* باتوجه به نقش دو مذهب بزرگ اسلامی یعنی شیعه وسنی درطول تاریخ اسلام و تاثیرات متقابلی که این دو مذهب بر یکدیگر داشته است و البته اختلافات و اشتراکاتی که وجود داشته اما شاید بتوان گفت تا بدین موقعیت این اختلافات پررنگ نبوده است. چنانچه این دومذهب درمقطعی بسیار به یکدیگر نزدیک بودهاند. آن هنگام که دانشمندان شیعی وسنی با یکدیگر مناظره میکردند، تمدن بزرگ اسلامیرا تا مرزهای اروپا گستراندند و بسیاری اتفاقات مثبت دیگری که رقم زدند اما به نظر میرسد در این مقطع تاریخی کمتر گفتوگو و مناظرهای بین عالمان سنی و شیعی درجهان اسلام در میگیرد. چه شده است که این دو مذهب از هم فاصله گرفتهاند؟ اساساً شما به فاصله گرفتن این دو مذهب معتقد هستید یا خیر؟
** در طول تاریخ اسلام اختلافاتی بین شیعه و سنی وجود داشته، اما تنها اختلافات موجود مربوط به این دو مذهب نبوده است. در دوران بنی امیه شیعیان علی(ع) همیشه مورد آزار و اذیت و ظلم قرار میگرفتند، اعتراضاتی که علیه بنی امیه بود، فقط محدود به شیعیان نبود و عمدتاً مربوط به دیگران از جمله خوارج و گروههای مختلف در بخشهای متفاوت سرزمین اسلامی آن زمان هم بوده است. برای نمونه مردم مدینه اعتراض گستردهای علیه بنیامیه میکنند که منجر به قتل عام مردم مدینه شد. این جریان را چند سال بعد در مکه هم شاهد هستیم که منجر به تخریب و آتش زدن کعبه میشود. در جنگ بین عبدالله زبیر و حجاج.
* یعنی لزوما شیعیان با حاکمان سنی مشکل نداشتند؟
** داشتند، اما این تنها مشکل نبود. به غیر از این، اعتراضات مختلفی در قلمرو سوریه آن زمان یعنی شام نیز وجود داشت. اصولاً بنی عباس، ضد بنی امیه بود و در دوران بنیعباس انواع و اقسام اختلافات و مشکلات سیاسی وجود داشته است. یک بخش کوچکی از مجموع اختلافاتی که در تاریخ اسلام وجود داشته، مربوط به اختلافات و مشکلاتی است که بین شیعیان و اهل سنت هست؛ البته اختلافات بین شیعه و سنی در مقایسه با اختلافات و مشکلات دیگری که وجود داشت به مراتب کمرنگتر و کمتر بوده است. برای نمونه منازعات خونینی بین حنابله و اهل حدیث و اشاعره وجود داشته است و حتی بین حنفیان و شافعیان.
اما در حال حاضر مشکلی که ایجاد شده بیش از اینکه ریشه مذهبی داشته باشد عمدتاً ریشه سیاسی دارد. این ریشهها را به طور خلاصه بیان میکنم؛ از هنگامی که بن علی و پس از آن حسنی مبارک سقوط کرد؛ در همان یکی و دو ماه اولی که تحولات در جهان عرب شروع شد، در بحرین هم ما شاهد پیدایش اعتراضاتی هستیم، در آن زمان در میان اعتراض کنندگان، اهل سنت هم حضور داشتند، اما چون اکثریت مردم بحرین شیعه هستند بنابراین اکثر معترضین شیعه بودند. از سویی بحرین برای همه شیخ نشینان و مخصوصاً برای عربستان بسیار مهم است، یک بخشِ مقابله رژیم آل خلیفه با این مساله، پلیسی، امنیتی و نظامی بود که دخالت کردند و حرکت آرام و مسالمتآمیز مردم را که هیچ نوع جنبه خشونتآمیزی نداشت را با اقداماتی خشونت آمیز سرکوب میکردند. آنهاها مسجد و حسینیه را خراب کرد. این در حالی است که حتی در اوج جنگهای بالکان ما شاهد تخریب مراکز دینی نیستیم، البته چند مورد معدود وجود داشت، اما آنقدر با اعتراض مردم منطقه بالکان و همچنین جامعه آن زمان اروپا مواجه شد که از این کار باز ایستادند.
* چرا در بحرین چنین اقدامات خشونت آمیزی علیه معترضان انجام میشود؟
** با توجه به وسعت اعتراضها رژیم مجبور بوده چنین کند. تعداد زیادی از حسینیهها و مساجد حتی قدیمی و تاریخی را خراب کردند. رژیم آل خلیفه و حامیان رژیم میخواستند به حداکثر ممکن این جنبش عدالت خواهانه را سرکوب کنند. همه مردم اعم از شیعه و سنی در ابتدا میخواستند نخست وزیر بحرین که به مدت 40 سال در این سمت بود، تغییر کند.
* با وجود اینکه اکثریت بحرینیها شیعه هستند، اما حاکم آنها سنی بود، در واقع برای مردم اهمیت نداشت که یک حاکم شیعی بیاید؟
** نه! آنها هدفشان این بود که اصلاحاتی انجام شود و از نظر آنها تغییر نخست وزیر در راس این اصلاحات بود. در مصر، لیبی و تونس صحبت از اسقاط نظام بود، اما در بحرین بیشتر به اصلاحات نظام فکر میکردند تا به اسقاط نظام.
رژیم بحرین برای اینکه شرایط را تغییر دهد، شروع به مقابله کرد، یک بخشی از این مقابله جنبه امنیتی و پلیسی داشت؛ اما برای اینکه مسیر اصلی مساله را تغییر دهند، گفتند شیعیان اعتراض کردند چون حاکم سنی است لذا عملا جامعه را قطبی کردند؛ به این معنا که اهل سنتی که در داخل معترضین بودند را با تهدید و تطمیع جدا کردند و تبلیغ کردند که این یک جریان طایفی است. این موضوع تنها در بحرین نماند بلکه ادامه پیدا کرد. بعد از آن ما شاهد ادامه بحران در سوریه هستیم و کسانی که علیه رژیم سوریه صحبت میکردند مخصوصا آن کسانی که از شخصیتها و عالمان دینی بودند، نمیگفتند چون این نظام، نظام فاسدی است بلکه میگفتند چون این نظام،نظام علوی است. یعنی مردم را تشویق به سرنگونی نظام چون علوی بود، میکردند.
* خود عالمان هم به ایجاد اختلاف میان شیعه و سنی دامن میزدند؟!
** بله! همین آقای لحیدان که مدتی رییس قوه قضاییه عربستان بوده و در حال حاضر هم جزو هیات افتا و از عالمان مهم عربستان است و همچنین دیگران، همه مردم را به عدالت و نظام سالم فرا نمیخواندند بلکه به این فرا میخواندند که چون این نظام علوی است باید علیه او اقدام کنید. در همان دوران اولیه تحولاتی که در جهان عرب وجود داشت با اقداماتی که آنها برای نجات رژیم بحرین و همچنین برای تشدید مخالفت علیه رژیم سوریه انجام دادند،شکل مبارزه عدالت خواهانه را به شکل یک جریان قطبی شده مذهبی در آورد. در واقع نقطه آغاز از آنجا شروع و سپس این جریان تشدید شد.
به عنوان مثال گروههایی چون القاعده، جبهه النصره و داعش که از خارج سوریه برای جنگیدن با رژیم اسد آمدند، هیچکدام برای ایجاد یک نظام عادلانه نیامدند، بلکه همه آنها صرفا به دلیل اینکه رژیم حاکم، علوی است، آمدند و دست به اسلحه بردند لذا به طور کلی شرایط در منطقه قطبی شد؛ برخی کشورها به منظور حفظ خود و برای حداکثر بدنام کردن مخالفان، این اقدامات را آغاز کردند و متاسفانه این جریان ادامه پیدا کرد.
* مفتیهای سلفی و تکفیری فتاوایی علیه شیعیان صادر میکردند و هنوز هم این دسته از فتواها را صادر میکنند. در واقع ما شاهد مولفه آگاهی و آگاهیبخشی که باید در میان عالمان، خبرگان و کارشناسان مذاهب وجود داشته باشد، نیستیم، این نکته نشان دهنده چیست؟
** در یک قضاوت بی طرفانه باید گفت مشکل از طرف شیعیان نبود. البته این هم حرف درستی نیست که بگوییم مشکل از طرف عالمان سنی بود، بلکه از طرف عالمان وهابی و سلفی بود. یعنی قاطبه اهل سنت چه عالمان و چه غیر عالمان از گروههای تروریستی حمایت نمیکردند. یک گروه خاصی از آنها که عمده تفکرات و اعتقاداتشان، وهابی است، این سخنان و فتواها را مطرح میکردند و دیگران را هم تحت تاثیر قرار میدادند.
* عربستان مأمن عالمان وهابی است و حاکمان سعودی آنها را حمایت میکنند. در واقع میشود گفت که خود سعودیها به دنبال پر رنگ کردن این اختلافات مذهبی هستند. اهداف آنان در افق و دید بلند مدت چیست و به کجا میخواهند برسند؟ آیا با این اقدامات تنها قصد تضعیف شیعیان را دارند؟
** در شرایط بعد از 2011 و تحولات جهان عرب، آنها در یک برآورد دیدند، بهترین راهی که میتوانند از خودشان و متحدینشان دفاع کنند و همچنین بهترین راهی که میتوانند مخالفان سیاسی و کشورهایی که در طرف دیگر هستند را تضعیف کنند، این است که در روح طایفهگری و اختلافات شیعه و سنی بدمند؛ متأسفانه این کار را انجام دادند و در این زمینه بسیار سرمایهگذاری کردند.
* به موفقیت رسیدند ؟
** بسیار موفق شدند.
* نمونه این موفقیت چیست؟
** امروز شرایط بسیار قفل شدهای که در منطقه میبینید، نتیجه تعقیب همان سیاست بسیار خطرناکی است که در پی قطبی کردن و انشقاق کردن جوامع منطقه است.
* به نظر شما سیاستی که امروز در پیش گرفته شده، تاثیری بر روی خود مردم و نگاه سنیها به شیعیان و شیعیان به سنیها خواهد داشت؟ این قطبی شدن را در بین مردم هم میبینیم؟
** بله! مردم عادی سلفی نیستند، به همین دلیل سلفیهای متعصب خود را مدافع اعتقادات درست اهل سنت معرفی کردند و سعی کردند تا حد ممکن شیعیان را به عنوان دشمنان آنها در ذهنشان تصویر کنند. در نتیجه در حال حاضر (2015) در مقایسه با 10 و حتی 5 سال گذشته (2009)، افکار عمومی اهل سنت توسط این تبلیغات بسیار مسمومتر شده است.
* در حال حاضر برای اینکه خشونتها در منطقه کم شود و اختلافات کمرنگتر گرددکشورهای منطقه باید چه سیاستی را اتخاذ کنند؟
** قبل از همه باید روشن شود که ما چرا به این نقطه رسیدیم. تا مشکل را خوب درک نکنیم و در همه ابعاد آن تسلط نداشته باشیم، نمیتوانیم برای آن درمانی را تجویز کنیم. این مشکل یک مشکل چند لایه است؛ در ضمن ناشی از تحولاتی است که کم و بیش از دهه 60 قرن گذشته شروع شد و چیزی نیست که یک مرتبه ایجاد شده باشد.
فرض کنید ایدئولوژی القاعده که مادر ایدئولوژیهای تفکرات برانداز و تکفیری است، در دهه 60 ایجاد شد و تئوریسین اصلی آن هم سید قطب بود. حداقل 30 سال تحولات خود را پشت سر گذاشته تا به القاعده دهه 90 رسیده است. باید از دهه 60 شروع و بررسی کنیم که چه نوع تفکراتی مطرح شده و چه نوع تجربیات اجتماعی، سیاسی و دینی مخصوصا در دهه 70 به ویژه در داخل مصر پیدا شده است. درحقیقت در دهه 70 ایدئولوژی پدیدار میشود که جهان را به جاهلی یا اسلامی تقسیمبندی میکند؛ اولین بار است که چنین تقسیمبندی با چنین کیفیتی اتفاق میافتد؛ تعبیر آنها از جهان جاهلی این است که اگر یک جامعه اسلامی داشته باشیم که مطابق با ضوابط دینی عمل نکند، این جامعه حتی اگر نماز بخواند یا روزه بگیرد و حج برود؛ جاهلی است؛ این ایدئولوژی در دهه 60 و 70 با توجه به شرایط موجود در مصر، به سرعت توسط جوانان به ویژه دانشجویان جذب میشود و تحولاتی پیدا میکند، این تحولات تنها فکری نیست بلکه عملی هم هست، یعنی آنچه که موجب پیدایش یک سلسله احزاب تکفیری میشود و در نهایت منجر به یک سلسله نا آرامیهای اجتماعی در مصر میگردد.
این جریان تداوم داشت و در پایان دهه 70، انقلاب اسلامیدر ایران اتفاق افتاد که نکته مهمیاست، اما برای فهم تحولات این نوع ایدئولوژیها از همه مهمتر حاکمیت رژیم کمونیستی در افغانستان و سپس اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی است که در آن زمان تعداد زیادی با تشویق آمریکاییها و مخصوصاً سعودیها از کشورهای مختلف به افغانستان میآیند که بعدها به« افغان العرب» معروف میشوند. بخشی از این افغان العربها، سعودی و با ذهنیت وهابی هستند، عدهای هم که تحت تاثیر ایدئولوژی قطب یا همان جهان اسلامی یا جاهلی هستند، از شمال آفریقا به افغانستان میآیند و در کشاکش مبارزات مسلحانه در افغانستان، یک ایدئولوژی جدیدی شکل میگیرد که بعد از اشغال کویت توسط صدام، ظهور و بروز آن را میبینیم.به عبارت دیگر اشغال کویت در دهه 90 ضربه مهمی بود برای اینکه القاعده به عنوان یک ایدئولوژیبرانداز متولد شود.
در اواخر 2001 طالبان سقوط میکند و طرفداران القاعده متفرق میشوند. سال 2003 سال سقوط صدام است یک خون جدیدی به القاعده تزریق میکند و ایدئولوژی زرقاوی در عراق متولد میشود. به هر حال فهم وضع موجود که مربوط به ایدئولوژیهای برانداز داعش، النصره و القاعده میشود، احتیاج به یک بررسی دقیق تاریخی دارد.
این قضیه بخش دیگری دارد و آن مهاجرین نسل دوم و سوم به ویژه در اروپا هستند. این نسل دوم و سوم احساس شهروندی کامل را ندارد؛ به فرض پاسپورت فرانسوی و آلمانی دارد، اما احساس نمیکند که از جانب کشور پذیرنده مانند یک شهروند عادی پذیرفته شده است لذا این نسل دچار مشکل بحران هویت است؛ این بحران هویت به دنبال راه حلی است؛ راه حلهای مختلفی وجود دارد، ولی یکی از مهمترینهایش همین ملحق شدن به ایدئولوژیهای افراطی است چون میخواهند انتقام بگیرند.
