* نخست بفرماييد آشنايي شما با مرحوم مطهري چطور بود؟
** فكر ميكنم سالهاي ١٣٤٥ و ١٣٤٦ بود، يعني نخستين سالهايي كه من براي تبليغ و برنامههاي مذهبي به تهران ميآمدم و بيشتر در منطقه شميران بودم. ماه رمضان بود و شبها مجلسي در مسجد كوچكي به اسم صاحب الامر(عج) در خيابان حكمت برگزار ميشد كه من در آن سخنراني ميكردم. بعدها آقاي كروبي را به اين مسجد آورديم و ايشان اين مسجد را ساختند. بعد از اين مجلس بايد به جلسه لواسانيهاي مقيم مركز ميرفتم زيرا از مرحوم آقاي لواساني خواسته بودند كه كسي را به آن مجلس بياورد و ايشان نيز من را پيشنهاد كرده بودند و بنده نيز آن را پذيرفتم. در مسير رفت و برگشت برنامههاي حسينيه ارشاد را در تابلوي نئوني كه كنار حسينيه در جاده شميران زده بودند، ميديدم.
در يكي از اين اعلانها عنوان سخنراني شهيد مطهري كه «جهان و انسان از ديد علي(ع)» بود، جلبتوجهم كرد و علاقه داشتم كه در اين مجلس شركت كنم، اما فرصت نشد. بعد از آن ماه رمضان يك روز در مدرسه مروي ايشان را در يكي از اين حجرهها ديدم و همين موضوع را بهانه صحبت با ايشان كردم و اين نقطه آغاز آشنايي ما با ايشان بود. بعدا آشنايي ما بيشتر شد. ايشان مقالاتي در مكتب اسلام با موضوع اخلاق جنسي در اسلام و جهان غرب داشت كه به ايشان پيشنهاد كردم جداگانه چاپ شود و ايشان هم لطف كرد و آن را به صورت جزوه يا كتابچهاي تنظيم كرد كه بعد آقاي محمدي اردهالي آن را چاپ كرد.
* از چه زمان رابطه شما نزديكتر شد؟
** به تدريج اين رابطه عميقتر شد. دورههايي در انجمن اسلامي مهندسين برگزار ميشد كه من نيز شركت ميكردم. يك بار نيز ايشان حضور پيدا كرد و بعد از جلسه اظهار لطف كردند. اينها همه مربوط به قبل از تبعيد من از سال ١٣٥٢ تا ١٣٥٦ بود كه ١٥ روز مانده به سال ١٣٥٢ آغاز شد. در آخرين ماه رمضاني كه در مسجد هدايت كه سخنران اصلي آن مرحوم آيتالله طالقاني بود، بنا بود مرحوم شهيد باهنر در آنجا سخنراني كنند. منبر ايشان ممنوع شد و مرحوم طالقاني به بنده پيشنهاد كرد كه در اين جلسه صحبت كنم. من به آقاي طالقاني گفتم كه به مسجد همت تجريش قول دادهام و ظهر نميشود دو منبر رفت.
ايشان محبت كردند و گفتند عدهاي از كساني كه به اين مسجد ميآيند، از ادارات ميآيند و اتفاقا چون ديرتر به مسجد ميآيند، ديرتر هم به سر كار برميگردند و از اين حيث ميشود كه شما منبر برويد. من در نتيجه قبول كردم، اما در هر صورت رفتن از ميدان تجريش به چهارراه استانبول طول ميكشيد. دهه اول به همين شكل گذشت و دهه دوم و دهه سوم هم برنامه به اين طريق بود كه ابتدا شهيد مطهري صحبت ميكرد و بعد من سخنراني ميكردم.
* بعد از زندان چطور شد؟
** من آخر سال ١٣٥٥ آزاد شدم و مرحوم مطهري درسهايي در قم گذاشته بودند كه يكي درس عمومي بود و يك درس خصوصي كه در آن حدود ٢٠ نفر شركت ميكردند و كساني چون آقاي محققداماد و خاتمي حضور داشتند. در اين جلسات شهيد مطهري عمدتا به مساله شبهههاي ماركسيستها ميپرداختند و عمدتا نيز به مباحث اقتصادي آنها توجه داشتند. ايشان در اين جلسه متني از نوشتههاي ماركسيستي را ميخواند و بقيه نيز اظهارنظر ميكردند. اين جلسات سيار بود و يك بار هم در منزل ما بود. غير از اين نيز در اين جلسات شركت ميكردم، اما خيلي زود ماجراي فوت حاج آقا مصطفي خميني و برگزاري چهلم ايشان و تبعيد امام رخ داد و من را گرفتند كه ديگر نتوانستم در آن جلسات حضور پيدا كنم.
وقتي ما را ميخواستند از سيرجان به سلماس منتقل كنند، يك شب را به تهران آمديم. در توقف تهران ماموران قانع شدند كه يك شب به ما اجازه استراحت بدهند. مرحوم شهيد مطهري از نخستين كساني بود كه آن شب به ديدار ما آمدند. اين خاطره بسيار جالبي بود. بعد هم كه فضاي سياسي متشنج شد و درگيريها زياد شد. ما را از سلماس به جيرفت تبعيد كردند و در نهايت نيز در قضيه ١٧ شهريور به تهران آمدم. در مسير برگشت با آقاي محمدجواد حجتيكرماني و مرحوم رباني املشي و آقاي آقا هادي خامنهاي همراه بوديم. اين آخرين زنداني است كه به تبعيد برنگشتيم. بعد از زندان فضاي جامعه دگرگون و فعاليت روحانيت نيز بسيار گسترده شده بود. مرحوم آقاي بهشتي و مرحوم شهيد مطهري در اين ميان نقش جدي داشتند. من در جلساتي كه برگزار ميشد، شركت ميكردم.
* آيا در بحبوحه و آستانه انقلاب نيز خاطرهاي از شهيد مطهري داريد؟
** بله، اتفاقا در ماجراي ورود امام و بحث ديدار بختيار با امام(ره) در پاريس خاطره مهمي از شهيد مطهري دارم كه با بسياري از ديدگاهها متفاوت است. در بحث ديدار بختيار با امام به خاطر دارم كه در همان روزهاي منتهي به انقلاب، يك روز عصر در مدرسه رفاه كه ستاد استقبال امام در آنجا مستقر بود، حضور داشتم و شاهد بودم كه كسي با مرحوم آقاي مطهري تلفني صحبت ميكند. من نميدانستم آن سوي خط چه كسي است، اما از قرايني كه بعدها شنيدم، متوجه شدم ظاهرا آن فرد آقاي احسان نراقي است كه از طرف دولت وقت صحبت ميكرد و موضوع صحبت نيز بحث توافق احتمالي ميان دولت وقت و شوراي انقلاب بود.
آنچه از اين سوي خط ميشنيدم اين بود كه آقاي مطهري ميگفتند اين حرف شما و پيشنهاد شما اصلا قابل طرح نيست. به نظر ميرسيد آن سوي خط ميپرسد چه پيشنهادي قابل طرح است و آقاي مطهري ميگفت: آن چيزي كه قابل طرح است، اين است كه آقاي بختيار براي تقديم استعفاي خودش به پاريس برود و ميشود اين را در شوراي انقلاب مطرح كرد.
اگر اين آشتي رخ ميداد، براي دولت بختيار موفقيت مهمي تلقي ميشد. اما شهيد مطهري ميگفت شرط استعفا مهم است و بيش از اين نميتوان چيزي خواست. به يكباره شاهد بودم كه شايعهاي پخش شد و از پاريس تماس گرفتند و گفتند شما در قضيه بختيار دخالت نكنيد و اجازه دهيد بيايد. بعد از نماز مغرب و عشا حدود ٢٠٠ نفر از علما از سراسر كشور در سالن بسيار بزرگ مدرسه دخترانه علوي حضور پيدا كردند. اين علما در واقع براي استقبال از امام و فراهم كردن بازگشتن ايشان تشكيل شده بود. در اين جلسه گروهي تندرو و راديكال نيز حضور داشتند كه ميكوشيدند آقاي منتظري را محور قرار دهند و روابط خوبي با شوراي انقلاب نداشتند و شوراي انقلاب را به سازشكاري متهم ميكردند.
زيرا از راديو اعلام شده بود كه بختيار قرار است براي اداي احترام به پاريس برود و بحث استعفا را نگفته بود. در همين جلسه آقاي بهشتي و آقاي مطهري كوشيدند ماجرا را توضيح دهند اما اين تندروها اجازه نميدادند و با اينكه تعدادشان كم بود، اما محوريت آقاي منتظري و همسويي ايشان با آنها باعث ميشد كه بتوانند حرفشان را بزنند. رفاقت آقاي مطهري و آقاي منتظري بسيار صميمانه بود و هر دو جايگاه مهمي در شوراي انقلاب داشتند. اما در هر صورت تندروها هم بودند. اين قضيه تا جايي ادامه پيدا كرد كه شهيد بهشتي كه بسيار سخت عصباني ميشد، ناراحت شد و تصميم گرفت جلسه را ترك كند. سر اين قضيه تندروها ساكت شدند و مرحوم بهشتي از شهيد مطهري خواست كه قضيه را توضيح دهد و شهيد مطهري نيز داستان را همانطور كه گفتم توضيح داد و گفت كه موضع شوراي انقلاب اين است كه حداقل آقاي بختيار براي تقديم استعفا به پاريس برود، منتها از پاريس تماس گرفتند كه شما دخالت نكنيد و شوراي انقلاب نيز موضعش اين است كه با تصميمات پاريس مخالفت نكند. منظور از پاريس خود امام بود و معناي اين سخن شهيد مطهري اين بود كه خود امام اين موضع را اتخاذ كردهاند.
بعد از اين توضيح تندروها ساكت شدند، اما قانع نشدند. در اين ميان مرحوم منتظري جلسه را ترك كردند (شايد بخشي از توضيحات شهيد مطهري را نشنيدند) و وقتي برگشتند، گفتند كه همين حالا با بختيار تماس گرفتهام و گفتهام تا استعفا ندهي، امام تو را نميپذيرد. اين براي شوراي انقلاب بسيار تلخ بود، زيرا شوراي انقلاب نهاد رسمي انقلاب بود و امام آنها را تعيين كرده بود.
* يعني از پاريس در وهله اول گفته شده بود كه شرط استعفا مطرح نيست؟
** بله و گفته بودند كه شوراي انقلاب در اين قضيه دخالت نكند.
* پس بعدا چه شد كه نظر پاريس عوض شد؟
** اينجا جايي است كه در اين قضيه به خصوص مساله به نفع دولت بختيار ميشود. البته روايت من با روايت مرحوم منتظري متفاوت است. در هر صورت آقاي بهشتي گفتند كه ماجرا به اين صورت است و اگر اكثريت مخالف است، راي بگيريم و ديدگاهمان را به پاريس منعكس كنيم. اما در قيام و قعود راجع به اين قضيه، كسي حاضر نشد با تصميم پاريس مخالفت كند، غير از ١٢،١١ نفر. زيرا همه ميگفتند كه تصميم پاريس، تصميم خود امام است و در نتيجه در رايگيري به نفع شوراي انقلاب شد و طرفداران آقاي منتظري در اقليت قرار گرفتند. در همين بين گفته شد كه امام مصاحبه كردهاند و گفتهاند تا بختيار استعفا نكند، او را به حضور نميپذيريم. زيرا آقاي منتظري يك تلفن هم به پاريس كرده بودند.
به هر حال اين حادثه بسيار تلخي براي شوراي انقلاب بود. من هيچوقت آقاي بهشتي را به آن عصبانيت نديده بودم. اگر كسي بداند كه مساله نقض پيمان تا چه اندازه در اسلام منفي تلقي شده، متوجه دليل عصبانيت شهيد بهشتي ميشود. از نظر اعتبار بينالمللي نيز قرارداد بسيار اهميت دارد. شوراي انقلاب نيز نهادي بود كه امام تعيين كرده بود و چنين نهادي نخستين قرارداد را با دولت وقت امضا كرده بود و به فاصله دو سه ساعت اين قرارداد نقض شد. به همين علت بختيار خودش را در موضع قدرت احساس و اعلام كرد كه من اجازه ورود به امام نميدهم. بالاخره نقض قرارداد خودش مهم است.
* يعني شما ميگوييد تلفن مرحوم منتظري باعث تغيير راي پاريس شد؟
** حالا هر چيز، ما چون در پاريس نبوديم، نميتوانيم با قطعيت در اين مورد نظر بدهيم. كساني كه در پاريس بودند، از مرحوم صادق طباطبايي تا مرحوم شهيد عراقي تا... ديگران روايتهاي ديگري دارند و آنها نيز پنج، شش روايت دارند. من حتي از آقاي موسويخوئينيها كه در پاريس حضور داشت، پرسيدم روايت ديگران را قبول نداشت. هنوز هم راجع به اين موضع كار جامعي نكرده است.
اما در هر صورت آن شب، شب بسيار تلخي بود و بعد از آن اكثر آقايان نيز به اقامتگاه خودشان رفتند. نيمه شب و حدود ساعت يك يا دو بامداد بود كه شهيد بهشتي تماسي از مدرسه رفاه به پاريس گرفتند و با مرحوم حاج احمدآقا صحبت كردند و بسيار عصباني بودند و گفتند اين چه رويهاي است؟ ما البته نميدانستيم كه از آن سو چه ميگويند و پيدا بود كه شهيد بهشتي قانع نميشد و تا پشت گردن ايشان از عصبانيت سرخ شده بود. اما بعدا معلوم شد كه آن تلفني كه عصر گرفته بودند و گفته بودند شما كاري نداشته باشيد، خيلي حرف امام نبود.
اما اينكه چه كسي مقصر است را خدا ميداند. بعد جلسهاي تشكيل شد و از آن ٢٠٠ نفر، ٣٠ نفر بيشتر نمانده بودند و بقيه به اقامتگاههايشان رفته بودند. در اين جلسه آقاي مطهري هم نبود و آقاي بهشتي آن را اداره ميكرد و صورت مساله را آقاي بهشتي مطرح كردند و گفتند كه ما تا امروز وقتي به تظاهرات ميرفتيم، به مردم ميگفتيم كه اگر دولت بختيار با آمدن امام موافقت نكند، ما حرف آخر را ميزنيم. اين را هر روز ميگفتيم. فردا ديگر اين حرف را نميتوانيم بزنيم و بنابراين بايد كار ديگري كنيم كه قضيه تحصن در مسجد دانشگاه تهران مطرح شد كه پيشنهاددهنده اصلي من بودم.
* اگر موافق باشيد بازگرديم به قضيه شهيد مطهري و ترور ايشان توسط گروه فرقان. شما همانطور كه تا اينجا اشاره شد، رابطه نزديكي با شهيد مطهري داشتيد و بعد از قضيه ترور و شهادت ايشان به عنوان يكي از دو نفر محاكم شرع براي رسيدگي به پرونده فرقان انتخاب شديد.
** من البته از گروه فرقان شناخت زيادي نداشتم. تبعيد كه بودم بعضي دوستان كه به ديدارم ميآمدند، ميگفتند كه چنين گروهي تشكيل شده و جزوههايي داشتند. بعضي نيز نسبت به آنها سمپاتي داشتند اما ما ميخوانديم و ميخنديديم. نگاهي نيز كه به گروه داشتيم اين بود كه اين گروه افراطي است و حرفهاي خيلي محكمي ندارد. مرحوم شهيد مطهري نيز حساسيت فوقالعادهاي نسبت به آنها داشت و در يكي از كتابهايش (يكي از چاپهاي علل گرايش به ماديگري) نيز رسما به اين موضوع اشاره كرده بود و آن را مطرح كرده بود. حتي اينكه يكي دو تا از اشتباهات خندهآور آنها را آورده بود.
* فرقانيها تز اسلام منهاي روحانيت را مطرح ميكردند و اكبر گودرزي جواني تندرو و افراطي بود كه با تكيه بر اين ايدههاي خام، گروهي از جوانان را دور خودش جمع كرده بود.
** به قول امروزيها گروه فرقان متني است كه نياز به رمزگشايي دارد و رمزگشايي ايشان كار سادهاي نيست، زيرا يك متن هم نيست. درست است كه چيزي به عنوان مركزيت داشتند، اما هيچ سنخيتي ميان افراد اين مركزيت هم نبود. من قبلا در يكي از شمارههاي ياد (٩٧ و ٩٨) در پاسخ به نشريه يادآور (٦ و ٧ و ٨) در اينباره صحبت كردهام.
* قضيه حاكم شرع بودن شما در اين قضيه چطور است؟
** بحث انتخاب نبود. من دورادور ميدانستم كه ايشان شناسايي شدهاند و به زودي دستگير ميشوند. وقتي كه مطلع شدم اين گروه را دستگير كردهاند، با عجله به اوين رفتم و ميدانستم كه در جايي از اوين اين مساله را پيگيري ميكنند و نزد آقايي رفتم كه در اين كار بيشتر او را ميشناختم و ميدانستم اين قضيه را پيگيري ميكند. ميخواستم اين كسي را كه شهيد مطهري را ترور كرده ببينم.
* اسمش چه بود؟
** بصيري. به نظر خودم ميآيد كه خيلي زود به آنجا رفتم اما بعدا كه حرفها مطرح ميشود، اختلافنظر زياد ميشود و معنايش اين است كه از شنيدن خبر با اين اتفاق فاصلهاي بوده است زيرا به هر حال خبر دستگيري رسمي كه نبود و ما از كانالها و روابط خبر را شنيده بوديم. به هر حال وقتي رفتم و گفتم ميخواهم اين شخص را ببينم گفتند كه اعدام شده است. براي من خيلي عجيب بود كه به اين سرعت چطور اعدام كردهايد؟ آن فرد گفت بقيه را هم را اعدام ميكنيم.
* آن فرد آقاي نقاشان بود؟
** بله، حالا چون اختلافاتي شده نميخواهم زياد حرف بزنم. اما فكر ميكردم اين خيلي براي جمهوري اسلامي ضرر دارد كه در اين جو كسي نفهمد چه كسي بود و چطور شد و كلي تهمت را متوجه انقلاب كند. به هر حال به من گفتند كه اين افراد حرف نميزنند و گفتهاند كه شما كافريد و موضع تندي دارند و كسي نيست كه وقت بگذارد. من گفتم خودم ميايستم و از همان جا نگاه ميكردم. در افرادي كه نگاه ميكردم، قيافه عباس عسگري نامي خيلي آشنا به نظرم رسيد. به هر حال برخي قيافهها براي آدم دلپذير است و با او شروع به صحبت كردن كردم و او به من گفت كه چنين نيست كه بگوييم حرف نميزنيم.
فقط شرط داريم يعني اگر من با كسي حرف بزنم، اگر جايي گير كردم، كسي كه از من بيشتر مطلع است بيايد و او بگويد چه خبر است. مثلا اگر من نتوانستم جواب بدهم، خود گودرزي بيايد و ببينم كه چه ميگويد. من گفتم مسالهاي نيست و شرح مفصل ماجرا را در اين شماره ياد آوردهام، زيرا آن چيزهايي را كه ياد آورده است نميشد قبول كرد. دليلش را نيز در اين ويژه نامه آوردهام. اينجا نميخواهم وارد آن مناقشات شوم. اما به طور كامل در اين دو نشريه هست. در يادآور مساله اين طور مطرح ميشود كه آقاي نقاشان ميگويد دادگاه خوب اداره نشد و من رفتم از قم حكم آقايان ناطق و من (معاديخواه) را گرفتم. من گفتهام كه زماني كه دادگاه برگزار شد، اين آقا تهران بوده و قم نبوده است. اين را آوردهام. يعني اختلافنظرها از اين قبيل است. اين اختلافنظرها ناشي از تفاوت ديدگاهها، حافظهها و... است. به همين خاطر تاريخ شفاهي به روششناسي دقيق نيازمند است.
* شما با خود گودرزي ديداري نداشتيد؟
** من از گودرزي خوشم نميآمد. مخصوصا كه همه بلاهايي كه سر اينها آمده مقصر را او ميدانستم و رابطهام با او منفي بود. به همين خاطر هم گفتهام كه اگر امروز بود، من به دليل اين رابطه عاطفي خاص، هرگز در محاكمه او شركت نميكردم زيرا كسي كه در چنين حدي است نبايد قاضي شود. البته در واقع هم قاضي نبودم اما بالاخره حضور داشتم.
* آقاي ناطق هم گويا حضور داشت.
** بله، او بيشتر نقش داشت. آقاي ناطق در دادگاه گودرزي نقش جديتر داشت. من بيشتر عباس عسگري را به خاطر دارم. اينكه ايشان گفتهاند با عباس عسگري هم محل بوديم، من اصلا او را پيش از آن نميشناختم و براي نخستين بار در اوين ديدم. اما در برخوردهايش صداقتي ديدم كه هنوز هم معتقدم...
* عسگري هم اعدام شد.
** بله، اما به نظرم من تعداد اعدامهاي اينها كمتر از تعداد عمليات شان بود زيرا ممكن است يك نفر در چند عمليات شركت بكند. بالاخره مجموعا تصورم اين است كه اگر تعدادي كه اينها از جمهوري اسلامي قرباني گرفتند با تعداد اعدامها مقايسه شود، شايد اعدامها كمتر هم باشد. اين از جاهايي است كه با تمام نقصهايي كه ميتواند به دليل شرايط وجود داشته باشد اما به نظرم ميشود به آن افتخار كرد يعني مجموعا جوري رفتار شد كه با اين افراد كار شد و اينها اكثرا واقعا توبه كردند. البته بعدا چيزي در اوين به اسم توابسازي به وجود آمد كه با اين جريان متفاوت است. اين يك كپي ناقص و داستان ديگري بود. الان متاسفانه قيل و قالهايي پيدا شده كه آدم دوست ندارد واردش شود.
* در پايان ميخواستم بفرماييد كه به نظر شما پديده فرقان چطور به وجود آمد؟
** البته در اين مورد بايد تحقيق كرد و حرف زد اما تصور بنده اين است كه پديده فرقان حاصل يك افراط و تفريطي است كه از يك جهت به گفتمانسازيهايي كه مربوط به سازمان مجاهدين خلق است، مربوط ميشود يعني نوعي ايدهآلپردازيهاي آنچناني كه واقعيت هم نداشت. خود ما هم در مقطعي در اين زمينه نقش داشتيم و براي من مشكلي نيست كه بگويم در اين قضيه بوديم و تقصير داشتيم كه كاريزماسازي از سازمان مجاهدين كه بعدا شد منافقين كرديم.
در كاريزماسازي از اينها ما مقيد نبوديم كه متقن و دقيق حرف بزنيم، تعابيري مثل ابوذر زمان و زهد و... در مورد ايشان به كار ميبرديم و هر فضيلتي را براي اينها ميتراشيديم و هرچه ميشنيديم با آب و تاب ميگفتيم. اين در واقع در جامعه بازتابهايي داشت و يكسري ارزشهايي را در جامعه درست كرد و الگوهايي ولو خيالي ايجاد كرد مثل اينكه افرادي قهرمان هستند و شكنجه ميشوند و حرف نميزنند و.... اين در واقع در تقابل قرار گرفت با يك رفتارهايي كه افرادي در لباس روحانيت ديده ميشد يا برايشان نقل ميشد. به خصوص در داستاني كه بخشي از روحانيت سنتي با دكتر شريعتي در افتادند. به خصوص در يك مقطعي خلئي ايجاد شد. چون كار گروههاي مسلح با پنهان كاري بود و همه به آنها دسترسي نداشتند. در واقع خلئي در جامعه ايجاد شده بود كه آن خلأ را حسينيه ارشاد و دكتر شريعتي پر ميكردند.
تصويري هم كه دكتر شريعتي از ابوذر و چهرههاي مطلوب خودش ارايه ميكرد، اندكي نزديك بود به آن ايدهآلها. در نتيجه عشقي در نسل جوان نسبت به امر خيالي ايجاد شده بود و همه ميخواستند قهرمان شوند. بعد از فاجعه ارتداد سازمان مجاهدين كه اعلام موضع ماركسيستي كردند يعني كساني كه تا پيش از اين ابوذر و سلمان زمان شناخته ميشدند، ناگهان خلأ دومي در جامعه ايجاد شد كه گروه فرقان خيال كرد كه ميتواند اين خلأ را پر كند چون رهبرشان فردي اسكيزوفرنيك بود و خودش را آفريدگار همه آن ارزشهاي خيالي ميدانست و يك ضديت شديدي هم با روحانيت داشت. شايد با او برخورد شديدي شده بود. وقتي مجاهدين دچار انشعاب شدند، او فكر كرد ميتواند اين خلأ را پر كند و اين مصادف شد با فضاي باز و پيروزي انقلاب.
در آن موقع نيز همه جوانهاي احساساتي دنبال اين ميگشتند جايي پيدا كنند و به آرزوهايشان برسند. بقيه جاها دربند و سربند داشت، جايي كه آغوشش را براي اين جوانان بيبضاعت باز كند، فرقان بود و هفت تير دستشان ميداد و برايشان عمليات تعريف ميكرد و حرفهايي سر هم ميكرد. در واقع فرقان در چنين خلأهايي پيدا شد و از اين حيث خيلي شبيه خوارج در تاريخ اسلام است. البته شبيهسازي كلا كار درستي نيست و بيش از آنكه آدم را به واقعيت برساند، غلطانداز است.