دیدگاه مخالفان دموکراسی
الف ـ استدلالهای عرفی و سکولار: مخالفت با دموکراسی تقریباً قدمتی به اندازه قدمت تاریخ اندیشه سیاسی دارد. نخستین مخالفتها با دموکراسی به لحاظ اندیشهای شاید به دیدگاههای سقراط برگردد که طبق تفسیری که شاگردش افلاطون از وی ارائه میدهد مشخص میشود از جمله مخالفان دموکراسی بود و حتی به نوعی جان بر سر راه این اعتقادات گذاشت. وی دموکراسی موجود در آتن را به مثابه گله گوسفندان میدانست که در آن حکمرانی جهل و خودپرستی صورت میگیرد. وی نظریه برابری همه انسانها که از اصول دموکراسی بود و بر انتخاب مقامات از راه رأیگیری حمله کرد و اعلام کرد دولت باید در حاکمیت آریستوکراسی هوشمندان باشد، چراکه عامه مردم از دانش به دورند.(۲) پس از سقراط شاگرد وی افلاطون نیز در نوشتههایش بهویژه کتاب «جمهور» آشکارا دشمنی خود را با دموکراسی نشان میدهد. در دوران معاصر نیز انتقادات و مخالفتها با دموکراسی به شیوه خارج از دین فراوان است.
«جورج ویگل» از دانشمندان معاصر، ضمن موافقت با ابعادی از دموکراسی واقعی، با توجه به اینکه نسبت میان فرد و دولت به نظر وی، تنها چهرههای قابل مشاهده در چشمانداز دموکراسی است، دموکراسی را دچار مشکل جدی میداند. پیش از وی «هایدگر» دانشمند آلمانی نیز با انتقاد از نظامهای چند حزبی و جامعه کثرتزده، بیان کرد که دموکراسی تنها راهحل برای جهان و جامعه تکنیکزده مدرن نیست. دکتر شریعتی نیز در نقد دموکراسی میگوید: «در دموکراسی و لیبرالیسم نظام اجتماعی غربی آزاد است که هر چه بخواهد و میپسندد انتخاب کند، ولی عملاًً عوامل فرهنگی و هنری و تبلیغاتی و سیاسی جوی را پدید میآورد که وی همان چیز را پسند میکند که برایش تعیین کردهاند، همان چیز یا کسی را انتخاب میکند که باید انتخاب شود... من رأیام را آزادانه ابراز میکنم و با کمال دقت و صداقت به حساب میآید، اما خود این رأی را در من نصب کردهاند، دیکتاتوری آشکار بعد از رأی قرار دارد و دیکتاتوری مخفی پیش از آن.»(۳)
ب ـ استدلالهای مبتنی بر تعارض دموکراسی با دین: مخالفان ارتباط دین و دموکراسی معتقدند با توجه به اینکه دموکراسی نظامی است که مبتنی بر هستیشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی غربی است، بنابراین دموکراسی به لحاظ مبنا با نظام دینی در تعارض است، برای نمونه یکی از نویسندگان منتقد غرب در این زمینه مینویسد: «دموکراسی مدرن، دموکراسی «اومانیستی» است. اومانیسم در یک تعریف کوتاه به معنای «اصالت انسان» در برابر «اصالت خدا» و نشانهای از روح طغیان بشر(در صورت مثالی و نوعی خود) نسبت به خداوند و شریعت آسمانی و مباهات به این طغیان است.... دموکراسی بر نفی حاکمیت خداوند و شریعت الهی بنیانگذاری شده است. در حقیقت، دموکراسی مدرن بهعنوان پارادایم اجتماعی ـ سیاسی غرب مدرن بر پایه نادیده گرفتن و نفی ربوبیت تشریعی خداوند سامان گرفته است، فلذا ماهیتی شرکآلود دارد.»(۴) طبیعی است با چنین دیدگاهی نسبت به دموکراسی و شرکآمیز دانستن آن نمیتوان میان حکومت دینی که بر پایه دین و در جهت بسط توحید بنا میشود نسبتی برقرار کرد.
دیدگاه موافقان دموکراسی
الف ـ استدلالهای عرفی: برای نمونه اسپینوزا در این زمینه میگوید: «دموکراسی معقولترین شکل حکومت است، زیرا در این حکومت هرکسی حاضر است که دولت بر اعمال او نظارت کند، ولی اجازه نمیدهد که دولت بر افکار و اندیشه او مسلط شود؛ یعنی چون هر کس یکسان فکر نمیکند، رأی اکثریت (در اعمال نه افکار) قدرت قانونی پیدا میکند»(۵) و یا افرادی مانند ژانژاک روسو و توماس جفرسون معتقدند انسانها اگر آزاد و برابر زاده میشوند حق برابر دارند که در حکومت مشارکت کنند. آدمیان که طبعاً از موهبت آزادی برخوردارند حق دارند که هرگاه از ایشان درخواست پیروی از اقتدار سیاسی یا تسلیم شدن میشود رضایت داشته باشند.(۶) البته استدلالهای فراوانی بر توجیه دموکراسی بیان شده است که مجال ذکر آنها در این مختصر نیست و بهتر است به کتب مربوطه از جمله کتاب دایرهالمعارف دموکراسی مراجعه شود.
ب ـ استدلالهای دینی: اساس استدلال کسانی که دموکراسی را تحسین کرده و تعارضی میان دین و دموکراسی نمییابند این است که اولاً همانگونه که گفته شد دموکراسی مطلق امکان تحقق خارجی ندارد و تمام دموکراسیهای موجود فاقد ویژگیهای دموکراسی مطلق هستند. ثانیاً وقتی که نتوان به دموکراسی مطلق دست یافت میتوان دموکراسی را بهگونهای تعریف کرد که از سویی واجد هسته مرکزی و مشترک تمام انواع دموکراسیها باشد و از طرفی فاقد نقاطی باشد که سبب تعارض میان دین و دموکراسی نوع غربی یا دموکراسی مطلق میشود. ثالثاً از دیدگاه اسلام به دموکراسی نه به عنوان یک هدف بلکه به مثابه یک شیوه و روش نگریسته میشود و از طرفی هرگونه شیوه مشروع و کارآمدی که برای تحقق حکومت اسلامی بتوان از آن استفاده کرد از نظر اسلام اشکالی ندارد، لذا نتیجه نهایی این میشود که میتوانیم بهگونهای دموکراسی را تعریف کنیم که هم کارکرد آن را داشته باشد و هم تعارضی با دین نداشته باشد.
برای نمونه حجتالاسلام دکتر علیاکبر رشاد در این زمینه میگوید: «سازانگاری و ناسازانگاری دین و دموکراسی بستگی تام دارد به تعریف دین و دموکراسی از سویی و نوع نگاه به هستی، انسان و جامعه از سویی دیگر. دین درونگرا و فاقد نظامات اجتماعی نمیتواند نسبتی (مثبت یا منفی) با دموکراسی داشته باشد. البته هرگونه دینی حقیقتاً با دموکراسی تکثرگرای لیبرال در تعارض است و معارضت با تکثرگرایی نیز با اصل مماشات و مدارات دینی منافات ندارد... اسلام دینی خردگرا، جامع و جامعگراست، لهذا در چارچوب گزارهها و آموزههای آن میتوان نوعی نظامات اجتماعی دموکراتیک طراحی و ارائه کرد. ما این مدل را دموکراسی قدسی مینامیم.»(۷)
نتیجه اینکه آنچه ما با آن در طول تاریخ مواجه بودهایم دموکراسی غیرمطلق یا نسبی بوده است که در آن برخی از ویژگیهای دموکراسیها وجود داشته است و نه تمام ویژگیها و زمانی که با وجود برخی ویژگیهای دموکراسی میتوان نام دموکراسی را بر یک نظام سیاسی نهاد، میتوان از دموکراسیهای متضاد سخن به میان آورد و در نتیجه به راحتی نمیتوان صفت ضد دموکرات را درباره انواع حکومتها بیان کرد.
پینوشتها در دفتر نشریه موجود است.