* چرا این نسلی از مسلمانان که در اروپا زاده شده میخواهد انتقام خود را از مذاهب دیگر بگیرد؟ در واقع شهروندانی که بعضاً در اروپا هم زندگی میکرده اند و حالا به عضویت گروههای تروریستی از جمله داعش درآمده اند رفتارهای به شدت خشونت آمیزی دارند که شاید در طول تاریخ تا به این حدت و شدت سراغ نداشته باشیم. ظاهراً یک نوع احساس تنفر بسیار شدیدی که نسبت به دیگران اعمال میکنند؛ این تفکر خشونت چگونه در آنها نهادینه شده است؟
** اینکه شخصیتهای درونی آنها چگونه شکل گرفته و چرا به این نقطه رسیدند، احتیاج به یک بررسی مفصل و طولانی دارد.
* آیا عمده این افراد به نوعی شست و شوی مغزی نشدهاند؟
** به مقدار زیادی همینطور است. اقدامات تروریستی فعلاً در این منطقه یک نوع تجارت است. کشوری مانند قطر یا عربستان دنبال دموکراسی، عدالت و نظام سالم اجتماعی نیستند؛ این مسخره است که قطر به عنوان یک کشوری که حداکثر 400 هزار نفر جمعیت بومی واقعی دارد، داعیه دار عدالت خواهی و نظام سیاسی در کشورهای دیگر شود. متاسفانه مقدار زیادی سرمایه گذاری انجام میشود برای اینکه چنین افرادی این نوع عملیات انتحاری را انجام دهند. مدتی پیش در روزنامه القدس العربی میخواندم که یک تاجر قطری مبلغی را صرفا برای کسانی که عملیات انتحاری انجام میدهند؛ اختصاص داده است؛ به قول خودش این پول برای خدمت به اسلام است؛ اما این پول را فقط به کسانی میدهد که عملیات انتحاری انجام میدهند.در حال حاضر یک مجموعه خیلی کمپلکسی در منطقه وجود دارد که همه آن عوامل باید به دقت شناسایی و تحلیل شود تا اینکه بتوان به یک نقطه قابل قبولی برای فهم وضع موجود رسید.
* دیدگاه شما نسبت به سیاستهای اخیرکشور عربستان چیست؟ همانطورکه میدانید اختلافات این کشور با کشور ایران بیش از پیش پررنگ شده است. اختلافاًتی که پیش آمده را مرهون چه نوع سیاستهایی میدانید؟ به نظر شما چرا این دوکشور نمیتوانند اختلافات خود را کنار بگذارند؟ ریشه منازعات گاه و بیگاه این دو کشور در چیست؟
** باید دید که به چه دلیل این شرایط ایجاد شده است. ممکن است ما مشکلاتی در رابطه با عربستان داشته باشیم، اما الحق والانصاف مشکل اصلی از جانب عربستان است. اصولاً رژیم سعودی بعد از آغاز تحولات اخیر در جهان عرب، تعادل فکری و سیاسی ندارد. فرض کنید در تابستان دو سال گذشته، نوبت عربستان بود که عضو غیر دائم شورای امنیت شود، آن زمان آقای سعود الفیصل در نیویورک بود، اولاً در مجمع عمومی سخنرانی نکرد و سپس اطلاعیهای داد و اعلام کرد که عضو غیر دائم شورای امنیت نمیشود. صحبتهایی که در این اطلاعیه کرده بود، همانند صحبتهای قذافی و با منطقی بود که هیچ وقت در تاریخ 70 ساله خاندان سعودی وجود نداشته است؛ در این زمینه نمونههای فراوان دیگری هم وجود دارد.
