صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۷  ، 
شناسه خبر : ۲۷۴۶۰۳

محمدرضا اسکندری

همان طور که در مقالات متعدد گذشته بررسی کردیم، یکی از مکاتبی که در غرب، سیطره عجیبی یافته، اومانیسم است. این واژه از ریشه «اومانیتاس» گرفته شده که در نزد یونانیان به معنای تعلیم مطالبی به انسان بود که آن را «پایدیا» می‌نامیدند. در فرهنگ لغت آکسفورد، درباره واژه اومانیسم چنین آمده است: «یک سیستم اعتقادی که بر نیازهای عمومی انسان تکیه دارد و در جست‌وجوی راه‌هایی برای حل مشکلات انسان است و بیشتر تکیه‌اش بر عقل است تا اعتقاد به خدا.» بنابراین، اومانیسم را می‌توان به معنای مکتب «اصالت انسان» در برابر «اصالت خدا» و یا «اصالت رأی انسان» در برابر «اصالت وحی خدا» دانست. همان‌گونه که ایسم‌ها و مکتب‌های خاص در جهان پدید آمده و هر کدام، اصالت را به موضوع خاصی داده است، این مکتب نیز که در قرن ۱۴ میلادی در ایتالیا ظهور کرد و تدریجاً افکار مردم دیگر کشورها را تحت تأثیر قرار داد، اصالت را به انسان داد. اومانیسم، مادر بسیاری از ایسم‌هایی است که در غرب ظهور کرده‌اند. مانند کمونیسم، پراگماتیسم، پرسونالیسم، اگزیستانسیالیسم، پلورالیسم، سکولاریسم و... اینها همه فرزندان خلف اومانیسم هستند و اگر این مادر بزرگ نبود، معلوم نبود که مجال و میدانی برای ظهورشان پدید آید. اومانیسم هم جنبه ادبی دارد و هم جنبه فلسفی. این مکتب، داعیه‌اش این است که به مقام و منزلت انسان ارج نهد و او را مقیاس و میزان همه چیز کند و سرشت و علایق او را به عنوان اصل و مبنا و محور همه گرایش‌های ادبی، هنری، فرهنگی، علمی، فلسفی، اعتقادی، سیاسی، مذهبی، تاریخی، اقتصادی و حقوقی مورد توجه قرار دهد.

اومانیسم مبنای رنسانس است. در قرون وسطی انسان مسیحی اروپایی به کلی شخصیت انسانی خود را گم کرده بود. این مرده متحرک به تولدی نو و دمیده شدن روح تازه‌ای در کالبدش نیاز داشت تا حیات دوباره خود را آغاز کند و بر مقدرات خود حاکم گردد. مشکل عمده آن روز جهان غرب، امپراتوری‌ها و کلیساها و اصول فئودالیته بودند که خود را نگهبانان نظم حاکم بر جهان می‌دانستند و انسان‌ها ناگزیر بودند که در برابر آنها صرفاً پذیرش‌گر باشند، بدون اینکه حق کوچک‌ترین اعتراض یا اظهارنظری داشته باشند یا ایده رفورم و تغییرات و اصلاحات را در سر بپرورانند. تمام امور روحانی و مادی بشر، تابع نظم حاکم بر جهان است و کلیسا باید آن نظم را تفسیر و پاسداری کند و انسان‌ها جز تسلیم و رضا چاره‌ای ندارند. اگر انسان‌ها آزادی ندارند، باید آزاد شوند و اگر کلیسا این آزادی را لگدمال کرده است، باید اقتدارش شکسته شود و اگر امپراتوری‌ها دست در دست کلیسا کرده و کاخ تفرعن خود را استحکام بخشیده‌اند، باید درهم کوبیده شوند. اینها مسلم و غیرقابل انکار است. سخن در این است که بر ویرانه آنها چه بنایی باید بر سر پای آورد؟ آیا آن بنا می‌تواند برآورنده همه آرمان‌های والای بشری و برآورنده تمام خواسته‌ها و نیازهای انسانی باشد یا خیر؟ اما راه‌حل چیست؟

بازگشت به عصر کلاسیک

پرچمداران نهضت اومانیسم معتقد بودند که انسان در عصر کلاسیک یونان، از نظر ادب و شعر و هنر و فلسفه، «خودمختار» و «آزاد» بود. انسان در آن عصر حیات روحی ویژه‌ای داشت که به گمان ایشان در قرون وسطای مسیحی آن را از دست داده بود و باید بار دیگر از طریق ادبیات کلاسیک به او باز گردانده شود و انسانی که «خودمختاری» و «خود رهبری» را در پیشگاه کلیساها و امیراتوری‌ها و اصول ویرانگر فئودالیته قربانی کرده بود، باید بار دیگر بر مسند خودمختاری و خودرهبری می‌نشست. نه‌تنها انسان مغلوب بی‌اراده و بی‌اختیار قدرت‌های سه‌گانه قهار و متحد (امپراتوری، کلیسا، فئودالیته) شده بود، بلکه در برابر طبیعت و تاریخ نیز محکوم محض بود و حق هیچ‌گونه حاکمیتی برایش باقی نمانده بود. به گمان اومانیست‌ها عصر کلاسیک یونانیان برای بشر «عصر طلایی» بوده و اکنون نیز چاره‌ای جز بازگشت به آن ندارند بنابراین انسان باید تاریخ‌ساز و طبیعت‌شکن باشد و در برابر خدایان زمینی و آسمانی پرچم مخالفت و استقلال برافرازد و با هنر آزاد، پاسدار فرهنگ و ادب و تعلیم و تربیت و اخلاق و حقوق باشد و تمایز خود را از حیوانات، حفظ و حراست کند. در روزگار باستان استعداد آدمی و نیروهای والای او آزاد و کارآمد بود. اینک نیز انسان باید خود را از قید دین و خدا آزاد کند و خودمحوری را جایگزین غیرمحوری سازد.

انواع اومانیسم

اومانیسم دارای انواع بسیار زیادی است. اومانیسم را گاه بر حسب دوره‌های تاریخی فرهنگ غرب به اومانیسم باستان، اومانیسم رنسانس، اومانیسم مدرن؛ و گاه بر حسب رویکردهای فلسفی به اومانیسم مارکسیستی، اومانیسم پراگماتیستی، اومانیسم اگزیستانسیالیستی؛ و گاه بر حسب گرایش‌ها و علایق به اومانیسم ادبی، اومانیسم دینی، اومانیسم مسیحی، اومانیسم فرهنگی، اومانیسم سکولار و اومانیسم معنویت‌گرا و... تقسیم می‌کنند.

اما می‌توان در یک دسته‌بندی فراگیرتر، اومانیسم را به اومانیسم دینی و اومانیسم سکولار تقسیم‌بندی کرد. این تقسیم‌بندی ناظر به باورهای مابعدالطبیعی اومانیست‌ها است که شاخص‌ترین آن، اعتقاد به خداوند، روح و جاودانگی است که اومانیسم سکولار به این امور بی‌اعتقاد است. از سمتی دیگر می‌توان اومانیسم دینی را به دو رویکرد اومانیسم مسیحی و مسیحیان اومانیست؛ و اومانیسم سکولار را به اومانیسم سکولار غیرالحادی و اومانیسم سکولار الحادی تقسیم‌بندی کرد که در مقالات هفته‌های آینده به بررسی آنها خواهیم پرداخت. بنابراین در اینجا ضروری است نوع واکنش و موضع اولیه مسیحیت نسبت به ظهور اومانیسم را به اختصار توضیح دهیم.

مسیحیت و ظهور اومانیسم

در برابر موج رو به گسترش اومانیسم نوظهور و بعضاً سکولار، مسیحیت در قیاس با سایر ادیان از همه بیشتر متضرر شده است. چون از سویی این موج، درست در عرصه نفوذ مسیحیت سر بر داشته و از سوی دیگر، مسیحیت به دلیل ضعف‌های درونی در قیاس با بسیاری از ادیان دیگر، بیشتر در معرض نقد قرار گرفته است. پس طبیعی است که مسیحیت در برابر اومانیسم نوظهور و سکولار واکنش نشان دهد. می‌توان واکنش‌ها را به سه دسته تقسیم کرد: الف) طرد و نفی، ب) خالی کردن مسیحیت از مدعیات فوق طبیعی و قبول آن، ج) خالی کردن اومانیسم از مدعیات متافیزیکی و قبول آن.

بنابراین مسیحیت سنتی همگام با برخی از یهودیان، اومانیسم را طرد و تخطئه کرده، آن را تفکری الحادی می‌نامند. از دید مسیحیت سنتی، انسان میراث‌بر گناه اولیه و گناه‌آلود است. محور قرار دادن انسان و تکیه بر ارزش‌های انسانی، مخالف دین است. این دیدگاه نه‌تنها به تفکر سکولار حمله می‌کند، بلکه به مسیحیانی هم که در برابر اومانیسم تمکین کرده‌اند به شدت بدبین است. چالز ای‌جنینگس می‌نویسد: «مسیحیت امروزه با انسان‌گرایی باستان به هم آمیخته است. اومانیسم باستانی را در قالب مسیحیت ریخته و از این آمیزه، اومانیسم مسیحی یا مسیحیت اومانیستی را برساخته‌اند. از این‌رو، مسیحیت مدرن نه در اعتقاد و نه در پرستش، یک دین توحیدی نیست، چون در برابر خدای جدیدش سر خم کرده و پرستنده انسان شده است.» وی دین آمیخته به اومانیسم را بدعت و انحراف می‌داند و علت همه مصائب انسان را رویگردانی بشر از میثاقی که میان انسان با خدا بسته شده و طغیان و نافرمانی در برابر شریعت الهی می‌شمرد و تا آنجا پیش می‌رود که زیان مسیحیت تحریف شده را که به دست «مردان خدا» از منابر و تریبون‌های دینی وعظ می‌شود، بیش از زیانی می‌داند که تمامی ملحدان، کفار و شکاکان متوجه دین ساخته‌اند.

این نحوه برخورد شاید ناشیانه‌ترین برخورد با تفکر اومانیستی بوده است و در دنیای مدرن که در سلطه علوم و جهان‌بینی جدید است، این گونه برخوردها و طرد و تکفیرها تنها به سود تفکر سکولار تمام شده است.

نام:
ایمیل:
نظر: