1- تعاریف عملیاتی
آرمانگرایی: رویکردی در روابط بینالملل و به خصوص در تاریخ دیپلماتیک آمریکا است که معطوف به اصول و محورهای زیر میباشد:
الف- سیاست خارجی دولت تحت تاثیر مستقیم فلسفه سیاسی موجود در کشور است.
ب- تکیه آرمانگرایی روی اندیشه «پیشرفت» است، اندیشهای که میگوید روابط بینالملل میتواند به نظم جهانشمول منصفانه و صلحطلبانهتر تغییر شکل دهد. اینکه تحت تاثیر جنبش دموکراسی، رشد «ذهنیت بینالمللی»، تاسیس سازمانهای بینالمللی و پایمردی مردان صلحطلب میتوان نظم مزبور را به تحقق رسانید.2
پ- آرمانگرایی برای حقوق و سازمانهای بینالملل در شکلدهی به خط مشیهای سیاسی دولتها نقش عمدهای قائل است.
ت- از اصول مهم آرمانگرایی نظریه صلح دموکراتیک(3) است که میگوید دموکراسیها با یکدیگر نمیجنگند.
ث- آرمانگرایی توجه خاصی به حقوق بشر دارد.
ج- آرمانگرایی صلح جهانی را تحققپذیر میداند و برعکس، جنگ را امری طبیعی نمیشمارد.
در مطالعات آمریکاشناسی پیرامون روابط بینالملل، آرمانگرایی در قالب اندیشههای وودرو ویلسون، رئیسجمهور این کشور در فاصله سالهای 1920-1912 مورد مطالعه قرار میگیرد. آمریکا آرمانگرایی را از جمله در کمکهای بشردوستانه و توسعه جهان سوم مینگرد. مثال بارز آن اقدامات آمریکا درهائیتی است.3
واقعگرایی
واقعگرایی رهیافتی است که میگوید دولتها همواره با یکدیگر در جنگ و رقابتند و قدرت در محاسبات دولتها دارای استیلای عمده است و به قدرت نظامی بیش از هر قدرت دیگر ارج مینهد. حتی برخی از محافل آمریکایی که بر منافع ملی و پرهیز از سازمانهای بینالمللی به عنوان عناصر اولیه واقعگرایی تاکید دارند اقدامات این کشور در بوسنی در اوائل دهه 1990 را واقعگرایی قلمداد میکنند.4
منطقه خاورمیانه
خاورمیانه منطقهای است که جنوب غربی آسیا و شمال شرقی افریقا را در بر میگیرد. آمریکاییها از قرن نوزدهم به این منطقه توجهای خاص داشتهاند. اصطلاح «خاورمیانه» (4) را اولین بار الفرد تایر ماهان، استاد کالج وست پوینت آمریکا و از هواداران ژئوپولیتیک دریائی، در اواخر قرن نوزدهم برای توصیف منطقهای که امروز بدین نام مشهور شده است به کار برد، هر چند امروزه آمریکائیان این منطقه را با نام دیگری، «خاور نزدیک»(5) به کار میبرند، که تداعیکننده منطقهای تقریبا در امریکا است که با این نام شناخته میشود. در محاسبه جغرافیائی آمریکاییها، منطقه خاورمیانه تقریبا در نیمهراهی قرار دارد که سواحل شرقی آمریکا را به ژاپن متصل میکند.5
سیاست اعلامی و اعمالی
منظور از سیاست اعلامی، دیدگاههایی مردم پسند و شعارگونه میباشد که ارزشهای آرمانی و تبلیغی را به منظور آرایش دادن به حقایق دنبال میکند. این سیاستها هر چند سیاست رسمی دولتمردان به شمار میرود، اما با سیاست واقعی آنها فاصله زیاد دارد. منظور از سیاست اعمالی، سیاستهای عملا پیاده شده دولتمردان میباشد که بر مبنای استنباط آنان از واقعیتهای گذشته و حال قرار دارد.6 از نظر برخی آرمانگرایی در سیاست خارجی آمریکا با تاکید بیشتر روی ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشری ملازمت دارد، در حالی که، واقعگرایی به حفظ ثبات در حال و آینده و همچنین دوراندیشی سیاستگذاران ارتباط پیدا میکند.7
2- پیشینه تاریخی آرمانگرایی و واقعگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا در دوران جنگ سرد
در حالی که در طی دوران جنگ سرد به دلیل وجود تعارض ایدئولوژیک میان بلوک شرق و غرب واقعگرایی در سیاست خارجی آمریکا و به ویژه در سیاست خاورمیانهای این کشور موقعیت اصلی و مسلط را داشت، آرمانگرایی بیشتر نقش آرایشدهنده(5) و تلطیفکننده را برای سیاستهای اصلی آمریکا ایفا میکرد به عبارت دیگر، در این دوران واقعگرایی سیاست اعمالی آمریکا بود و آرمانگرایی سیاست اعلامی آن کشور محسوب میشد. این ملاحظات در سیاست خاورمیانهای آمریکا در دو دهه اول پس از جنگ سرد، دستخوش تحولات قابل ملاحظه شدهاند. به طور مثال، برای اولین با در سیاست خارجی روسای جمهوریخواه تمایل جدی به آرمانگرایی و توجه به ارزشهای دموکراتیک پیدا شد.
البته، همانطور که اشاره رفت، در دوران جنگ سرد، آمریکا در سیاست خاورمیانهای خود گهگاهی جانب آرمانگرایی را میگرفت، اما به مجرد مواجه شدن با مشکلی که شوروی میتوانست از آن بهرهبرداری کند، به واقعگرایی روی میآورد. شواهد و مصادیق در این باره متعدد که از جمله موارد زیر قابل ملاحظهاند:
الف- در جریان ملی شدن نفت ایران، دولتهاری ترومن، رئیسجمهور وقت آمریکا، خود را همدرد سیاسی دولت ایران نشان میداد8 و سفیر این کشور در تهران، هنری گرایدی ایرلندی تبار، با محمد مصدق نزد دوستی و برادر خواندگی را بازی میکرد. اما پس از اینکه واشنگتن سرانجام دریافت که حاد شدن بحران اقتصادی ناشی از بین رفتن در آمد نقت ایران ممکن است این کشور همسایه شوروی را به سوی مسکو سوق دهد، آرمانگرایی حمایت از حقوق حقه کشورهای ضعیف در برابر کشورهای قوی را کنار گذشت و سیاست واقعگرای حمایت از انگلستان تا سر حد سقوط مصدق را دنبال کرد.
