اتین بالیبار
ترجمه: امین درستی
یادداشت زیر به قلم اتین بالیبار، فیلسوف معاصر فرانسوی درباره انتخابات پارلمان اروپاست که چندی پیش برگزار شد. بالیبار این یادداشت را پیش از برگزاری انتخابات نوشته و در آن، موضع خود را در اینباره روشن میکند. او در کتابها و مقالات خود از ایده اروپای متحد دفاع کرده و کوشیده آن را بر مبنای ارزشهایی همچون حقوقبشر که از نظر او مایه افتخار دموکراسیهای اروپایی است، تبیین کند. بهطور مشخص بالیبار دستاورد بیهمتای اروپا را برای تخیل سیاسی دنیای امروز égaliberté مینامد، یعنی «آزادی توأم با برابری» و معتقد است تنها با احیای این ایده است که میتوان اروپا را از ورطه هلاک نجات داد.
حتی اگر نامزدهای انتخابات 25می کمیسیون اروپا درباره تمام مسایل مهم اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و فرهنگی صحبت کرده باشند، باز هم گمراهکنندهاست ادعا کنیم مناظرهها و کمپینهای انتخاباتی میتوانند کاملا روشن کنند در انتخابات اروپا مساله بر سر چیست.
در هر دو سو هنوز ابهاماتی وجود دارد. حامیان متعصب فدرالیستهای معتقد به شعار «جهش بزرگ روبهجلو» که با نهادهای عمومی قویتر و قدرتمندتر سروکار دارند، همه یکصدا «پوپولیسم»را دشمن اصلی اروپا معرفی میکنند. این قضیه بهخصوص زمانی صدق میکند که آنان متعلق به محافل لیبرال باشند، ولی حتی وقتی متعلق به چپگرایان منتقد تکنوکراسی اروپایی و راستکیشی اقتصادی کمیسیون اروپا و بانکمرکزی باشند هم اوضاع از همین قرار است. بهنظر میرسد آنها بر این باورند صرف «عقلانیسازی» نهادهای کنونی، بدون تغییر اصول سیاسی یا روابط درونی نیروهای موجود، برای غلبه بر بحران ساختاری فعلی کافی است؛ بحرانی که بعد از ترکیدن حباب بورسبازی در سال2008 اتحادیه اروپا را فراگرفته بود. از سوی دیگر، آنها که از اساس منتقد بنای اروپاییاند (زیرا آن را همچون یک «ماشین جنگی» میبینندکه جهانگستری نولیبرال بهکارش میگیرد تا رفاه اجتماعی و سیاستهای عمومی را در قاره کهن مثله کند) اغلب به گفتارهای ناسیونالیستی در باب حاکمیت آلوده شدهاند؛ گفتارهایی که به توهم بازگشت محتمل به ایده منسوخ «حفاظت از مرزها» دامن میزنند و تغذیهکننده درجات مختلفِ بیگانههراسیاند.
در چنین وضعیتی، ایده کوشش حقیقی برای «پیریزی اروپای نوین» بر شالودههای انقلابی، (که هدفش همبستگی همه مردم اروپا و توسعه اقتصادی و سیاسی آنها و قابلیت تغییر مسیر جهانیسازی است)، برای اینکه بتواند در مقام شیوهای معتبر و مترقی ظاهر شود نیاز به زحمت فراوان دارد. این قضیه هم مربوط به جزییات برنامه این ایده است و هم مربوط به مناسبات جدید نیروهایی که بتوانند آن را در اروپای کنونی اجرایی کنند.
اما در پاسخ به این پرسش که «چرا وضعیت اینچنین است» میتوان چندین دلیل آورد، برخی از این دلایل ناشی از این واقعیت است که شهروندان اروپایی واقعا متقاعد نشدهاند که انتخابات به آنها قدرتی واقعی میدهد برای تاثیرگذاری بر تصمیمهای سیاسی بروکسل (چه رسد به قدرت واقعی برای قانونگذاری در اروپا). آن هم با وجود اینکه پارلمان اروپا الان در تعیین رییس کمیسیون اروپا حرف آخر را میزند؛ واقعیتی که با همه این اوصاف خصلتی فراملیتیتر به کارزار انتخابات بخشیده است. اما سایر دلایل نیز از یکسو از این واقعیت ریشه میگیرند که نخبگان سیاسی همه جناحها به طور مداوم فشار میآورند تا منازعه اروپا را صرفا در چارچوب یک دوراهی سنتی محصور کنند که البته چیزی جز یک بنبست نیست: یا شما موافق اروپای مبتنی بر «رقابت آزاد و بیدردسر» هستید، یا میخواهید بدون هیچ محدودیتی به عصر «ملتهای مستقل» بازگردید. از سوی دیگر نیروهای جدیدی که از پایین به بالا در جامعه مدنی شکل گرفتهاند تمایل فاجعهباری به خودویرانگری یا حلشدن درون سیستم موجود داشتهاند. از اینرو، من نمیگویم گزینههای موجود شستهرفته و روشناند، البته با این فرض که خودداری از رایدادن یکی از گزینهها نیست یا اگر هست گزینهای به سود مواضع ضداروپایی است که اینک عمدتا در طیف راست افراطی جای دارند.
شاید اجازه داشته باشم که این وضعیت دشوار را با زیروبم نگاه خود تشریح کنم، البته نه اینکه مدعی باشم در آن متخصصم، بلکه صرفا به این دلیل ساده که فکر میکنم این کار دامنه احتمالاتی را روشن میکند که یک شهروند اروپایی در وضعیت کنونی میتواند به آنها بیندیشد، شهروندی که در نتیجه تجربیات دوره گذشته، به دو باور راسخ رسیده که هر دو به یک اندازه محکماند: نخست اینکه با سیاستهای ریاضتی که در حال خردکردن الگوی اجتماعی (و نیز فرهنگی) اروپا هستند، عملا «تنها در زمین خود اروپا»میتوان مقابله کرد، دوم اینکه به همین دلایل، محال است به «کار سیاسی به سیاق معمول» ادامه دهیم و از اروپا در مقام یک پروژه سیاسی دفاع کنیم ولی برای «یک اروپای دیگر» مبارزه نکنیم، یعنی برای بازسازی کامل اروپا.
در هفتههای اخیر من سه بیانیه مختلف را امضا کردم.
اولی (به اروپا رای بدهیم) را بنیاد فرهنگی آلیانتس در آلمان منتشر کرده که ملهم از نقد اولریش بِک و یورگن هابرماس به «اروپای آلمانی» است و دیگرانی همچون زیگموند باومن، مری کالدور، ساسکیا ساسن، ادگار مورن و... آن را امضا کردهاند. این بیانیه به ویژه بر فوریت شرکت در انتخابات و ضرورت دموکراتیزهکردن ریشهای نهادهای اروپایی تاکید میکند. طبق این بیانیه، «گزینه»پیشرو، یکی از این دو حد نهایی است: «اروپای کوچکترِ»دیوید کامرون، یا «اروپای متفاوت» مارتین شولتز که در آن بودجه عمومی نه برای تثبیت سیستم بانکی، بلکه در راه رفع مشکل بیکاری جوانان به کار گرفته میشود. این بیانیه در واقع به معنای تایید ضمنی نامزدی شولتز در انتخابات است.
بیانیه دوم (L’Europa al bivio) را گروهی از روشنفکران (به رهبری باربارا اسپینلی) در ایتالیا صادر کردهاند و در آن از نامزدی الکسیس تسیپراس (رهبر حزب سیریزای یونان) برای ریاست کمیسیون اروپا پشتیبانی کرده و «جامعه مدنی»را به ارایه فهرست مستقل فراخواندهاند؛ بعدتر که تسیپراس به عنوان نامزد مشترک همه احزابی که «چپ اروپایی» را تشکیل میدهند (از جمله جبهه چپ در فرانسه، چپ متحد در اسپانیا و حزب چپ در آلمان) معرفی شد. برخی از سازمانهای چپ رادیکال ایتالیا نیز از این بیانیه حمایت کردند. این بیانیه بهویژه بر فوریت وقفهانداختن در داستان «ائتلاف بزرگ» و «دستبهدستشدن قدرت» بین لیبرالهای محافظهکار و سوسیالدموکراتها تاکید میکند که هم در کشورهای اروپایی و هم در استراسبورگ و بروکسل دورنمای یک «اروپای اجتماعی» را تباه کرده و محدودیتهای بودجهای را به صورت قانون آهنین اتحادیه اروپا درآورده که حاکم بر هر سیاستگذاری و هر نهادی است.
امضاکنندگان بیانیه با تاکید بر اهمیت نمادین انتخاب رهبر محبوب کشوری که پنجسال است موش آزمایشگاهی خصوصیسازی اجباری خدمات عمومی و تعلیق دموکراسی نمایندگی بوده است بهعنوان ریاست کمیسیون با برنامه او برای اروپا نیز موافقت کردهاند: رایزنی برای بازسازی بدهیها، ماموریتی جدید برای بانک مرکزی اروپا و یک طرح جامع برای کاهش نابرابریهای اجتماعی و منطقهای.
در نهایت، سومین بیانیه (با عنوان «مسیری دیگر برای اروپا») که از سوی شبکه اقتصاددانان مترقی اروپا تنظیم شده است و چهرههای تاریخی همچون روزانا روزاندا و لوچیانا کاستلینا در ایتالیا، اِلمار آلتواتر در آلمان، سوزان ژرژ در فرانسه، زیگموند باومن، مری کالدر و ساسکیا ساسن از آن حمایت کردهاند، خواهان پایاندادن به سیاستهای ریاضتی، کنترل امور مالی، گسترش مشاغل و لغو عدم توازن اقتصادی، کاهش نابرابری و گسترش دموکراسی است. این بیانیه تاکید میکند که ارتباط مستقیمی میان برنامهای برای هزینههای عمومی و «تغییرات زیستمحیطی» در الگوی مولد وجود دارد، و نیز تنظیم آن نوع از فعالیتهای بانکی که بورسبازی را از حوزه اعتبارات بانکی خارج میکند باید از قرارداد اخیر «اتحادیه بانکی» (که خود دنبالهرو قانون ولکر در ایالات متحده است) بسیار فراتر رود، همچنین مذاکرات تجاری که به وسیله کمیسیون و به نام اروپا انجام شده است باید در دسترس و تحت کنترل پارلمان اروپا باشد. این بیانیه نامزد خاصی را تایید نمیکند، اما تاکید میکند که در اروپا باید بدیلی برای اتحاد «میانهرو» پدیدار شود.
بیشک میان اینگونه پیشنهادها (و سایر پیشنهادهایی که میشد به آنها اشاره کنیم) واگراییهای محتوایی و تاکتیکی به چشم میخورد، اما میان آنها یک هسته اصول مشترک وجود دارد: این یک تشخیص روشن و واضح است که حداکثر پس از معاهده ماستریخت، اتحادیه اروپا در دور باطلی افتاده: دور باطل حاکمیت استبدادی (که عدم شفافیت نظام نهادیای که در آن لابیگری مالی نقشی تعیینکننده دارد تا حد زیادی آن را تسهیل کرده) و راستکیشی نولیبرال. اتحادیه اروپا در خدمت قدرتهای مالیای است که پیوسته ظرفیتهای صنعتی و ترکیب اجتماعی «مردم اروپا» را بازسازی میکنند. این مکانیسمِ مرکب باید از اساس تغییر کند، و این دور باید شکسته شود، البته این کار تنها از درون یک چشمانداز اروپایی میتواند برآید، در خلال فشار روزافزون شهروندان اتحادیه اروپا که باید در عین حال از مغالطات مربوط به مقوله «استقلال» و توهمات مبتنی بر «جهانوطنی» اجتناب کنند. از این منظر، گرچه ما «مردم اروپا» بهگوشهای رانده شدهایم و در خطر اتمیزهشدن و ابزاریشدن به دست راست افراطی هستیم، اما هنوز از ایدهها و ابتکارها بیبهره نشدهایم.
مایلم در اینجا برخی اشارات شخصی را نیز ذکر کنم. برای اینکه چنین اصول و پیشنهادهایی واقعا به بدیل سیاسی نظام کنونی اروپا تبدیل شوند، باید در حوزههای مختلفی تحقق یابند که به نظر من مهمترینشان عبارتند از: 1- سیاستهای فرهنگی، زبانی و آموزش عمومی (چرا که جوانان اروپا نهتنها به شغل بلکه به ایجاد یک هویت مشترک از دل سنتها و تواناییهای چندگانهشان نیز نیاز دارند). 2- دفاع سفت و سخت از حقوق بشر که مایه افتخار «دموکراسیهای» اروپایی بوده و اکنون در معرض خطر جدی است (مثلا آزار و اذیت کولیهای اروپا از مجارستان گرفته تا فرانسه، و عملیات مرگبار پلیس مرزی که پناهندگان و مهاجران در دریای مدیترانه را هدف میگیرد)؛ 3- یک سیاست بینالمللی سراپا نوسازیشده، چرا که هم به سود اروپا و هم به سود دنیاست که اروپا به دنبال اهدافی مانند جنگهای امپراتوری ایالات متحده، گذاشتن و برداشتن دیکتاتورها در آفریقا یا درافتادن با روسیه برای بهدستآوردن کنترل بخشهایی از سرزمینهای اسلاو و قفقاز در شرق نباشد. در واقع اروپا باید در راه یک نظم نوین جهانی پیکار کند. به پرسش آغازین بازگردیم:
آیا انتخاباتی که اینگونه ظرفیت محدود دارد، میتواند برای تبلور چنین برنامهای و شکلگیری یک بسیج چشمگیر حول آن کافی باشد؟ البته که نه. تولد دوباره چپ سیاسی در اروپا نیازمند بیش از اینهاست، نیازمند اشکال دیگری از بسیج فرامرزی نیروها. اما انتخابات میتواند به تعمیم ضرورت آن کمک کند، بهویژه در رویارویی با خیزش عمومی احزاب راست افراطی در اروپا (که گاهی آشکارا نئوفاشیستاند). به این دلیل در روز 25می من بیهیچ شبههای به نامزدهایی رای خواهم داد که به اصولی که اشاره کردم نزدیکتر باشند. بهنظر من آنها مبین تنها امیدها به آیندهای دموکراتیک در قارهای هستند (با احتساب جزایرش...) که من تصمیم گرفتهام تا دیرزمانی، زین پس نیز، تعهد شهروندیام را در آن پی بگیرم.