سهیل خیری
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در شئون مختلف بینالمللی، این تصور را در بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران عرصه سیاست بینالمللی ایجاد کرد که دوره رقابت شدید شرق و غرب که در ادبیات سیاسی آن را با لفظ «جنگ سرد» مورد خطاب قرار میدادند به اتمام رسیده و دوره دیگری از تاریخ روابط بینالملل تحت هژمونی ایالات متحده آغاز شده است. این موضوع حتی مورد توجه رهبران جهان نیز قرار گرفت و رئیسجمهور ایالات متحده بعد از جنگ اول خلیج فارس از آغاز عصر نوین بینالمللی تحت رهبری ایالات متحده سخن گفت. از سوی دیگر به قدرت رسیدن بوریس یلتسین و همفکران او با نگاهی بیش از حد خوشبینانه به غرب و پیگیری سیاست غربگرایانه که از آن به «اورا آتلانتیکگرایی» یاد میشود، این موضوع را تقویت کرد که حتی روسیه نیز دنیای تکقطبی تحت هژمونی و رهبری ایالات متحده را پذیرفته است.
اما پیگیری این سیاست که منجر به مشکلات شدید اقتصادی، انقباض ژئوپلیتیک روسیه و بحرانهای سیاسی و افزایش تمایل به جداییطلبی شد، نتوانست بیش از یک دهه دوام بیاورد و نهایتا موجب استعفای یلتسین و دولت او شد که نتیجه این امر به قدرت رسیدن سیاستمداری جوان و افسر سابق ک.گ.ب به نام ولادیمیر پوتین بود. صعود پوتین به رأس هرم قدرت در روسیه در آغاز قرن جدید، دوره تازهای از تاریخ روسیه را شکل داد. پوتین برای بازیابی قدرت تاریخی روسیه سیاستها و اهداف جدیدی برای تولد روسیه نوین طرحریزی کرد که یکی از مهمترین آنها چگونگی و نحوه تعامل روسیه با غرب و به ویژه ایالات متحده آمریکا بود. بر این اساس بعد از سال 2000 تا به امروز، میتوان روابط این دو ابرقدرت را به سه دوره تاریخی تقسیم کرد که یادداشت حاضر بررسی مختصری از سیر روابط روسیه و ایالات متحده در این سه برهه زمانی است.
از 2000 تا 2008؛ تلاش برای ایجاد تعادل در روابط
سیاست خارجی دهه اول پساشوروی همراه با فقدان ساختار تصمیمسازی، قابلیت و توان سناریوپردازی منسجم، همراه با تصمیمهای منفعلانه به خصوص در برابر غرب و آمریکا بود. بر همین اساس پوتین دو تغییر مهم در سیاست خارجی روسیه ایجاد کرد؛ ابتدا ساختار سیاست خارجی این کشور را از بیثباتی به یک ثبات نسبی همراه با انسجام بیشتر رهنمون کرد و رویکرد آن را نیز از انفعال به سمت تلاش در جهت ایجاد موازنه در برابر غرب و به خصوص آمریکا تغییر داد. برای این مهم و با توجه به محذورات بالای روسیه در آن برهه زمانی، شخص او و همراهانش که عموما از چهرههای امنیتی و نظامی بودند برای بازگرداندن روسیه به مدار سابق سعی کردند رویکردی تلفیقی در سیاست خارجی پیش بگیرند؛ به این معنا که سیاست نگاه به شرق یا اوراسیاگرایی یوگنی پریماکف را به عنوان رویکرد اصلی و نگاه به غرب و آتلانتیکگرایی آندره کوزیرف را به عنوان وزنهای تعادلی انتخاب کردند. هدف آنها از پیگیری این سیاست، بازگشت به مناطق ژئوپلیتیک شوروی سابق و جلوگیری از نفوذ بیش از پیش غرب و آمریکا به حوزهای بود که روسها در اسناد امنیتی خود آن را خارج نزدیک (Near Abroad) مینامند.
پوتین براساس این نظریه که روسیه در اوراسیا دارای منافع دائمی است اما دوستان و دشمنان دائمی ندارد، سعی کرد ابتدا با سرکوب جداییطلبی در مناطق مختلف به خصوص چچن و با تقویت بنیه اقتصادی و بازسازی آن با حمایت و پیگیری استقرار نظام چندقطبی و جلوگیری از تکقطبی شدن کامل آن و با تئوریزه کردن تمام عیار سیاست اوراسیاگرایی، از نفوذ بیشتر آمریکا و غرب در اطراف روسیه جلوگیری کرده و نقش روسیه را در معادلات بینالمللی دائما افزایش دهد.
اما در این برهه زمانی این امر کاملا قابل تحقق نبود. به همین دلیل با وجود ایستادگیهای روسیه در برابر غرب و سعی در پیگیری روشی مستقل در مواردی ناچار تن به همراهی با غرب میداد. استقرار چند پایگاه آمریکا در پرونده هستهای ایران که منجر به صدور چند قطعنامه در شورای امنیت سازمال ملل علیه ایران شد، موافقت با حمله نظامی آمریکا به افغانستان و مقاومتی نه چندان محکم در برابر هجوم ایالات متحده به عراق از جمله این موارد بود. روسیه در این برهه سعی کرد برای مقابله با ناتو به همکاری با این سازمان اهتمام ورزد تا بتواند در آن تاثیرگذار باشد. به هر طریق این برهه زمانی سنگ بنای سیاست خارجی جدید روسیه در برابر غرب بود که با توجه به شرایط موجود، پیگیری رویکردی احتیاطآمیز، قابل درک است.
از 2008 تا 2012؛ همکاری با آمریکا
روی کار آمدن دو چهره لیبرال در روسیه و آمریکا و شعارهای اوباما مبنی بر تغییر در نگرش نسبت به گسترش ناتو به شرق و سپر موشکی، این ذهنیت را در مدودف ایجاد کرد که میتواند تعامل بیشتری با ایالات متحده داشته باشد. به همین دلیل در این دوره رویکرد سیاست خارجی روسیه دچار تغییراتی شد و نگاهی آتلانتیکگرایانه به عنوان رویکرد اصلی در سیاست خارجی روسیه تبدیل شد. در این دوره روسیه مماشات و همراهی بیشتری در سیاست خارجی خود با ایالات متحده در پیش گرفت و در مسائل مختلف، همراهی بیشتری با این کشور در دستور کار قرار داد. اما زمانی که شعارهای رئیسجمهور آمریکا رنگ واقعیت به خود نگرفت و حتی غرب سعی کرد گرجستان را به عضویت ناتو درآورد، روسیه بار دیگر با تمام قوا و حتی این بار از حیث نظامی وارد میدان شد و با آغاز جنگ علیه گرجستان، اوستیا و آبخازیا را از این کشور جدا کرد و آنها را منطقه خودمختار نامید. این تجربیات به مسکو نشان داد که چارهای جز پیگیری سیاستهای گذشته خود ندارد.
نتیجه این تجربه به قدرت رسیدن دوباره پوتین در انتخابات نه چندان آرام سال 2012 بود. در مجموع برهه دوم دوره تجدید تفکر غربگرایی در تاریخ روسیه مدرن بعد از شوروی بود که چندان نتوانست منافع روسیه و افزایش نقشآفرینی این کشور در معادلات بینالمللی را تقویت کند. زیرا در این زمان روسیه تصور میکرد همکاری و همراهی بیشتر با غرب و به ویژه ایالات متحده به معنای آن است که غرب فرصت و فضای بیشتری برای بازی در محیط بینالمللی به روسها خواهد داد و مسکو میتواند با ایجاد ارتباط نزدیکتر از تصمیماتی در غرب مانند سپر دفاع موشکی و گسترش ناتو جلوگیری کند که چندان محقق نشد.
از 2012 تاکنون؛ بازگشت دوباره اوراسیاگرایی
در سال 2012 بعد از انتخابات ریاست جمهوری، بار دیگر و این نوبت برای شش سال (با تغییر قانون مدت ریاست جمهوری از 4 به 6 سال) ولادیمیر پوتین بر کرسی ریاست جمهوری روسیه تکیه زد. این موضع در شرایطی کاملا متفاوت از سال 2000 به وقوع پیوست. اوضاع اقتصادی به یمن صنایع انرژی در شرایط مناسبی قرار داشت، ساختار سیاسی همگون شده و مشکلات داخلی نظیر جداییطلبی به حداقل رسیده است و از همه مهمتر، تجربه شخصی و تیم همفکران پوتین بسیار بالاتر از سالهای گذشته بود. در این شرایط با تبعیت از گفتمان امنیتی اوراسیا، نظارت موثر و مستمر بر فضای شوروی سابق و ممانعت از گسترش حوزه نفوذ سایر قدرتها به ویژه آمریکا، چین و ناتو را جزو اولویتهای اصلی خود تعریف کرد که تلاش برای ایجاد «اتحادیه اوراسیا» نشانهای از این تفکر است.
پوتین با پیگیری همان سیاست عملگرایانه و به دور از تعصبات ایدئولوژیک سعی دارد در دوره جدید، منافع روسیه را در بهترین شکل محقق کند. پوتین در دوره انتخابات با انتشار هفت مقاله پیاپی در روزنامههای مطرح روسیه، رویکردهای خود را در صورت کسب آرا در تمامی شئون به خصوص سیاست خارجی به روشنی بیان کرد. او در اولین دستور در دوره سوم ریاست جمهوری خود به دستگاه سیاست خارجی در رابطه با آمریکا خواستار اجرای خط مشی در جهت حفظ مشارکت باثبات و قابل پیشبینی براساس اصول برابری و عدم دخالت در امور داخلی، احترام متقابل و توسعه همکاریهای دوجانبه و مشارکت در حل و فصل مسائل بینالمللی شد. از سوی دیگر در خصوص رابطه با آمریکا که در دو دوره اول پیگیر سیاست چندقطبی در محیط بینالمللی بود در دوره سوم با کنار گذاشتن آن، چندجانبهگرایی را در دستور کار قرار داد. روسیه در این راستا حتی در بند 10 سند 2020 امنیت ملی خود، یکجانبهگرایی و زورگویی در محیط بینالمللی را کاملا بر ضد منافع خود تعریف میکند.
از سوی دیگر روسیه برای اجرای بند 21 سند مذکور که تبدیل این کشور به یک قدرت جهانی را مدنظر دارد، معتقد است که دنیای امروز نیازی به ناتو ندارد و براساس بند 17 این سند، گسترش زیرساختهای ناتو به اطراف مرزهای روسیه بههیچوجه برای مسکو قابل پذیرش نیست.
پوتین در این دوره با توجه به مسائل ذکر شده با قدرت و مقاومت بیشتر در برابر خواستههای ایالات متحده ظاهر شده است، به طوری که در همین یک سال و چند ماه اول دوره جدید ریاست جمهوری خود در سه موضوع مهم و حساس بینالمللی کاملا در برابر تمایلات ایالات متحده ایستادگی کرده و بر منافع روسیه پافشاری میکند. در موضوع پرونده هستهای جمهوری اسلامی ایران برخلاف دوره گذشته، کاملا بر توافق ژنو پایبندی از خود نشان داده و بارها به خلف وعده مقامات غربی و به خصوص آمریکا به طور رسمی اعتراض کرده است. از سوی دیگر در موضوع سوریه، مسکو رویکردی کاملا متفاوت از اتفاقات لیبی در پیش گرفته است و با قدرت در برابر غرب ایستادگی میکند. با وجود انتقادات آمریکا و متحدین غربی و عربیاش از موضوع حمایتآمیز روسیه در قبال سوریه، مسکو کماکان بر پشتیبانی از دولت دمشق و حل و فصل مسالمتآمیز بحران سوریه و ادامه همکاری با دولت این کشور و پایبندی خود به توافقاتش با آن تاکید میورزد. در این راستا مقامات تسلیحاتی روسیه بارها بر این مسئله تاکید کردهاند که مسکو به ارسال تسلیحاتی که پیشتر با سوریه توافق کرده است ادامه خواهد داد. لاوروف چندی قبل با درج مقالهای در «سالنامه دیپلماتیک 2012» با اشاره به این مطلب، تلاشهای برخی کشورها برای استفاده از سورای امنیت سازمان ملل متحد برای قانونی جلوه دادن دخالت از خارج، از جمله دخالت نظامی برای حل و فصل مناقشه داخلی سوریه و همچنین اعمال فشار بر کشورهای مخالف را با شعارهای انساندوستانه، اقدامی غیر قابل قبول دانست. وزیر امور خارجه روسیه در عین حال تاکید کرد که روسیه در آینده نیز براساس مواضع اصولی خویش با اوضاع سوریه برخورد خواهد کرد.
وزیر خارجه روسیه درباره رویکرد دوگانه غرب در قبال اوضاع کنونی در سوریه آن را بسیار خطرناک دانست و تاکید کرد که چنین رویکردی تنها منجر به ادامه مناقشه مسلحانه و خونین کنونی در این کشور و تشدید آن، رشد تمایلات تند و تهدیدات تروریستی و گسترش آن در سطح منطقه خواهد شد. در موضوع اوکراین نیز کاملا قابل تصور بود که روسیه در برابر گسترش نهادهای غربی به مرزهای خود کوتاه نخواهد آمد و این نوبت با استفاده از حربههای شبه دموکراسی، شبه جزیره کریمه را مستقل و خودمختار اعلام کرد و سعی دارد در مورد تعدادی دیگر از مناطق شرقی همین روش را اجرایی کند.
در مجموع، روسیه در این دوره با قدرت بیشتر برای پیگیری منافع خود در برابر خواستههای آمریکا حرکت میکند؛ هرچند عدهای معتقدند روسیه در نهایت مجبور خواهد بود بر سر موضوعاتی چون سوریه و اوکراین با غرب دست به معامله بزند. زیرا روسیه با وجود افزایش قدرت، همچنان از مشکلاتی رنج میبرد. روسیه برخلاف غرب، قدرت اجماعسازی در محیط بینالمللی را ندارد. به عنوان مثال در رایگیری در موضوع اوکراین در مجمع عمومی تنها 11 کشور در راستای منافع روسیه رای دادند که یکی از آنها خود روسیه بود و حتی کشوری نظیر قزاقستان در راستای منافع روسیه حرکت نکرد و در مجموع محیط بینالمللی، اقدام روسیه در اوکراین را کاملا تقبیح کرد. از سوی دیگر روسیه از تکنولوژی مدرن (Hi-Tech) غرب فاصله زیادی دارد. سوم آنکه با وجود شرایط اقتصادی، هنوز فاصله روسیه با غرب بسیار زیاد است. به عنوان مثال بودجه نظامی روسیه در سال 2013 برابر 8/87 میلیارد دلار بود در حالی که در همین زمان بودجه نظامی آمریکا بیش از 640 میلیارد دلار بوده است.
در نهایت باید اشاره کرد که میتوان مسیر مشخصی از سعی در تعادل در روابط روسیه با غرب و به ویژه ایالات متحده در 14 سال گذشته روسیه مشاهده کرد، به نحوی که هر سال مسکو توانسته نقش خود در محیط بینالمللی را ارتقا داده و منافع خود را با قدرت بیشتری پیگیری کند. هرچند در این مسیر همچنان باید راهی طولانی بپیماید و با مشکلات زیادی نیز روبهروست.