* جنبش اصلاحات در حال حاضر چه شرایطی را سپری میکند؟ آیا اصلاحطلبان میتوانند امیدوار باشند تا سازمانهای سیاسی خود را احیا کنند؟
** شرایط اکنون اصلاحطلبان، شرایط «خواستن ـ نتوانستن» توام با «نتوانستن ـ خواستن» است. اصلاحطلبان در تاریخ اکنون خود، که بیشتر شبیه آغازین لحظههای دوباره برخاستن ققنوس از خاکستر خود است. اصلاحطلبان در این برخاستن دوباره خود، میخواهند که چون گذشته بال و پر بیارایند و به هوا برخیزند، اما نمیتوانند، چون هم خود سنگینپا و سنگینبال شدهاند و هم دیگران سنگینی خود را به روی آنان انداختهاند، و هم هوا برای پرواز آنان چندان مناسب نیست.
اصلاحطلبان میخواهند که به آشیانه گذشته خود (پایگاه اجتماعی و جایگاه سیاسی) برگردند، اما نمیتوانند، اصلاحطلبان میخواهند بر بلندای دیگر آشیانهیی دیگر بسازند، اما نمیتوانند، چون برخی بر بلندی نشستن آنان را برنمیتابند. اما تردیدی ندارم که اصلاحطلبان راستین سرانجام در میانه این خواستن و نتوانستن راهی بهسوی خواستن و توانستن خواهند گشود و نوعی انتظام و سامان در پراکندگی کنونی خود ایجاد خواهند کرد.
* کارهای ناکرده و اشتباهات اصلاحطلبان چه بوده و چگونه و با چه رویکردی میتوان از تکرار این اشتباهات جلوگیری کرد؟
** بسیاری از اصلاحطلبان مشق روایت و حکایت خوش خود را در دفتر جامعه ناخوش و ناخوانا نوشتند و انشای زیبای خود را در کلاس درس جامعه بد خواندند، و با وجود گرفتن نمرههای خوب و عالی در دروس نظری، در دروس عملی عمدتا نمرههای متوسط به پایین گرفتند. به بیان دیگر، اصلاحطلبان در ترجمان عملی آنچه میگفتند و میاندیشیدند چندان موفق نبودند، و از این رو، نتوانستند گفتمانی را که به علت شورش و مطالبه موقعیت، هژمونیک و استعاری شده بود، به افق معنای پایدار جامعه تبدیل و آن را در ماندگارترین لایههای ذهنی و روحی و روانی مردم نشت و رسوب دهند. افزون بر این، بسیاری از اصلاحطلبان یقهسفید قواعد بازی اصلاحطلبانه خود را به پشیزی فروختند و بازیگوشی پیشه کردند و از رقیب بازی خوردند.
برخی دیگر از اصلاحطلبان اولترااصلاحطلب، کاتولیکتر از پاپ شدند و بر شیپور عبور دمیدند و با جهشهای دیالکتیکی خود، در عصر و زمانهیی فراسوی عصر و زمانه اصلاحطلبان و اصلاحطلبی فرود آمدند و از دور به جریان و جنبش اصلاحطلبی نگریستند و آن را ریز دیدند و ریز پنداشتند. در این میان، برخی دیگر که اساسا ظرفیت سرمایهدار شدن را نداشتند، سرمایههای اجتماعی، انسانی، گفتمانی و نمادین جنبش اصلاحطلبی را بیمحابا از دست دادند یا بهسهولت آنان را در دست رقیب گذاردند، و بعضی نیز، دچار آفت اتواسکوپوفیلیا - همان پدیده روانی که موجب وضعیتی میشود که اشخاص از نگاه به خود لذت میبرند – شدند. آنچه غیرقابل تردید است، ادامه این قبیل اشتباهات از سوی برخی از بهاصطلاح اصلاحطلبان در آینده است، لذا باید به تعریف و تثبیت ملاکها و خوشه توصیفاتی اندیشید که در پرتو آنها امکان تفکیک و تمیز اصلاحطلبان راستین از اصلاحطلبان دروغین فراهم شود.
* تندرویها و کندرویها چه بوده و چه آثاری در تضعیف جنبش داشته است؟
** بعضیها جلوتر از اصلاحات و برخی فرسنگها در پس این کاروان طی طریق کردند و بعضی نیز ایستادند و تماشا کردند و برخی دیگر به تماشای این تماشا پرداختند. در این میان، برخی نیز سبکبال پرواز در فراسوی آسمان اصلاحطلبی را آغازیدند، و از فضای اصلاحطلبی دور و دورتر شدند، بعضی دیگر، خود اصلاحی خود را «ورنم» نهادند، یعنی آن را کشتند و قبر نهادند و روی خاک قبرش گلی رویاندند، و عدهیی دیگر، دچار نوعی اختگی، خمودگی و شرمساری شدند و در چنبره بیتصمیمی و بیتدبیری گرفتار آمدند. در یک کلام، کمتر اصلاحطلبی اصلاحطلبانه رفتار کرد، و کمتر اصلاحطلبی جنبش شکوهمند اصلاحطلبی را پاس داشت و نظر و عمل خود را با روح آن سازگار کرد.
* عوامل درونی و بیرونی سقوط اصلاحطلبی طی سالهای قبل چه بوده است؟ اصلاحطلبان چه راههایی را به اشتباه پیمودند و چه راههایی را که باید میرفتند، نرفتند؟
** من با بهکار بردن واژه سقوط برای اشاره به ناکامی جریان اصلاحطلبی موافق نیستم. مضافا اینکه سقوط از تخت قدرت را لزوما به معنای سقوط از تخت سیاست و تخت جامعه نمیدانم. اصلاحطلبان به علل درونی و برونی بسیار از تخت پاستور به زیر آمدند و پاستور را ترک کردند، اما محیط فراسوی پاستور را ترک نکردند. به پارهیی از علل درونی در پاسخ به پرسشهای قبلی، اشاره رفت، اما بیتردید، دستی از برون نیز، در این ناکامی نقش داشت: همان دستی که تلاش کرد در بوم نقاشی جامعه نقشی آنافورمیک از اصلاحطلبان نقاشی کند. آنامورفوسیس تصویری است که چنان تخریب شده است که تنها از یک زاویه خاص قابل شناسایی است.
آنامورفوسیس، به گفته ژیژک، عنصری است که وقتی به طور مستقیم دیده میشود، چیزی جز یک لکه بیمعنا نیست، اما به محض اینکه از یک زاویه جانبی به آن نگاه کنیم، ناگهان شکل کاملا آشنا و قابل تحملی به خود میگیرد. بنابراین، آنامورفوسیس شکلی از تعلیق است که معنای ظاهری یک تصویر یا یک وضعیت را به حال تعلیق درمیآورد. از رهگذر تعلیق معنای واقعی جنبش اصلاحطلبی و تصویر اصلاحطلبان بهمثابه «لکههای بیمعنا یا بدمعنا»، گروهی که خود را قدرت و قدرت را خود میپنداشتند، تلاش کردند چهره یک «دگر رادیکال» که از امکان و استعداد تصمیم/تدبیرپذیری برخوردار نیست، از جریان اصلاحطلبی ترسیم کند. وقت آن رسیده که اصلاحطلبان تصویری از خود واقعی و حقیقی خود در بوم نقاشی زمانهشان نقاشی کنند.
* اصلاحطلبستیزان چگونه توانستند جنبش اصلاحات را کاریکاتوریزه کنند؟
** برخی از این اصلاحطلب ستیزان صرفا از روی نقاشی برخی اصلاحطلبان کپیبرداری کردند، به بیان دیگر، تنها به تکثیر تصاویر کاریکاتوریزهشده «ساخت و پرداخت اصلاحطلبان» پرداختند. برخی دیگر، به برجستهسازی و پررنگسازی نقاط ضعف کوچک و کمرنگ اصلاحطلبان، توام با تصغیر، تخفیف، تقلیل، تخریب، تحریف، تحدید و تعطیل نقاط قوت و برجسته آنان، پرداختند. بعضی دیگر هم به تصاویر ذهنی و خیالی خود تجسد دادند و تلاش کردند تا آنچه خود درباره اصلاحطلبان میپندارند، میانگارند، میسازند و میخواهند را به افق تصویری و ایماژ مردم تبدیل کنند. البته، فقدان متنی متین و تصویری اصیل از اصلاحطلبی نیز، بر رونق بازار مکاره این کاریکاتوریستهای سیاسی افزود.
* اصلاحات با رهبری کاریزما و محبوب باید اداره شود یا خرد جمعی؟ در میان این دو دیدگاه آیا میتوان شورای عالی سیاستگذاری اصلاحات را با مدیریت هاشمی رفسنجانی، سیدمحمد خاتمی، عبدالله نوری و موسوی خویینیها پایهگذاری و شورای مشورتی سیدمحمد خاتمی را فراگیرتر کرد؟
** باید مسیر را برای نوعی گذر و گذار بهسوی خرد جمعی هموار و تسطیح کرد. در این مسیر، همچنین باید از رهبرتراشی یا خلق رهبران جدید کاملا پرهیز کرد، و نباید طبع و طبیعت متکثر و متنوع جریان اصلاحطلبی را اسیر منش و روش شخصی افراد کرد. البته من نیز با تشکیل شورای مشورتی موافق هستم، اما به شرط آنکه این شورا مدعی رهبری نشود. با این بیان میخواهم بگویم که عبور از خاتمی حتی در قاب و قالب تکثیر رهبران عقلایی را به صلاح جنبش اصلاحطلبی نمیدانم.
* راههای جلوگیری از تکرار ایجاد فضای خاکستری و پرابهام و ایهام نسبت به خاستگاههای اصلاحطلبی در تودههای اجتماعی چیست؟
** خروج از زیستجهان گنگ و گیج خود، خروج از تصویر آنافورمیک رقیبساخته و بر دامن آفتاب افکندن چهره واقعی و گفتمان راستین اصلاحطلبی.
* اصلاحطلبان چگونه باید به گفتمان واحد اصلاحات رسیده و از تولد انشعاب و قرائتهای متعدد تجربهشده درون اردوگاه اصلاحطلبان جلوگیری کنند؟
** با تعریف و ترسیم جغرافیای مشترک گفتمانی پیرامون نقطه کانونی واحد و دقایق مشترک و تبدیل کردن آن به افق معنایی و ساحت کنشی طیف وسیع اصلاحطلبی. اصلاحطلبان صرفا از رهگذر نوعی چسبندگی منشی و روشی (گفتمانی) میتوانند زنجیره همارزی و زنجیره تفاوتهای خود را «زنجیره» نگاه دارند. همانگونه که در جای دیگر گفتهام، آنچه بهنام جریان «اصلاحطلبی» در ایران امروز مطرح است، در واقع، طیف نسبتا وسیعی از خردهگفتمانهای گونهگونی است که با وجود تفاوتها و تمایزهای رویکردی، در گستره وسیعی دارای پراتیک و پراکسیس اجتماعی- سیاسی و نیز الهیات سیاسی و رهبری سیاسی- فکری مشترک هستند.
* راهکارهای هژمونیک شدن و ماندگاری گفتمان اصلاحات در سپهر عمومی و سیاسی چست؟
** امروز اصلاحطلبان برای بازتولید منزلت هژمونیک خود نیازمند راهکارهایی هستند که از قابلیت 1 -تئوریکی و پراتیکی برای کسب اهداف، مقاصد و منافع، 2- بهکارگیری نیروهای اجتماعی گوناگون برای نیل به اهداف و آرمانهای اصلاحطلبی، 3 - هـدایت و مدیریت بهینه امکانات، مقدورات، منابع، اقتدار و قدرت گفتمانی، 4 - سازگاری با شرایط کنونی، 5- تفوق در هنگامه برخورد مواجهه و مقابله اراده و گفتمانهای متفاوت، 6 - نواختن نت نظری و عملی خود در دستگاههای مختلف، و در عین حال، قابلیت بدیهه و بدیعهنوازی، 7 - اعطای نقش تعیینکنندگی قواعد و معانی در یک صورتبندی خاص، یا به یک پروژه و نیروی سیاسی، 8 - درک و هضم متغیرهای بیبدیل و جدید زمانی و مکانی، 9 - درک و هضم روابط آنتاگونیستی داخلی و خارجی، 10- انعطاف و استعداد لحاظ کردن مستمر بازخوردهای مثبت و منفی در خود، 11- انطباق با اصل توازن منطقی و عقلایی میان درآمد و هزینه، و... برخوردار باشد. به هر حال، هژمونی را به بها بدهند نه به بهانه.
* چرا گفتمانی که سالهای بعد از 76 تحت عنوان اصلاحات شکل گرفت به زودی هژمونی خود را در فضای سیاسی از دست داد به گونهیی که میزان تاثیرگذاریاش در مقاطعی به حداقل رسید؟
** آن هژمونی نخست بر اثر شورش موقعیت بود، اما چون آن موقعیت و آن شورش رخت بربستند، نیاز به تمهید و تدبیری دگر بود تا هژمونی را در رود زمان و مکان جاری سازد، اما این ایام مصادف شد با تعطیلات تاریخی جریان اصلاحطلبی و تبدیل حاملان آن به عاملان قدرت، و کوچ تدریجی آنان از ساحت اجتماعی به ساحت سیاسی (در معنای مرسوم و مالوف)، و در نتیجه، جایگزینی تدریجی «تئوری بقا» به جای تئوری «جنبش مستمر» و بحران هژمونی یا خسوف اصلاحطلبی. اما همانگونه که بارها گفتهام نباید با بیپروایی همچون آنانی که به تعبیر مولانا چشمشان خانه خیال است و عدم، و از اینرو، خود و باورهای خود را در قالب ایدهآل تاریخ بشری متجلی و متبلور مییابند، هلهله خسوف همیشگی جریان و جنبش اصلاحطلبی اعلام کرد، بلکه باید گذشته را چراغ راه آینده و بازتولید آن شکوه و جلال هژمونیک را موضوع اراده معطوف به خواستن و ساختن خود قرار داد.
* اصلاحطلبان با اتخاذ چه استراتژی و تاکتیکهایی میتوانند از این پس سرنوشت جنبش اصلاحات را به فراز و فرود عاملان جنبش اصلاحات گره نزنند؟
** اصلاحطلبان باید در هر حال و در هر فرض «جنبش را پاس بدارند» و منافع و مصالح جنبش را بر منافع و مصالح خود ترجیح بدهند. بیتردید، با بهرهیی آزادانه از پابلو نرودا، جنبش اصلاحطلبی آرام آغاز به مردن خواهد کرد اگر اصلاحطلبان از هویت و تمامیت جنبشی خود قدردانی و پاسداری نکنند. قدردانی و پاسداشت جنبش، اگرچه بهمعنای حذف و محو حاملان و عاملان نیست، اما به معنای تقدم و تفوق جنبش و روح و هویت و گفتمان و اصول و قواعد حاکم بر آن بر تمایلات و گرایشات فردی و شخصی تکتک این حاملان و عاملان است.
* آلترناتیوهای بدلی و نسخههای شبهاصلاحطلبی چه مشخصات و مختصاتی دارند و اصلاحطلبان ناب چگونه میتوانند آبشخور اتاق فکر و اهداف آنان را شناسایی و به هواداران اصلاحات معرفی کرده و خود در این میان گرفتار بازیهای اصلاحطلبان بدلی نشوند؟
** هر گفتمانی خوشه توصیفات و میدان و حریم گفتمانیت خاص خود را داراست، و هر حریمی با نوعی حرمت همراه و عجین است. لذا هر گفتمانی نوعی تشخص و تمایز هویتی را به حاملان و عاملان خود هدایت میکند و نوعی عصبیت نسبت به این هویت را نیز چاشنی آن میسازد. این خوشه توصیفات مرز میان «اصل» و «بدل» و «راستین» و «دروغین» را مشخص میسازد و موجب رسوایی خرقهپوشان متظاهری خواهد شد که به اقتضای منافع و مصالح شخصی چندگاهی خرقه اصلاحطلبی بر تن کردهاند و کشکول گفتمانی اصلاحطلبی بر دوش میکشند.
* اصلاحطلبان با بهرهگیری از چه روشهایی میتوانند هواداران دیروز خود را که طی سالهای پس از 84 نه به سمت اردوگاه رقیب که به جمع انبوه بیطرفها پیوستهاند دوباره به سمت و سوی خود بازگردانند و عقبه اجتماعی جنبش اصلاحات را غنیسازی کنند؟
** با نقد خود از درون سنت اصلاحطلبی، با نو کردن گفتمان و تبدیل آن به یک پراکسیس یا تئوری راهنمای عمل تاریخ اکنون خود، با تعریف و تثبیت اتیک و الهیات اصلاحطلبی، با دعوت خود به مسوولیتپذیری نسبت به «انتخاب»های تاریخی خود: انتخاب آنچه میخواهیم دوباره به دست آوریم یا کنار بگذاریم؛ انتخاب میان «خود» و «جنبش»، با گشودن درها و پنجرهها برای ورود هوای تازه اندیشگی و گفتمانی، با تن دادن به منطق و قاعده چرخش نخبگان، و با بازگشت به سیاست اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی.
* اصلاحطلبان از این پس با چه مکانیزمی میتوانند فقدان گفتمان منسجم و راهنمای عمل (مانیفست و قانون اساسی) اصلاحات را رفع کرده تا از تشتتهای احتمالی پیشرو و امتحان پس داده پیشین جلوگیری کنند؟
** با رفع همین «فقدانی» که به آن اشاره کردید.
* اصلاحطلبان چگونه و با اتخاذ کدامین برنامه روش و فرصتی میخواهند بدنه اجتماعی را شکل دهند و از این پس چگونه میتوانند بیشترین ارتباط را جدای از صندوق رای با تودههای اجتماعی و سیل انبوه طرفداران و هواداران خود داشته باشند؟ آیا اصلاحطلبان در این میان توان تقویت ابزارهای ارتباط مستقیم با مردم همچون احزاب، ان جی اوها و سندیکاها را در اختیار دارند؟
** اصلاحطلبان باید مقدم و مرجح بر عرصه سیاسی، عرصه اجتماعی را گستره بازیگری خود قرار دهند و تسخیر ریزبدنههای اجتماعی را بر تسخیر دژ باستیل سیاست و قدرت ارجحیت و اولویت دهند، و در این مسیر، توام با تقویت کار فکری به نهادسازی نیز بپردازند. اصلاحطلبان باید مردان و زنان تمام فصول و تمام عرصهها باشند و در ایام «پیشا و پساانتخابات» نیز، از خود علایم حیاتی نشان دهند. به دیگر سخن، اصلاحطلبان نباید حسهایی بویایی، چشایی ، بینایی، شنوایی و ادراکی خود را محصور و محدود به قدرت سیاسی کنند، بلکه باید رایحه و طعم و صورت و صدای خوش قدرت اجتماعی و فرهنگی را نیز احساس و درک کنند، و برای تسخیر این قدرت برنامه و استراتژی داشته باشند.
* اصلاحطلبان چگونه میتوانند مظروف اصلاحات جدید را همسان با ظرف مناسب آن خلق کنند تا اشتباهات و خطاهای استراتژیک دیروز رخ داده در جنبش اصلاحطلبی دوباره تکرار نشود و بر این اساس اصلاحطلبان در شرایط حاضر برای هماهنگ کردن مظروف خود با ظرف جامعه چه کارها و اقداماتی باید انجام دهند؟
** نخست باید شناخت دقیق و واقعی از «ظرف» داشته باشند، دوم، باید آگاهی، دانش و اراده لازم برای ساختن و پرداختن یا فرآوری «مظروف» را داشته باشند، و سوم، باید امکان و استعداد درخور هم کردن ظرف و مظروف را داشته باشند. به بیان سادهتر، اصلاحطلبان باید تلاش کنند ظرف اجتماعی را آن گونه که هست و نه آن گونه که دوست میدارند و یا چارچوبها و قابهای نظری آنان افتضا میکند، ببینند، و نیز، به گفتمان خود نه بهمثابه یک «نص» با گزارههای محکم و غیرقابل تردید، که بهمثابه یک «متن» که از امکان و استعداد نو شدن برخوردار است بنگرند، و تلاش کنند در تعامل میان ظرف و مظروف و پروژه و پروسه به سامان گفتمانی نوینی دست یابند که راهنمای عمل اجتماعی و سیاسی آنان در شرایط جدید شود.
* مفروض بر دریافت مجوز برای بازیگری سیاسی چه راهکارهایی را برای تغییرات برخی مناسبات حقوقی و اجرایی دارند؟
** جامعه سیاسی امروز ما سخت نیازمند قوانین تعریف و تثبیتشده حقوقی در زمینه جرم سیاسی یا قوانین حاکم بر بازیگری سیاسی (فردی و جمعی) در اشکال و صور مختلف آن است. باید به تمهیدات و ترتیبات حقوقیای اندیشید که در پرتو آن فعالیت یا عدم فعالیت احزاب و گروههای سیاسی از ثبات و امنیت بیشتری برخوردار شود و مانایی و پویایی آن دستخوش سلایق و علایق و غرض و مرض این و آن نشود. جامعه سیاسی ما همچنین نیازمند تدوین قانون احزاب - در معنای واقعی حزب – است. چنانچه بپذیریم حزب نماد و نمود تفاوت و دیگربودگی است، آنگاه حزب زمانی حزب است که هم در پرتو آرمانهای سیاسیاش زیست و فعالیت کند، و هم کارایی سبکهای متفاوت زندگی سیاسی و اجتماعی را به اثبات برساند.
حال فرض کنید که احزاب – در پرتو نگاه خیره برخی اصحاب قدرت - در همان بدو تولد خود گریزی جز تن دادن به نوعی «ادغام حذفی» و «حذف ادغامی» نداشته باشند، یا به بیان دیگر، جز از رهگذر فرآیند «خودیشدن» و تبدیل شدن به «سوژه منقاد» و یا «ابژه قدرت حاکم» امکان بروز و ظهور نداشته باشند، آنگاه تحت نام حزب با چه پدیدهیی مواجهایم؟ پاسخ واضح و مبرهن است: «حزب بدون حزب»؛ حزبی که از حزببودن فقط نامش را یدک میکشد و اثری از نشانهها و علایم حیاتی حزبی در آن مشاهده نمیشود. این گونه احزاب، آگاهانه یا ناآگاهانه، جزیی از صحنه نمایش قدرت هستند. بنابراین، اندیشیدن به یک قانون حزبی که از آفات چنین نگاه خیرهیی مصون باشد، از ضروریات تاریخ اکنون ما است.
* سازمان سیاسی اصلاحطلب در درون ایران قرار دارد یا بیرون از ایران؟
** اصلاحطلبی یک جریان به فراگیری جغرافیای انسانی تمامی ایرانیان است، اما رهبری آن در درون و بدنه اصلی تشکیلاتی آن نیز در درون است.
* بدبینی بخشی از نهادهای حاکمیتی و چهرههای تاثیرگذار در حاکمیت نظام به اصلاحطلبان آیا میتواند تبدیل به خوشبینی شود؟ اصلاحطلبان برای تغییر این رویکرد چه گامهایی باید بردارند؟
** اصلاحطلبان باید از زیر آستری که دیگران به رویشان کشیدهاند بیرون بیایند و چهره واقعی خود را به نمایش بگذارند. بیتردید، صحنه این نمایش باید جامعه باشد، جایی که مردم تماشاگر و تماشاگر-بازیگر آن هستند.
* مفروض بر صدور مجوز برای احزاب منفعل و توقیفشده اصلاحطلب و مفروض بر اینکه اصلاحطلبان بتوانند از همه اهرمهای سیاسی خود برای حضور مقتدر در عرصه بازی سیاسی در ایران استفاده کنند. به نظر شما اصلاحطلبانی که روزگاری هم دولت و هم نهاد مجلس را در اختیار داشتند چه برگهیی میتوانند به برگههای تجربهشده دوره قدرت اصلاحات اضافه کنند؟ این اصلاحطلبی گام در چه مسیری میخواهد بردارد که در زمان قدرت اصلاحطلبان در دولت سیدمحمد خاتمی برداشته نشده است؟
** اکنون زمان بازی کردن اصلاحطلبان با برگه «رشادت» و «شجاعت» است. اصلاحطلبان در گذر سخت تاریخی خود آبدیده شده و به بلوغ و رشادت رسیدهاند، لذا اکنون وقت بازی کردن آنها با برگه تجربه و دانش – که مستلزم نوع و میزانی از فاصله انتقادی ازخودگذشته خود، برقراری رابطه دیالکتیکی میان نظر و عمل اجتماعی و سیاسی خود، و فهم روح حاکم بر مرحله کنش کنونی و انطباق کنشهای کلامی و غیرکلامی خود با آن است – است. تنها در پرتو این دانش و تجربه تاریخی (همراه با چاشنی شجاعت) است که امروز ما میتوانیم (و باید) به «نواصلاحطلبی» بیندیشیم. نواصلاحطلبی رمز و راز مانایی و پویایی جنبش اصلاحطلبی است. نواصلاحطلبی همان طریقت و شریعت ما بهسوی آیندهیی باشکوه است. نواصلاحطلبی همان کارت در دست برای «در بازی ماندن» و «بازی هژمونیک کردن» است.
* برخی تحلیلگران اصلاحطلب معتقدند که کار اصلی اصلاحطلبان، امروز باید سکوت و خانهنشینی باشد و نباید مطالبات سیاسی و مدنی خود را از روحانی پیگیری کنند. به نظر شما استراتژی امروز اصلاحطلبان سکوت و خانهنشینی است. به نظر شما استراتژی، تاکتیک و تکنیک اصلاحطلبان با توجه به شرایط امروز برای فردای اصلاحطلبی چه باید باشد؟
** اصلاحطلبان زنده به آنند که آرام نگیرند، موجند که آرامش آنان در عدم آنان است. جنبش اصلاحطلبی، اساسا جنبش «مطالبه»هاست. بنابراین، تا مطالبه وجود دارد، جنبش اصلاحطلبی حیات و جوشش دارد. این مطالبه، امری مستمر است. تا این مطالبه هست، نقد هست و تا نقد هست، جنبش اصلاحطلبی تمایز و تشخص دارد. با این بیان، میخواهم بگویم جنبش اصلاحطلبی برای تضمین مانایی خود گریزی از پویایی ندارد و این پویایی نیز ممکن نمیشود مگر در پرتو «حضور نقادانه» بر سر هر کوی و برزن سیاسی و اجتماعی و در هر شرایط سخت و دشوار. جنبش اصلاحطلبی جزیی انکارناپذیر از تاریخ امروز و فردای این مرز و بوم است و اصلاحطلبان حق ندارند با انفعال و خمودگی خود، اجازه دهند این تاریخ بیحضور و بیاذن آنان ورق بخورد.
* به نظر شما اصلاحطلبان توان تاسیس جبهه فراگیر اصلاحطلبی را دارند؟ آیا اصلاحطلبان میتوانند به این مهم دست یابند؟
** جریان اصلاحطلبی ماهیتا و طبیعتا بیشتر به یک تشکیلات جبههیی نزدیک است تا یک تشکیلات حزبی. اما از یک منظر، دو گونه «جبهه» داریم: جبهه بدخیم و جبهه خوشخیم. مرادم از جبهه بدخیم نوعی جمعیتشدگی وصلهپینهیی است که جمعآمدگان را نه ریسمانی مرصوص که طنابی پوسیده به یکدیگر وصل کرده است. چنین «وصلی» «فصلی» است و چون فصل به سر آید خزان آن جبهه نیز فرارسد. فصل اینگونه جبههها همان دوران پیشاقدرت است و در فردای پساقدرت نخها و نخنماهای وصل اندکاندک از هم میگسلند و یاران غار دیروز به خاران راه امروز تبدیل میشوند. جبهه خوشخیم در مقابل چنین جبههیی است و از نوعی انسجام نظری و عملی یا از نوعی جغرافیای مشترک گفتمانی مانا و پویا بهره میبرد. در شرایط کنونی، اگرچه جبهه اصلاحطلبی را کاملا از نوع نخست نمیدانم، اما امکان و استعداد دستیابی آنان به نوع دوم، در آینده نزدیک را نیز بعید میدانم.
* با توجه به اقتدار اجتماعی گفتمان اصلاحات و انشقاق و واگرایی موجود در اردوگاه اصولگرایان، آرایش سیاسی کشور از این پس بازهم میان این دو جناح ترسیم خواهد شد یا آنکه خردهگفتمانهای سیاسیای میتواند از دل این دو جناح سیاسی متولد شود و برای هر دو بحرانآفرین باشد؟
** بازیگران بالقوه و بالفعل زیادی در جامعه امروز ما متولد شدهاند، اما امکان بالندگی و شکوفایی ندارند، چون در عرصه پراتیک اجتماعی و سیاسی حضور فعال آنان بهرسمیت شناخته نشده است. لذا کماکان بوم نقاشی رسمی سیاسی کشور توسط نقاشان سیاسی دیرآشنا – یعنی اصولگرایان و اصلاحطلبان – نقاشی خواهد شد. اما عرصه سیاست، صرفا گستره رسمی و اسمی آن نیست، بلکه تمامی ساحتهای اجتماعی میتوانند به عرصه بازیگری، بازیگوشی و نقشآفرینی سیاسی تبدیل شود. این عرصه دقیقا همان عرصهیی است که توسط بازیگران غیررسمی اشغال شده است. افزون بر این، تردید ندارم که از درون خانه و کاشانه این دو طیف و جناح رسمی، صداهای متفاوت به گوش خواهد رسید و نظم و نظام نظری و عملی این جریانها را با چالش مواجه خواهد کرد.
* با توجه به آنکه جنابعالی از اخبار و تحرکات درون اصلاحطلبان مطلع هستید و کارکردهای امروز اصلاحطلبان را میدانید فکر میکنید چه آیندهیی در انتظار اصلاحطلبان باشد و فرجام اصلاحطلبی چه خواهد بود؟
** آینده اصلاحطلبان در گروی اراده معطوف به آگاهی امروز آنان است. به بیان دیگر، آنچه انتظار اصلاحطلبان را در فردا و پسفردا میکشد، همان است که امروز بهسوی فردا پرتاب کردهاند. تردید ندارم که آینده سیاسی این سرزمین کهن آیندهیی اصلاحطلب خواهد بود. اصلاحطلبان باید خود را برای ورود به این آینده آماده سازند، در غیر اینصورت شاهد تغییری جدی در کارگزاران این آینده خواهیم بود.
* به عنوان سوال آخر، این روزها شاهد تحرکاتی در پیکره جریان اصلاحطلبی و صداها و نداهای متفاوتی در فضای آن هستیم. یکی از این نداهای متفاوت، تشکیلاتی بهنام ندا (نسل دوم اصلاحطلبی) است. برخی تلاش دارند که شما را به عنوان تئوریسین این تشکیلات معرفی کنند. خودتان چه میگویید و چه موضعی دارید؟
** موضع من همان موضع خاتمی است. من هم حریم اصلاحطلبی را یک حریم خصوصی و انحصاری نمیدانم، گفتمان اصلاحطلبی را سرشار از بازیهای زبانی میدانم، آن را یک جریان تاریخی در صیرورت میبینم، از گذشته و گذشتگان اصلاحطلبی شرمسار نیستم، هر ندایی را که متضمن یا موجب و موجد نوعی فصل و فاصله میان اصلاحطلبان باشد نمیپسندم، با درونیکردن شکافها و شیارها و ستیزشهای سیاسی موافق نیستم، و نهایتا، عبور از خاتمی را نمیپذیرم. لازم است همینجا متذکر شوم با تمام احترامی که برای دوستان «ندا» قایل هستم، هیچگونه ربط و ارتباط نظری و عملی با آنان ندارم.