ب- نسبت به انقلاب 23 ژوییه 1952 مصر، آمریکا نیز ابتدا گرایش آرمانی توجه به ارزشهای ضد استعماری، استقلال و خودمختاری ملی را دنبال میکرد و سعی داشت برای رفع اختلافات میان مصر و انگلستان میانجیگری کند. اما با پیروزی انقلاب مصر و وقوع تندرویهایی از سوی انقلابیون، آمریکا در سالهای 1954-1955 به دوستی و همکاری خود با افسران آزاد خاتمه داد، گرایش سیاست معطوف به قدرت(7) را در برابر قاهره در پیش گرفت و از ارسال تجهیزات از پیش توافق شده به مصر خوداری کرد. پس از آنکه در معامله تسلیحاتی مصر و چکسلواکی، واشنگتن حضور فعال شورویها را حس کرد، جان فاستر دالس، وزیر خارجه وقت آمریکا، تمام موافقت نامههای امریکا با مصر را لغو و همه کمکهای واشنگتن به این کشور را متوقف نمود.9
پ- واشنگتن همین شیوه رفتار را با عراق عبدالکریم قاسم در کودتای سال 1958 تکرار کرد: ابتدا، از در آرمانگرایی با دولتمردان جمهوری تازه پای عراق از در دوستی وارد شد اما با مشاهده مناسباتی میان مقامات دولت قاسم با شوروی به واقعگرایی روی آورد و آلن دالس، رییس وقت سازمان سیا، در ماه آوریل 1959 وضعیت سیاسی و امنیتی در عراق را به صورت «خطرناکترین وضعیت در جهان» توصیف کرد.10
ت- در اوائل دهه 1960، جان اف. کندی، رئیسجمهور وقت آمریکا در راستای آرمانگرایی سیاست آیزنهاور، رئیسجمهور قبل از خود در برابر ایران را تقریباً صد و هشتاد درجه تغییر داد و کمکها و حمایت واشنگتن از شاه را منوط به نخستوزیر شدن چهرههایی چون علی امینی کرد. فشارهای دولت آمریکا به شاه برای انجام اصلاحات در ایران از عوامل عمدهای بود که علی امینی از 6 مه 1961 به نخست وزیری منصوب شود و این مقام را تا 19 ژوییه 1962 در دست داشته باشد. دولت امینی با مسائل اقتصادی زیادی دست به گریبان بود اقدامات اقتصادی او در زمینه صرفهجویی و افزایش مالیاتها سبب شد که در مدتی کوتاه میزان رکود اقتصادی و بیکاری در ایران به شدت بالا رود.
رکود به نوبه خود سبب بروز نارضیاتیها در بازار و کسبه کشور گردید. امینی نمیتوانست مسئله کسری عظیم بودجه را حل کند و شاه هم علاقهای نداشت که به برنامه مورد علاقه او، کاهش دادن بودجه نظامی، التفات چندانی داشته باشد، دولت کندی که سایه بحران اقتصادی گسترده در ایران را زمینهساز قدرت گرفتن جبهه ملی و گروههای چپ در ایران میدید، به سیاست آرمانگرایی خود در قبال امینی پایان داد و کمکهای خود به دولت وی را قطع نمود. این باعث شد که امینی در ماه ژوییه 1962 استعفا دهد و شاه اسدالله علم، از نزدیکان خود را، جانشین وی کند.11 امینی گرچه از حامیان کندی بود، اما شاه را در جریان تماسهای ژنرال تیمور بختیار با کندی گذاشته بود.12
ث – در اواخر دهه 1970، آمریکا بار دیگر، سیاست خارجی و از جمله سیاست خاورمیانهای خود را به آرمانگرایی متمایل کرد. از جمله جیمی کارتر، رئیسجمهور تازه انتخاب شده، که به شاه هشدار داده بود کمکهای تسلیحاتی واشنگتن به ایران با چگونگی برخورد وی با مقوله حقوق بشر ارتباط پیدا کرده است.13 اما با شکست سنگین کارتر از رونالد ریگان در انتخابات ریاست جمهوری سال 1980 بار دیگر سیاست خاورمیانهای آمریکا عرصه تاخت و تاز واقعگرایی و سیاست معطوف به قدرت شد. در دوران جنگ سرد، آرمانگرایی در سیاست خارجی آمریکا حکم لعابی را داشت که واشنگتن با آن واقعگرایی تلخ خود را شیرین مینمود.
پایان جنگ سرد و کمرنگتر شدن گرایش واقعگرایی در سیاست خارجی آمریکا
با پایان گرفتن جنگ سرد در سال 1989 و متعاقب آن فروپاشی شوروی در سال 1991، دشمن اصلی آمریکا از بین رفت و دیگر «خطر سرخ» سرمایهداری آمریکا را تهدید نمیکرد، بنابراین، مناسبات شرق و غرب هم دگرگون شد و تاکید روی رهیافت واقعگرایی در سیاست خارجی آمریکا اهمیت سابق خود را از دست داد. البته منابع جدید تهدید به تدریج از افقهای دیگر سر بلند میکردند: از شدت گرفتن اختلافات سیاسی و رقابت اقتصادی – تجاری میان کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس گرفته، تا ظهور تروریسم جهانی و بالا گرفتن بحرانهای هویتی در میان اقوام و گروههای اقلیتی، و خاورمیانه هم چون یک زنجیره جغرافیایی منابع تهدید فوق را به یکدیگر متصل میکرد. اما اتکای صرف به واقعگرایی ابراز مناسبی برای رویارویی با منابع تهدید فوق نبود، زیرا از این زمان بود که نقش کارویژگی آرمانگرایی در سیاست خارجی آمریکا از حد یک «لعاب» بیرون آمد و شکل خط مشی عمومی(7) را به خود گرفت.
یک. آرمانگرایی در سیاست خارجی جرج بوش پدر
جرج هربرت دبلیو. بوش، وابسته به جناح میانهرو حزب جمهوریخواه آمریکا، چندان به پیگیری خط مشیهای وافع گرانی و معطوف به قدرت به صورتی که در دوران ریاست جمهوری گذشته، رونالد ریگان، رواج داشت علاقهکند نبود، زیرا افکار عمومی آمریکا در نتیجه هشت سال حکومت ریگان با تاکید برخط مشی امنیتی و نظامیگری او خستهتر از آن شده بود که بتواند برای چهار سال دیگر تداوم آن خطمشیها را تحمل کند. بوش، این پیروز انتخابات ریاست جمهوری مقدماتی در ایالت آیوا در سال 1980، در دهه 1990 همچنان علاقمند بود تا نشان دهد که شیوه حکومتی او با شیوه حکومتی ریگان متقاوت است. جنگ خلیجفارس اولین آزمون حساس برای او بود. البته موضع او در قبال جنگ خلیج فارس ترکیبی از آرمانگرایی و واقعگرایی بود.
آمریکا و جنگ خلیجفارس
تجاوز عراق به کویت در 2 اوت 1990 و تصرف خاک آن کشور کوچک و ضعیف، سبب شد که سیاستگذاران واشنگتن برای اقدام علیه دولت صدام حسین عزم خود را جزم کنند. در اینجا، بوش از سیاست آرمانگرای استقلالطلبی و آزادسازی مردم کویت از یوغ عراقیها و پایان دادن به تهاجم و تجاوز نیروهای نظامی خارجی علیه یک ملت کوچک و بیدفاع صحبت کرد، به عبارت دیگر، آمریکا از در آرمانگرایی وارد شد. البته، میتوان گفت که انگیزههائی که جرج بوش پدر را بر آن داشت که نسبت به این تجاوز عراق موضع سازش ناپذیری را در پیش گیرد و سرانجام به عملیات نظامی علیه بغداد دست زند، منابع عظیم نفتی و موقعیت ژئوپولیتیک عراق بود، اموری که زمینهساز تمایل واقعگرایی هستند.
در این صورت، میتوان گفت که در جنگ خلیج فارس، دولت آمریکا از رهیافت آرمانگرایی به موازات رهیافت واقعگرایی دنباله روی میکرد رئیسجمهوری آمریکا، از یک سو، از ایدهها و ارزشهای مدنی و دموکراتیک برای مبارزه با نیروهای متجاوز عراق صحبت میکرد و از سوی دیگر، در مبارزه با نیروهای مزبور عناصر واقعگرایی عملیات بیامان نظامی، تمایلات ژئوپولیتیک و چشم داشتهای نفتی را در نظر میگرفت.
با این همه، پس از جنگ خلیج فارس و بیرون راندن نیروهای عراقی از کویت، جرج بوش پدر روی صلح خاورمیانه، احقاق حقوق مردم فلسطین و پایان دادن به رنج و تعب آنان تاکید ورزید. این مواضع آرمانگرایانه، در واقع، موتور محرکه کنفرانس مادرید و کنفرانس اسلو 1 و2 برای صلح خاورمیانه بودند و از آن زمان تا کنون به عنوان بخشی از خطمشی خاورمیانهای آمریکا باقی ماندهاند بعد از اینکه در سال 1992 اسرائیلیها به شهرکسازی در سرزمینهای اشغالی روی آوردند، این اقدام آنان مخالفت شدید جرج بوش را در پی داشت تا آنجا که وی پرداخت وام از پیش توافق شده آمریکا به اسرائیل را به توقف آن منوط کرد.14
هم چنین پس از پایان گرفتن جنگ خلجفارس و آشکار شدن نشانههائی دال بر فروپاشی قریبالوقوع شوروی، این تصور خوشبینانه در آمریکا به ظهور رسید که شوروی در جنگ چهل ساله سرد سرانجام از آمریکا شکست خورده است این موضوع جرج بوش پدر را بر آن داشت تا در پایان جنگ خلیج فارس طی نطقی از ظهور «نظم نوین جهانی» (9) به رهبری آمریکا سخن گوید.15 این دیدگاه نظم نوین جهانی بوش حتی میان متحدین نزدیک آمریکا خریداری نداشت. بنابراین، او ایده فوق را کنار گذاشت و به جای آن دیگر از «صلح دموکراتیک»(10) سخن گفت.16 این دیدگاه تحت تاثیر اندیشههای کانت بر این موضع است که دموکراسیها در صلح دائمی با یکدیگر به سر میبرند. بنابراین، از طریق گسترش دموکراسی میتوان صلح پر دوامی را در عرصه بینالملل ایجاد کرد.
با توجه به این موارد، میتوان گفت که سیاست خاورمیانهای آمریکا در دوره ریاست جمهوری جرج بوش پدر به میزان قابل توجه از آرمانگرایی پیروی میکرد.
دو. آرمانگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا، در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون
بیل کلینتون علاقه و آمادگی زیادی برای دنبال کردن راهها ابتکارهای جدید داشت و در دنبال کردن گرایشهای آرمانی تردیدی به خود راه نمیداد. به همین خاطر، در هشت سال دوران ریاست جمهوری کلینتون، آرمانگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا اهمیتی بیش از پیش را پیدا کرد. کلینتون برای برقراری صلح نهائی در خاورمیانه تلاشهای زیادی کرد. او توانست موافقتنامه صلحی بین اسراییل و اردن را رایزنی کند، که شباهت زیادی به صلح کمپدیوید میان اسرائیل و مصر داشت. اما، به رغم رغبت زیاد و تحت فشار شدید گذاشتن اسرائیل نتوانست صلح مشابهای را میان اسرائیل و سوریه بوجود آورد.
او همچنین برای فعال نگاه داشتن روند صلح اسرائیل و فلسطینیها کوششهای بسیاری را انجام داد. با این همه، پس از شکست این کوششها و پس از اینکه طرح «خاورمیانه جدید» او رو به زوال گذاشت، سیاست خاورمیانهای آمریکا به واقعگرایی روی آورد و به حمایت بیشتر از منافع امنیتی اسرائیل پرداخت، ضمن اینکه آرمانگرایانه تلاش مینمود اردن را به عنوان الگوی همگرائی و رونق اقتصادی بالا ادغام در اقتصاد جهانی نگریسته میشد. با این همه، اردن ضعیفتر از آن بود که به عنوان کشور الگو در خاورمیانه معرفی شود، کشوری که اقتصاد شکنندهاش برپایه کمکهای آمریکا قرار داشت، کمکهایی که برای مدتی به یک میلیارد دلار در سال رسید.17
البته، واقعگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا در دوران بیل کلینتون ایران و عراق را هم در قالب مهار دوجانبه(11) هدف قرار داده بود، اما پیروزی سیدمحمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری در ماه مه 1997 در ایران و سیاستهای تنشزدایی و اعتمادیسازی وی از یک سو، تلاشهای خارجی علیه ایران را با مشکلات زیادی مواجه ساخت و از سوی دیگر، گرایش آرمانگرایی در سیاست خارجی آمریکا در برابر ایران افزایش داد. در نتیجه این تحول، دولت آمریکا سیاست مهار دوجانبه در قبال ایران را تعدیل کرد، و در سال 2000، مادلین اولبرایت وزیر خارجه وقت آمریکا ممنوعیت واردات فرش، پسته، خاویار و آجیل از سوی ایران به آمریکا را لغو کرد. اولبرایت، هم چنین، از نقش واشنگتن در سقوط دکتر مصدق در 28 مرداد 1332 و نیز در جنگ ایران و عراق علیه ایران ابراز تاسف کرد و تقصیر را گردن «جنگ سرد میان شرق و غرب» گذاشت.18
سه. آرمانگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا در دوران جرج بوش پسر
جرج بوش پسر بر خلاف محافظهکاران، علاقهمند راهها و ابتکارهای جدید و ظاهراً آرمانگرایانه بود. انتخاب او به ریاست جمهوری در سال 2001 و ظهور گروه جدیدی از تندروهای دست راستی معروف به «نومحافظهکارن» در عرصه سیاست آمریکا خطمشی خاورمیانهای این کشور را در سه ستون اصلی آن تغییر قابل ملاحظهای، در جهت آرمانگرایی، داد:
الف- نامشروط کردن حمایت سنتی آمریکا از اسرائیل
ب- حمایت از دموکراسی در منطقه خاورمیانه و در جهان و در آوردن آن به صورت اصل سیاست خارجی آمریکا
پ- مطرح کردن «کارزار علیه تروریسم» به عنوان خطمشی عمومی آمریکا در سیاست خارجی خود
با این همه، بوش راهها و ابتکارهای جدید محافظهکار و نه لیبرال را دنبال میکرد. بنابراین، هشت سال دوران ریاست جمهوری او دوران محافظهکاری و تمایلات دست راستی در سیاست خارجی آمریکا بود، هر چند آرمانگرایی در آن استیلا داشت. برنارد لوئیس، خاورمیانهشناس سالخورده، از مشاوران نزدیک دیک چنی، معاون رئیسجمهور وقت آمریکا بود و ایدهها و افکارش در شکلدهی به سیاست خاورمیانهای بوش، نقش مهمی ایفا کرد.19
جورج دبلیو بوش پس از روی کار آمدن در ژانویه 2001، در صدد بود که یک سیاست خارجی مبتنی بر واقعگرایی قدرتهای بزرگ (12) را دنبال کند.20 برای او مناطق خاورمیانه، شمال آفریقا، و بقیه قاره مزبور صرفاً مناطق حائل میان قدرتهای بزرگ چون اروپا، شرق دور و جنوب آسیا و به خودی خود از اهمیت چندانی برخوردار نبودند. اما حوادث یازده سپتامبر 2001 تغییر اساسی در استنباط دولت آمریکا بوجود آورد: آمریکا دریافت که تحولات سیاسی در مناطقی که دولت جرج بوش میخواست آنها نادیده بگیرد بر سرنوشت آینده قدرتهای بزرگ بخصوص قدرت آمریکا نقش اساسی را بازی میکنند با توجه به این نگرش جدید بود که آمریکا ضمن اینکه طالبان را در افغانستان و دولت بعثی را در عراق از طریق اقدام نظامی ساقط کرد، درصدد برآمد دولتهای میانهروتر و همراهتر (13) با غرب را در این دو کشور و نیز کشورهای دیگر خاورمیانه به قدرت برساند، و این سیاست جدید مبتنی بر آرمانگرایی را دموکراتیک کردن (14) این کشورها نام نهاد. به عبارت دیگر، هر چند جرج بوش در ابتدای روی کار آمدن بر سر آن بود که سیاست خارجی مبتنی بر واقعگرایی را دنبال کند، اما حوادث یازده سپتامبر 2001 وی را وادار کرد که رویکرد آرمانگرایی را در پیش گیرد.
البته بوش پس از «پایان عملیان نظامی عمده» در عراق، آرمانگرایانه از «نبود پیشرفت اقتصادی شایسته زمان ما در دنیای عرب» سخن گفت و پیشنهاد تشکیل منطقه تجاری آزاد آمریکا – خاورمیانه ظرف یک دهه را داد تا خاورمیانه را به حلقه فرصتهای اقتصادی جهانی که مدام رو به گسترش است بکشاند. در ماه نوامبر 2003 که نیروهای آمریکائی افغانستان و عراق را اشغال کرده بودند، بوش اعلام کرد که «آمریکا خطمشی جدید تحت عنوان استراتژی رو به پیش آزادی» برای تغییر جغرافیای سیاسی و اقتصادی خاورمیانه اتخاذ کرده است. در حالی که در گذشته آمریکا همواره تلاش داشت تا در منطقه اصلاحاتی ایجاد کند تا ثبات رژیمهای متحد خود را تضمین نماید، بوش اکنون اعلام میکرد که نبود اصلاحات در منطقه به منزله تهدید امنیتی علیه آمریکا میباشد. اینکه تا زمانی که خاورمیانه منطقهای است که آزادی در آن شکوفا نمیشود منطقه دست به گریبان رکود اقتصادی، نارضایتیها و خشونت باقی خواهد ماند که آماده برای صدور تروریسم به خارج است، نظیر آنچه در 11 سپتامبر 2001 بوقوع پیوست.21
دولت بوش و حامیان آن آرمانگرایانه استدلال میکردند که «استراتژی رو به پیش آزادی» نقطه عطف جدیدی در سیاست آمریکا بحساب میآمد زیرا نشانگر این بود که آمریکا برای نبود «آزادی» در خاورمیانه دیگر بهانهای را نمیپذیرد و با آن کنار نمیآید دولت بوش و حامیان آن اصرار داشتند که این استراتژی همان نتایجی را به بار خواهد آورد که آمریکا از تشویق و ترغیب آزادی در اروپا و آسیا حاصل کرد. اینکه همچون در اروپا و در آسیا پیشروی آزادی سرانجام صلح را با خود به ارمغان خواهد آورد.22
بوش در جریان دیدار خود از انگستان در ماه نوامبر 2003، سیاستهای واقعگرای روسای جمهور گذشته در دوران جنگ سرد را به چالش خواند و اعلام کرد که: «ما باید خطمشی شکست خورده چندین دهه خود در خاورمیانه را دچار تحول سازیم. اینکه کشور شما و کشور من علاقه داشتند در گذشته به منظور حفظ ثبات با دیکتاتورها چانهزنی کرده و سیاستهای سرکوبگرانه آنان را تحمل نمایند. اینکه تلاش برای حفظ پیوندهای دور و دراز خود با کشورهای منطقه ما را بر آن داشت که بر تقصیرها و کوتاهیهای نخبگان محلی چشم ببندیم. با همه این احوال، این چانهزنیها و چشم بستنها در منطقه ثبات را برقرار نکرد و ما را ایمنتر نساخت. این چانهزنیها و چشم بستنها فقط وقت بیشتر میخریدند در حالی که پشت سر آنها مسائل افزایش مییافتند و ایدئولوژیهای خشونت شکل میگرفتند.»23
جورج دبلیو بوش در نطق مراسم شروع دوره دوم ریاست جمهوری خود به اینکه آرمانها و منافع آمریکا تا چه اندازه به سیاست خارجی ایالات متحده شکل میدهد اشاره کرد. او با تاکید بر اینکه «منافع حیاتی آمریکا و عمیقترین اعتقادات ما هم اکنون یکی شدهاند.» گفت خط مشی آمریکا پیگیری و پشتیبانی از رشد جنبشها و نهادهای دموکراتیک در هر کشور و فرهنگ است که هدفنهائی آن پایان دادن به حکومت ظلم و جور در جهان است.24 این اولین بار بود که یک رئیسجمهور آمریکا، وابسته به جناح محافظهکار حزب جمهوریخواه از خود تمایل آرمانگرایانه و دموکراتیک را بروز میداد.
