صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۹ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶:۳۰  ، 
شناسه خبر : ۲۷۲۲۴۹

فاتحه

((حاج آقاى هاشم زاده اصفهانى )) فرمودند:
ما يك همكارى داشتيم كه ايشان از مريدان ((مرحوم آسيد زين العابدين طباطبائى ابرقوئى رضوان اللّه تعالى عليه )) كه يكى از علماى برجسته و اهل معنا و صاحب نَفَسِ اصفهان بوده كه قبر شريفشان در گلستان شهداى اصفهان زيارتگاه مؤ منين است .
(برادر اين همكار عزيز ما در زمان آسيد زين العابدين از دنيا مى رود و آسيد زين العابدين وقت دفن برادر ايشان سنگ قبرش را ايستاده روى زمين مى گذارد و مى فرمايد: يكى از چهل مؤ من اصفهان ايشان بودند.)
يك روز ايشان براى ما نقل مى كردند: آسيد زين العابدين رحمت خدا رفته بود، من هم در مغازه نانوايى كار مى كردم و خيلى در مضيقه بودم و مزد كارم بجاى پول چند عدد نان بود كه شب به شب به من مى داند. و به خانه مى بردم ، چون پولى دركار نبود مجبور بوديم نان خالى بخوريم و برنج و خورشت و قند و چايى و روغن هم در خانه نداشتيم و خانواده ام ناراحت بودند... و چاره اى جز صبر نداشتيم ... مدتها زندگيمان به همين منوال مى گذشت .
يك روز خيلى ناراحت شدم آمدم سر قبر آسيد زين العابدين ((سوره حمد)) خواندم و نثار روح آن بزرگوار فرستادم و گفتم : آقا من مرد بى سوادى هستم و جز ((سوره حمد)) چيز ديگرى بلد نيستم اين ((سوره حمد)) را نثار روح پاكت مى كنم ، ولى حرفى از گرفتارى هايم نزدم . فاتحه را خواندم و به منزل آمدم .
شب در عالم رؤ يا، خواب ديدم آسيد زين العابدين مرا كنار عطارى برده ، بدون اينكه حرفى بزنم ، يك وقت فرمودند: آقا محمد ((سوره حمدت )) به من رسيد... مى دانم چكار دارى ، نان دارى ، اما قاطِق (يعنى خورشت ) ندارى .
از فردا قاطق پيدا مى كنى ، گفتم : آقا من كه حرفى نزدم ، شما از كجا مى دانيد؟!
فرمود: ما همينجا هستيم و مى بينيم .
((اين پاداش آن سوره حمدى است كه برايم خواندى .))
فرداى آن روز كه كارم تمام شد و خواستم به منزل بيايم اُستادم مرا نگه داشت و مقدارى نان و قدرى پول به من داد، و از آن روز كم كم كارمان رونق گرفت و توسعه اى در زندگى مان پيدا كرديم . (1)
سالك راه حق بيا همت از اوليا طلب
همت خود بلند كن سوى حق ارتقا طلب
فاش ببين گهِ دعا روى خدا در اوليا
بهر جمال كبريا آئينه صفا طلب
گفت خدا كه اوليا روى من و ره منند
هر چه بخواهى از خدا بر در اوليا طلب
(ملا محسن فيض كاشانى )

1- لصديق المؤ لف .

برچسب اخبار
نام:
ایمیل:
نظر: