اندیشههای سیاسی امام(ره)
اندیشهی سیاسی امام خمینی (ره) مجموعهی آرا و عقاید منسجم ایشان در باب مسائل سیاسی از جمله حکومت و انواع آن، دولت جمهوری اسلامی و سایر مباحث مهم همچون حکومتهای غربی است. در این آرا به مباحث مهمی چون دموکراسی که از اصول نظری مهم حکومت در غرب است، نیز پرداخته شده است. در اندیشهی امام در باب دموکراسی، همهی آنچه مربوط به عملکردهای مطلوب و مثبت دموکراسی یا حتی لیبرالیسم میشود، نهتنها در اسلام وجود دارد، بلکه اسلام فراتر از دموکراسی و لیبرالیسم به ابعاد روحانی انسان نیز توجه شده و با رویکرد دینی و اخلاقی راه سعادت انسان نشان داده شده است که برای فهم دقیق اندیشههای امام در این رابطه ابتدا باید به تعریفی اجمالی از این مباحث پرداخت:
مفهوم دموکراسی، لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی
«دموکراسی واژهای است برگرفته از واژههای یونانی دموس به معنی مردم و کراسیا به معنی قدرت» [1] و در اصطلاح سیاسی شکلی از حکومت است که در آن اکثریت مردم دارای قدرت تصمیمگیری و انتخاب بوده و حق آزادی اعم از آزادی بیان برای آنها محفوظ است.
لیبرالیسم نیز که مجموعهای از روشها و سیاستها است بهمثابه دموکراسی بر آزادی افراد در عرصههای مختلف همچون عرصههای سیاسی، اقتصادی، دینی و اخلاقی تأکید دارد. «البته آزادی در لیبرالیسم، بیشتر به معنای آزادی منفی است. همانطوری که آیزایا برلین گفته است: آزادی منفی یا آزادی نامحدود، یعنی اینکه فرد مجاز است بدون دخالت دولت و دیگران، یا به بیان دیگر، بدون هرگونه قیدوبندی، به آنچه عمل کند که میخواهد، و آنچنان باشد که میخواهد.» [2]
با این وصف، آزادی لیبرالیسم به معنای مالکیت خصوصی، بیان آزاد عقاید و اندیشهها و اباحیگری در اخلاق است. دموکراسی لیبرال نیز شکلی از دموکراسی غیرمستقیم یا دموکراسی بر اساس نمایندگی است که مشخصهی اصلی آن برابری انسانها در حوزههای سیاسی، از جمله حق رأی و تعیین سرنوشت خود است. ازاینرو لیبرال دموکراسی میتواند دارای اشکال مختلفی چون پادشاهی مشروطه، جمهوری مبتنی بر قانون اساسی یا یک نظام ریاستی باشد.
بنابراین با اذعان به وجوه افتراق این سه مفهوم، اگر وجه اشتراک دموکراسی، لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی را آزادی، ارادهی مردم در انتخاب حاکمان خود، قانون مداری و در واقع شیوهی حکومت برمبنای رأی اکثریت در نظر بگیریم، میتوان گفت مبانی اندیشهی امام خمینی (ره) با برخی از این اصول همخوانی دارد. امام (ره) نیز در سخنان خود این مسئله را تأیید کرده و حتی در بخشی از سخنان خود، به منتقدینی که معتقدند در ایران دموکراسی وجود ندارد، فرمودهاند: «شیاطین میخواهند منعکس کنند که (در) ایران دموکراسی نیست، ایران قابل عدالت نیست، ایران قابل آزادی نیست.» [3] امام اهمیت خاصی برای مفاهیمی چون آزادی، حق تعیین سرنوشت و قانون مداری قائل بوده و بارها در سخنرانیهای خود در این رابطه صحبت کردهاند.