در دوران ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش، دو جریان فکری عمده در سیاست خارجی آمریکا، واقعگرایی و آرمانگرایی (یا همانطور که برخی از هواداران آن میگویند، پیشرفتگرایی (15)، مواجه با یک جریان فکری سومی شدند که خود را نو محافظهکار(16) میخواند. این جریان فکری ریشه در بستر محافظهکاری آمریکائی داشت، اما برخلاف محافظهکاران معمولی خواستار تغییر و تحول سریع بود. این تغییر و تحول البته نه در راستای پیشرفت سطح زندگی محرومین جامعه داخلی آمریکا و جامعه بینالمللی، که در راستای ایجاد شرائط بهتر برای رشد لایههای دست راستی تندرو جامعه آمریکایی بود.
بی جهت نبود که هم پیشرفتگرایان آمارنگرا و لیبرال و هم محافظهکاران پیشرو(17) با آن به شدت مخالف بودند، تا آن حد که برای بعضی این تصور میرفت که دو جریان فوق علیه این جریان سوم با یکدیگر متحد شدهاند. حتی برخی از نویسندگان آشنا به روند سیاست خارجی آمریکا تا آنجا پیش رفتند که ادعا نمودند دو جریان آرمانگرا و واقعگرا در سیاست خارجی آمریکا از موضع مشترک خود علیه نومحافظهکاران فراتر رفته و به یک فلسفه مشترک دست یافتهاند. رابرت رایت(18) این موضع مشترک را به «واقعگرایی پیشرو»(19) تعبیر کرده در حالی که آناتول لایون(20)، نویسنده انگلیسی، و جان هولسمان(21)، تحلیگرا آمریکائی و محافظهکار سیاست خارجی، این موضع مشترک را «واقعگرایی اخلاقی»(22) توصیف کردهاند25.
دیدگاه نومحافظهکاران از دیدگاه واقعگرایان، همچون هنری کیسنجر وزیر امور خارجه آمریکا در سالهای 77-1970، و دیدگاههای لیبرالهای چند جانبهگرای و حتی نو انزواگرایان(23)، که چهره بارز آنان پت بوکانان (24) بود، تقاوت آشکار داشت نومحافظهکاران هوادار فعالیتهای بینالمللی، آن هم به صورت یک جانبهگرا بودند، از افزایش هزینههای نظامی پشتیبانی کرده و منافع ملی را به طور گسترده و موسع تعریف میکردند. آنان عرصه بینالملل را به طور بنیادین فاقد رهبری و اقتدار مرکزی دیده و دایره جهانبینی آنان حول کانون خیر و شر شکل گرفته بود.
آنان آمریکا را قدرتی میدانستند که بایستی اراده آن را داشته باشد که از جهان تکقطبی دفاع کند، آن را سازمان دهد و رهبری نماید.26 با توجه به این دیدگاهها، آنان را بایستی جزو آمریکائیان آرمانگرا مطرح کرد. چارلز کراتامر، یک روزنامه نگار نومحافظهکار در سال 1991 در یکی از مقالات خود آمریکا را در «لحظه سرنوشتساز تک قطبی» خود توصیف کرده بود، «لحظهای که در آن پنجره تک قطبی ندا سر داده که فصل بهرهبرداری فرا رسیده است.» نومحافظهکاران میخواستند از طریق اقدامات نظامی علیه نیروهای هرج و مرج و نابسامان، شبکههای فراملی تروریسم و سایر تهدیدات بعد از جنگ سرد این کار ار انجام دهند. آنان از یک سیاست خارجی فعال برای آمریکا پشتیبانی میکردند که عناصر تشکیلدهنده آن برتری آمریکائی، گسترش دموکراسی و رویاروئی علیه رژیمهای غیر دموکراتیک بود.27
چهار. آرمانگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما
باراک اوباما از همان زمان روی کار آمدن، آمریکا را به یک سیاست خارجی آرمانگرا در قبال خاورمیانه متعهد ساخت. او این کار را با انجام اولین مصاحبه خود به عنوان رئیسجمهور با ایستگاه تلویزیونی عرب زبانالعربیه، ارسال تبرکی سال نو به رهبران ایران و اعلام این موضوع در ترکیه که «آمریکا با جهان اسلام در جنگ نیست و هرگز هم نخواهد بود.»28 انجام داد.
تصمیم اوباما به دیدار از عربستان سعودی و ملاقات همراه با تعظیم با امیر عبدالله پادشاه این کشور، در اوائل ماه ژوئن 2009، شش ماه پس از وارد شدن به کاخ سفید، از نظر بسیاری از ناظران نشانه این بود که وی میخواست دوستان قدیمی آمریکا را در طرح سیاسی بلندپروازانه و جدید خود شرکت دهد، طرح سیاسیام که از یک سو خواستار آن بود تا مصر را بعد از حسنی مبارک به عنوان قائم مقام واشنگتن در خاورمیانه و در شمال آفریقا پرورش دهد و از سوی دیگر، بر سر آن بود که در یک پوشش همهجانبه دیپلماتیک با سوریه، لبنان و فلسطین محمود عباس و حماس همکاری و تشریک مساعی نماید29. بدین ترتیب، سیاست خاورمیانهای آمریکا در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما نه تنها به طور گسترده از آرمانگرایی دنبالهروی میکند، بلکه دولتهای دوست منطقه خاورمیانه را هم ترغیب به چنین کاری مینماید.
اوباما در سفر خاورمیانهای خود در ماه ژوئن 2009، پس از عربستان سعودی به مصر رفت و در 4 ژوئن، در دانشگاه قاهره سخنرانیای ایراد کرد که در تاریخ سیاست خارجی آمریکا بی سابقه بود.30 اوباما در این سخنرانی محورهای و اصول اساسیای را پیشنهاد داد که برای نزدیکتر کردن آمریکا به جهان اسلام و بخصوص خاورمیانه مطرح شده بود. این محورها و اصول به صورت زیر بودند:
الف- پیدا کردن «آغاز جدیدی در مناسبات آمریکا و مسلمانان جهان»
ب- تاکید روی جدا نبودن آمریکا و اسلام، بینیازی آنها از رقابت با یکدیگر و مشترک بودن آنها در بعضی صفات و اصول، چون عدالت و پیشرفت، قائل شدن به تساهل و منزلت برای همه انسانها
پ – تعهد به پشتیبانی از خواسته به حق فلسطینیان برای تشکیل دولت جداگانه
ت- در خواست از فلسطینیان برای نهادسازی، پایان دادن به خشونت، محترم شمردن توافقهای گذشته و به رسمیتشناختن حق موجودیت اسرائیل
ث- در خواست از اسرائیلیها برای به رسمیت شناختن حقوق فلسطینیان، توقف شهرکسازی در مناطق اشغالی و برداشتن گامهای ملموس برای بهتر کردن روابط خود با فلسطینیان
ج- در خواست برای پایان گرفتن تنش هستهای در منطقه خاورمیانه
چ- تعهد در اصلاح قوانین موجود و بوروکراسی برای پرداختهای مالی خصوصی به منظور حل مشکل پرداخت زکات توسط مسلمانان در آمریکا براساس اصل آزادی مذهب و اجرای مراسم مذهبی در آمریکا
خ- در زمینه تجارت و بازرگانی میان آمریکا و کشورهای خاورمیانه، تعهد به ایجاد تشکیلاتی جدید، نظیر سپاه صلح در دوران ریاست جمهوری جان کندی در اوایل و اواسط دهه 1960، با کمک بازرگانان دواطلب آمریکائی تا آن بازرگانی بتوانند با همتایان خود در کشورهای مسلمان مناسبات علمی و تحقیقاتی برقرار کنند.
د- پیرامون علم و فنآوری، تعیین بودجه جدیدی در حمایت از توسعه و گسترش فنآوری در کشورهائی که اکثریت جمعیت آنان را مسلمانان تشکیل میدهند بسیار مجهز علمی در آفریقا، خاورمیانه و جنوب شرقی آسیا و اعزام سفیران و نمایندگان علمی به آن مراکز به منظور همکاری با دانشمندان محلی روی برنامههای توسعه منابع جدید انرژی، ایجاد مشاغلی برای از بین بردن آلودگی محیطزیست، دیجیتالی کردن بایگانیها و مراکز ثبت و ضبط، تصفیه آب و کشت گیاهان جدید، همکاری با سازمان کنفراس اسلامی برای ریشهکن کردن فلج اطفال.
با توجه به مطالب فوق، میتوان گفت که سخنرانی اوباما اوج آرمانگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا به شمار میرود. سخنرانی اوباما هم چنین مهمترین سخنرانی یک رئیسجمهور آمریکا پیرامون سیاست خارجی آمریکا در طول تاریخ این کشور بوده است. در این سخنرانی، شنونده، اوباما را رئیسجمهور یک کشور دیگر نمیدید، بلکه سخنرانی کاندیدایی را میدید که مشغول مبارزه انتخاباتی بسیار حساسی است. سخنرانی اوباما به سخنرانیهای انتخاباتی که در آن کاندیداها وعده و وعیدهای فراوان میدهند بسیار شبیهتر بود تا سخنرانی یک رئیسجمهور در یک کشور خارجی.
این سخنرانی یک نقطه قوت و یک نقطه ضعف داشت. نقطه قوت آن این بود که همچون سخنرانی ودرو ویلسون در سال 1917، که وعده اعزام نیروهای آمریکائی به جبهه جنگ اول برای «هموار کردن راه دموکراسی» در جهان را داد، نطق آزادیهای اساسی فرانگلین روزولت در سال 1941 بعد از حادثه پرلها ربور و در آغاز جنگ اقیانوس آرام، نطق هاری ترومن در سال 1946 به هنگام اعلام طرح مارشال برای بازسازی اروپا و نطق جان اف. کندی در سال 1962 برای کمک به جهان سوم بعد از بحران موشکی کوبا، آمریکا را متعهد به انجام کارهایی میکرد که (همچون تعهدات روسای جمهور یاد شده) باید پیاده شوند و پیاده شدن تعهدات اوباما یعنی ظهور تحولی عظیم و بیسابقه در خاورمیانه. اما نقطه ضعف سخنرانی اوباما تعهدات گسترده وی بود که به منزله سنگ بزرگی که علامت نزدن است، تلقی میشد.
البته اوباما در سخنرانی مبسوط خود رابطهاش را با واقعیتها قطع نکرد. او گفت آمریکا نمیخواهد ارزشهای خود را بر دیگران تحمیل کند، بلکه فقط نقش سرمشقدهنده را بازی میکند. او طوری صحبت میکرد گویی میخواهد تغییرات اجتماعی اجباری رئیسجمهور پیشین را به نفع رهیافتهای عملگرایانه کنار گذارد. اینکه وی میخواهد برای مسائل و کشمکشهای منطقهای بر روی رهبران منطقهای تاکید داشته باشد و به آن دسته از رهبران که علاقمندند برای حل مسائل و کشمکشها مذاکره کنند امید بسته است.
