صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۰۶ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۸:۵۳  ، 
شناسه خبر : ۲۷۲۳۸۰
نوشتۀ: مهدي جاوداني‌مقدم / استاديار روابط بين‌الملل دانشگاه آزاد اسلامي واحد قم Javdani2020@gmail.com ـ چكيده: انقلاب‌هاي مردمي در خاورميانه و شمال آفريقا، انقلاب‌هايي فراگير و مسالمت‌آميز و نتيجه سركوب طولاني‌مدت مردم كشورهاي اين منطقه و جريانات سياسي و به ويژه جنبش‌ها و نهضت‌هاي اسلامي هستند. در اين انقلاب‌ها، حضور گسترده مردم و جوانان به عنوان پيشگامان انقلاب و تأكيد آنان بر هويت اصيل اسلامي انقلاب‌هايشان، نشان مي‌دهد كه اين انقلاب‌ها براي برقراري دولت‌هايي مردمي و آزاد از ايدئولوژي‌ها يا مرام‌هاي ناسيوناليستي عربي، روشنفكري غربي و يا افراط‌گري سلفي شكل گرفته‌اند و در عميق‌ترين لايه‌هاي خواست مردمي، نوعي بيداري اسلامي وجود دارد. با اين وجود،‌ عملكرد رسانه‌هاي غربي و عربي در انعكاس بيداري اسلامي در منطقه نشان مي‌دهد كه پوشش خبري آنان از واقعيات منطقه با آنچه در صحنه عمل به وقوع پيوسته متفاوت بوده و اين رسانه‌ها با نگاهي متفاوت از واقعيات موجود و با استفاده از فنون و راهكنش‌هاي رسانه‌اي، به بازنمايي واقعيت، تحريف ماهيت آن و خلق واقعيت مجازي و فضاي تصوير مانندي از تحولات منطقه در چارچوب گفتمان غربي پرداخته و تلاش كرده‌اند تا ابرواقعيتي بسيار واقعي‌تر از واقعيت موجود را شكل دهند. بر اين اساس، در مقاله حاضر، نگارنده با بررسي ماهيت و ريشه‌هاي انقلاب‌هاي مردمي در منطقه، چگونگي بازنمايي اين انقلاب‌ها توسط رسانه‌هاي غربي و راهكنش‌ها و فنون آنان در اين زمينه را مورد بررسي قرار داده است. كليدواژه: رسانه،‌ انقلاب، خاورميانه و شمال آفريقا، بيداري اسلامي،‌ بهار عربي،‌ بازنمايي.

مقدمه

انقلاب‌هاي مردمي در خاورميانه و شمال آفريقا در خلال يك سال گذشته، ‌بدون شك نقطه عطف مهمي در تاريخ تحولات سياسي ـ اجتماعي اين منطقه به حساب مي‌آيند. اين انقلاب‌ها كه با خودسوزي جواني در تونس و آغاز اعتراضات در اين كشور شروع شده و سپس در روندي دومينوگونه، با شتاب و سرعت باورنكردني به ساير كشورهاي منطقه سرايت كرده‌اند، هم‌اكنون سراسر كشورهاي اين منطقه را فراگرفته و آن‌ها را دستخوش تحولات مهمي كرده‌اند كه چشم‌انداز  فراروي تحولات سياسي و اجتماعي آنان را معين خواهند كرد. در اين ميان،‌ يكي از مهم‌ترين عوامل مؤثر در توصيف، تبيين و تعريف اين انقلاب‌ها و ريشه‌ها، ‌زمينه‌ها و ماهيت آنان، و رسانه‌ها بوده‌اند. رسانه‌ها به دليل نقش بي‌بديل آنان در سرعت و نفوذ ارتباطات، از يكسو به عنوان ابزاري براي ايجاد ارتباط ميان انقلابي‌ها مورد استفاده قرار گرفته‌اند و از سوي ديگر در انتقال پيام انقلابي‌ها به جهان و تحديد قدرت سركوب حاكمان مؤثر بوده‌اند. اين مسئله اگرچه به دليل افزايش روزافزون نقش و تأثير رسانه‌ها در سياست بين‌الملل قابل تبيين است اما با اين همه، بررسي عملكرد رسانه‌هاي گوناگون در بازتاب انقلاب‌هاي منطقه نشان مي‌دهد كه نوع نگرش و رفتار آنان در انعكاس اين انقلاب‌ها متفاوت و حتي در برخي موارد كاملا متعارض بوده است؛ به گونه‌اي كه حتي اختلاف‌نظرهاي جدي‌اي در نامگذاري اين انقلاب‌ها به بهار عربي، بيداري اسلامي، انقلاب‌هاي رنگين خاورميانه‌اي و... وجود داشته است.

در اين شرايط، برخي از پژوهشگران تلاش كرده‌اند تا اين مسئله را براساس نظريات علم ارتباطات در مورد رابطه رسانه‌ها و سياست مانند نظريه سي‌ان‌ان، نظريه توليد موافقت، نظريه نخبگان و نظريه تعاملي نخبگان و رسانه‌ها توضيح دهند؛ اما بيشتر آنان به دليل عدم توجه به تسلط نگرش‌هاي تقليل‌گراي خرد‌گرا و قوم‌مدار غربي بر اين نظريات نتوانسته‌اند به تبيين جامع و قابل قبولي در مورد نقش رسانه‌هاي امروزي در سياست بين‌الملل و يا در قبال انقلاب‌هاي اخير به عنوان مطالعه‌اي موردي دست يابند. در واقع، بييشتر نويسندگان و پژوهشگراني كه به بررسي نقش رسانه‌ها مي‌پردازند، به تعبير لاكان نسبت به "موضوع‌مندي" خود در "فضاي گفتمان" ابرواقعيت بي‌اطلاع هستند. بنابراين، اين فضاي تخيلي و تصوير سايه‌مانند از واقعيت كه بودريار در تبيين نقش ابررسانه‌ها در بازنمايي واقعيت‌ها و برساختگي ابرواقعيت‌ها به آن اشاره مي‌كند، نگرش آنان را تنها در چارچوب گفتمان مسلط حاكم شكل مي‌دهد. از اين رو، رسانه‌ها تنها به بازنمايي واقعيت‌ها مبادرت مي‌كنند و ما در فضاي نماديني كه رسانه‌ها ايجاد كرده‌اند، زندگي مي‌كنيم. به عبارت ديگر، اگرچه در عصر كنوني جهاني شدن ارتباطات و ايجاد دهكده جهاني، نوعي جهان وطني توسط رسانه‌ها مطرح مي‌شود كه كليه مردم و ملت‌ها را به يكديگر پيوند مي‌دهد اما واقعيت اين است كه رسانه‌ها نقش مهمي در تسلط گفتمان خاصي در جهان دارند كه در چارچوب ديپلماسي رسانه‌هاي قدرت‌هاي بزرگ تعريف شده است؛ لذا ماهيت رسانه‌اي آنان روز به روز كمتر و كمتر و تسلط ابرواقعيت هر روز بيشتر مي‌شود.

بر اين اساس، در مقاله حاضر، نگارنده در پي آن است كه انعكاس انقلاب‌هاي اخير در خاورميانه از واقعيت تا ابرواقعيت و نقش رسانه‌هاي غربي در بازنمايي بيداري اسلامي در منطقه را تبيين كند. براي اين منظور، نخست دو تصوير واقعي و ابرواقعي از انقلاب‌هاي منطقه شناسايي شده و در ادامه چگونگي بازنمايي اين انقلاب‌ها ارائه شده است. لازم به ذكر است كه هدف از اين نوشتار برخلاف ساير پژوهش‌هاي موجود، صرفا بررسي فنون و راهكنش‌هاي رسانه‌اي نبوده بلكه چگونگي استفاده از اين فنون و راهكنش‌هاي رسانه‌اي در تبيين انقلاب‌هاي منطقه و بازنمايي اين انقلاب‌ها در چارچوب پارادايم رسانه‌اي حاكم بر رسانه‌هاي غربي و برساختگي ابرواقعيتي متمايز از انقلاب‌هاي منطقه ـ براساس مستندات موجود از پوشش‌هاي رسانه‌اي آنان ـ مدنظر بوده كه آن را به عنوان يك پژوهش كاربردي از ساير پژوهش‌هاي موجود متمايز مي‌سازد. روش تحقيق مورد نظر در اين مقاله نيز به صورت اسنادي با ابزار كتابخانه‌اي با مراجعه به اسناد و مدارك بين‌المللي و تجزيه و تحليل پوشش رسانه‌هاي غربي در قبال انقلاب‌هاي منطقه با رويكردي توصيفي ـ تحليلي بوده است.

1. مباني نظري: نقش رسانه‌ها در سياست بين‌الملل

سرعت گسترش نفوذ ارتباطات در بخش‌هاي مختلف و نقش رسانه‌ها در اثرگذاري بر افكار عمومي، امروزه رسانه‌ها را به يكي از مهم‌ترين ابزارهاي زندگي مدرن تبديل كرده است. اين مسئله به دليل فوران اطلاعات و انقلاب ارتباطات ناشي از فرايند جهاني شدن تشديد شده و بر نقش و جايگاه رسانه‌ها روز به روز افزوده شده است. در اين ميان، با گسترش نقش رسانه‌ها در نظام بين‌الملل، نفوذپذيري دولت‌ها و ارتباطات ميان ملت‌ها نيز گسترش يافته و اين امر رسانه‌ها را به ابزار مهمي در سياست بين‌الملل تبديل كرده است. با اين همه،‌ به رغم اجماع در اثرگذاري رسانه‌ها بر سياست بين‌الملل، نگرش‌هاي مختلفي نسبت به كارويژه‌هاي متفاوت آنان و نوع رابطه ميان رسانه‌ها و سياست وجود دارد كه مي‌توان آنان را در قالب دو دسته نظريات مدرن و پست مدرن مورد بررسي قرار داد.

الف. نظريات مدرن در رابطه رسانه‌ها و سياست: اين نظريات مبتني بر رويكرد عينيت‌گرايانه اثباتي متكي بر اين پيش‌فرض هستند كه در علوم اجتماعي نيز مانند علوم طبيعي، پديده‌هاي اجتماعي ما به ازاي عيني در عالم خارج داشته و رسانه‌ها تلاش دارند تا به انعكاس تصويري هر چه واقعي‌‌تر از آنان ارائه دهند. با اين همه،‌ با توسعه روزافزون نقش رسانه‌ها در زندگي اجتماعي انسان‌ها و امكان استفاده از آنان به عنوان ابزار مؤثري در جذب افكار عمومي و تلاش نخبگان سياسي براي به كارگيري آنان در راستاي اهداف و منافع خود، ديدگاه‌هاي متفاوتي در مورد رابطه رسانه‌ها و سياست مطرح شده است كه مهم‌ترين اين نظريات را مي‌توان به شرح ذيل برشمرد:

1. نظريه سي‌‌ان‌ان: اين نظريه بر نقش و تأثير نفوذ رسانه‌ها بر سياست تأكيد دارد و آنان را به عنوان متغيري مستقل و كنترل‌كننده مي‌داند كه بر تصميم‌گيري‌هاي سياست‌گذاران خارجي تأثير مي‌گذارد و آنان را وادار به واكنش نسبت به پوشش‌هاي خبري خود مي‌كند. بنابراين رسانه‌ها عامل كنترل‌كننده سياست دولت‌ها يا عامل فشار براي اتخاذ تصميمات خاصي در سياست خارجي كشورها هستند. آنان به ويژه در شرايط بحراني حكومت‌ها را تحت تأثير قرار داده و در راستاي مداخله در بحران‌ها وادار مي‌كنند (Strobel, 1996: 32). در اين زمينه مي‌توان به نقش شبكه‌هاي جهاني و به ويژه شبكه‌هاي تلويزيوني مانند سي‌ان‌ان در پوشش خبري منازعات پس از جنگ سرد از جمله سركوب دانشجويان ميدان تين آن من توسط چين در سال 1989 يا بحران در خليج فارس در خلال سال‌هاي 91-1990 و يا دكودتا در روسيه در آگوست 1991 و يا جنگ‌هاي داخلي در عراق، سومالي، رواندا، بوسني، كوزوو و... اشاره كرد كه به واكنش بين‌المللي در قبال آنان منجر شد؛ چنانچه با فشار سي‌‌ان‌ان در به تصوير كشيدن كشته شدن سربازان آمريكايي در سومالي در سال 1992 آمريكا وادار به خروج از سومالي شد يا با فشار آن براي مداخله در جنگ‌هاي داخلي در بوسني، آمريكا در قالب ناتو در سال 1995 به مداخله نظامي پرداخت. همچنين با فشار سي‌ان‌ان نه تنها آمريكا بلكه ساير كشورها نيز به تحولات داخلي در چين، روسيه يا جنگ‌هاي داخلي در ساير كشورها واكنش نشان دادند (سلطاني‌فر، 1386: 22-17).

2. نظريه توليد موافقت: اين نظريه با نقد نظريه سي‌‌ان‌ان تأكيد مي‌كند كه نه تنها شواهد متقني در مورد اينكه رسانه‌ها بر سياست خارجي اثرگذار بوده و سياست‌گذاران تصميمات خود را به دليل فشار رسانه‌اي تغيير داده‌اند، وجود ندارد بلكه رسانه‌ها ماهيت مستقلي نداشته و تحت تأثير و نفوذ سياست‌گذاران و دولت‌ها هستند. به عبارت ديگر، رسانه‌ها بيش از آنكه اثرگذار باشند، اثرپذير بوده و نقش ابزارگونه‌اي را در سياست خارجي ايفا مي‌كنند. آنان به جاي آنكه به انتقاد از حوزه قدرت بپردازند، پوشش خبري خود را به گونه‌اي سامان مي‌دهند كه براي تصميمات سياسي، موافقت مخاطبان خود يعني توده مردم و نخبگان را جذب كنند. در اين زمينه، چامسكي و هاموند تأكيد كرده‌اند كه پوشش خبري رسانه‌هاي آمريكايي طي بحران‌ها نه تنها در جهت نقد سياست‌هاي رسمي حكومت‌ها نبوده بلكه به توليد موافقت براي آن سياست‌ها پرداخته‌اند. اين مسئله را مي‌توان در جنگ‌هاي عراق و افغانستان يا نوع پوشش متفاوت اخبار توسط رسانه‌هاي آمريكايي مشاهده كرد؛ براي مثال، در دهه 1980 در شرايطي كه سرنگوني هواپيماي ايرباس ايران توسط آمريكا توسط اين رسانه‌ها  ناچيز پوشش داده شده يا ناشي از خطاي فني عنوان شد، سرنگوني هواپيماي كره‌اي توسط شوروي با پوشش گسترده رسانه‌اي همراه شد (Herman, 1993).

3. نقش ميانجيگرانه رسانه‌ها در سياست: بر اساس اين نظريه رسانه‌ها مي‌توانند علاوه بر سه نقش كنترل‌كننده، فشار و ابزاري، نقش مهمي در ميانجيگري و دلالي در سياست بين‌الملل داشته باشند. اين مسئله به ويژه در شرايطي كه دو كشور رابطه رسمي ندارند، حائز اهميت است كه رسانه‌ها به عنوان ميانجي از سوي رهبران سياسي به مذاكره مي‌پردازند. چنانچه در اين زمينه مي‌توان به نقش كرونكيت به عنوان يك روزنامه‌نگار از شبكه سي‌بي‌اس در ماجراي سفر سادات به رژيم صهيونيستي يا نقش پاتريك سيل در مذاكرات سوريه با رژيم صهيونيستي در سال 2000 و يا ديپلماسي سرمقاله‌اي فريدمن در مورد طرح اتحاديه عرب در مورد مسئله فلسطين و... اشاره كرد (گيلبوا، 1388: 47-202).

4. نظريه رابطه تعاملي رسانه‌ها و سياست: اين نظريه، رابطه ميان رسانه‌ها و سياست را دوسويه و متقابل ارزيابي مي‌كند و معتقد است كه اگرچه شواهدي در مورد تأثيرپذيري رسانه‌ها از سياست وجود دارد اما نمي‌توان آنان را تنها به عنوان متغيرهاي اثرپذير و وابسته از سياست فرض كرد، لذا همواره نوعي جرياني دوسويه ميان پوشش رسانه‌هاي خبري و قدرت سياسي وجود دارد. در واقع، نظريه توليد موافقت، نظريه‌اي يك‌جانبه است و به تعامل و دوجانبه بودن رابطه رسانه‌هاي خبري و سياست توجه ندارد. با اين حال،‌ اين اثرپذيري كاملاً انفعالي نيست؛ زيرا كار رسانه‌ها صرفاً انعكاس آيينه‌وار وقايع نيست بلكه حقيقت آن است كه رسانه‌ها با اثرپذيري از يكي از طرفين، از طريق نوعي قالب‌دهي، واقعيت را بازسازي مي‌كنند و به مخاطبان خود ارائه مي‌كنند (قهرمان‌پور، 1386: 8-65).

ب. نظريات پست‌مدرن در مورد رابطه رسانه‌ها و سياست: رسانه از نظر متفكران پست مدرن به عنوان يكي از مظاهر نظام سرمايه‌داري با رويكردي انتقادي و شكاكانه نگريسته مي‌شود. اين مسئله به دليل نگاه انتقادي كه بسياري از انديشمندان پست مدرن به رويكرد خردگراي رئاليستي مدرن و ماهيت پديده‌هاي اجتماعي دارند، ‌به وجود آمده است. از اين رو، دانشمنداني مانند فوكو، هابرماس، ليوتار، دريدا، بودريار، لاكان، دلوز، گاتاري و... با نفي نگاه شي‌ءگشتگي اثبات‌گرايانه مدرن و تأكيد بر برساختگي و بين‌الاذهاني بودن معاني و پديده‌ها تلاش داشته‌اند تا به رغم تفاوت‌ها و اختلافات مفهومي آشكار ميان آنان، با نقد نگاه مسلط حاكم بسياري از پيش‌فرض‌هاي مشترك در نظريات اجتماعي سنتي را به زير سؤال ببرند. در اين ميان، انديشمندان پست مدرن به نقد نگاه مدرن به رسانه‌ها پرداخته و برساختگي معنا و شكاف ميان حقيقت و واقعيت تأكيد كرده و معتقدند كه رابطه مستقيمي ميان رسانه‌ها و  گفتمان مسلط حاكم در نظام سرمايه‌داري وجود دارد. از نظر آنان، اخباري كه توسط رسانه‌ها منعكس مي‌شوند، روايتي از واقعيات هستند كه براساس ارزش و هنجارهاي ايدئولوژيك حاكم بر سازمان خبري بازتوليد مي‌شوند (Van Zoonen, 1998: 172). چنانچه فوكو با طرح رابطه قدرت و دانش در دوره كنوني تأكيد مي‌كند كه اذهان انسان‌ها به تسخير درمي‌آيند و انسان‌ها تبديل به موضوعي مي‌شوند كه آن گونه بينديشند و آن گونه ببينند كه چشم مسلط قدرت مي‌خواهد. در اين شرايط، آدرنو و هوركهايمر، رسانه را ابزار قدرتمند صنعت فرهنگ‌سازي سرمايه‌داري و در خدمت اقناع و سركوب و تحريف اذهان عمومي تعريف مي‌كنند. از سوي ديگر، از ديدگاه انديشمندان پست مدرن، اهميت رسانه‌ها امروزه به حدي رسيده كه جاي واقعيت و تصوير از واقعيت در مواردي معكوس شده و اهميت تصوير واقعيت يا مجاز از خود واقعيت‌ها بيشتر است به گونه‌اي كه در بسياري از موارد، اين تصاوير ساختگي و مجازي جاي واقعيت را گرفته‌اند و در برخي مواردي نيز اين بازآفريني اين تصاوير مجازي عملاً خلق چيزهايي است كه واقعيت بيروني يا نسخه اصلي ندارند يا هرگز نداشته‌اند. از اين نظر، واقعيت‌ها كه در گذشته مرجعي داشته‌اند، در دوران پست مدرنيسم چنان كلاف سردرگمي را به وجود آورده‌اند كه اهميت معاني از ميان رفته و تصاوير مجازي و تخيلي خود را به مرجع تبديل شده‌اند (تاجيك، 1386: 100-93).

اين مسئله به ويژه در انديشه‌هاي ژان بودريار و در نظريه بازنمايي (Simulation) يا وانمود يا به تعبيري عام‌تر شبيه‌سازي وي مورد توجه قرار گرفته و وي با طرح مفهوم فراواقعيت (Hyper-reality) يا به تعبيري عام‌تر ابرواقعيت يا حادواقعيت تلاش كرده است تا چگونگي بازنمايي واقعيت‌ها در فضاي تخيلي ابرواقعيت‌ها را توضيح دهد. از ديدگاه ژان‌ بودريار اساساً جهان پست مدرن، جهاني شبيه‌سازي شده از جهان واقعي است و معاني در روند شبيه‌سازي ـ كه در واقع يك نوع بازنمود است ـ دچار وضعيت فراواقعي مي‌شوند كه او آن را ابرواقعيت مي‌نامد.

بودريار معتقد است ابرواقعيت آن تصويري است كه از يك واقعيت اوليه ارائه مي‌شود و اين تصوير به وسيله نظام رسانه‌اي و نظام تبادل نمادين آن قدر قوي مي‌شود كه خود واقعيت را متلاشي كرده و آن را خالي از معنا مي‌كند. لذا از نظر وي، در دنياي پست مدرن، چيزي به اسم واقعيت وجود نداشته و اين امر، كاملاً به صورت وهم، خيال، ‌ظاهرسازي،‌ تقليد و تصوير درآمده است. در اين ديدگاه، ‌مدل‌ها هميشه واقعي‌تر از امر واقعي جلوه مي‌كنند و اصولا فروپاشي واقعيت، در نتيجه بازتوليد تصاوير است (Baudrillard, 1988: 166-84). بودريار اين مسئله را با نگارش مقاله‌اي راجع به جنگ دوم خليج فارس در اوايل دهۀ 1990 با اين توصيف كه "جنگ خليج فارس" رخ نداد ارائه كرد و تأكيد كرد كه اين جنگ، كاملاً ساخته و پرداختۀ رسانه‌ها بوده است و آن‌ها چنين جنگي را براي ما تصوير كردند. به راستي هيچ كس نمي‌داند كه آيا تصاوير پخش شده در سي‌ان‌ان صحت دارد يا نه، زيرا وجود انحصار رسانه‌اي، سبب مي‌شود ايالات متحده تصوير دلخواه خود را به جهانيان نمايش دهد كه اين تصوير، قطعاً يك تصوير ابرواقعيتي بود و با واقعيت فاصله بسياري داشت (Baudrillard, 1991). بر اين اساس، تمركز استدلال در نظريه بازنمايي اين است كه برخلاف ظواهر، تلويزيون پاره‌اي از واقعيت را بازنمايي نمي‌كند بلكه آن را خلق كرده و مي‌سازد. واقعيت در اصالت عينيت يا تجربه نيست بلكه مخلوق گفتمان است. آنچه بازنمايي مي‌شود، ‌واقعيت نيست، ايدئولوژي است و اثرگذاري اين ايدئولوژي با خاصيت تصويرگري تلويزيون تقويت مي‌شود، خاصيتي كه ايدئولوژي را لباس حقيقت مي‌پوشاند. بنابراين، نظريه بازنمايي مسائل معرفت‌شناسانه رسانه‌ها را در يك نظام گفتماني ايدئولوژيك طرح مي‌كنند و به نقد اين مسئله كه دوربين دروغ نمي‌گويد، مي‌پردازد و ادعا مي‌كند دوربين جز دروغ نمي‌گويد (Merrin, 2005: 146).

با توجه به مجموع آنچه گفته شد،‌ برخلاف رويكردهاي مدرنيستي اين هماني اثبات‌گرايانه كه رسانه تنها به تصوير آيينه‌‌وار واقعيات مي‌پردازد، يا اينكه رسانه تحت تأثير سياست به بيان بخش‌هايي از واقعيت موجود مي‌پردازد، به نظر مي‌رسد كه در دنياي پست مدرن امروزي حقيقت در مسير حضور واقعي خود نبوده و از همه مهم‌تر آنكه به وسيله نشانه‌ها و الگوهاي خود واقعيت اصلي، به شكل ابرواقعيت يعني واقعيتي كه خيلي بيشتر از خود واقعيت جلوه‌گر است،‌حضور عيني و حتي ذاتي يافته و جلوه‌گر شده است. بنابراين، هر آنچه در اطراف ما مي‌گذرد، شبحي از واقعيت است؛ جهاني كه ما تصور مي‌كنيم واقعي نيست، صرفاً يك شباهت و خيال از واقعيت است و تظاهر و بازنمود جاي واقعيت و اصل را گرفته است و براي دستيابي به واقعيت بايد سطوح ابرواقعي را كه ما را از واقعيت دور كرده است از روي واقعيت‌ها برداشت و خارج از گفتمان مسلط ابرواقعي و مجازي موجود به واقعيت‌ها نگريست. اين مسئله تنها از طريق درك اين موضوع كه يك رسانه نه تنها هيچ گاه ابزار خنثي و ميانجي بي‌طرف در ارائه تصوير به حساب نمي‌آ‌يد بلكه رسانه متكي به زبان و معناست و زبان و معنا نيز در چارچوب گفتمان همواره متكي به قدرت است (Hall & Jhali, 2007: 32). در اين چارچوب تحليلي، مسلماً‌ بازبيني حوادث توسط رسانه‌ها داراي سوگيري ايدئولوژيك است و در راستاي تضعيف يا تثبيت گفتمان ويژه‌اي گام برمي‌دارد. بنابراين درك ما از وقايع داخل كشورهاي ديگر و تحولات منطقه‌اي و بين‌المللي نيز كه توسط رسانه‌هاي بين‌المللي ايجاد مي‌شود، وابسته به گفتمان خاصي شكل مي‌گيرد و تنها با درك فنون و راهكنش‌هاي رسانه‌اي كه به بازنمايي واقعيت‌ها و برساختگي‌ آنان در چارچوب يك فضاي ابرواقعي مي‌پردازند، مي‌توان تصوير واقعي از تحولات را مشاهده و ارزيابي كرد.

2. ريشه‌ها و ماهيت انقلاب‌هاي خاورميانه و شمال آفريقا

تحولات خاورميانه و شمال آفريقا در آغاز سال 2011 موجب شگفتي همه سياستمداران و ناظران سياسي در سطح جهان شد. اين تحولات كه از تونس آغاز و به كشورهاي مصر، ليبي، يمن،‌ بحرين و... گسترش يافت، زمينه سقوط خودكامگان تاريخي اين منطقه را يكي پس از ديگري به وجود آورد و سامان سياسي و نظام منطقه‌اي را دگرگون ساخت به گونه‌اي كه حاكمان تونس، مصر و يمن رسماً كنار گذاشته شدند و درگيري‌ها در ساير كشورها همچنان ادامه يافت. در اين ميان، اگرچه بروز اين ناآرامي‌ها و اعتراضات همه را بهت‌زده كرد اما اين تحولات چندان دور از انتظار نبودند؛ زيرا عدم گذار اين كشورها از فرايند دولت ـ ملت‌سازي و وجود بحران دائمي امنيت و مشروعيت نظام‌هاي سياسي حاكم و واكنش‌هاي سركوب‌گرايانه و مستمر حكومت‌هاي اقتدارگرا به همراه حضور نظامي كشورهاي غربي در منطقه و تداخل منافع بازيگران داخلي و خارجي، اوضاع خاورميانه را به شدت متزلزل كرده بود. در چنين شرايط پيچيده‌اي كه تهديدات خارجي با آسيب‌پذيري‌هاي داخلي در اين كشورها همراه شده بودند، ايجاد بحران و منازعه منطقه‌اي به سادگي قابل پيش‌بيني بوده و تنها به گذشت زمان و يك كاتاليزور مؤثر نياز داشت.

در واقع، اگرچه دولت‌هاي حاكم بر كشورهاي عربي در مقابل احياي جنبش‌هاي اسلامي در دهه 1980 با تكيه بر توان نظامي و ديوان‌سالار توانسته بودند رقباي اسلام‌گراي خود را يا از صحنه سياسي حذف و يا از رقابت سياسي بيرون و برخي ديگر را نيز با سوق دادن به سمت رفتارهاي افراطي و خشونت‌طلبانه سركوب كنند،‌ اما اين اقدام آنان به دليل مشكلات ساختاري موجود در اين كشورها نتوانسته بود، ريشه‌هاي جريانات اعتراضي را در اين جوامع تضعيف كند؛ زيرا همزمان با مشكلات اقتصادي در اين كشورها از جمله نرخ بالاي تورم و بيكاري‌، فقر و كمبود ساختارهاي زيربنايي و نبود خدمات و...، فساد اقتصادي خاندان حاكم در كشورهاي عربي و فساد سياسي و حاكميت مادام‌العمر و خانوادگي رؤساي جمهور و فضاي بسته سياسي در اين كشورها همچنان تداوم يافته بود. در اين شرايط بود كه كشورهاي اين منطقه همواره در آستانه انفجار انقلاب‌هاي مردمي قرار داشتند (فيست، 1380: 18). از سوي ديگر، كشورهاي عربي عمدتاً با نزديك شدن به آمريكا تلاش داشتند با ايجاد توسعه اقتصادي و فناورانه، وضعيت رفاهي معيشتي جامعه خود را دستخوش تغيير كنند تا از اين طريق جلوي اعتراضات مردمي در اين كشورها گرفته شود. اما به دلايل مختلف از جمله فساد سياسي ـ اقتصادي اين تغييرات به حاشيه شهرها و مناطق دور از پايتخت نرسيد. بنابراين، ‌وابستگي سياسي اين كشورها به آمريكا و مسير سازش‌جويانه آنان در قبال رژيم صهيونيستي نيز سبب تشديد آمريكاستيزي و نارضايتي مردم اين كشورها از دولت‌هاي حاكم شد، به گونه‌اي كه در كمتر خانواده عرب و مسلماني نفرت عمومي به همۀ نمادهاي آمريكايي اعم از فرهنگ و سياست نشئت گرفته از آن جامعه وجود نداشته و اين مسئله دولت‌هاي وابسته به آمريكا را بي‌اعتبار كرد (همان: 150).

