ساير تحولات منطقهاي و فرامنطقهاي است. كوتاه آمدن مسكو در برابر طرحهاي سپر موشكي آمريكا و ناتو، همراهي با غرب در قبال كره شمالي، ايران و سوريه و عقبگرد از موضع تند در قبال غرب را ميتوان از جمله اين خواستهها دانست. البته مطالبات اقتصادي بهويژه تأمين نفت و گاز غرب براساس قيمتهاي درخواستي آنها ميتواند از مولفههاي غرب در برابر روسيه در عرصه اوكراين باشد. مجموع رفتارهايي كه در نهايت، تشديد رقابت ميان طرفين را به همراه دارد كه حاصل نهايي آن نيز چالشهاي جديد براي اوكراين خواهد بود.
دوم، تحولات تايلند است؛ كشوري كه در ظاهر در معادلات جهاني جايگاهي ندارد، اما در عمل به يكي از مولفههاي قدرتنمايي چين و غرب مبدل شده است. بحران در تايلند زماني آغاز شد كه دولت طرح عفو عمومي را كه ميتواند بازگشت «شيناواترا» نخستوزير سابق به قدرت را فراهم سازد را مطرح کرد. درگيري ميان مخالفان اين اقدام و نيروهاي امنيتي در نهايت، تسليم شدن دولت و اعلام برگزاري انتخابات زودهنگام در دوم فوريه را به همراه داشت، اما در وراي آن، يك اصل مهم مطرح است و آن، تأثير اين تحولات بر چين و امنيت ملي آن است. ارزيابيها نشان ميدهد كه پكن خواستار تغييرات در ساختار سياسي و بهويژه ايجاد فضاي ناآرامي در ساختار اجتماعي كشورهاي منطقه نیست، چراكه اين تحولات را مستقيم و يا غيرمستقيم بر امنيت خويش تأثيرگذار ميداند. اكنون جنوبشرق آسيا با دو چالش اجتماعي مواجه است كه عبارتند از: ناآراميهاي سياسي و اجتماعي در تايلند و بنگلادش. هر چند برخي تحليلگران ارتباط مستقيم اين تحولات بر چين را كمرنگ ميدانند، اما الگوسازي از اوضاع اجتماعي اين كشورها براي مردم چين اصلي است كه غرب، پيگيري میکند و با فضاي رسانهاي و تبليغاتي به دنبال تحقق آن است. اين مسئله زماني بيشتر قوت ميگيرد كه همزمان با ناآراميهاي تايلند و بنگلادش، تنشها ميان چين و ژاپن بر سر درياي شرقي و طرح پكن براي ارتقای حريم امنيت هوايي بالا گرفته و آمريكا نيز بر حمايت قاطع بر توكيو تأكيد كرده است.
به هر تقدير تحولاتي مانند اوكراين، بنگلادش و تايلند، هر چند ميتواند داراي ريشههاي مردمي باشد، اما در نهايت، به مولفهاي براي رقابت ميان شرق و غرب مبدل شده، بهگونهاي كه غرب تلاش دارد تا از اين تحولات در قالب راهبرد نرم و كمهزينه براي اعمال فشار بر روسيه و چين بهره گيرد. به عبارتي ميتوان گفت كه غرب كودتاي رنگي براي رسيدن به اهداف سياسي را در پيش گرفته است. در حالي كه همچنان ادعاي حمايت از مردم را سر ميدهد.