اصولاً سعودی، رژیمیاست که در طی سالهای اخیر کلا عصبی است، نوع برخورد و فهمش قذافی گونه است؛ این نوع برخورد تنها نسبت به ایران نیست بلکه تقریبا با همه کشورها اینگونه برخورد میکند. به این علت میشود گفت مشکلی که در حال حاضر در رابطه دو جانبه میان ایران و عربستان وجود دارد، در یک برآورد بیطرفانه عمدهاش از جانب عربستان است؛ ایران همیشه توسط مقامات رسمی و روسای جمهور با حالتی ملایم و آرام گفته که مایل است با کشورهای همسایه و با کشورهای حوزه خلیج فارس و سعودی رابطهای متوازن، خوب و صمیمی داشته باشد؛ اما سعودی یک رژیمی است که از تعادل طبیعی چند دهه خود خارج شده و این عدم تعادل هر روز بیشتر میشود.
امروز عصبی بودن سیاست خارجی رژیم سعودی به مراتب بیشتر از دو سال گذشته است؛ البته این عصبانیت سیاسی و عدم تعادل عربستان به مراتب نسبت به ایران بیشتر است. بیش از یک سال گذشته، ولیدبن طلال به عنوان ثروتمند عربستانی از خاندان سعودی، صریحا در مصاحبه خود گفت که اگر اسرائیل ایران را بزند، ما اعراب خوشحال میشویم! یک همسایه هیچ وقت به همسایه خود اینگونه نمیگوید؛ اما مقامات دینی و سیاسی عربستان در طی سالهای اخیر چنین رویکرد غیر قابل فهمی را نسبت به ایران داشتهاند.
* اکنون که ملک سلمان پادشاه عربستان شده است، فکر میکنید سیاستهای گذشته ادامه داشته باشد؟ آیا با حضور او تغییری در سیاست خارجی عربستان اتفاق نمیافتد؟
** اصلاً قدرت در دست سلمان نیست. سلمان در بین فرزندان عبدالعزیز شاید کمترین مسوولیت رسمی و کمترین سابقه حضور سیاسی و اجتماعی را داشته است، مضاف بر اینکه بیمار است. لذا قدرت در دست او نیست بلکه قدرت در دست نسل دومیهای خاندان عبدالعزیز است، آنها در مقایسه با پدرانشان، یعنی عبدالله، فیصل، خالد و فهد، در شرایطی کاملا متفاوت رشد پیدا کردند؛ نسل اول عبدالعزیز در ایام کودکی در فقر مطلق بودند و تصوراتشان از جهان، همسایگان، عرب و اسلام کاملاً متفاوت بود، نسل جدید عبدالعزیز نه تنها در رفاه کامل بلکه در یک نوع ولخرجی بیحساب و کتاب رشد کردهاند و دنیا را از ورای لذتها و ولخرجیها میشناسند.
دو سال پیش خبری را خواندم که یک شاهزاده سعودی برای اینکه نیم ساعت در کنار یک هنرپیشه جوان آمریکایی بنشیند، 500 هزار دلار پول داده بود! این تنها با رفاه زندگی کردن نیست با ولخرجی غیرقابل تصور زندگی کردن است، افرادی که اینطور رشد کرده اند، مطمئناً نوع سیاستگذاریشان با کسانی که آخرین نسلشان یعنی عبدالله بود، کاملا متفاوت است.
بهتر است که عجله نکنیم، به این معنا که آنها بالاخره راهی را که در پیش گرفتند به بن بست میرسد. اکنون اظهار تمایل از جانب ایران، درست نیست. وقتی نسلی که در حال حاضر سرکار آمده و مدیریت میکند، احساس کند که با این روشها نمیتواند، جلو برود، تصور دیگری پیدا میکند، لذا گاهی وقتها باید زمان داد تا اینکه به نتایج بهتری رسید، صرف ابراز علاقه و نیاز در زمانی که طرف مقابل آمادگی ندارد، بیشتر به دور شدن کمک میکند تا نزدیک شدن.
* اگر روزی عربستان برای برقراری ارتباط بهتر با ایران اعلام آمادگی کرد، اما ایران این آمادگی را نپذیرفت چه؟
** الحق و الانصاف ایران به عنوان یک کشور، هیچ وقت برای گشودن پنجره به روی دیگران، مذاکره، بهبود و ارتقای رابطه با دیگران نه شرطی گذاشته و نه مشکلی داشته است.
* این مساله جزو سیاست خارجی ایران در همه زمانهاست؟
** بله! بسیاری از موارد هست که ایران به کشوری که رابطه اش را قطع کرده ابراز تمایل کرده و حتی سفیر فرستاده و رابطه برقرار کرده است، در حالی که طرف مقابل با آن سرعتی که ما این ابتکار را به خرج دادیم، ابتکار به خرج نداده است. ایران را بسیار متهم میکنند؛ اما همیشه مواضعی که سیاست خارجی ایران اتخاذ میکند به خصوص در رابطه با همسایگانشان سیاست معقولی بوده و از هر نوع پیشنهاد و راهکاری استقبال کرده است.
* حمله عربستان به یمن چقدر جدی است؟ با توجه به اینکه چند کشور دیگری از جمله پاکستان هم قرار بود به این ائتلاف پیوندند اما قبول به این کار نشدند با این حال چه پیشبینی از ائتلافی که عربستان علیه حوثیهای یمن تشکیل داده است دارید؟ این مساله چقدر برای منطقه جدی است؟
** به نظر من «یمن، افغانستان جهان عرب» است. یمن کشور پیچیدهای است که مشکلات بسیار مختلفی دارد؛ بخشی از این مشکلات ناشی از ساختارهای قبیله ای، بخشی دیگر ناشی از دو گونه بودن شمال و جنوب این کشور و بخشی ناشی از عقب ماندگی اقتصادی و صنعتی است. البته با وجود همه این مشکلات، یمن یکی از قدیمیترین ملتهای دنیاست و وارث تمدنهای بسیار بزرگی است؛ در دوره آن قبل از اسلام پادشاهانی داشته و در دوره بعد از اسلام مجموعه عالم خیزی بوده است.
اخیراً روزنامه الاهرام مصاحبه مفصلی را با حسنین هیکل انجام داده است، هیکل در مورد یمن به صورت مفصل صحبت میکند و به صورت محترمانه و انتقاد میکند، به واقع همه کسانی که با مسایل یمن و عربستان آشنا هستند، برایشان روشن نیست که این اقدام و حمله عربستان چه معنای و چه توجیهی دارد! حال حوثیها هر نوع عملکرد و رویکردی که داشته باشند، آیا راه حل این است که عربستان حمله هوایی کند؟! حمله هوایی چه مشکلی را حل میکند؟! البته به نظر میآید که عربستان و متحدانش در حمله به یمن به بن بست خورده اند.
تا دیروز عربستان یعنی در مدت 17 روز، 1200 سورتی پرواز بر روی یمن داشته است، روز اول 35 پرواز و الان به 80 تا 85 پرواز رسیده است، اولاً ضربه هوایی وقتی موثر است که کوتاه، سریع، تند و قاطع باشد، اینکه تعداد حملات هوایی افزایش یافته و مدت زمان بسیاری طول کشیده، نشان دهنده این است که کم آوردهاند و به بنبست رسیدهاند. واقعاً معلوم نیست که چه نوع محاسبه ای در پس این اقدام وجود دارد، این اقدام آنقدر ناشیانه است که وزیر خارجه کشور امارات که هیچ وقت از کشوری انتقاد نمیکند، به انتقاد سریع از پاکستان و ترکیه روی آورده است.
* ائتلاف حمله به یمن به اهدافشان رسیدند؟
** آنها به اهدافشان نرسیدند و قطعا هم نخواهند رسید.
* این احتمال وجود دارد که این جنگ بزودی تمام شود؟
** بعید میدانم.