در مورد حقوق بشر، او گفت «کاملا واضح است» که مسایل و موضوعهایی تحت عنوان حقوق بشر وجود دارند، اما آمریکا صرفاً میخواهد کشورها را به رعایت «اصول جهانی» آن تشویق کند، نه اینکه آنها را موعظه نماید.31
با توجه به ملاحظات بالا، برخی از تحلیلگران رهیافت اوباما در برخورد با مسئل خاورمیانه را نه آرمانگرایانه، بلکه «واقعگرایانه» توصیف میکنند و آن را با رهیافت آرمانگرایانه جرج دبلیو بوش در تفاوت آشکار میبینند آنان سیاست خاورمیانهای بوش را در راستای تغییر در ساختارهای قدرت در خاورمیانه توصیف میکردند، در حالی که سیاست اوباما را ظاهراً تلاش برای ایجاد رابطه با مردم منطقه در خارج از روابط با دولتهای آن میبینند.32 البته از ویژگیهای سیاست خاورمیانهای و در حالت کلی سیاست خارجی اوباما در سه گذشته این است که به تدریج رو به محافظهکاری بیشتر میرود و در واقع از آرمانگرایی فاصله گرفته و بیشتر واقعگرا میشود در عمل، هدف سیاست خارجی اوباما اجتناب از وارد شدن در منازعات بینالمللی است.
این موضوع در بحران نظامی در شبه جزیره کره در سال گذشته کاملا مشهود بود، که واشنگتن ابتکار عمل برای حل بحران را به چین واگذار کرد،33 و یا در ناآرامیهای گسترده در جهان عرب در سال جاری، دولت اوباما به طور روشن میدان را به اروپاییان، به ویژه فرانسه، واگذار کرد. این موضوع در مورد بحران لیبی نیز واضح بود. دولت آمریکا در قبال بحران مذکور هر چند علیه دولت لیبی مواضع آرمانگرایانه بسیار شدیدی را دنبال اما برخلاف افغانستان و عراق رهبری عملیات علیه دولت قذافی را برعهده نگرفت و حتی اعلام کرد که از عملیات در لیبی کنارهگیری میکند.34 در واقع، سرخوردگی آمریکا از سیاست نظامی این کشور در عراق، چیزی که به آن «عارضه عراق»(23) میگویند، بر وزن «عارضه ویتنام» (24) در دهههای 70 و 80 میلادی، از عوامل عمده بیعلاقگی واشنگتن به دنبال کردن سیاستی فعالتر در قبال لیبی و یا کشورهای دیگر عربی درگیر در ناآرامیهای اخیر میباشد.35
4. آینده آرمانگرایی در سیاست خاورمیانهای و به طور کلی سیاست خارجی آمریکا
به رغم موارد بالا، سالهای ریاست جمهوری باراک اوباما را هم بایستی سالهای آرمانگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا دانست، بدین ترتیب، به نظر چنین میرسد که با پایان جنگ سرد، سیاست خاورمیانهای این کشور از حالت مسلط واقعگرایی خود در گذشته فاصله گرفته و به آرمانگرایی روی آورده است.
در واقع، توجه به آرمانگرایی و فاصله گرفتن از واقعگرایی را میتوان نه تنها در سیاست خاورمیانهای آمریکا، بلکه در روند کلی سیاست خارجی این کشور بعد از جنگ سرد ملاحظه کرد. توجه دولت اوباما به رهیافت چندجانبهگرائی و همکاری با اتحادیه اروپا، فدراسیون روسیه و چین، توجه دولت مزبور به قدرتهای بزرگ نوظهوری چون هند در آسیا و برزیل در امریکای لاتین و اهمیت بیشتری که برای سازمان ملل و سایر سازمانهای بینالمللی قائل است، همه نشانگر توجه بیشتر واشنگتن به رهیافت آرمانگرایی در سیاست خارجی خود است.
البته وضعیتهای استثنائی هم نسبت به قاعده بالا دیده میشوند. به عنوان مثال، در حالی که تصور میشد دولت اوباما از هر فرصتی برای نزدیک شدن به چین، فدراسیون روسیه و اتحادیه اروپا و مماشات با رهبران آنها بهره خواهد گرفت. اما یک سال بعد از روی کار آمدن، دست به معامله تسلیحاتی گستردهای با تایوان زد و میزان 6،450،000 میلیارد دلار جنگ افزار را به دولت آن کشور فروخت. هم زمان هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا، از دولت چین خواسته بود که در ارتباط با تحریم ایران به خاطر برنامه هستهای این کشور با قدرتهای دیگر همکاری و همراهی کند. همچنین وی به طور تلویحی به چین هشدار داده بود که به خاطر نفت ایران دوستی و همکاری غرب با خود را مورد غلفت قرار ندهد، زیرا این نگرش زیانهای بسیاری بر آن کشور وارد میکند.36 به نظر میرسد اعلام فروش تسلیحاتی به تایوان از سوی آمریکا در این برهه زمانی علاوه بر بهره اقتصادی آن و نیز تاکید حمایت سیاسی از دولت تایوان، حامل پیام مهمی برای چین میتوانست باشد. اینکه خطمش دولت آمریکا در قبال چین ممکن است در مسیری قرار گیرد که رگههای واقعگرایی را بیشتر از بارقههای آرمانگرایی با خود حمل کند.
تبیین تئوریک
فاصله گرفتن تدریجی از واقعگرایی و توجه به آرمانگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا در سالهای پس از جنگ سرد را چگونه میتوان تبیین تئوریک کرد؟ در سالهای فوق به خصوص سالهای هزاره جدید، ملاحظات هویتی تحت تاثیر عواملی از جمله جهانی شدن فرهنگ و اقتصاد به صورت یکی از عوامل عمده تاثیرگذار در فرایند سیاستگذاریهای خارجی در آمده است. عوامل هویتی به عنوان مصالح ساختمانی جدید در سیاست خارجی دولتها خود بر روی ارزشها بنا نهاده شدهاند. این بدان معناست که برای بکار گرفتن عوامل هویتی در سیاست خارجی باید به ارزشهای مختلف توجه کرد و آنها را وارد محاسبات سیاست خارجی کرد. مهمترین معتبرترین ارزشها ارزشهای مدنی(24) است که در قالبهای توجه به آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، تساهل و تعامل بردبارانه قرار دارند.
یکی از دلایل عمدهای که در سالهای پس از جنگ سرد سیاستگذاران امریکا از رهیافت واقعگرایی و سیاست معطوف به قدرت فاصله گرفتهاند، این واقعیت بود که دیگر هم چون گذشته تهدیدهای امنیتی علیه آمریکا و حتی جهان را صرفا خلاصه شده در فعالیتهای نظامی دولتهای دشمن و یا رقیب خلاصه شده نمیدیدند. آنان تهدیدهای شبکههای جهانی تروریستی، تهدید گسترش سلاح کشتار جمعی از سوی «دولتهای یاغی»، مسائل قومی هویتی، مشکلات اقتصادی، کاهش شدید استانداردهای کیفی محیط زیست و حتی ناکارائی برخی از دولتهای جهان سوم (25) (نظیر هائیتی، سومالی و برخی دیگر از کشورهای آفریقائی و آمریکای لاتین) را دست کم به همان میزان تهدیدهای امنیتی سنتی علیه خود و دیگران جدی، قریبالوقوع و زیانآور میبینند.
به عنوان مثال، سناتور جانکری، از اعضای پرنفوذ حزب دموکرات آمریکا و کاندیدای این حزب در انتخابات ریاست جمهوری 2004، در مقالهای که دو سال پیش در نشریه لیبرال هافینگتون پست نوشته بود، نظر هموطنان خود را نسبت به تهدیدات محیط زیستی علیه امنیت آمریکا جلب کرده بود. وی از قول دانشمندان نوشته بود که میزان دی اکسید کربن در هوا ظرف سالهای اخیر از 280 واحد روی یک میلیون به 385 روی یک میلیون (پی.پی.ام) رسیده، افزایشی در حدود 38%، که به مفهوم گرمتر شدن زمین به میزان 2 درجه سانتیگرد است و این نگرانی را مطرح کرده که ظرف چند سال دیگر، از تابستان ت2013، یخها در مناطق قطبی به میزان زیاد آب شوند. او بدین ترتیب، نسبت به وقوع تغییرات آب و هوائی فاجعه بار برای امنیت بشری، ثبات جهانی و امنیت ملی آمریکا هشدار داده است.37
بسیاری از سیاتمداران آمریکائی و سایر کشورهای جهان با این دیدگاه سناتور کری موافق هستند. دلیل دیگر توجه بیشتر سیاست خارجی آمریکا به آرمانگرائی و اعراض از واقعگرایی و سیاست معطوف به قدرت، این دریافت عمومی سیاستمداران واشنگتن از عرصه بینالملل در دو دهه اخیر بوده که علیرغم تصورات اولیه مبنی بر به سر رسیدن تاریخ مصرف ایدئولوژی در عرصه بینالملل، هنوز این مجموعه از ایدهها و اندیشهها عامل اساسی انسجام و تمامیت بسیاری از رژیمهای سیاسی و چراغ راهنمای بیشتر رهبران آنها میباشد. استمرار ایدئولوژی در بسیاری از رژیمهای سیاسی در دو دهه اخیر واشنگتن را بر آن داشته است که نسبت به آن نگرش بازتری را اتخاذ کند. این نگرش بازتر مستلزم توجه هر چه بیشتر به آرمانگرایی میباشد.
نتیجه:
این مقاله، سیاست خاورمیانهای آمریکا در سالهای پس از جنگ سرد را به با توجه به الگوهای سیاست خارجی چهار رئیسجمهور این کشور، که در این دوره روی کار آمده بودند بررسی کرده و به این نییجه رسیده که سیاست مزبور تحت تاثیر شدید آرمانگرایی و فاصله گرفتن از واقعگرایی میباشد. این در حالی است که در سالهای جنگ سرد و حتی قبل از آن آرمانگرایی تنها نقش تلطیفکننده و آرایشدهنده به سیاست خارجی معطوف به قدرت را در آمریکا بازی میکرد و نقشی در حدود فراهم آوردن زمینه یا صاف کردن مسیر حرکت سیاست خارجی رالیستی در این کشور را بازی میکرد. دلائل این دگردیسی عمده در سیاست منطقهای آمریکا در درجه اول از بین رفتن «خطر سرخ» در برابر سرمایهداری آمریکا که مناسبات شرق و غرب را هم دگرگون کرده است، بود.
در مراحل بعدی، منابع جدید تهدید، از شدت گرفتن اختلافات سیاسی و رقابت اقتصادی – تجاری میان کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس گرفته، تا ظهور تروریسم جهانی و بالا گرفتن بحرانهای هویتی در میان اقوام و گروههای اقلیتی، که منطقه خاورمیانه آنها را هم چون یک زنجیره جغرافیایی به یکدیگر وصل میکرد، به استنباط دولتمردان آمریکایی با اتکا به سیاستهای واقعگرایانه حل و رفع نمیشود. رگههای آرمانگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا از زمان ریاست جمهوری جرج بوش پدر تا باراک اوباما مدام رو به گسترش و توسعه میباشد. با توجه به این تحولات، میتوان گفت که آرمانگرایی از دهه 1990 به این طرف به طور فزایندهای به صورت خطمشی عمومی دولت آمریکا در آمده است. البته، برخی استدلال میکنند که سیاست خاورمیانهای آمریکا هنوز تحت تاثیر واقعگرایی میباشد و این توجه به آرمانگرایی با همه شدت و گستردگی آن صرفاً برای موجه جلوه دادن آن گرایش میباشند. با این همه، پیامدهای این دگردیسی عمده در سیاست خارجی آمریکا در قبال منطقه خاورمیانه در بلند مدت برای کشورهای منطقه مهم میباشند.
این دگردیسی فرصتی را در اختیار کشورهای عملگرای منطقه قرار میدهد تا از این طریق منابع ثروت و قدرت خود را گسترش دهند. این رویکرد جدید آمریکا کشورهای مزبور را به تدریج حول دشمن یا دشمنان مشترک همراه و همپیمان میکند، و با تزریق دیگر بار استراتژیهای توسعه اقتصادی در مجموعه این کشورها آنها را به توسعه اقتصادی و صنعتی بیشتری سوق میدهد و عقلانیت حکومتی را، شبیه به آنچه از سیصد سال پیش در غرب و یا از نیم قرن پیش در کشورهای شرق دور و ربع قرن پیش در چین بوده، در این کشورها رشد نمو میدهد. البته، پیروزی این سیاست با گرایش جدید آمریکا در قبال منطقه منوط به همکاری قدرتهای بزرگ با یکدیگرست. این رویکرد جدید در دوران ریاست جمهوری جرجبوش پسر، به دلیل سیاستهای بعضاً یک جانبهگرای دولت وی شانس کمتری برای موفقیت داشت. اما در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما به خاطر رها نمودن سیاست مزبور و توجه بیشتر واشنگتن به چند جانبهگرایی و کثرتگرایی در عرصه بینالملل فرصت نشو و نمای بیشتری را پیدا کرده است.