در اين وضعيت، سياست‌هاي تقابلي استعمارگران و دولت‌هاي حاكم بر كشورهاي عربي ضد خواسته‌هاي مردمي و بن‌بست نسخه‌ها و الگوهاي رهايي‌بخش مختلفي كه از سوي نخبگان و رهبران سياسي و اجتماعي براي رهايي از نابساماني‌هاي موجود در قالب انديشه‌هاي ناسيوناليستي عربي،‌ امواج روشنفكري و غربگرايي و نهضت‌هاي سلفي مطرح شده بود و همچنين شرايط نابسامان سياسي، اقتصادي و اجتماعي در كشورهاي منطقه همواره اين سؤال را در ذهن مردم خاورميانه باقي گذارده بود كه براي رهايي از وضعيت كنوني چه بايد كرد؟ در اين شرايط ظهور خيزش‌هاي مردمي و بازگشت به هويت اصيل اسلامي يا بازگشت به خويشتن به عنوان تنها راه رهايي‌بخش ملت‌هاي منطقه مورد تأييد قرار گرفت.

با اين وجود، با وقوع انقلاب مردم تونس، بسياري از رسانه‌هاي غربي بدون كالبدشكافي ريشه‌هاي نارضايتي مردم، اين انقلاب را صرفا يك انقلاب اقتصادي يا يك انقلاب رنگي دانستند كه براي خواسته‌هاي معيشتي مردم صورت گرفته است. آنان هنگامي كه با قيام مردمي مصر مواجه شدند،‌ تلاش كردند تا اين انقلاب را نيز به عنوان مبناي حركت مردمي با ماهيت سكولار و آزادي‌خواهانه و مردم‌سالاري‌طلب به سبك غربي ارزيابي كنند اما واقعيت‌هاي منطقه نشان مي‌دهد كه با توجه به شرايط پيچيده منطقه و نوع حكومت‌هاي كشورهاي عربي خاورميانه، اگرچه اين تحولات تحت تأثير بحران‌هاي منطقه‌اي و ملي متفاوتي مانند چالش‌هاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي، بحران و خلأ ايدئولوژي فراگير، ماهيت اقتدارگرا و استبدادي و وابسته رژيم‌هاي حاكم در آنان و ... شكل گرفته‌اند، اما مهم‌ترين ويژگي مشترك در ريشه‌ها و زمينه‌هاي آنان يعني ماهيت اسلامي، مردمي، ضد استكباري، ضد استبدادي و ضد استعماري آنان به دليل بحران دولت ـ ملت‌سازي و چالش مشروعيت و بازسازي نظم سياسي در كشورهاي منطقه و بن‌بست نسخه‌ها و الگوهاي رهايي‌بخش مختلفي كه در قالب انديشه‌هاي ناسيوناليستي عربي،‌ امواج روشنفكري و غربگرايي و نهضت‌هاي سلفي مطرح شده بود، نمود يافته است (جاوداني‌ مقدم و بذرافكن، 1390: 5-4).

3. رويكرد رسانه‌هاي غربي به بيداري اسلامي تصوير يا واقعيت

با آغاز انقلاب‌هاي مردمي در تونس و مصر و سپس گسترش آن در ساير كشورهاي منطقه خاورميانه و شمال آفريقا، رسانه‌هاي بين‌المللي، واكنش‌هاي متفاوتي نسبت به اين تحولات از خود نشان دادند. در اين ميان، بيشتر رسانه‌هاي غربي و رسانه‌هاي دولتي در كشورهاي عربي، در گام اول تلاش كردند تا اين تحولات را ناديده گرفته و كمتر به انعكاس آنان بپردازند؛ لذا از يكسو سياست سانسور خبري اين انقلاب‌ها و يا برجسته‌سازي اخبار ديگر در دستور كار آنان قرار داشت و از سوي ديگر، از عنوان‌هايي مانند "شورشيان"، "مردم معترض" و واژه‌هايي نظير آن‌ها، در روزها و هفته‌هاي نخست، براي ناميدن انقلابي‌ها استفاده مي‌شد،‌ اما با گسترش دامنه اعتراضات مردمي، آنان به تدريج مجبور شدند به بخشي از واقعيت اعتراف كنند تا بخش ديگر آن را بپوشانند. در اين راستا، آنان در گام دوم، اين انقلاب‌ها را بهار عربي نام نهادند و تلاش كردند تا انقلاب‌هاي اين منطقه را نيز در چارچوب انقلاب‌هاي رنگين ـ مانند آنچه در برخي كشورهاي منطقه آسياي مركزي و قفقاز رخ داده بود ـ تعريف كنند. نام‌گذاري اين انقلاب‌ها به بهار عربي و شبيه‌سازي آن به بهار پراگ در كشور چك و انقلاب‌هاي رنگين در آسياي مركزي و قفقاز كه در آنان مخالفان نظام كمونيستي و مرتبط با جريان سرمايه‌داري در صدد سرنگوني نظام‌هاي سياسي حاكم بر اين كشورها بودند، از اين جهت صورت گرفت كه تأكيد شود كه انقلاب‌هاي عربي نيز خواستار نظام ليبرالي سرمايه‌داري است. در واقع، هدف رسانه‌هاي غربي آن بود كه حركت‌هاي بيداري در منطقه پس از سقوط نظام‌هاي خودكامه را ايجاد نظام ليبرال سرمايه‌داري وانمود كنند. اين رسانه‌ها به همراه بيشتر رسانه‌هاي دولتي عربي با نگاهي متفاوت از واقعيت موجود به بازنمايي واقعيت و ساخت فضاي تصوير مانندي در چارچوب گفتمان خود پرداختند تا ابرواقعيتي بسيار واقعيت‌تر از واقعيت را شكل دهند. بر اين اساس، اين رسانه‌ها عملا نه تنها با عملكرد گزينشي خود در جريان انعكاس انقلاب‌هاي مردمي در كشورهاي منطقه،‌ بخشي از رويدادها را كه با تحليل مورد نظرشان هماهنگ نبود به نمايش نگذاشتند بلكه با نمايش ابرواقعيتي از حوادث اين كشورها، به تحريف واقعيت ماهيت اين انقلاب‌ها و خلق واقعيت خيالي و تصوري خود از تحولات منطقه پرداختند. در اين چارچوب، با آشكار شدن بيشتر ماهيت بيداري اسلامي در شعارها و خواسته‌هاي انقلابيون در اعتراضات مردمي در منطقه،‌ رسانه‌هاي غربي تلاش كردند تا انقلاب‌هاي مردمي را تحت تأثير شرايط نابسامان اقتصادي و فقر شديد مردم و براي نيل به مردم‌سالاري و آزادي در اين كشورها منعكس كنند و با نشان دادن تصاويري از زندگي مردم فقير، علل اقتصادي را محرك اين انقلاب‌ها عنوان كنند، در حالي كه اگرچه وضعيت نامساعد اقتصادي، يكي از علل نارضايتي مردم در اين كشورها از دولت‌هاي حاكم بود، اما نمي‌توان آن را انگيزه اصلي اين انقلاب‌ها دانست.

از سوي ديگر، رسانه‌هاي غربي پس از گذشت مدت اندكي، براي توجيه اين اعتراضات مردمي، كوشيدند كه آن‌ها را انقلاب‌هاي فيس‌بوكي و يا توئيتري بنامند. اين رسانه‌ها تلاش داشتند ـ به رغم واقعيات موجود در جوامع خاورميانه‌اي در مورد ضريب نفوذ اينترنت و فقر شديد مردم ـ با برجسته كردن نقش شبكه‌هاي اجتماعي مانند "فيس‌بوك و توئيتر"، تحولات منطقه را تحت تأثير رسانه‌هاي اجتماعي دانسته و از اين طريق، به مديريت تحولات در اين كشورها بپردازند. از اين رو، رسانه‌هاي غربي مدعي شدند كه مردم از طريق شبكه‌هاي اجتماعي با هم ارتباط برقرار كردند و موجب بروز انقلاب در كشورهاي خود شدند. ادعايي كه به زعم آنان، تجليل از غرب به دليل كمك براي شكستن انحصار رسانه‌اي در اين كشورها را به دنبال داشت و جنبه ديني اين انقلاب‌ها را ناديده گرفته و فناوري را عامل اصلي بروز اين انقلاب‌ها معرفي مي‌كرد. با اين همه، در اين زمينه، ‌بايد پذيرفت كه اگرچه شبكه‌هاي اجتماعي نقش مهمي در تحركات مردم در برخي از كشورهاي عربي داشتند، اما عامل و انگيزه‌اي براي وقوع يك انقلاب مردمي در اين كشورها نبودند (Stepanov, 2011).

رسانه‌هاي غربي در ادامه تلاش‌هايشان براي بازنمايي انقلاب‌هاي منطقه، تلاش كردند تا با همراهي خود با اين انقلاب‌ها، ‌نقش جريانات سياسي ليبرال و وابسته به خود را در چشم‌انداز فراروي انقلاب‌ها تقويت كنند. چنانچه در همان ابتداي تحولات در مصر، رسانه‌هاي غربي كوشيدند جايگزين‌هايي براي مبارك مطرح كنند كه مهم‌ترين آن‌ها البرادعي بود. همچنين در پوشش‌هاي خبري انقلاب مصر تلاش زيادي مي‌شد تا اسلام‌گرايان در اين كشور و به ويژه اخوان‌المسلمين در حاشيه قرار گيرند. همچنين اين بحث در رسانه‌ها  به ميان آمد كه اگر قرار باشد گرايش اسلامي در مصر روي كار بيايد، بهتر آن است كه اين اسلام‌گرايي مانند مدل تركيه باشد كه خطر آن براي غرب، به مراتب كمتر از ايران خواهد بود. اين مسئله در مورد انقلاب مردمي در تونس نيز ضد حزب اسلام‌گراي النهضه پيگيري شد و در انقلاب يمن نيز با جايگزيني عبد ربه منصورهادي به جاي علي عبدالله صالح عملياتي گرديد.

يكي ديگر از مسائلي كه در بررسي بازتاب رسانه‌اي غرب و برخي شبكه‌هاي عربي از انقلاب‌هاي خاورميانه كاملاً مشهود بوده است، برخورد گزينشي آنان در قبال انقلاب‌هاي مردمي در اين منطقه بوده است. اين مسئله را مي‌توان در مورد پوشش تحولات انقلابي در كشورهايي مانند بحرين، يمن، سوريه و عربستان مشاهده كرد؛ چنانچه اين رسانه‌ها  از يكسو ناآرامي‌هاي سوريه را با جهت‌گيري خاص خود در قالب حمايت از گروه‌هاي انقلابي در سطح وسيعي پوشش مي‌دهند و به سانسور حمايت‌هاي مردمي از نظام حاكم در سوريه مي‌پردازند، اما در مقابل از پوشش اعتراضات مردمي و ناآرامي‌هاي كشورهاي ديگر خودداري كرده و اين اعتراضات را آشوب مي‌نامند.

علاوه بر اين، مسئله ديگري كه در خلال انقلاب‌هاي مردمي ناديده گرفته شده است، نگاه و نوع پوشش خبري اعتراضات مردمي در كشورهاي غربي و به ويژه جنبش وال استريت در آمريكاست. اين رسانه‌ها با سانسور كامل بيانات رهبر انقلاب در مورد تسري انقلاب‌هاي منطقه به اروپا و آمريكا، سعي داشتند از هر گونه بحثي در مورد نارضايتي مردمي در كشورهاي خودشان خودداري كنند، اما با گسترش اعتراضات مردمي در اروپا و آمريكا آنان تلاش كردند به برجسته‌سازي موضوعات ديگري مانند انقلاب‌هاي خاورميانه، مسئله هسته‌اي ايران و تقليل سطح خواسته‌هاي مردمي در غرب از نارضايتي از نظام‌هاي حاكم به نارضايتي اقتصادي و بحران مالي و پوشش اين اعتراضات به عنوان شورش و جنبش اوباش و اعتراضات محدود و موقت بپردازند. چنانچه در اين زمينه رابرت فيسك در مقاله‌اي در روزنامه اينديپندنت به مقايسه‌اي بين اين رويدادها و اعتراضاتي كه هم‌اكنون در غرب رخ مي‌دهد، دست زده و در انتقاد به شيوه گزارش اعتراضات اجتماعي در غرب توسط خبرنگاران غربي، تأكيد مي‌كند كه توصيف خبرنگاران غربي از انقلاب‌هاي منطقه نادرست است. آنان به شدت در ستايش انقلاب‌هاي عربي ضد حاكمان ديكتاتور عرب، مبالغه مي‌كنند و اعتراضات ضد حكومت‌هاي مردم‌سالار غربي را به بهانه گزارش آخرين اتفاقات جهان عرب، ناديده مي‌گيرند (Fisk, 2011).

فنون و راهكنش‌هاي رسانه‌اي در بازنمايي انقلاب‌هاي منطقه: عملكرد رسانه‌هاي غربي و عربي در انعكاس بيداري اسلامي در منطقه نشان مي‌دهد كه پوشش خبري آنان از واقعيات منطقه با آنچه در صحنه عمل به وقوع پيوسته متفاوت بوده و در چارچوب فضاي گفتمان ابرواقعيت تخيلي و تصوير سايه‌مانند از واقعيت ـ كه بودريار آن را تبيين كرده است ـ شكل مي‌گيرد. اين رسانه‌ها از ابتداي شروع اعتراضات مردمي در كشورهاي منطقه، تلاش كرده‌اند تا اين اعتراضات را براساس رويكرد خود با استفاده از فنون و راهكنش‌هاي رسانه‌اي به مخاطبان منتقل كنند تا از اين طريق، زمينه لازم براي هدايت افكار عمومي در درون اين كشورها و در ساير كشورها بر اساس فضاي ابرواقعي بازنمايي شده توسط آنان ممكن گردد. بنابراين، با توجه به اهميت شناخت چگونگي ساخت اين فضاي ابرواقعي توسط رسانه‌هاي غربي، در ادامه به بررسي برخي از مهم‌ترين فنون و راهكنش‌هاي اين رسانه‌ها در بازنمايي بيداري اسلامي در راستاي خلق ابرواقعيت جديد و متفاوت با واقعيت انقلاب‌هاي منطقه‌ مي‌پردازيم.

1. نام‌گذاري معكوس: يكي از رايج‌ترين فنون رسانه‌هاي غربي در بازنمايي واقعيات، استفاده از نامگذاري معكوس (Reverse Naming) است. در اين فن، تلاش مي‌شود تا در ناميدن پديده‌ها براساس گفتمان مسلط حاكم و منافع و اهداف خاصي كه رسانه دنبال مي‌كند، نامگذاري صورت گيرد؛ چنانچه مثلاً براي جنبش‌هاي آزاديبخش مخالف غرب از اصطلاح گروه‌هاي تروريستي يا بنيادگرا نام برده مي‌شود، در حالي كه در مورد گروه‌ها و كشورهايي كه در راستاي منافع آنان اقداماتي صورت مي‌دهند، با عنوان حق تعيين سرنوشت و ضرورت دفاع از حقوق بشر  و به ويژه اقليت‌ها اظهاراتي مطرح مي‌شود. همچنين عدم تحقق سياست مطلوب غرب در يك كشور را هرج و مرج و يا عدم رابطه نظامي با غرب را خلأ نظامي مي‌نامند. اين مسئله در انقلاب‌هاي اخير در منطقه نيز مورد استفاده قرار گرفته است، به گونه‌اي كه اين رسانه‌ها براي ناميدن اين انقلاب‌ها بدون اشاره به ماهيت بيداري اسلامي در آنان، نام‌هايي مانند بهار عربي، انقلاب‌هاي رنگي از جمله انقلاب ياسمين در مصر و... را مطرح كردند. آنان با اين نامگذاري‌ها تلاش كردند تا از طريق نامگذاري معكوس، ماهيت اين انقلاب‌ها را مانند انقلاب‌هاي رنگي كه سابقا در ساير كشورها با رويكردي غربگرايانه محقق شده بودند، به انقلاب‌هاي منطقه سرايت دهند (Khouri, 2011).

2. برجسته‌سازي و برجسته‌نمايي پيام: برجسته‌سازي و برجسته‌نمايي (Agenda-setting & Highlighting) از مهم‌ترين و شايع‌ترين راهكنش‌هاي مورد استفاده رسانه‌ها در بازنمايي پديده‌ها به حساب مي‌آيد. در راهكنش‌هاي برجسته‌سازي‌، رسانه‌هاي جمعي برخي رويدادها يا فعاليت‌ها را پراهميت مي‌كنند، آن‌ها را برجسته مي‌كنند، ‌توجه را به موضوعات خاص سوق مي‌دهند و موضوعاتي را مطرح مي‌كنند كه افكار عمومي ناگزير بايد درباره آن‌ها فكر كند. به اين ترتيب، اولويت‌گذاري در راستاي فرايند برجسته‌سازي اهميت بسياري دارد، به گونه‌اي كه به شهروندان القا مي‌شود كه اولويت‌هاي فكري آن‌ها چه چيزهايي است و اين تعيين اولويت و اهميت نسبي موضوع، تا حدودي تعيين اولويت افكار عمومي در جامعه نيز خواهد بود (شاو و مك كامبز، 1388: 58-131(. از سوي ديگر، در برجسته‌سازي همزمان كه ارزش‌هاي خبري و سليقه‌هاي ملموس مخاطبان در آن تأثير مي‌گذارد و به آن شكل مي‌دهد، ايجاد موج خبري انحرافي و كاذب، براي پوشاندن واقعيات و برجسته‌نمايي ساير تحولات نيز توسط رسانه‌ها پيگيري مي‌شود.

مصداق بارز استفاده از راهكنش‌ها برجسته‌سازي و برجسته‌نمايي در انقلاب‌هاي منطقه را مي‌توان در عملكرد بي‌بي‌سي در پوشش انقلاب مردمي در تونس مشاهده كرد، به گونه‌اي كه اين شبكه در كنار شبكه خبري رويترز سعي كردند با پوشش اخبار متداول و هميشگي و با استفاده از بحث‌هاي كارشناسي و دعوت از مفسران، اين اتفاقات را مهم جلوه دهند و در مقابل، تحولات تونس را از لحاظ اهميت خبري بي‌‌اهميت سازند. علاوه بر اين، رسانه‌هاي غربي از راهكنش‌ برجسته‌سازي براي پوشش تحولات برخي كشورها از جمله ليبي و سوريه و ناديده انگاشتن تحولات ساير كشورها از جمله سركوب شديد مردم در بحرين، يمن و عربستان نيز استفاده كردند. همچنين اين رسانه‌ها در تلاش براي عدم انعكاس تسري انقلاب‌هاي منطقه به اروپا و اعتراضات جنبش اشغال وال‌استريت به برجسته‌نمايي انقلاب‌هاي خاورميانه و به ويژه به تحولات ليبي و سپس تحولات سوريه و مسئله هسته‌اي ايران پرداختند.

3. انگاره‌سازي: در روش انگاره‌سازي (Image Making) براي هدايت افكار عمومي از واقعيات، انگاره‌هايي خلق مي‌شود كه تنها در راستاي اهداف كارگزاران ارتباطي است. در انگاره‌سازي خبري، كارگزاران خبري، آگاهانه و با برنامه‌ريزي به تصويرسازي خبري يا انگاره‌سازي خبري دست مي‌زنند؛ در انگاره‌سازي آنچه مهم نيست انعكاس واقعيت و رويداد است. در اينجا هدف و ماهيت كار، استفاده از دستمايه واقعيت رويدادي براي ارايه تفسيري پنهان در لفاف است. بر اين اساس، از طريق انگاره‌سازي، رسانه‌ها فضايي ساختگي ارائه مي‌دهند، برداشتي ذهني از جهان كه ضرورتاً با جهان واقعي منطبق نيست. در رسانه‌ها خبر الزاماً همان چيزي نيست كه اتفاق مي‌افتد بلكه انگاره يا تصويري است كه منبع خبري آن را ارايه مي‌دهد (خرازي و احساني، 1388: 91). در اين فن رسانه‌ها از يكسو سعي مي‌كنند تصويري مخدوش و ناموجه از نيروهاي مخالف خود در اذهان مخاطبان ايجاد كنند ـ مانند تلاش رسانه‌هاي آمريكايي و غربي در ايجاد تصوير مخدوش و غير واقعي از ايران يا مسلمانان كه آنان را خشونت‌طلب و با عقايد افراطي جلوه مي‌دهند تا از اين طريق با همسو كردن افكار عمومي بتوانند سياست‌هاي اسلام‌‌هراسانه و ايران‌ستيزانه خود را مشروعيت ببخشند ـ و از سوي ديگر، تصويري مطلوب از خود و جريانات و اشخاصي كه با رويكرد آنان همسو و يا نزديك است، ارائه مي‌كنند.

شواهد استفاده از اين فن در انقلاب‌هاي منطقه خاورميانه و شمال آفريقا را مي‌توان در تلاش رسانه‌هاي غربي و عربي در ارائه تصاوير غير واقعي، مخدوش و غير واقعي نامطلوب از جريانات اسلام‌گرا در اين كشورها از جمله اخوان‌المسلمين در مصر و حزب‌ النهضه در تونس و چشم‌انداز آينده سياسي حاكميت اسلامي در اين كشورها و يا انگاره‌سازي در مورد نقش انقلاب اسلامي در اين انقلاب‌ها مشاهده كرد. همچنين اين رسانه‌ها در مورد انقلاب مردم بحرين در كنار سانسور خبري، تلاش كردند تا تصوير متفاوتي از خواسته‌ها و ماهيت انقلاب مردمي در بحرين ارائه داده و اين اعتراضات مردمي را با ماهيت شيعه‌گري و طايقه‌گرايي، نوعي مناقشه قومي و مذهبي توصيف و تبيين كنند. از سوي ديگر، اين رسانه‌ها با دعوت از كارشناسان و تحليلگران خاصي به دنبال ايجاد اين انگاره ذهني و غير واقعي از انقلاب‌هاي منطقه بودند كه اين انقلاب‌ها ـ برخلاف ماهيت اصيل بيداري اسلامي در آنان ـ ماهيتي ليبرال و سكولار داشته و مردم به دنبال ارزش‌هاي ليبرال و جريانات و گروه‌هاي سكولار هستند.

4. تكرار و تأكيد پيام (MmessageRepetition & Emphesize): هميشه در راهكنش‌هاي خبررساني يكي از مسائلي كه باعث مي‌شود يك موضوع براي بيننده قابل باور باشد، تكرار پشت سر هم آن است. تكرار واژه‌ها بدين منظور صورت مي‌گيرد كه در ذهن بيننده دائماً اين واژه‌ها شكل بگيرند تا بيننده در مقابل اخبار بي‌تفاوت باشد و ذهن او از پيش توسط اين برنامه‌ها آماده پذيرش مسائل شده باشد. لذا تكرار منظم پيام مي‌تواند در ضمير ناخودآگاه فرد قرار بگيرد و به تغيير مطلوب منجر شود. تحريك افكار عمومي مردم آمريكا ضد كمونيسم و سپس اسلام يا نظام جمهوري اسلامي ايران و بسياري از گروه‌هاي اسلام‌گرا مثال بارزي در خصوص استفاده رسانه‌هاي غربي از اين تكنيك است؛ براي مثال، اينكه صدام داراي سلاح‌هاي كشتار جمعي است يا حادثه 11 سپتامبر توسط القاعده صورت گرفته و مسلمانان در اقدامات تروريستي نقش دارند يا اينكه ايران در ناامني‌هاي منطقه‌اي دخالت دارد و... بارها و بارها تكرار مي‌شوند.

رسانه‌هاي غربي در بازنمايي اخبار انقلاب‌هاي منطقه از اين راهكنش‌ نيز در پوشش تحولات منطقه‌اي استفاده كردند. آنان با دامن زدن به اين ادعا كه ايران با مداخله در امور داخلي كشورهاي منطقه تلاش مي‌كند تا در اين انقلاب‌ها ـ به ويژه در بحرين، يمن و مصر ـ مؤثر باشد، خواستند تا واقعيت خواست مردمي را كه بيداري اسلامي و رهايي از استبداد و وابستگي به دولت‌هاي غربي و همسو با آرمان‌هاي انقلاب اسلامي است، كتمان كنند. اين مسئله همچنين در مورد تحولات سوريه نيز با اين ادعا كه ايران به مداخله نظامي در ناآرامي‌هاي اين كشور مي‌پردازد يا ادعاهايي مانند دستگيري تك‌تيراندازان ايراني، حضور نيروهاي ايراني در سركوب‌هاي سوريه و كمك‌هاي تسليحاتي ايراني و... همواره بدون ارائه هيچ سند و مدرك موثقي از سوي مخالفان وابسته سوريه و تروريست‌هاي مسلح و رسانه‌هاي محور غربي ـ عربي همچون الجزيره، العربيه و فرانس 24، بي‌بي‌سي و.... تكرار مي‌شود. در اين ميان، گروهك‌هاي مسلح سوري و رسانه‌هاي غربي و عربي بارها تلاش كرده‌اند كه با اعلام كشف و دستگيري ايرانيان در آشوب‌هاي داخلي در سوريه  و ارائه كارت‌هايي از اين اشخاص ـ از جمله كارت پايان خدمت آنان ـ به القاي ادعاهاي دروغين به مخاطبان خود بپردازند.

5. اتهام‌زني و فرافكني (Accusation & Projection): فرافكني يكي ديگر از فنون پركاربرد رسانه‌ها در بازنمايي واقعيات است. در اين فن، تصميم‌سازان رسانه تلاش مي‌كنند تا بر اساس يك سناريوي خبري هوشمندانه، با تبرئه كردن يك طرف و انداختن گناه به گردن طرف ديگر مناقشه و برانگيختن واكنش‌هاي هيجاني، افكار عمومي جامعه هدف را به سمت دلخواه سوق دهد. چنانچه رسانه‌هاي غربي به ويژه رسانه‌هاي آمريكايي پس از ناكامي آمريكا در برقراري ثبات و امنيت در عراق و افغانستان، با استفاده از فن اتهام‌زني و فرافكني به ايران تلاش گسترده‌اي را براي انحراف افكار عمومي از طريق مقصر جلوه دادن ايران در اين زمينه انجام داده‌اند تا از اين طريق، افكار عمومي آمريكا و جهان را نسبت به ناكامي‌هاي پي در پي خود در عراق و افغانستان منحرف كنند.

رسانه‌هاي غربي در ترسيم غير واقعي از شرايط انقلابي در بحرين از اين فن براي حمايت از سركوب انقلاب مردمي در اين كشور استفاده كرده‌اند. اين رسانه‌ها و به ويژه رسانه‌هاي آمريكايي از همان جرقه‌هاي ابتدايي در بحرين اين حركت را با فرافكني خبري نوعي اغتشاش ناميده و آن را نشئت گرفته از دخالت‌هاي ايران نشان مي‌دهند. اين رسانه‌ها با استفاده از سانسور خبري، اتهام‌زني و فرافكني و با جنگ‌آفريني و بمباران خبري دروغين تلاش كردند تا به جهانيان و به ويژه دنياي عرب نشان دهند كه ايران در مسائل بحرين دخيل است. در اين زمينه رسانه‌هايي مانند بي‌بي‌سي با تأكيد بر بافت جمعيتي و هويتي مردم بحرين و رهبري قيام توسط روحانيون و همسويي آنان با نظام جمهوري اسلامي ايران و يا مواضع مسئولان نظام در اعتراض به سركوب انقلاب مردمي در بحرين تلاش كردند به نوعي به بيننده ارتباط بين اين دو را القا كنند.

6. گزينشگري (حذف و تحريف آگاهانه) (Selection favorite of pictural puzzle): براساس اين روش، رسانه‌ها برخي از اخبار و يا پيام‌هاي منتشر شده را انعكاس مي‌دهند و بخشي از آن را حذف و يا تحريف مي‌كنند؛ به شكلي كه موجب تغيير در محتوا و معاني خبر و تحول در ديدگاه مخاطبان شود. براي مثال، رسانه‌هاي غربي در ابتدا سعي در عدم پوشش رژيم صهيونيستي‌ستيزي انقلابي‌هاي مصري يا اشغال سفارت اين رژيم در مصر داشتند و حتي با دعوت از كارشناسان خاص خود، سعي در القاي عقلاني بودن تداوم رابطه مصر پس از انقلاب ـ حتي تحت حاكميت اسلام‌گرايان و اخوان‌المسلمين ـ با رژيم صهيونيستي داشتند، اما با گسترش دامنه اعتراضات مردم مصر نسبت به رژيم صهيونيستي و آمريكا و انعكاس اين مسئله توسط ساير رسانه‌ها، اين شبكه‌هاي خبري نيز به پوشش اين مسئله البته با اين رويكرد كه حاكميت اسلام‌گرايان و قطع رابطه با مصر به بي‌ثباتي منطقه منجر مي‌شود، پرداختند. از اين رو، آنان تلاش كردند تا با كنار هم قرار دادن چند تصوير گزينش شده به بيننده به گونه‌اي القا كنند كه مصر در آستانه بي‌ثباتي پس از سلطه اسلام‌گرايان و سلفي‌ها خواهد بود. از سوي ديگر، در حالي كه اين رسانه‌ها بر تأثيرپذيري اخوان‌المسلمين از انقلاب اسلامي ايران و ارتباط نزديك آن به جمهوري اسلامي ايران در صورت حاكميت آنان بر مصر تأكيد مي‌كنند، به طور آگاهانه هيچ گونه اشاره‌اي به رابطه عميق و ناگسستني نظام سياسي سابق و به ويژه شخص مبارك با رژيم صهيونيستي و آمريكا ـ كه يكي از دلايل نارضايتي و از ريشه‌هاي اصلي انقلاب مصر است ـ نمي‌كنند.

علاوه بر اين، رسانه‌هاي غربي با استفاده از گزينشگري در انعكاس تحولات منطقه‌اي و بين‌المللي، با سانسور تسري اين انقلاب‌ها به اروپا و آمريكا به حذف وجه شباهت حقيقي ميان انقلاب‌هاي عربي و غربي پرداختند. چنانچه رابرت فيسك، روزنامه‌نگار انگليسي،‌ تأكيد كرد كه خبرنگاران غربي به سانسور اين شباهت‌هاي اساسي پرداخته‌اند (Fisk, 2011). از سوي ديگر، رسانه‌هاي غربي در مورد تحولات سوريه، بحرين، يمن و عربستان نيز در سطح گسترده‌اي به گزينشگري و حذف و تحريف آگاهانه واقعيات پرداختند؛ به گونه‌اي كه تحولاتي مانند حمايت‌هاي گسترده مردمي از نظام بشار اسد، كشتار افسران سوري توسط گروه‌هاي مخالف،‌ نقش دولت‌هاي غربي و عربي در بي‌ثباتي و ناآرامي‌هاي سوريه، اختلاف جدي گروه‌هاي اپوزيسيون سوريه و... در برنامه‌هاي خبري اين رسانه‌ها پوشش داده نشد و تنها به تلفات گروه‌هاي مخالف و غير نظاميان اشاره گرديد، در حالي كه اين تحولات در بحرين و يمن با رويكرد كاملا متفاوتي منعكس گرديد.

7. پازل خبري نامنظم، موج‌افزايي رسانه‌اي و ايجاد آشفتگي خبري (In Mind Turmoil): بازي با ذهن مخاطب و احاطه بر ذهن او با علائم خبري ممتد از مهم‌ترين راهكنش‌هاي رسانه‌ها، به ويژه رسانه‌هاي تصويري غربي ـ و به ويژه شبكه‌هاي خبري بي‌بي‌سي و رويترز ـ براي انتقال پيام و القاي محتواست. اين رسانه‌ها تلاش مي‌كنند تا در درجه اول با فرستادن علامت‌هاي خبري نامنظم در ذهن بيننده ايجاد آشفتگي كنند و در مراحل بعدي او را آماده پذيرش تحليل‌هاي القايي خود كنند (خرازي و احساني، 1388: 165). اين رفتار را در مورد عملكرد رسانه‌هاي غربي در قبال انقلاب مردمي در مصر مي‌توان مشاهده كرد؛ به گونه‌اي كه اين رسانه‌ها تلاش كردند تا پس از شكست سكوت رسانه‌اي آنان در قبال انقلاب مردم در مصر، با بازي با ذهن مخاطبان خود از طريق پوشش پرحجم تحولات و پخش توده‌اي اخبار و آشفتگي خبري و بمباران اذهان آنان، از يكسو افكار عمومي را از بيداري اسلامي منحرف كرده و موج تخريبي شديد و سياه‌نمايي گسترده‌اي ضد گروه‌هاي اسلام‌گرا ايجاد كنند و از سوي ديگر، با حمايت ظاهري از مردم و ارائه چهره‌اي موافق و همسو از غرب با انقلابي‌ها، عملاً هدايت انقلاب آنان را در دست بگيرند. در اين راستا، شبكه‌هاي خبري چون فاكس نيوز نيز با استفاده از كارشناسان همسو، با بمباران ذهن بينندگان با تحليل‌ها و تفسيرهايي با لحن‌هاي مختلف اما با مضمون‌هاي يكسان دائماً به جوسازي ضد اسلام‌گرايان و خطرها و تهديدات ناشي از حاكميت اسلامي در مصر مي‌پرداختند.

8. شايعه، مبالغه و دستكاري آماري (Rumor, Exagerate & Cheat In Statistics): شايعه‌سازي، مبالغه در انعكاس واقعيت‌ها و ارائۀ آمارهاي مخدوش يكي ديگر از روش‌هاي مورد استفاده رسانه‌هاي غربي در ساخت فضاي تخيلي ابرواقعي و به ويژه در عمليات رواني ضد موضوع‌هاي خاص آنان است. اين رسانه‌ها با طرح ادعاهايي به جاي واقعيت‌ و تأكيد و تكرار مداوم آنان و سپس، با فرضيه‌سازي در مورد ابعاد و پيامدهاي احتمالي آنان تلاش مي‌كنند تا با انحراف افكار عمومي به القاي تحليل‌هاي مطلوب خود به صورت غير مستقيم به مخاطبان خود بپردازند ـ چنانچه اين رسانه‌ها بارها به شايعات بي‌اساسي مانند دستيابي ايران به بمب اتمي در آينده‌اي نزديك و يا طرح‌هاي حمله آمريكا يا رژيم صهيونيستي به تأسيسات هسته‌اي ايران دامن زده‌اند ـ. در اين راستا، اين رسانه‌ها از دو راهكنش ديگر يعني از نقل خبر از منابع ناشناخته و همچنين، اختفاي يك منبع غير موثق در پشت يك منبع موثق استفاده مي‌كنند. اين مسئله به ويژه در ارائه آمار و ارقام و ترسيم شرايط سياسي، اقتصادي و امنيتي كشورهاي مختلف بسيار مورد استفاده قرار مي‌گيرد. چنانچه اين رسانه‌ها در مورد تحولات سوريه بدون ذكر هيچ منبع موثقي به شايعاتي مانند جدايي گسترده سران نظامي سوريه و پيوستن آنان به مخالفان سخن مي‌گويند و با ارائه آمارهاي مختلف بدون منبعي از تعداد تلفات غير نظاميان در اين كشور سعي مي‌كنند تا ابعاد بحران در سوريه را تشديد كنند. نكته مهم در اين ميان، استفاده از اين آمار و ارقام در گزارش‌هاي نهادها و سازمان‌هاي منطقه‌اي و بين‌المللي از جمله در شوراي حقوق بشر سازمان ملل و ديگر اركان وابسته به آن در محكوميت نظام حاكم در سوريه و سپس پوشش گسترده اين گزارشات به عنوان منابع مستقل و موثق توسط رسانه‌هاي غربي در تشديد فشار ضد سوريه است.

9. تظاهر به بي‌طرفي، القا و جهت‌دهي به ذهن مخاطب (To Pretend Neurrality, Induction Analysis): يكي از مهم‌ترين اولويت‌هاي كليه رسانه‌ها تلاش براي جلب اعتماد مخاطبان و ارائه چهره‌اي بي‌‌طرفانه از خود در ذهن مخاطبان و منبعي موثق در ارائه اخبار است. با اين همه، رسانه‌هاي غربي براي بازنمايي واقعيت، ضمن تظاهر به بي‌طرفي، به القاي تحليل‌هاي خود در ذهن مخاطبان مي‌پردازند. اين رسانه‌ها سعي مي‌كنند با راهكنش‌ حركت گام به گام با مخاطب (Step By Step With The Audience)، ابتدا با ظاهري بي‌طرفانه، مخاطب خود را جذب و پس از مدتي كه مخاطب آنان به اخبار و تحليل‌هاي كارشناسان يا موضع‌گيري‌هاي آنان به عنوان منبع خبري موثق اطمينان كرد، با القاي تحليل‌هاي خود به ذهن مخاطب جهت بدهند (خرازي و احساني، 1388: 180(.

عملكرد رسانه‌هاي غربي در قبال انقلاب‌هاي منطقه نشان مي‌دهد كه اين رسانه‌ها در موارد متعددي تلاش كردند تا با تظاهر به بي‌‌طرفي به القاي ذهنيت خاصي به مخاطبان خود بپردازند. از جمله اينكه اين رسانه‌ها پس از شكست سياست سانسور خبري در ابتداي شروع انقلاب‌ها و آشوبگر خواندن انقلابي‌ها، به القاي همراهي غرب با اين انقلاب‌ها يا نقش برجسته رسانه‌هاي اجتماعي در سازماندهي به اجتماعات انقلابي‌ها و يا جريانات خاص ليبرال و سكولار در رهبري اين انقلاب‌ها و درخواست‌هاي آنان براي اصلاحات دموكراتيك غرب‌مابانه كه در هيچ كدام از آن‌ها نشانه مشخصي مبني بر اصرار بر اجراي احكام مذهبي شريعت در نظام جديد وجود ندارد و... پرداختند. از سوي ديگر، آنان مدام در تحليل‌هاي كارشناسان و مفسران خبري خود با ترسيم فضاي ترس، ناامني و بي‌ثباتي ناشي از حاكميت اسلام‌گرايان و به ويژه ترساندن افكار عمومي بين‌المللي از اخوان‌المسلمين هم‌زمان با قدرت گرفتن بيشتر اين جريان در مصر، تونس، يمن، اردن و نقش آن‌‌‌‌ها در ليبي و... با عناويني نظير تروريسم، افراط‌گرايي، واپس‌گرايي و در برخي موارد متهم كردن آن به مزدوري براي كشورهاي ديگر، فرصت‌طلبي، عدم قدرت براي ارائه برنامه واقعي مديريت كشور و ترتيب دادن به مناسبات خارجي يا غير دموكراتيك دانستن دولت‌هاي اسلام‌گرا و... به سياه‌نمايي و القاي ذهنيت منفي عليه اسلام‌گرايان به منظور به انزوا و حاشيه كشاندن اين جريانات پرداختند. در واقع، آنان تلاش كردند تا از اين طريق به  القاي نوع نظام‌هاي جايگزين در قالب نظام‌هايي سكولار و ليبرال و يا حداقل براساس مدل اسلام‌گرايانه تركيه بپردازند.

علاوه بر اين، نوع پوششي اين شبكه‌ها در مورد نقش اير ان در تحولات منطقه نيز به گونه‌اي بود كه تلاش مي‌شد تا ضمن رعايت ظاهري بي‌طرف با طرح  ادعاي مداخله ايران در اين كشورها به مخاطب اين مسئله القا شود؛ لذا هرچند گاه يك بار اين خبر دقيقا به صورت تكراري و مداوم پخش مي‌شود كه ايران مي‌گويد نقشي در تحولات بحرين يا يمن يا مصر و... ندارد و در امور اين كشور دخالت نمي‌كند؛ اما مقامات آمريكايي بر اين باورند كه ايران دخالت‌هاي گسترده‌اي در تحولات داخلي اين كشورها و به نوعي نقشي محرك دارد. تكرار مدام اين اخبار دروغين آن هم با يك لحن ثابت آن‌ها را به مخاطب اين رسانه‌ها القا مي‌كند.

10. استفاده از عاطفه پيام‌گيرندگان (Surfing Media On Feelings): يكي ديگر از تاكتيك‌هاي رسانه‌اي براي جذب ذهن مخاطبان، موج‌سواري بر احساسات آنان است. در اين راستا رسانه‌ها سعي مي‌كنند تا با گزينش و دستچين تصاويري خاص در مورد يك موضوع كه احساسات مخاطبان را تحريك مي‌كند، به القاي پيام مورد نظر خود بپردازند. در واقع، اين راهكنش مستقيما احساسات بيننده را مدنظر قرار مي‌دهد و تلاش مي‌كند براي بيننده فضاي كاذبي را در ذهن مخاطب خود ايجاد كند كه مخاطب در آن به پذيرش تحليل القايي رسانه‌ها مي‌پردازد. محتواي چنين برنامه‌هايي هم اهداف سياسي و هم اهداف اجتماعي را از طريق ايجاد فضاي كاذب در ذهن مخاطب خود دنبال مي‌كند. اين رسانه‌ها در انقلاب‌هاي اخير در خاورميانه و شمال آفريقا نيز تلاش كردند تا از اين راهكنش به ويژه در مورد تحولات سوريه با نشان دادن مناطق تخريب شده و تركيب تحليل‌هاي مختلف در مورد آنان و يا نشان دادن صحنه‌هايي از درگيري و كشته شدن گروه‌هاي مخالف و مبالغه در ارائۀ آمارهاي كشته‌شدگان و تأكيد بر غير نظاميان و كودكان و زنان بي‌دفاع، علامت‌هاي احساسي روي ذهن مخاطب ايجاد كنند تا از يكسو بدبيني بيشتري به نظام سوريه ايجاد شود و با ايجاد حس دلسردي در جامعه به نوعي مخاطب داخلي به نافرماني دعوت شود و از اين موضوع در راستاي ايجاد شكاف اجتماعي استفاده شود و از سوي ديگر، با استفاده از اين راهكنش و جلب نظر مخاطبان اين رسانه‌‌ها در ساير كشورها، زمينه براي تهاجم بيشتر ضد سوريه آماده شود. چنانچه براي مثال،‌ روزنامه گاردين، شبكه چهار انگليس و بسياري از شبكه‌هاي ديگر در مورد تحولات حمص از جمله نابودي پل‌ها براي جلوگيري از فرار آوارگان يا بازگشت بسياري از زنان و كودكان به بابا عمر پس از حمله نظاميان سوري و كشتار بسياري از مردم و تخريب منازل و... انواع گزارشات خبري را كه صحت نداشتند، بارها و بارها منتشر كردند (Kudashkina, 2012).

11. پيشگويي مغرضانه (Tendentious Prediction): ارائه پيشگويي و بررسي چشم‌انداز فراروي جوامع و نظام‌هاي سياسي، يكي از مسائلي است كه رسانه‌هاي مختلف معمولاً در بررسي تحليلي و تفصيلي خود از تحولات درون كشورهاي ديگر به آن مي‌پردازند. با اين همه، ‌برخي از رسانه‌ها براي بازنمايي تحولات در ساير كشورها ـ به ويژه در مورد كشورها و جريانات و احزاب سياسي مخالف خود ـ از راهكنش‌ پيشگويي‌هاي مغرضانه استفاده مي‌كنند. در اين ميان، رسانه‌هاي غربي براي بازنمايي انقلاب‌هاي منطقه و اتهام‌زني و سياه‌نمايي در مورد حاكميت جريان‌هاي اسلام‌گرا پس از پيروزي اين انقلاب‌ها، بارها به پيشگويي‌هاي مغرضانه روي آوردند. اين رسانه‌ها همچنين با تظاهر به بي‌طرفي براي القاي تحليل خود و هدايت اين انقلاب‌ها، چشم‌انداز فراروي اين كشورها را براساس خواسته‌هاي خود پيشگويي مي‌كنند. چنانچه اين رسانه‌ها موضوعاتي مانند گرايش اخوان‌المسلمين به مدل اسلام سكولار تركيه‌اي يا عقلانيت اخوان‌المسلمين در حفظ كمپ ديويد به منظور تداوم ثبات و امنيت در اين كشور و... را در مورد تحولات مصر مطرح كردند.

علاوه بر اين، رسانه‌هاي غربي در مورد تحولات سوريه نيز در موارد متعددي از اين راهكنش استفاده كردند؛ چنانچه آنان در مورد تحولاتي مانند نتايج اصلاحات اعتمالي توسط بشار اسد، همه‌پرسي در قانون اساسي اين كشور، پذيرش طرح عنان توسط دولت سوريه و... حتي قبل از آغاز اين مسائل به پيشگويي‌هايي مانند عدم همراهي مردم، غير عملي شدن خواسته‌هاي آنان يا ناكافي بودن يا بي‌نتيجه بودن اصلاحات و تداوم اعتراضات و... پرداختند. در اين ميان، شبكه‌اي مانند بي‌بي‌سي براي جهت‌دهي به ذهن مخاطبان خود،‌ براي ارائه اين اخبار، آن‌ها را در قالب سؤالاتي مانند "اما سؤالي كه وجود دارد اين است كه آيا اين اصلاحات كافي هستند"، يا اين سؤال كه "طرح كوفي عنان فرصت جديدي فراروي بحران در سوريه است، اما سؤال اين است كه آيا اميدواري نسبت به اجراي طرح صلح عنان وجود دارد؟" كه در ادامه طرح اين سؤال، كارشناسان و تحليل‌گران خاص اين شبكه تأكيد مي‌كنند كه "مسلماً شك و ترديدهاي زيادي در اين زمينه وجود دارد" و از اين طريق اين شبكه و ساير رسانه‌ها به القاي پيشگويي مغرضانه خود به مخاطبان مي‌پردازند (BBC News, 2012).

نتيجه‌گيري

انقلاب‌هاي مردمي در خاورميانه و شمال آفريقا، آتشفشان سال‌ها سركوب خواسته‌هاي مردم كشورهاي اين منطقه در دستيابي به استقلال، آزادي و حق تعيين سرنوشت بر پايۀ هويت اصيل اسلامي آنان است. اين انقلاب‌ها كه ميراث‌دار سه نسل خيزش مردمي در اين كشورها و انحراف آنان به غربزدگي و وابستگي، پان‌عربيسم و سلفيت است، هم‌اكنون با محوريت بازگشت به خويشتن در حال وقوع است. رهبري اين انقلاب‌ها بر دوش جواناني است كه فارغ از گرايشات حزبي بر مبارزه با استبداد، استعمار و ضرورت رهايي از شرايط نابسامان سياسي، اقتصادي و اجتماعي در كشورهايشان تأكيد دارند. با اين همه، اين تصوير واقعي از انقلاب‌هاي مردمي، با بازنمايي رسانه‌هاي غربي كه انقلاب مردم اين كشورها را در چارچوب گفتمان غربي نمي‌بينند، مواجه شده است.

اين مقاله، ضمن تلاش براي ارائۀ تصوير واقعي از انقلاب‌هاي منطقه و ريشه‌ها و زمينه‌هاي آنان، فنون و راهكنش‌هاي رسانه‌اي و چگونگي بازنمايي انقلاب‌هاي منطقه با استفاده از آنان را بررسي كرده است. نتيجه اين پژوهش نشان مي‌دهد كه رسانه‌هاي غربي تلاش كرده‌اند تا با ايجاد فضاي ابرواقعي از انقلاب‌هاي منطقه، آنان را براساس رويكرد خود، توصيف، تبيين و هدايت كنند. بر اين اساس، رسانه‌هاي غربي و بيشتر رسانه‌هاي دولتي  عربي ـ به ويژه الجزيره و العربيه ـ با نگاهي متفاوت از واقعيات موجود به بازنمايي واقعيت و ساخت فضاي تصوير مانندي در چارچوب گفتمان خود پرداخته‌اند تا ابرواقعيتي بسيار واقعي‌تر از واقعيت را شكل دهند. لذا اين رسانه‌ها عملاً نه تنها با عملكرد گزينشي خود در جريان انعكاس انقلاب‌هاي مردمي در كشورهاي منطقه، بخشي از رويدادها را كه با تحليل مورد نظرشان هماهنگ نبود، به نمايش نگذاشته‌اند بلكه با نمايش ابرواقعيتي از حوادث اين كشورها، به تحريف واقعيت ماهيت اين انقلاب‌ها و خلق واقعيت خيالي و تصوري خود از تحولات منطقه پرداخته‌اند. اين رسانه‌ها در ابتدا با سكوت رسانه‌اي تلاش كرده‌اند تا زمينه سركوب اين انقلاب‌ها را براي دولت‌هاي مستبد حاكم ـ كه متحد منطقه‌اي كشورهاي غربي بوده‌اند ـ به وجود آورند اما با شكست اين سياست، آنان به فنون و راهكنش‌هاي رسانه‌اي در بازنمايي اين انقلاب‌ها روي آورده‌اند. در اولين گام، اين رسانه‌ها با نام‌گذاري معكوس، انقلابي‌ها را آشوبگر و شورشي معرفي كرده و با گسترش دامنه اعتراضات، اين انقلاب‌ها را انقلاب‌هاي رنگي و بهار عربي ناميده‌اند كه به دنبال ايجاد نظام‌هاي سكولار و ارزش‌ها و آرمان‌هاي ليبراليستي در جامعه هستند. در گام دوم، اين رسانه‌ها با استفاده از فنون و راهكنش‌هايي مانند برجسته‌نمايي، انگاره‌سازي، گزينشگري، اتهام‌زني و فرافكني، شايعه، مبالغه و دستكاري آماري با تظاهر به بي‌طرفي به دنبال القا و جهت‌دهي به ذهن مخاطب و استفاده از عاطفه پيام‌گيرندگان برآمده‌اند و به منظور اثرگذاري بيشتر نيز از فنون و راهكنش‌هايي مانند تكرار و تأكيد پيام، پازل خبري نامنظم، موج‌افزايي رسانه‌اي و ايجاد آشفتگي خبري و پيشگويي‌هاي مغرضانه نيز استفاده كرده‌اند. در اين شرايط، با توجه به تداوم اين انقلاب‌ها به ويژه در بحرين و يمن، انعكاس واقعيات اين انقلاب‌ها كه در تداوم آرمان‌ها و ارزش‌هاي انقلاب اسلامي در منطقه و در نظام بين‌الملل به حساب مي‌آيند، يكي از مهم‌ترين اولويت‌هاي رسانه ملي و ديپلماسي رسانه‌اي جمهوري اسلامي ايران است.

نام:
ایمیل:
نظر: