صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۰۸ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۱:۴۶  ، 
شناسه خبر : ۲۶۷۰۸۱
اشاره: بحران اوکراین رامی توان یکی ازتاثیرگذارترین رخدادهای جهان سیاست درسالیان اخیردانست.واکنش جهانی به تحولات این کشورکه دروازه میان شرق وغرب تلقی می شود،نه لزوما به دلیل اهمیت استراتژیک آن، بلکه بیشتر به این سبب بود که نحوه بازیگری قدرت های جهانی در این عرصه،می رود تا سرو شکل جدیدی به عرف های حاکم بر مناسبات جهانی بدهد و مقاله حاضر در صدد تبیین چنین پدیده ای درپهنه روابط بین الملل است.

تلفیق این سه جهت‌گیری، معادله اقدامات آمریکا، یعنی شدت و انعطاف پذیری تحریم‌ها را تعیین خواهد کرد. با توجه به این که ایالات متحده به روسیه کمتروابسته است، انتظار می‌رود که واشنگتن به تحریم‌های قاطعانه مالی و اقتصادی دست بزند تا نشان دهد چه کسی در حقیقت امر، اقتصاد جهانی را کنترل می‌کند .اروپا تاکنون نشان داده است که به عنوان بازیگر میدان خارجی، شکست سیاسی کامل خورده است و در عین حال به لحاظ اقتصادی به روسیه وابستگی متقابل قابل توجهی دارد. ممکن است اروپا به بزرگترین بازنده این جریانات تبدیل شود. در این شرایط، اتحادیه اروپا از امیدها به دنبال کردن سیاست خارجی مستقل خود دست کشیده و به زیر چتر آمریکایی‌ها باز خواهد گشت.

آلمان خطر خاصی احساس می‌کند، زیرا بحران اوکراین برای آلمان‌، در درجه اول به عنوان رهبر سیاسی و پیشگام حقیقی اروپا، به یک نوع نمایش تبدیل شده است. ژاپن هم بازنده دیگر این تحولات است. «شینزو آبه» نخست وزیر ژاپن طی یک سال حکومت برای برقراری روابط حسنه با ولادیمیر پوتین، تلاش‌های فراوانی به عمل آورده است که این تلاش‌ها نتیجه داده و یخ در روابط دو جانبه شروع به آب شدن کرد، ولی اکنون همه این تلاش‌ها به هدرمی‌رود.موضعگیری چین، طبق معمول نمونه حسابگری متعادل است. چینی‌ها می‌گویند: ما نمی‌توانیم رسما از مسکو حمایت کنیم، زیرا از نظر حقوقی کار آن مشکوک است، ولی ما علت رفتار روسیه را می‌فهمیم و آماده‌ایم از روسیه حمایت غیر رسمی و اقتصادی گسترده‌ای کنیم.

بدون تردید پکن نمی‌خواهد که مسکو در نبرد برسراوکراین شکست بخورد، زیرا این امر به معنی تقویت ایالات متحده، حریف اساسی چین خواهد بود. چین با رغبت از امکانات فراهم آمده استفاده می‌کند تا چرخش روسیه به شرق را که کرملین اعلام کرده است، فعال‌ تر بکند. چین امیدوار است که تا سال 2020 که رقابت راهبردی آن با آمریکا به احتمال قوی شکل نظامی و سیاسی پیدا خواهد کرد، روسیه چاره‌ای نداشته باشد، جز این که از همسایه شرقی خود پشتیبانی کند.جهان سوم با مقداری تعجب به این تحولات می‌نگرد، ولی امیدوار است از این امر سود ببرد .بعید است که جنگ سرد که در جریان آن قدرت‌های بزرگ،وفاداری کشورهای دیگر را با سخاوتمندی تمام جبران می‌کردند، تکرار شود ولی بسیاری از کشورهای جهان سوم، ظهور روسیه به عنوان نیروی شدیدا مخالف غرب را برای خود امر جالبی می‌دانند.

دراین رابطه، اظهارات رئیس جمهوری آرژانتین جالب توجه است که از همه پرسی کریمه، پشتیبانی کرد.در این میان، ایران وضعیت متفاوتی دارد. ایران به بسط و توسعه سریع روابط با روسیه امیدوار است که تاکنون، بی‌میلی مسکو به تشدید تنش باغرب، این روابط را محدود کرده بود.اگر روسیه بیشترازگذشته با سیاست آمریکا ومتحدانش مخالفت ورزد، تمام رنگ‌آمیزی خاورمیانه دگرگون خواهد شد. در واقع امکان تبدیل «اعتبار» جدید روسیه به «سرمایه سیاسی» فراهم شده است که این اعتبار، در زمان مناقشه سوریه به خاطر اصول شناسی مسکو در این زمینه به دست آمده است. بسیاری از کشورهای عربی می‌خواستند بفهمند که آیا روسیه حاضر است در این منطقه نقش نیروی مقابل آمریکا را ایفا کند؟

فعلا با وجود شدت احساسات متقابل، هیچ یک از طرفین، تعلیق همکاری دراین زمینه را اعلام نکرده است.ممکن است ناتو معنای جدید موجودیت خود را پیدا کند که بعد ازفروپاشی اتحاد شوروی ازدست داده وهنوز به خود برنگردانده است. بسیج ضد روسی که کشورهای اروپای شرقی را به آن دعوت می‌کنند، می‌تواند برای مدت کوتاه به ناتو جان تازه‌ای بدهد. البته آنها مانند سابق نمی‌توانند هزینه‌های دفاعی خود را بیش از حد بالا ببرند، لذا ممکن است کار به بیانات جنگجویانه و حرکات سمبلیک ختم شود.در این شرایط ،گسترش ناتو هم بعید به نظر می‌آید. در سال‌های 2000- 1990 این کار آسان بود، زیرا اعضای جدید پیمان، به ضمانت‌های واقعی امنیت احتیاج نداشتند.

آینده جامعه مشترک‌المنافع، طرح‌های همگرایانه و سیاست‌ جمهوری‌های شوروی سابق، موضوع بزرگ دیگری است.اگر جهان به هم بسته معاصررا درنظر بگیریم،باید به یک پارادوکس دربرداشت از مساله کریمه اشاره کنیم. این مساله برای جهانیان حالت مرکزی ندارد، ولی عصاره مسائل نظم جهانی شده است. روسیه در مرکز مسائل قرن 21 قرار گرفته است. نقش مرکزی، گاهی مناسب‌ترین نقش نیست. کسی که در مرکز است، از هر طرف ضربه می‌خورد، ولی مسکو از اوایل سال‌های 1990 می‌خواست به این موقعیت جهانی باز گردد و حالاظاهرا آرزویش برآورده شده است.

غرب و جنگ سرد

موسس و رییس پیشین شورای سیاست خارجی و دفاعی روسیه نیزدر مقاله‌ای ، حوادث پیرامون اوکراین و کریمه را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و به این نتیجه ‌رسید که این روند، برآیند پایان نیافتن جنگ سرد در اروپا است که عمدتاً با تقصیر غرب که می‌خواست از موقعیت برنده جنگ سرد استفاده بیشتری کند، پدید آمده است .«سرگئی کاراگانف» موسس شورای سیاست خارجی و دفاعی روسیه تأکید می‌کند که همه شرکت?کنندگان خارجی در بحران اوکراین به دلایل مختلف، دستخوش بحران داخلی و رکود توسعه شده و به هدف جدید و دشمن خارجی جدید نیاز دارند تا بتوانند نیروهای داخلی خود را بسیج کنند.مقاله این نویسنده که میانه ‌رو است و زمانی از نگاه بسیاری ازروس ها، لیبرال حساب می‌شد، از سویی، تغییر شرایط حاکم و افزایش بدبینی به غرب و از سوی دیگر تفاوت نگاه روسیه با غرب را نسبت به تحولات جهانی، نشان می‌دهد.

کاراگانف ضمن دامنه‌دار دانستن این تقابل، امیدوار است این روند به توافق میان روسیه و اروپا بیانجامد؛ احتمالی که اوراسیا گرایان روسیه آن را غیر ممکن می‌دانند.سرگئی کاراگانف رئیس دانشکده اقتصاد و سیاست جهانی مدرسه عالی اقتصاد مسکو است. وی درعین متهم کردن غرب، تمایل خود به همگرایی روسیه و اروپا را نیز نشان می‌دهد. وی می نویسد:بحران در روابط روسیه و اروپا به سه موضوع پیوستن کریمه به روسیه و واکنش به این رویداد، اوضاع اوکراین و تحریم‌ها ختم می‌شود.هر سه مسأله مهم هستند، ولی اهمیت فرعی دارند. مهم‌ترین مسأله، عزم راسخ مسکو در جهت تغییر قواعد بازی است که غرب طی یک ربع قرن گذشته به روسیه تحمیل کرده است.روسیه که نتوانست و نخواست خود را با این قواعد تطبیق دهد، از تلاش‌های خود برای تبدیل شدن به بخشی از غرب دست می‌کشد .عوامل مشخصی به بحران فعلی منجر شده‌اند.

مهم‌ترین آنها این است که غرب در عمل و به حق، از پایان دادن به جنگ سرد که در سطح حرف و شعار،ربع قرن پیش خاتمه یافت، امتناع کرده است.غرب به طور منظم، منطقه نفوذ و کنترل نظامی و اقتصادی- سیاسی (به ترتیب ناتو و اتحادیه اروپا) خود را گسترش می‌داد.غربی‌ها منافع روسیه و مخالفت‌های آن را به طور نمایشی و زننده نادیده می‌گیرند و با مسکو به عنوان یک قدرت شکست خورده رفتار می‌کردند. ولی روس‌ها خود را شکسته خورده آن جنگ محسوب نمی‌کردند. به روسیه، «سیاست ورسای با دستکش مخملی» تحمیل می‌شد: درست است که روسیه را بر خلاف آلمان بعد از جنگ جهانی اول به از دست دادن بخشی از اراضی خود و پرداخت غرامت وادار نکردند، ولی در نظام جدید بین المللی، به روسیه جایگاه بسیار محدودی دادند.

طبقه سیاسی روسیه به خصوص از فریب و دورویی همیشگی غرب ناراحت می‌شد. وعده‌های غرب اجرا نمی‌شد و وجود حوزه‌های نظارت و نفوذ در سیاست جهانی، به عنوان اندیشه‌ای منسوخ و ناسازگار با واقعیات معاصر اعلام می شد. ولی غرب منطقه نفوذ خود را به تدریج توسعه می‌داد. مسکو پیوستن خود به ساختارهای غربی و تبدیل کردن آنها به ساختارهای سراسری اروپایی را پیشنهاد کرد‌.

ناهنجاری رفتاری غرب

بوریس یلتسین، عضویت روسیه در ناتو را امری مطلوب می‌دانست. ولادیمیر پوتین هم در آغاز حکومت خود این مسأله را مطرح و سعی کرد با اتحادیه اروپا روابط نزدیک تری برقرار کند، ولی تیرش به سنگ خورد. همه پیشنهادهای متعدد رهبران روسیه (از یلتسین تا مدودف) مبنی بر انعقاد قرارداد جدید درباره امنیت اروپایی، یا ایجاد فضای واحد انسانی، اقتصادی و انرژی از ونکوور تا ولادی وستوک (اروپای بزرگ) با واکنش منفی روبرو می‌شد. اگر این توافقات جامه عمل پوشیده بود، می‌توانست وضعیت شکل گرفته را تثبیت کرده و مانع از ادامه مبارزه بر سر مناطق نفوذ شود.

کشورهایی که خود را برنده جنگ سرد می‌دانستند، از دست مخالفت آشکار مسکو با شماری از جدیدترین ارزش‌های غربی و حتی رفتار متکبرانه رهبران روسیه که در گذشته نه چندان دوربرای «شاگردی درکلاس غرب!» داوطلب می شدند، ناراحت بودند. به عبارت دیگر، می‌خواستند روسیه را تحقیر کنند. همچنین تمایلی هم برای بر هم زدن طرح اورآسیایی روسیه وجود داشت.این طرح یعنی از طریق سازمان‌های بی آزاری چون اتحادیه گمرکی و سپس اتحادیه اقتصادی اورآسیایی، بخش عمده امپراتوری روسیه و شوروی سابق باید در بعد اقتصادی احیا شود تا امکانات این قسمت جهان در رقابت با بلوک‌های اقتصادی دیگری که اکنون ایجاد می‌شوند، افزایش یابد.

همچنین هدف این بود که بخش عمده نخبگان و مردم روسیه از بیماری «عواقب شکست در جنگ سرد» که سیاست غرب همیشه احساس درد آن را تحریک می‌کرد، شفا یابند. پایان نیافتن جنگ سرد و حفظ مناطق مورد بحث از نظر ژئوپولیتیک در مرکز اروپا (اوکراین، مولداوی و ماورای قفقاز) علت عمق بحران بود. در اروپا زخم التیام نیافته‌ای باقی مانده بود که با هر ویروسی عفونی می‌شد.یک علت دیگر شدت بحران پیرامون اوکراین این بود که همه طرف‌های این بحران در توسعه خود به بن‌بست رسیدند. اروپایی‌ها در چارچوب‌های جاری عقیدتی و نهادی، نمی‌توانند راه حل بحران عمیق طرح جامع اروپایی را پیدا کنند. در ایالات متحده هم بحران وجود دارد، ولی به شکل دیگر. روسیه طی شش سالی که از موقع پایان مرحله بازسازی آن گذشته است، نمی‌تواند راهبرد توسعه و هدف ملی را فرمول بندی بکند.

