محمدمهدی بندرچی / کارشناس ارشد مطالعات منطقهای
نگاهی گذرا به افکار عمومی کشور نشان میدهد سردارسرلشکر قاسم سلیمانی برخوردار از جایگاه ملی والاتری شده است. این جایگاه ظاهراً نسبت به زمان پیش از دولت اعتدال و آغاز مذاکرات با غرب ارتقا یافته و حتی در مقایسه با هنگامی که سناتورهای آمریکایی ترور وی را مطرح کردند، محبوبیت وی نزد مردم ایران چندبرابر شده است.
نگارنده بیخبر است که آیا نهادهای نظرسنجی کشور اقدام به سنجشی علمی درباره این محبوبیت کردهاند یا خیر اما میداند ضرورت این سنجش افکار برای آغازی جدی بر یک «گفتمان وجودی» در مدیریت سیاسی کشور بسیار دارای اهمیت است. از سوی دیگر نیروهای مخالف نظام نیز به بحث پیرامون اهمیت کنش عملیاتی این چهره جهانی ایران و تبعات سیاسی آن به جد مشغول بودهاند و حتی جلوههایی از تأثیر اجتماعی این شخصیت ملی و فراملی ضمن نماد ملی عام در بیست و دوم بهمن 93 مشهود بود. فلذا بجاست سوال کنیم این گستردگی شخصیت در کدامین زمینه اجتماعی رشد یافته است؟
دلیل اصلی را شاید در ماهیت ضدآمریکایی و صهیونیستستیز سردار قاسم سلیمانی معرفی کنیم. اما سوال این است در زمانی که اولین بار داستان معروف پیام به ژنرال پترائوس بر سر زبانها افتاد محبوبیت قاسم سلیمانی در میان ایرانیان به میزان امروز بود؟ ناگفته نماند بحث پیرامون تحلیل محبوبیت فرامرزی وی سخنی مجزا میطلبد. نگارنده در نشستی که به مناسبت بیداری اسلامی برگزار شده بود مستمع سخنان سردار سلیمانی بود و او در پاسخ به سوالی راجع به ارسال پیام معروف خود به ژنرال پترائوس گفت پیامهای متعددی ممکن است رد و بدل شود اما این پیام به این صورت فرستاده نشده است.
لیکن به وضوح مشخص شد ارتقای جایگاه مردمی او ـ که در همان نشست نیز هویدا بود ـ از زمانی اوج گرفت که آمریکاییها سخن از تبدیل او به یک هدف متحرک برای جوخههای ترور راندند. این وقایع با یک چرخش اجتماعی نیاز به بازبینی مهمی پیدا کرد زیرا آرای مردم در سال 92 به شعارهای دولت اعتدال، برای غرب نشان از یک جابهجایی گفتمانی در ظرف سیاستورزیهای ملی ایران داشت. دولتی که با شعار ضرورت چرخش زندگی به موازات چرخش سانتریفیوژها پیروز میدان شده بود، نمادی از محوریت اقتصاد در برابر سیاست بود.
در دوران پسااعتدال آنچه عالمان سیاست، Low Politics یا سیاست سفلی مینامند ضرورت یک نگاه لیبرالگونه و به دور از رئالیسم در سیاست خارجی را آشکار مینمود. پیچیدگی این امر زمانی آشکار شد که اعتدالگرایان برای نیل به اهداف خود در سیاست سفلی مسیری جز حل مسائل High Politics یا سیاست علیا نداشتند. به عبارت دیگر برای حل مسائل حوزه اقتصاد و رفاه باید بازی را از خانه مسائل استراتژیک بویژه مذاکره بر سر منافع ملی و قدرت ملی با رقبای بینالمللی آغاز میکردند. این امر هم در هنگامه مبارزات انتخاباتی و هم در کارزار مدیریت ملی به طور یکسان عمل نموده و بازتاب یافت.
به موازات این فرآیندها، وقایع خاورمیانه خاصه در شعاع پدیده تروریسم وسیع باعث شد فصلی نوین از منافع ملی در ابعاد یک بازی استراتژیک بینالمللی تعریف شود. منافعی که برای ایران در تقابل با تروریسم حاضر در عراق و سوریه رخ داد از آن دستهای است که محققان در زمره منافع «وجودی» نام میبرند. این منافع البته در قالب «منافع دفاعی و امنیتی» تعریف شده و به پیش میروند. (ر.ک: دکتر سیدجلال دهقانیفیروزآبادی ـ سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران ـ انتشارات سمت ـ 1392 ـ ص 143 و 145) تعریف صریح منافع وجودی عبارت است از ارزشهایی که بقا و حیات کشور به آن بستگی دارد و بیآن موجودیتش تهدید میشود.
