پايگاه بصيرت؛ گروه سياسي/ فاطمه سلام‌الله‌عليها از جهاتي به رسول خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شباهت دارد. يکي از اين شباهت‌ها در حجت بودن است. بر اساس آيه «كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً» (بقرة: 143) و روايات ذيل آن، ائمه عليهم‌السلام‌ حجت خدا بر مردم هستند و رسول خدا حجت بر امامان. همچنين فاطمه سلام‌الله‌عليها حجت خدا بر ائمه است. چنانچه در تفسير اطيب البيان از امام عسکري عليه‌السلام‌ نقل شده است: «نحن حجج اللّه على خلقه، و جدّتنا فاطمة رحجة اللّه علينا» (ج 13، ص 235). ما حجت‌هاي خدا بر خلقيم و جده ما فاطمة حجت خدا بر ما است. يکي از وجوه حجيت دختر پيامبر صلوات‌الله‌عليه‌وآله در اين است که اين بانو، تا ابد نشانه و پرچم راه حق و مذهب صحيح است. از مرحوم علامه اميني نقل شده است که در يکي از گفتگوهايش با بعضي از علماي جهان اسلام از او پرسيد وقتي دختر رسول خدا از دنيا رفت بيعت کدام امام را بر گردن داشت؟ آن عالم از پاسخ در ماند. زيرا بنا به روايات متواتر و مستفيض از شيعه و سني اگر کسي از دنيا برود بي آن که بيعت امام زمانش بر گردنش باشد، کافر و بي ايمان از دنيا رفته[1] و در نتيجه در بهشت جايي نخواهد داشت. از سويي باز بر مبناي روايات متواتر، رسول خدا فرموده است که فاطمه سرور زنان اهل بهشت است.[2] پس در اين که آن حضرت بهشتي است ترديدي نيست. در نتيجه قطعا بيعت امام زمانش را بر گردن داشته. اما روشن است که اين امام، امامي نبود که آن روز ظاهرا امامت امت را بر عهده داشت. و بي‌شک امامي که فاطمه در بيعت او بود امام حق و حجت خدا بوده است و اين امام کسي نبود جز مولاي متقيان امير مومنان علي عليه‌السلام‌. از ديگر نکاتي که در وجود اين بانوي بزرگوار بسيار قابل تامل است آن که حضرت ولي عصر عليه‌السلام‌ که خود حجت و الگوي مومنان است، دختر رسول الله عليه‌وآله‌صلوات‌الله‌ را اسوه خود دانسته و فرموده است : وَ فِي‏ابْنَةِرَسُولِ‏اللَّهِ‏ لِي أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ. [3] يکي از تجليات اين الگو بودن در حوادث بعد از رحلت رسول خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمايان شد. در فضاي سنگيني که بزرگان و نخبگاني که در ميدان‌هاي جنگ، شجاعت و از خودگذشتگي خود را به اثبات رسانده بودند، در ماندند و از بيان حق ناتوان شدند و مصداق اين آيه شدند که «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَىٰ مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ (بقرة: ١٥٩(»(كسانى كه دلايل روشن،و هدايتى را كه نازل كرده ايم، پس از آن كه آن را در كتاب براى مردم بيان نموديم، كتمان مي‌كنند، خدا آنها را لعنت مى‌كند; و همه لعن كنندگان نيز، آنها را لعن مى‌كنند.) و نيز اين آيه : وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْمَّاتَأَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللهُ الشّاكِرينَ(آل عمران - 144) ؛ (محمّد فقط فرستاده خداست; و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند; آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته (و دوران جاهليت) باز برمى گرديد؟! و هر كس به گذشته بازگردد، هرگز به خدا ضررى نمى رساند; و خداوند بزودى شاكران (و ثابت قدمان) را پاداش خواهد داد.) در فضايي که معرکه‌داران و معرکه‌گيران به بهانه حفظ نهضت اسلام و راه رسول خدا، دايه‌هاي دلسوزتر از مادر شده بودند و با رياکاري از جهالت و غفلت مردم بهره مي‌بردند، و جرات مردان و زهره شيران را دريده و به باد داده بودند، تنها دختر رسول خدا بود که مردانه در اين ميدان گام نهاد و علم دفاع از حقيقت را براي آيندگان برافراشت که در آن زمان غيرتي براي حمايت از دختر رسول خدا پيدا نمي‌شد. از اين رو اين سند حقانيت و حجت مسلماني مومنان بايد به همه مسلمانان و بلکه به همه جهانيان معرفي شده و در ايام منسوب به ايشان با شکوه‌ترين شکلي از او تجليل شود که اين تجليل نه تنها سپاس از جانفشاني او است که نشانه زنده بودن غيرت و بينا و بودن بصيرت هر انسان آزاده‌اي و بلکه خود احياگر حقيقت بلند ولايت و توجه دادن به پرچم شرافت و انسانيت است. و هرچه در اين راه تلاش شود کم است. اما آنچه امروز در فرياد رساي اين اسوه امام عصر و حجت حجت‌ها بايد شنيده شود، هشدار نيفتادن در دام شيطان و راه مفسدان است. چه بسا همين مودت و اظهار محبت به ساحت اين بانوي بزرگ، با بي‌درايتي، به در غلطيدن در دام سامري منجر گردد. و آن هنگامي است که در مراسم تجليل اين بانوي نمونه اسلام، نشانه‌هاي کدورت و خداي ناکرده، انشقاق ميان ارادتمندان پيدا شود. و هر گروه از مومنان و شيعيان، گروه ديگر را به کم‌ارادتي و قصور در مودت و موالات نسبت به آن حضرت، و يا غلو و تعصب و زمان‌ناشناسي و شکستن اتحاد ميان امت اسلامي و مانند آن متهم کرده و از يکديگر بيزاري جويند که اين همان دام سامري است که مومنان را شکار مي‌کند. و تنها راه مقابله با آن درايتي هاروني است. همان هارون که رسول خدا صلوات‌الله‌عليه وآله امير مومنان سلام‌الله‌عليه را با منزلت او نسبت به موسي علي‌نبيناوآله‌وعليه‌السلام‌ بشارت داد که «انت مني بمنزلة هارون من موسي...». هنگامي که موساي کليم برادرش هارون نبي را به جانشيني خود مي‌گماشت به او گفت: «‌ وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَأَصْلِحْ وَ لاتَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ(اعراف - 142)«در ميان قومم جانشين من باش. و (امور آنها را) اصلاح كن. و از روش مفسدان، پيروى منما.». اين سفارش به عدم پيروي از راه مفسدان به هيچ وجه در خور پيامبري چون هارون نبود. اما مراد موسي هم اين نبود که ممکن است برادرش فريب سامري را خورده و به گوساله پرستي روي آرد! بلکه توجه به اين نکته باريک بود که ممکن است سامري با اقدامات خود تو را به راهي بکشاند که ظاهرش مبارزه با شرک باشد، اما در باطن به ايجاد تفرقه در امت منتهي شود و بايد از اين دام نامرئي برحذر بود. از اين رو وقتي از طور بازگشت و فتنه سامري را عيان ديد از برادر بازخواست کرد که آيا به توصيه‌ام توجه نکردي و دام شيطان را نديدي؟ و برادر در پاسخ گفت : «قالَ يَا بْنَ أُمَّ لاتَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لابِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (طه - 94) «اى فرزند مادرم! (اى برادر!) ريش و سر مرا مگير! زيرا من ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى، و سفارش مرا مراعات نكردى.» آري اگر هارون بدون درايت در مبارزه با مکر سامري گام برمي‌داشت، قطعا در دام او گرفتار مي‌آمد. و اينک اين هارون زمان است که اين کيد را دريافته و اهل ايمان و به ويژه هيئتي‌ها و رزمندگان غيور را از افتادن در اين دام هشدار مي‌دهد. بگذار تا اهل بصيرت به نکته اين هشدار پي برند. [1]- صحيح مسلم، دارالفكر - بيروت – لبنان، ج 6 ص 22 : من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية ؛ مسند احمد حنبل، ج3 ص 446، و ج 4 ص 96 : من مات بغير امام مات ميتة جاهلية ؛ [2]- صحيح بخاري، 1401 هـ ق - 1981 م، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، ج 4 ص 209 و ص 219: فاطمة سيدة نساء اهل الجنة ؛ مسند احمد حنبل، ج3 ص 80، و ج 5 ص 391 ؛ [3]- الغيبة، طوسي/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 286