ایشان در باب آزادی انسانها بهخصوص آزادی بیان و مذهب معتقد بودند: «اول چیزی که برای انسان هست، آزادی در بیان است...» [4] و «اقلیتهای مذهبی در اسلام احترام دارند، حقوق دارند... در عمل به مذهب ـ به مذهب خودشان، در رأی دادن برای وکلای خودشان آزادند...» [5]
التزام و اعتقاد ایشان به قانونمداری نیز تا حدی بود که اعتقاد داشتند «حتی فقیه نیز باید تحت قانون عمل کند و مجری قانون باشد...» [6]
امام همچنین در رابطه با حق مردم در انتخاب حاکمان و سرنوشت سیاسی خود معتقدند: «اینجا آرای ملت حکومت میکند، اینجا ملت است که حکومت را در دست دارد و ارگانها را ملت تعیین کرده است و تخلف از حکم ملت برای هیچیک از ما جایز نیست و امکان ندارد» [7]رئیس دولت اصلاحات با بیان اینکه تمامی مشکل بشر در غرب حل شده است، تفکر غربی را الگوی برتر اندیشه معرفی میکند: «گذشته را باید رها کرد و امروزی شد، راه امروزی شدن هم تمسک به بنیاد زندگی غربی و خرد غربی است.»
امام خمینی (ره) علیرغم التزام به بسیاری از اصول، بنیان حکومت را بر پایههای تفکر دینی قرار داده و با خواست و انتخاب مردم در فاصلهی اندکی از پیروزی انقلاب، جمهوری اسلامی را استوار ساخت. درحالیکه در اندیشههای لیبرالی جایی برای دین در عرصه مدیریت اجتماعی وجود ندارد. ایشان نهتنها مخالفتی بین دموکراسی – بهمثابه روش و نه ارزش - و اسلام نمیدیدند، بلکه اسلام و حکومت جمهوری اسلامی را همخوان با برخی از اصول دموکراسی میدانستند. «حکومت، جمهوری است مثل سایر جمهوریها و احکام اسلام هم احکام مترقی و دموکراسی و پیشرفته و با همهی مظاهر تمدن موافق.» [8] امام با نهادینه ساختن حکومت جمهوری اسلامی، جمهوری را مصداق مردمی بودن و اسلامی را وجه دینی بودن حکومت قرار دادند و معتقد بودند که حکومت دموکراتیک غیردینی، برای مسلمانان مطلوب و مقبول نیست:
«جمهوری هم معنایش را میفهمیم که باید ملت رأی بدهند... ما آن دموکراتیکش را، حتی پهلوی اسلامش بگذارید، ما قبول نداریم ... اهانت به اسلام است... که اسلام دموکراتیک نیست و حال آنکه از همهی دموکراسیها بالاتر است.» [9] با توجه به آنچه گفته شد پرواضح است آنچه از بیان امام بزرگوار قابل درک است این است که ایشان در نظریه ولایتفقیه توجه به مردم و تأکید به خواست ایشان ذیل مردمسالاری دینی را از متن و بتن دین استخراج و به منصه ظهور و اجرا رساندند نه آنکه آن را متأثر از اندیشههای غربی و برگرفته از نظریات و الگوهای حکمرانی غربی مورد توجه قرار دهند.
بهواقع در اندیشهی سیاسی امام، گرچه مردم حق تعیین حاکم را دارند، اما ولایت و حاکمیت حقیقی از آن خداست و تنها خداست که میتواند این حق را به انسانها اعطا نماید. حضرت امام (ره) همچنین مشروعیت حاکمیت را نیز از آن خدا دانسته و معتقد بودند در زمان غیبت، فقیه، زمامدار حکومت از جانب خدا است. ازاینرو در شرایطی که خدا شخص معینی را برای حکومت در دوره غیبت تعیین نکرده، اگر شخص عادلی که عالم به امور دینی است تشکیل حکومت داد، بر مردم ولایت دارد. بر همین اساس به گفتهی امام شکل حکومت در زمان غیبت نیز باید همانگونه باشد که از زمان صدر اسلام تا زمان مهدی موعود (عج) موجود بود.
امام (ره) با آنکه اندیشهی سیاسی خود در باب حکومت را با مراجعه به آرای اکثریت مردم محقق ساختند، اما بهتدریج جریانی که خود را اصلاحطلب مینامیدند، مدعی شدند که تحقق دموکراسی و لیبرالیسم حقیقی با تقلید و پیوند از غرب امکانپذیر است:
اندیشهی اصلاحطلبان در رابطه با دموکراسی...
جریان اصلاحطلبی در ایران مفهومی نو و جدید است. این جریان به مفهوم امروزی آن در دوران قبل از انقلاب وجود نداشته و ساختهوپرداختهی گروهی است که بعد از انقلاب اسلامی بر سر کار آمدند. پیروزی رئیس دولت اصلاحات در انتخابات 1376، و شعار رسمی وی مبنی بر اصلاحات و تشکیل دولت اصلاحات، این اصطلاح را به مفهومی آشنا در ادبیات سیاسی ایران تبدیل کرد. این گروه در آغاز مدعی بود که خواهان حکومت با آموزههای دینی است، بهطوریکه رئیس دولت اصلاحات از رهبران و نظریهپردازان اصلی این جریان در نقد از انقلاب مشروطه در فاصلهای کوتاه از پیروزی انقلاب، یکی از آسیبهای مشروطه را تقلید کورکورانه از دموکراسی غربی بدون توجه به فرهنگ بومی کشور معرفی کرد:
«ما در این مدت دراز [پس از مشروطه] دموکراسی را جستجو میکردیم بیآنکه این جستجو ریشه در تاریخ و فرهنگمان داشته باشد و دیدیم که به کجا رسیدیم... و دیدیم که از متن دموکراسیمان رضاخان درآمد...این است که وقتی با رضاخان و محمدرضا خان هم درافتادیم و حکومت آنان را نفی کردیم، در مقام اثبات خواستار لیبرالیسم شدیم یا سوسیالیسم یا ترکیبی از این دو». [10]
اما با گذشت زمان و روی کار آمدن اصلاحطلبان، بهتدریج تغییراتی که بیشتر در اندیشه و عمل این افراد به وجود آمده بود به زبان نیز بیان شد.. چنانکه عبدالکریم سروش یکی از تئوری پردازان جبهه اصلاحطلبی برخلاف دیدگاههای قبلی با تأکید بر جدایی دین از سیاست مینویسد: «حقیقت دین، همان تجربه فردی دینی است که در مورد پیامبران «تلقی وحی» نام گرفت و دین هیچ ارتباطی به امور اجتماعی و سیاسی و حکومتی ندارد.» [11]
اصلاحطلبان برخلاف امام که حکومت اسلامی را فراتر از دموکراسی و لیبرالیسم معرفی و دین اسلام را عامل این برتری دانستهاند، به تقلید از دموکراسی غرب تأکید کرده و معتقد بودند دین مانعی جهت تحقق دمکراسی است. سخنان برخی از سران این جریان بهخوبی مؤید این مطلب است: «تفکر شیعهگری موجب انحطاط مملکت ما و مانعی برای دموکراسی است.» و یا اینکه: «سیره حضرت علی (ع) و سایر فرق مذهبی صدر اسلام، دموکراسی در انتخاب رهبری و عدم تعیین رهبر برای مردم بوده است.» [12]
علاوه بر این رئیس دولت اصلاحات با بیان اینکه تمامی مشکل بشر در غرب حل شده است، تفکر غربی را الگوی برتر اندیشه معرفی میکند: «گذشته را باید رها کرد و امروزی شد، راه امروزی شدن هم تمسک به بنیاد زندگی غربی و خرد غربی است.» [13]
وی حتی پا را این فراتر گذاشته و شرط اساسی پیشرفت را در گذر از غرب معرفی میکند: «امروز بهجرئت میتوان گفت در زندگی قومی که عزم تعالی و پویایی کرده است هیچ تحول کارسازی پدید نخواهد آمد مگر آنکه از متن تمدن غرب بگذرد و شرط دگرگونی اساسی، آشنایی با غرب و لمس روح آن تمدن یعنی تجدد است...» [14]
علاوه بر این اصلاحطلبان، برخلاف امام که قائل به اصل ولایتفقیه بودند، با رد دین از نظام حکومت، این اصل را مورد سؤال قرار میدهند. در همین رابطه محمد مجتهد شبستری از دیگر اعضای فکری سرشناس اصلاحطلب معتقد بود که «دین، نظام حکومتی ندارد» [15] و یا رئیس دولت اصلاحات تأکید داشت که «شخص خاص نمیتواند و حق ندارد که حاکم بر مردم باشد.»[16] و بدین ترتیب جریان موسوم به اصلاحطلبی بهتدریج و با گذشت زمان، از بسیاری از اصول انقلاب فاصله گرفته و درصدد تغییر در ساختارها و بنیادهای نظام اسلامی در جهت لیبرالیزه کردن آن برآمدند.
این گروه «تلاش کردند گفتمان اصلاحطلبی تجدیدنظرطلب را برای تحقق لیبرالیسم در جامعه غالب کنند. به نظر تجدیدنظرطلبان، اصلاحات باید برپایه حقوق بشر غربی و دموکراسی غربی در قالب نوگرایی دینی بنیانگذاری شود و الا به دامن برخی گروههای داخل نظام خواهد لغزید.» [17]
رئیس دولت اصلاحات شرط اساسی پیشرفت را در گذر از غرب معرفی میکند: «امروز بهجرئت میتوان گفت در زندگی قومی که عزم تعالی و پویایی کرده است هیچ تحول کارسازی پدید نخواهد آمد مگر آنکه از متن تمدن غرب بگذرد و شرط دگرگونی اساسی، آشنایی با غرب و لمس روح آن تمدن یعنی تجدد است»
فرجام سخن
ارزیابی نهایی پیرامون مقایسه تطبیقی اندیشههای امام و اصلاحطلبان در رابطه با مفاهیمی چون دموکراسی، لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی نشان داد که همهی آنچه مربوط به اصول مثبت این مفاهیم میشود، از دیدگاه امام خمینی در اسلام وجود دارد. اما نگاه امام تنها معطوف به اصول اومانیستی این مفاهیم نبوده و فراتر از اومانیسم، به ابعاد روحانی انسان نیز توجه کرده و با تلفیق رهیافت دینی و اخلاقی در سیاست، اسلام را فراتر از دموکراسی و لیبرالیسم دانستهاند. برخلاف امام، اصلاحطلبان که در ابتدا خود را منادی اصلاحات در امور سیاسی اقتصادی و سایر حوزهها میدانستند، بهتدریج در گفتار و اندیشه، لیبرالیزه کردن و تقلید از سبک غربی را شرط اساسی پیشرفت و تمدن معرفی کردند.
این گروه با تمسک به خرد و زندگی غربی درصدد برآمدند که اصول دینداری را با مدرنیسم لیبرال غربی هماهنگ کنند و با ارائهی تفاسیر جدید از دین، به جدایی تدریجی دین از سیاست بپردازند. طرح سازگاری دین و دموکراسی از سوی محمد خاتمی رئیس دولت اصلاحات که در فحوای آن دموکراسی یک ارزش در کنار دین تلقی شده است تفاوت چشمگیری با اندیشه امام راحل عظیمالشأن دارد چراکه امام مردمسالاری دینی را که طرح فرمودند روش و نه ارزشی بود که از بتن و متن دیدن استخراج شده بود و تفاوت ماهویای با دموکراسی غربی داشت. حال سؤال اینجا است با این تفاوت ماهوی رئیس دولت اصلاحات و دیگر همکیشان او چگونه میتواند خود را در ادامه خط امام تعریف کنند؟