این نوع منافع غیرقابل مذاکره و مصالحه هستند و جمهوری اسلامی ایران برای تأمین آنها در صورت نیاز حتی ممکن است به قوه قهریه و زور نیز متوسل شود. منافع وجودی ارزشهای کوتاهمدت هستند که دستیابی به سایر منافع، مشروط و موکول به آنهاست. منافع دفاعی و امنیتی جمهوری اسلامی در این گروه قرار میگیرند. (همان ـ ص 145)
اتصال و همزمانی واقعه اول (راهکار حل مسائل رفاهی از مسیر اهداف استراتژیک و حیاتی) با رویدادهای منطقهای و فرامنطقهای دوم (انفجار تروریسم در عراق و سوریه با ایدئولوژی قوی) باعث شد گفتمان رایج در اندیشه عمومی کشور همچنان حول مسائلی با هویت استراتژیک باشد و از قضا فرآیند مذاکرات ایران و غرب بر اهمیت و استمرار این گفتمان سیاسی ـ راهبردی افزود.
حال طی یک پیمایش پیشینی چنانکه به گفتوگوها و مباحث رایج بین لایههای مختلف اجتماعی کشور راجع به منافع ملی در دوران دولت جنگ و حضور امام (ره) بپردازیم، محوریت مجادلات به سیاستهای اقتصادی مربوط میشود فلذا نخبگان جوان آن دوره، امروز غالباً سیاسیون کهنهکاری هستند که با دانش و مدارک علم اقتصاد به تکاپو مشغولند و نقطه عزیمت خود را از آن برهه با اندیشه حول اقتصاد ملی انتخاب کردهاند. حتی هنوز هم پررنگی انتقادها و تحلیلهای اقتصادی را در روزنامه منتقد آن روزهای دولت جنگ میتوان به چشم دید.
دغدغههای اقتصادی دهه شصت و بعداً دوران سازندگی بر جایگاه خود ثابت نماند و پایگاه والای خویش را با چرخشی آشکار به مفاهیم محوری نوینی بخشید. تطور و تغییر این شکل دغدغهمندی را میتوان در اندیشه پیرامون ارزشهای دینمدارانه و دفاع از مرزهای اعتقادی به هنگام هجمهها بر دین پس از دوم خرداد 76 مشاهده کرد یا میان نیروهایی که پس از 84 و بویژه بعد از 88 وارد یک گستره فرهنگی در فعالیتهای خود شدند تغییر گفتمان حیاتی رایج را میتوان مشاهده و تحلیل کرد.
از سوی دیگر اکنون که گفتمان موجود در لایههای عام ملی ایران به یک ضرورت «وجودی» روی کرده است باید از نظر دور نداشت که زمینههای جاری در هویت و فرهنگ، عامل مهمی برای تعریف چارچوب منافع ملی در گفتمان یادشده است. هانس مورگنتا در سال 1985 مینویسد: «نوع منافعی که عمل سیاسی را در یک دوره خاص تاریخی تعیین میکند، وابسته به زمینه سیاسی و فرهنگی است که سیاست خارجی در چارچوب آن تدوین میشود.» (ر.ک: تحول در نظریههای روابط بینالملل ـ دکتر حمیرا مشیرزاده ـ ص100)
در نتیجه از پویشهای فکری یاد شده میتوان به دو استنتاج اشاره کرد. نخست اینکه محبوبیت فرمانده سپاه قدس، نتیجه تناسب هویتی و پذیرش فرهنگی کنش استراتژیک او است. و دیگر آنکه این تناسب و پذیرش بدینسان ماهیت گسترشافزا گرفته است که محور اندیشههای مدیریت ملی «گفتمان وجودی» کشور در مسیری است که منافع ملی با همراهی تنگاتنگ قدرت ملی، تعیینکننده بقای نظام و ملت شده است. به عبارت سادهتر، امروز سخن بر سر امنیت ما و تصمیم درباره بودن و نبودن «ایران اسلامی» است.
در حاشیه لازم به یادآوری است که نخبگان سیاسی و جریانات فعال باید از این فضای گفتمانی مطلع بوده و حضور خود را برای اثرگذاری درونی از پی حقیقت شکلدهنده به گفتمان مسلط تنظیم کنند. امروز آنچه میتواند این محبوبیت را به نتیجه والاتری برای استحکام نظام موجود و بقای ایران
ـ آنگونه که در نظریه أمالقرا بحث میشود ـ منتهی کند، چیزی نیست جز گسترش نبوغ اندیشهورزی سیاسی که متفکران غرب به عنوان ضرورت تصمیمسازی خود با عنوان Policy Process از آن یاد میکنند. نبوغی که این بار باید به تعریفی درست از منافع و قدرت ملی بپردازد تا تکمیلکننده گفتمانی باشد که برای وجود و عدم أمالقرای اسلام به دست نوابغی همچون قاسم سلیمانی رقم میخورد. به قول متفکران راهبردی، این نظریهها نیستند که عمل را میسازند، بلکه این عمل است که نظریه را تولید میکند.