معلوم می‌شود که با توجه به فرمانروایی دیوان‌سالاری، فساد مالی، تفرقه در میان نخبگان و دوری آنها از میهن‌دوستی، کاهش و تنزل کیفیت سرمایه انسانی، نمی توان الگوی توسعه کشور و حتی حفظ استقلال آن را طراحی کرد.روسیه برای این چالش آماده بود و نتایج میانی رفتار آن، موفقیت‌آمیز به نظر می‌رسد. کریمه با مهارت تمام به روسیه ملحق شد. ابتکار عمل در دست روسیه باقی مانده است. به نظر می‌آید که مسکو تصمیم گرفت این دفعه قبل از رسیدن به هدف،عقب نشینی نکند. هدف اساسی روسیه، پایان دادن به جنگ سرد است که غرب هنوز از آن دست نکشیده است. در بهترین فرصت، باید یک نوع پیمان صلح را با شرایط مناسب با روسیه منعقد کرد.

برنامه حداقل، ایجاد شرایطی است که مانع از ادامه گسترش منطقه نفوذ ونظارت غرب برمناطقی شودکه مسکو برای امنیت خود حیاتی می داند.هزینه‌های غرب درصورت ادامه این سیاست باید به قدری گزاف باشد که غرب در هر حال از این کار منصرف شود .یکی از اهداف مسکو در بحران اروپایی-اوکراینی جاری که با سیاست داخلی روسیه ارتباط دارد، ایجاد شرایط «خطر شدید خارجی» است تا مسکو بتواند اصلاحات شدید و ضروری را در زمینه مبارزه با دیوانسالاری و نخبگان لیبرال به عمل آورد. برخی نخبگان روس، هدف غایی را در آن می‌بینند که بخش عمده اوکراین به گونه‌ای به روسیه باز گردد. این هدف، واقع‌بینانه نیست و فوق‌العاده پرهزینه است. الحاق کریمه،برای پایان جنگ سرد در اروپا و آغاز دور جدید اصلاحات داخلی در روسیه، کفایت می‌کند.

این اصلاحات باید دربرگیرنده آزادسازی شرایط کار برای شرکت‌های کوچک و متوسط، ایجاد دادگاه‌های غیر وابسته‌ای که ازمالکیت خصوصی به خوبی دفاع کنند ومبارزه هرچه شدید تر با فساد مالی، سرمایه گذاری درآموزش و جوانان وتأکید براصلاح کیفیت سرمایه انسانی باشد که در جهان امروز قدرت رقابت کشورها و جوامع را تعیین می‌کند.رهبران روسیه فقط دراین صورت می‌توانند ازمشروعیت جدیدی که به دست آوردند،به طور مؤثر استفاده کنند و از شعارهایی مبنی بر مقابله با نیروهای خصم غربی، استفاده خوب کاربردی کنند. مسکو و برلین، روسیه و اتحادیه اروپا، باید بی‌معنی و غیر سازنده بودن بازی با جمع صفر را درک کنند. آنها بایدازنبرد بر سر الحاق یکجانبه کی‌یف به منطقه نفوذ خود دست بکشند و باهم،اوکراین رانجات دهندتا این کشور به وسیله ای برای نزدیکی روابط تبدیل شود.

این کار انسان دوستانه‌ای خواهد بود .درحال حاضر که تهدیدها و دشنام‌های متقابل شنیده می‌شود، این تفکرات درباره اروپای بزرگ، پایان جنگ سرد و ایجاد شرایط برای تلفیق نیروی نرم وتکنولوژیک اروپا با منابع طبیعی،نیروی خشن و اراده قوی روسیه،بیشتر به خواب و رویا شباهت دارد. ولی این گونه همگرایی به تعبیر عینی و منطقی، به نفع روسیه است، زیرا مانع از جدایی روسیه از تمدن مادر اروپایی خواهد شد. این همگرایی به نفع اتحادیه اروپا هم است، زیرا اروپا بدون هدف جدید توسعه، نمی‌تواند راه برون‌رفت از بحران داخلی خود را پیدا کند که این امر،اتحادیه اروپا را به عامل درجه سوم جهانی تبدیل می‌کند. دراین صورت درجهان(علاوه بر آمریکا و چین) رکن سوم نظم جهانی آینده به وجود خواهد آمد و تمام این ساختار جهانی، پایداری بیشتری پیدا خواهد کرد.

بزرگترین اشتباه

درچنین شرایطی،بسیاری از ناظران مسائل استراتژیک ،بر این باورند که آمریکا در آستانه انجام یک اشتباه مهم و اساسی در سیاست خارجی است: برانگیختن دشمنی دو قدرت مهم به طور همزمان. اختلافاتی در روابط دو جانبه واشنگتن با مسکو و پکن وجود دارد که در چند سال اخیر به سطح هشدار رسیده است. این یک تحول نگران کننده محسوب می‌شود که احتمالا باعث مشکلات و دردسرهای ژئوپولیتیک مهم برای واشنگتن می‌شود، مگر آنکه دولت باراک اوباما، اقدامات تصحیحی را افزایش داده و اولویت‌های منطقی‌تری تعیین کند.

«تد گالن کارپنتر» در گزارشی تحلیلی در پایگاه خبری آمریکایی «نشنال اینترست» می‌نویسد: حمله روسیه به شبه جزیره کریمه و الحاق آن به مسکو، سردی عمیقی را در روابطش با آمریکا به وجود آورده که در حال حاضر بیشتر شبیه به یخبندانی در روابط است، اما آمریکایی‌های مطلع بسیاری با ادعاهای «میت رامنی» در مبارزات انتخابات ریاست جمهوری سال 2012 میلادی آمریکا، مبنی بر اینکه روسیه مخالف اصلی ژئوپولیتیک آمریکا است،موافقند،چراکه حتی پیش ازشروع بحران کریمه،منابع پرخروشی از اختلافات، از جمله مخالفت‌های شدید در خصوص سیاست‌ها نسبت به سوریه و ایران وجود داشت. مساله شبه جزیره کریمه، اوضاع را به طور چشمگیری بدتر کرد، چرا که واشنگتن و متحدان اتحادیه اروپایش،تحریم‌های اقتصادی علیه روسیه‌ اعمال کردندوکرملین نیز درپاسخ به این اقدام آنها، به صورت نمادین، تحریم‌هایی را برآنها اعمال کرد.

زبان و لحن واشنگتن و مسکو دراین برهه زمانی آنقدر خصمانه است که از زمان پایان جنگ سرد مشاهده نشده بود. مقام‌های آمریکا در فکر استقرار نیرو در کشورهای عضو ناتودرشرق اروپا هستند تا مانع اقدامات توسعه طلبانه‌ اضافی روسیه شوند. جنگ طالبان در جامعه سیاست خارجی آمریکا،صریحا ازاستقرارتحریک آمیزترنیروهاوکمک نظامی به اوکراین حمایت می‌کنند. روابط واشنگتن با پکن نیز به طور چشمگیری خدشه ‌دارتر شده است.این مساله درجریان سفر اخیر«چاک هیگل» وزیر دفاع آمریکا به چین برجسته شد. دراین دیدار،باهشداری ازسوی«چانگ وانک ووآن»وزیر دفاع چین مبنی براینکه اقدامات آمریکا برای سلطه و کنترل چین هرگز موفقیت آمیز نبوده است، تبادلات پرخاشگرانه به اوج خود رسیدند. پکن به طور چشمگیری از موضع آمریکا در مسائل مختلف عصبانی و خشمگین شده است.

موضع واشنگتن در رابطه با مناقشات منطقه‌ای چین با کشورهای همسایه دردریاهای چین شرقی و چین جنوبی، به طور ویژه یک شکایت و گلایه برجسته و قابل رویت است. از دیدگاه چین، دولت اوباما حمایت محسوس و مستقیمی ازژاپن، مجمع الجزایر فیلیپین، ویتنام و دیگر مدعیان رقیب نشان داده است. توافقنامه جدید امنیتی بین واشنگتن و مانیل، احتمالا تنش‌های موجود میان آمریکا و چین را در مسائل منطقه‌ای تشدید می‌کند .وخیم شدن همزمان روابط آمریکا با روسیه و چین، چیزی بیشتر از یک مساله نگران کننده کوچک است. این مساله تذکر مهمی را که «هنری کیسینجر»وزیر امورخارجه آمریکا در جریان جنگ سرد مطرح کرده بود، نقض می‌کند.

کیسینجربا تکرارتصمیم دولت «ریچارد نیکسون» رئیس جمهوری وقت آمریکا برای عادی سازی روابط با چین، بر این دلیل منطقی ژئواستراتژیک اساسی تاکید کرد. او در کتاب «سال‌های کاخ سفید»، نخستین نسخه از خاطراتش می‌نویسد:« روابط ما با دشمنان احتمالی‌مان باید به گونه‌ای باشد که گزینه‌های ما نسبت به همه آنها،همیشه بهترازگزینه‌های آنها نسبت به یکدیگر باشد». به معنای دیگر،اومعتقد بود واشنگتن باید اقداماتی انجام دهد که مطمئن شود روابطش با پکن و مسکو،همیشه نزدیک‌تر از روابط آنها با یکدیگر است. این مساله یک استراتژی خوب، بوده و هست.دیپلماسی نامناسب دولت اوباما، ایجاد یک نتیجه متفاوت و ناخوشایندتررا هشدار می‌دهد. اقدامات واشنگتن حتی ممکن است روسیه و چین را به سوی یکدیگر نزیدک کرده و باعث شود آنها اختلافات جدی خودشان، از جمله مناقشات مرزی که به قرن 19 مربوط می‌شود و رقابت‌های کنونی سیاسی و اقتصادی درآسیای مرکزی را،برای حل نگرانی‌های شدیدتردرباره آمریکا،تخفیف داده وکناربگذارند .

حتی دیپلماسی آمریکانسبت به روسیه وچین،گاهی اوقات بی‌جهت تندومقابله‌ای است.مقام‌های دولت اوباماازنظردیپلماسی، اوقات تلخی کرده و عصبانی شده‌اند، چرا که پکن و مسکو، جرات مخالفت و مقاومت در برابر اقدامات تحت رهبری آمریکا برای سرنگونی بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه را داشته و تحریم‌های اقتصادی شدیدتر علیه ایران را نادیده گرفتند.«سوزان رایس»مشاورامنیت ملی وسفیر آمریکا درسازمان ملل،ضمن محکوم کردن چین و روسیه در خصوص وتو کردن قطعنامه شورای امنیت در خصوص سوریه، مدعی شدکه آنها با این کار، آمریکا را بیزار کردند و چنین اقداماتی، شرم آور و غیرقابل بخشش هستند. جای تعجب ندارد که این رفتار آمریکا، سرزنش‌های شدید مسکو و پکن را به همراه داشت.

به طور ایده‌آل، آمریکا باید به دنبال ترمیم روابطش با چین و روسیه باشد. اگر مقام‌های دولت اوباما نتوانند خودشان را با این رویکرد وفق دهند، باید دست کم یک قدرت اصلی را به عنوان دشمن تعیین شده انتخاب کنند،نه اینکه دشمنی هر دو دولت را برانگیزند. آخرین چیزی که آمریکا باید انجام دهد این است که سهوا به وخیم‌تر شدن اختلافات میان پکن و مسکو که از اواخر دهه 1950 میلادی آغاز شده، کمک کند.این به معنای تعیین اولویت‌های سیاسی و تصمیم گیری است. سیاستگذاران باید سئوالات مهمی را از خودشان بپرسند. کدام کشور از نظر استراتژیک و اقتصادی برای آمریکا مهمتر است؟ کدام کشور بیشتر قادر است به منافع مهم آمریکا ضربه وارد کند؟ کدام کشورممکن است قصد و توانایی بیشتری برای مختل کردن وجهه و شهرت آمریکا در منطقه خودش را داشته باشد؟

کدام کشور ممکن است قصد و توانایی تحریف وتنزل وجهه و شهرت جهانی آمریکا را داشته باشد؟این سئوالات پاسخ‌های راحت و آسانی ندارند. ممکن است از برخی جهات، روسیه به عنوان دشمنی بالقوه و نگران کننده محسوب شود و از جهات دیگر چین، اما انجام چنین ارزیابی‌های پیچیده‌ای، چالشی است که هر سیاست خارجی موثری با آن مواجه است. طفره رفتن از این وظیفه و دشمن تراشی با روسیه و چین که رویکرد کنونی آمریکا به نظر می‌آید، یک گزینه هوشمندانه نیست. پایان این راه، سرخوردگی و یک فاجعه بالقوه است.

نام:
ایمیل:
نظر: