صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱۳۹۴ - ۰۷:۴۵  ، 
شناسه خبر : ۲۷۸۷۴۴
نويسنده: امير رضايي‌پناه / كارشناسي ارشد علوم سياسي از دانشگاه تبريز ـ a.rezaeipanah@gmail.com ـ چكيده: هويت آنگاه كه در كناكنش با ديگري قرار مي‌گيرد، اساس زيست اجتماعي يك فرد يا واحد سياسي ـ اجتماعي را سامان داده، به آن معنا مي‌بخشد. فرهنگ سياسي جايگاه نمايش هويت و مرزهاي يك واحد سياسي مي‌باشد. اسراييل، يكي از خاص‌ترين نمونه‌ها در گفتار از هويت و ديگري است. اين رژيم، با داعيه پاسداري از كيان باورمندان به آيين يهود پا گرفته است. مقاله پيش رو در پي واكاوي اركان هويت و ديگري در گفتمان فرهنگ سياسي اين رژيم، و نيز به دنبال نمايش خودي‌ها و غير خودي‌ها در فرهنگ سياسي رژيم صهيونيستي است. نويسنده بر اين باور است كه هويت اسراييل، بيش از آنكه از منابع ايجابي باشد، دگرسازانه و استوار بر خصومت‌سازي است. چارچوب نظري جستار، نظريه تحليل گفتمان، به ويژه خوانشي است كه ارنستو لاكلا و شنتال موف از آن به دست مي‌دهند. واژگان كليدي: فرهنگ سياسي، اسراييل، هويت، ديگري، خصومت‌سازي

مقدمه

هويت، خميرمايه زيست اجتماعي يك فرد يا واحد سياسي ـ اجتماعي است. در گفتار از هويت، بر همساني‌ها و يكساني‌ها انگشت گذارده مي‌شود و بر مبناي آن سامان‌هايي از نشانه‌ها، مدلول‌ها، ارزش‌ها، هنجارها، افراد، نهادها، سازوكارها و فرايندها، خودي و مشروع دانسته مي‌شوند. هويت، ‌پاسخگوي نياز انسان به معنايابي در دو سطح خرد و كلان است. در برابر اين موضوع، ديگري يا غيريت قرار دارد كه پايه و زيربناي آن بر برجسته‌سازي ناهم‌ساني‌ها و ديگرساني‌هاست. در سخن از ديگري،‌ مرزهاي يك گفتمان با گفتمان‌هاي ديگر روشن و آشكار مي‌شود. خصومت‌سازي فرايندي است كه با آن رابطه ميان هويت و ديگري مورد واكاوي قرار مي‌گيرد. پايه خصومت‌سازي، بر به حاشيه‌راني و نفي ديگري است. فرهنگ سياسي، آنگاه كه به مثابه گفتمان در نظر گرفته شود، بهترين جايگاه نمايش هويت‌ها، ديگري‌ها و خصومت‌سازي‌ها در يك واحد سياسي ـ اجتماعي است.

زايش اسراييل، ‌در منطقه پرتنشي چون خاورميانه، با ترتيبات ويژه‌اي كه بر اين برآمدن مترتب است، بايستگي پرداختن به زواياي گوناگون آن را نمايا�� مي‌سازد. در اظهارات رهبران نخستين اسراييل، ‌اين سامان سياسي با وعده پاسداري از شريعت موسوي و استيفاي حقوق يهوديان پا گرفت. اسراييل مدعي است در واكنش به كشتار يهوديان در جنگ جهاني دوم و براي ساختن يك چتر حمايتي براي آنها سامان يافته است. پس اساس اين دولت، ديني و ايدئولوژيك است. اسراييل، رژيمي برساخته از مهاجرين يهودي از جاهاي گوناگون جهان است. از ديگر سو، ‌اين رژيم در بطن جهان اسلام سامان يافت و به ويژه پس از پايان جنگ سرد و آغاز دوران پررنگ‌تر شدن اسلام‌هراسي و اسلام‌ستيزي، خط مقدم جبهه غرب در مقابله با آنچه بنيادگرايي اسلامي ناميده مي‌شود، شد. مردم اسراييل، هم در شناخت هويت خويش با نارسايي‌هايي روبه‌رو هستند و هم در يافتن مرزهاي خود با ديگران.

مقاله حاضر در پي پاسخ به اين پرسش است كه «هويت و ديگري در فرهنگ سياسي اسراييل چگونه تعريف مي‌شود؟» در پاسخ، فرضيه جستار مي‌آيد كه بر پايه آن هويت اسراييل از سه منبع ديني، ‌ملي ـ سياسي و قومي ـ نژادي و در سايه يك دگرسازي و خصومت‌سازي شديد در دو پهنه دروني و بيروني تغذيه مي‌شود. چارچوب نظري اين مقاله نظريه گفتمان به ويژه خوانش لاكلا و موف است. مطالب در دو بخش تعريف مفاهيم يا چارچوب نظري،‌ و مباحث انضمامي سازماندهي شده است.

تعريف مفاهيم

گفتمان

از ديد لاكلا و موف، گفتمان يك تماميت سازمند است كه برايند كناكنش نشانه‌هاست. بنا به باور فوكو، مفهوم گفتمان به عنوان كليتي ساختاري از تفاوت‌ها تعريف شده است؛ هنگامي كه فردي در نتيجه كناكنش نشانه‌ها، توانايي پيكربندي نظام موقعيت‌هاي كاملا متفاوت را به دست آورد، اين نظام موقعيت‌هاي متفاوت «گفتمان»‌ناميده مي‌شود.1 گفتمان هيچ گاه نمي‌تواند كاملا به ثبات برسد؛ به اين معني كه چندگاني معنايي در حوزه گفتماني نمي‌تواند آن را تغيير دهد يا از آن چشم‌پوشي نمايد. گفتمان به عنوان تماميتي پايه‌گذاري شده است كه در آن هر نشانه‌اي از راه ارتباطي كه با ديگر نشانه‌ها دارد، به صورت يك لحظه ثبت مي‌شود. اين ثبات با حذف همه معناهاي ممكني كه يك نشانه مي‌توانست داشته باشد، انجام مي‌گيرد. به عبارتي، همه راه‌هاي ممكني كه در آنها نشانه‌ها مي‌توانستند به يكديگر مرتبط باشند، كنار گذاشته مي‌شوند.
بنابراين، گفتمان كاهش امكانات است. تلاشي است براي متوقف كردن لغزش نشانه‌ها در ارتباطشان با يكديگر و به همين صورت،‌ خلق سيستم معنايي يك‌پارچه. نظريه گفتمان كه ريشه در ايده‌هاي پسامدرن و پساساختارگرا دارد، بيان مي‌كند كه گفتمان جهان اجتماعي را در معنا مي‌سازد و به دليل بي‌ثباتي مبنايي زبان، معنا هيچ گاه به صورت پايداري به ثبات نمي‌رسد. هيچ گفتماني موجوديت بستاري نيست، بلكه هميشه در ارتباط با ديگر گفتمان‌ها منتقل مي‌گردد. بنابراين واژه كليدي نظريه، «نزاع گفتماني» است. گفتمان‌هاي گوناگون با يكديگر در نزاع هستند تا به هژموني دست يابند و يا به عبارتي، معناهاي زباني را به شيوه خاص خود تثبيت نمايند،2 اين تعريف به سمت و سوي انگاره ساخت گفتماني فوكو به عنوان انضباط در پراكنش گرايش دارد، اما لاكلا و موف با رد تمايز ميان كنش‌هاي گفتماني و غير گفتماني، خود را از اين مفهوم دور مي‌نمايند. افزون بر اين، آنها با وجود پيروي از دريدا براي تعميم گفتمان خود و با بيان اينكه نبود يك مدلول برتر، پهنه و حركت مفهومي را در حد نامتناهي افزايش دهد، اما به هنگام گرايش به سمت روانكاوي، خود را از او دور مي‌نمايند.3 لاكلا مي‌گويد: او اين را درك نمي‌كند كه قدرت بيان سياسي به زبان و گفتار محدود است، ‌از اين ديدگاه، انگيزه‌هاي تمايز دوست/ دشمن تنها زبان‌شناختي نيستند؛ «گفتمان نخستين زمينه ساخت چنين مادياتي است. منظور من از گفتمان،‌ آن گونه كه بارها نيز بدان پرداخته‌ام، اين نيست كه لزوما به پهنه‌هاي گفتاري و نوشتاري محدود باشد، بلكه گفتمان به هر گونه پيچيدگي مولفه‌هايي كه روابط در آنها نقش ايجادي دارد، اشاره مي‌كند. اين بدان معناست كه اين عناصر پيش از پيچيدگي ارتباطي وجود نداشته‌اند، ‌بلكه از آن راه ساخته شده‌اند. بنابراين «ارتباط» و «ماديت» مترادف هستند.»4

نظريه لاكلا و موف از گفتمان مدلي كلي از پويايي اجتماعي ارايه مي‌دهد كه ارتباط فراواني به ساخت‌هاي ملي دارد.5 لاكلا و موف براي ساخت نظريه خود، درك اجتماعي به عنوان يك فضاي گفتماني را به عنوان يك اصل هستي‌شناسانه پيشنهاد مي‌دهند. بنابراين ايستار ساخت اجتماعي پاسخگوي مدلي بديع است. ايده آنها از گفتمان نه تنها به مولفه‌هاي زبان‌شناختي (واژگان شفاهي يا نگاشته شده)، بلكه به هر نوع ارتباط مفهومي اشاره دارد.6 هنگامي كه درباره گفتمان، يا يك‌پارچگي گفتماني يك هويت يا سوژه فرهنگي ـ سياسي گفتگو مي‌كنيم، حالت متفاوتي مي‌بينيم؛ چرا كه هر عنصري كه با آن روبه‌رو مي‌شويم مي‌تواند پيامد يك فرايند مفصل‌بندي شده باشد و مهم‌تر اينكه ماهيت عناصر مفصل‌بندي شده، در فرايند مفصل‌بنديشان به صورت قابل توجهي تحول مي‌يابد. دليل اين مساله به سادگي قابل درك است؛ اگر هويت فرهنگي ـ سياسي حاصل پيوند عناصر متفاوت باشد، ‌در اين صورت هويت اين عناصر، در فرايند مفصل‌بندي شدگي، بدون تغير باقي نمي‌ماند. گفتمان فرايندي است كه هيچ سوژه اراده‌گرايي براي به پيش كشيدن رشته‌ها در پس فرايند مفصل‌بندي ندارد.7 از ديد نظريه گفتمان، هر موجوديت سياسي ـ اجتماعي، به عنوان موجود گفتماني شكل مي‌يابد8 و اينكه هر گونه تمايزي ميان آنچه كه معمولا جنبه رفتاري و زبان‌شناسي كنش‌هاي اجتماعي ناميده مي‌شود يا تمايزي نادرست است و يا اينكه بايد موقعيت خود را به عنوان جداسازي توليدات اجتماعي از معنا كه تحت عنوان گونه تماميت گفتماني شكل مي‌يابد، پيدا كند.»9

نورمن فركلاف بر اين باور است كه گفتمان تنها يك جنبه در ميان جنبه‌هاي گوناگون كنش اجتماعي است. اين تفاوت ميان گفتمان و غير گفتمان‌ آثاري از ماركسيسم سنتي را در نظريه فركلاف نشان مي‌دهد. تحليل گفتمان انتقادي كمتر از نظريه گفتمان لاكلا و موف به پساساختارگرايي گرايش دارد. يكي از نقاط مركزي تحليل گفتمان انتقادي فركلاف بررسي تحول است. فركلاف بر مفهوم درون‌بافتي تمركز دارد؛ به عبارتي، چگونگي به پيش كشيدن ديگر عناصر و گفتمان‌ها در يك متن. با تركيب عناصري از گفتمان‌هاي متفاوت است كه استفاده از زبان مي‌تواند گفتمان‌هاي فردي و به همين صورت جهان اجتماعي و فرهنگي را متحول نمايد. رويكردهاي انتقادي گفتمان ادعاي فلسفه زبان‌شناسي ساختارگرايان و پساساختارگرايان، مبني بر اينكه دستيابي ما به واقعيت هميشه از راه زبان است، را به عنوان نقطه آغاز كار خود قرار مي‌دهند.10 فركلاف و روث وداك در خوانش خود از تحليل انتقادي گفتمان، گفتمان (استفاده از زبان در گفتار و نوشتار) را به عنوان نوعي كنش اجتماعي تلقي مي‌نمايند. اين تعريف اشاره به رابطه ديالكتيك ميان يك رويداد گفتمان‌گونه ويژه و موقعيت‌ها، نهادها و ساختارهاي اجتماعي دارد كه آن را شكل مي‌دهند؛ رويداد گفتماني با آنها شكل مي‌يابد اما آنها را نيز صورت‌بندي مي‌نمايد. به ديگر سخن، گفتمان از نظر اجتماعي بنيادين و شرطي است. گفتمان سازنده موقعيت‌ها، اهداف دانش،  هويت‌هاي اجتماعي و روابط ميان افراد و گروه‌ها مي‌باشد. از آنجا كه گفتمان از نظر اجتماعي پربرايند است،‌ مسائل مهم قدرت را برجسته مي‌سازد. كنش‌هاي گفتمان‌گونه مي‌توانند تاثيرات ايدئولوژيك عمده‌اي داشته باشند. در واقع، آنها مي‌توانند روابط ناعادلانه قدرت ميان طبقات اجتماعي، زنان و مردان، اقليت‌ها و اكثريت‌هاي نژادي/ فرهنگي را توليد و بازتوليد نمايند كه اين از راه شيوه‌هايي به دست مي‌آيند كه آنها اشيا را عرصه و به افراد جايگاه مي‌دهند.11

هويت و ديگري

هويت يا كيستي در ساده‌ترين تعريف، برداشتي است كه هر گفتمان از خود دارد. كيستي در نسبت مستقيم با نشانه مركزي و چگونگي مفصل‌بندي ديگر نشانه‌ها و انگاره‌ها به گرد آن باشد. كيستي در بستر گفتمان‌ها پديد مي‌آيد. گفتمان‌ها و هويت برآمده از اموري حادث‌اند، نه قديم و فراگفتماني. گفتمان‌ها در يك پويش دوسويه، فرد و جامعه را معنا كرده، بدان هويت مي‌بخشند. همان گونه كه تصور رنگ سرخ در خلاء ممكن نبوده و تنها مي‌توان هنگامي از آن سخن گفت كه بر روي شيء يا چيزي سوار شود، مانند ماشين يا پرچم سرخ، هويتي نيز براي فرد و جامعه بيرون از گفتمان متصور نيست. اين گفتمان است كه هويت فرد را سامان داده و وي را معنا مي‌بخشد.

به باور لاكلا و موف گفتمان پيشتر از صورت‌بندي هويت است؛ بدان معنا كه هويت كاملا از راه گفتمان شكل مي‌گيرد. بر پايه آنچه لاكلا و موف بيان مي‌‌دارند، هويت‌ها بر كمبود تمركز دارند. ما هيچ گاه به يك هويت نهايي دست نمي‌يابيم؛ هويتي كه مجموعه‌اي از موقعيت‌هاي سوژگي است و چارچوبي توصيفي معرفي مي‌نمايد كه به عنوان گفتمان تبييني كاملي عمل مي‌كند.12 هويت همچنين ريشه در روان‌شناسي فردي دارد. فرد زماني هويت دارد كه بتواند خود را در فضاهاي اخلاقي، اجتماعي و مادي قرار دهد، آگاهي هوشيارانه از به هم پيوستگي و تمايز خود تجربه كند و بر پايه اين توانايي‌ها بتواند كنش مستقلي داشته باشد.13 يك هويت قدرتمند تلاش مي‌كند مجموعه‌اي از تفاوت‌ها را صورت‌بندي نمايد. هويت اين كار را براي ايمن‌سازي خويش انجام مي‌دهد تا خود را به عنوان هويتي خوب، منسجم، كامل و منطقي نشان دهد و خود را از ديگري حفظ نمايد كه در صورت پايه‌گذاري مشروعيت‌اش، خوداطميناني و گنجايش خود را براي بسيج اجتماعي وانمايد.14 جنبش‌هاي نوين اجتماعي و ملت‌هاي نوپديد اغلب به خواسته‌هاي هويتي وابسته‌‌اند. اينان در راستاي يافتن هويتي مستقل، يك‌پارچه و فراگير همه منابع موجود را دستاويز قرار مي‌دهند.

هويت به دو بخش فردي و گروهي تقسيم‌پذير است. هويت فردي بيانگر تجارب ويژه يك انسان نسبت به اشخاص، قوميت، فرهنگ، گرايش مذهبي، جايگاه شغلي و... است. هويت را باورهايي در هم‌ساني و پيوستگي تصاوير مشترك جهاني دانسته‌اند. هويت فردي ويژگي‌هاي فردي يا رفتاري است كه به وسيله آنها فرد به عنوان عضوي از يك گروه شناخته مي‌‌شود، بنابراين هويت فردي با هويت گروهي پيوند دارد. هويت جمعي به طور كلي، اشاره به شيوه‌هايي دارد كه در آنها افراد خود را عضوي از آنچه مي‌دانند كه به عنوان گروهي ويژه تعيين مي‌نمايند. بنابراين اين گروه مي‌تواند به طبقه‌اي اجتماعي از يك جامعه خاص يا به موجوديتي اشاره كند كه در چندين جامعه گسترش دارد.15

سازمان‌يابي هر گفتمان، در كنار هويت، همواره در سايه بودن يك يا چند «ديگري» معنا مي‌يابد. هويت از راه تفاوتش با مجموعه بيكراني از ديگر هويت‌ها شكل مي‌گيرد.16 كيستي اشاره به خودي‌ها و ديگري سخن گفتن از غير خودي‌هاست. سپيد و سياه نه تنها در سايه يكديگر شناخته مي‌شوند، كه نمايانگر طيف گسترده‌اي از رنگ‌ها، به عنوان دوسويه يك نمودار هستند. ديگري در رابطه دگرسازانه خويش با گفتمان مسلط، در پي ارايه مفصل‌بندي‌اي جداگانه و مطلوب جامعه و گرفتن هژموني  از گفتمان چيره است. ديگري نقشي همانند اپوزيسيون و دولت در سايه را داشته و در پي مجالي است تا با مفصل‌بندي عناصر موجود در حوزه گفتمان‌گونگي و يا نسبت مدلول‌هاي دلخواه‌تر جامعه به دال‌هاي گفتمان چيره، جايگزين آن در پهنه حكومت گردد. هيچ هويت گفتماني پديد نمي‌آ‌يد مگر آنكه يك گفتمان رقيب را به عنوان ديگري در كنار خويش ببيند. اين ديگري دست كم در دو سطح دروني و بيروني شناخت‌پذير است.17 به باور اسلاوي ژيژك، هويت تنها در برهان وجود به عنوان تعيين‌كنندگي يا جزميت بازتاب پديدار مي‌گردد. آنچه هگل هويت مي‌خواند، فقط يك خودهم‌ساني ساده از هر گونه قطعيت انديشه‌اي نيست (قرمز قرمز است، زمستان، زمستان است،...)، بلكه هويت وجودي است كه فراسوي جريان هميشه متغير نمودها، يكسان مي‌ماند. بايد بگوييم كه «هويت به آنچه ايجاد تفاوت مي‌كند، وابسته است.»18

خصومت

منازعه يا خصومت براي بازنمايي نسبت ميان كيستي و ديگري طرح شده است. خصومت‌ها نه ارتباطي مفعولي و منفعلانه، كه روابطي پويا هستند و محدوديت‌هاي همه مفعول‌ها را نمايان مي‌سازند. جامعه به دور محدوديت‌هايي سامان مي‌يابند كه برآيند خصومت‌هاست.19 ميزان مشخصي از نظام‌مندي براي بالا بردن سطح معيني از معنا نياز است و اين نظام‌مندي سيستم را تنها مي‌توان با محدوده‌اي تضمين كرد كه از نظر سرشتي متمايز نيست، بلكه خصومت‌آميز است. اگر نظام‌مندي سيستمي، كه لاكلا «بودن» ‌سيستم مي‌نامد، پيامد مستقيمي از محدوده انحصاري باشد، در نتيجه خصومت به عنوان مبناي سيستم به كار مي‌رود؛ در حالي كه به صورت هم‌زمان هويت سيستم را واژگون مي‌سازد.20

موف ميان مفاهيم خصومت و كشمكش تمايز قائل مي‌شود؛ در حالي كه خصومت به ارتباط ما/ آنها اشاره دارد كه در آن دو طرف دشمناني هستند كه نقطه مشتركي ندارد، كشمكش، ارتباط ما/ آنها است كه در آن احزاب ستيزگر، با وجود اينكه اعلام مي‌نمايند هيچ راه‌حل منطقي براي ستيز ميان آنها وجود ندارد، به مشروعيت رقيب خود اقرار مي‌كنند. دموكراسي به هنر رام كردن خصومت تبديل شده و تلاش مي‌نمايد كه خصومت بالقوه موجود در روابط انساني را خنثي كند. بنابراين چالش دموكراتيك به معناي از ريشه بركندن ساختار سدهاي سياسي ميان دروني‌ها و بروني‌ها نيست، بلكه براي رام كردن خصومت، به نام كشمكش است.21 به باور وي، خصومت ستيز ميان دشمنان است در حالي كه كشمكش ستيز ميان رقباست. بنابراين ما مي‌توانيم مساله خود را با گفتن اين موضوع بازنويسي نماييم كه هدف سياست دموكراتيك، از ديدگاه تكثرگرايي مجادله‌اي تبديل خصومت به كشمكش است.22 طبقه‌بندي خصومت، كه در نشانه‌ها نقشي اساسي دارد، يك طبقه‌بندي سياسي است. اينجاست كه بايد به اين رسيد كه اگر خصومت براي ساخت يا ثبات موقت همه معناها ضرورت دارد، بنابراين همه معناها، از ريشه، سياسي هستند.23 بديهي است كه خصومت نمي‌تواند يك تقابل واقعي باشد. رويارويي در اينجا مفهومي از دنياي مادي است كه به صورت استعاره‌اي به دنياي اجتماعي گسترش يافته و بالعكس. خصومت بيش از اينكه ارتباطي عيني باشد، رابطه‌اي است كه در آن محدوديت‌هاي هر عينيتي نشان داده شده‌اند. خصومت تجربه مرزهاي اجتماع است. به ديگر سخن، محدوديت‌ها دروني جامعه نيستند، بلكه بروني آن هستند و كرانه‌هاي آن را شكل مي‌دهند.24

مفهوم منازعه يا خصومت‌سازي بر پايه چند فرايند پايه‌اي رفتار مي‌كند:

ـ‌ برجسته‌سازي و حاشيه‌راني: به واسطه برجسته‌سازي، يك گفتمان دو فرايند هم‌هنگام را به پيش مي‌برد. نخست پررنگ‌نمايي و نمايش اغراق‌گونه نشانه‌ها، انگاره‌ها، ايستارها،‌ معاني، افراد، تصميمات، سازمان‌ها و روندهاي خود و دوم، برجسته‌سازي نارسايي‌ها و كاستي‌هاي گفتمان يا گفتمان‌هاي هم‌آورد. در حاشيه‌راني نيز كه تكمله‌اي بر فرايند برجسته‌سازي است، هر گفتمان مي‌كوشد در راستاي دستيابي به جايگاه هژمون نسبي، گفتمان‌هاي ديگر را از گود به در و آنها را از داشتن قابليت دسترسي و اعتبار ناكام ماند.

ـ منطق تفاوت و زنجيره هم‌ارزي: اين دو مورد همانند شمشير دولبه هستند كه از سويي به معنادهي و از ميان بردن ديگرساني ميان نشانه‌هاي گفتمان خودي پرداخته، هويت خودي را سامان داده و استوار مي‌گردانند و از سوي ديگر، با برجسته‌نمايي ناهم‌ساني‌هاي موجود ميان گفتمان‌ها و به ويژه گفتمان خودي و گفتمان هژموني، پايه‌هاي هژمونيك گفتمان چيره را برهم زده و زمينه نابودي آن را فراهم مي‌سازند. منطق تفاوت زمينه واگرايي و منطق هم‌ارزي ابزار هم‌گرايي گفتماني است. زنجيره هم‌ارزي، منطق ساده‌سازي فضاي سياسي است، در حالي كه منطق تفاوت، در حال افزودن و گسترش پيچيدگي‌‌هاي آن است.25 آنگونه كه لاكلا مي‌گويد: به يقين نه به هم پيوستگي منطقي عناصر گفتماني و نه حضور كنترل‌گر يك نشانه متعالي فراتر از تفاوت‌ها، و نه انگاشتن يك سوژه معنابخشي كه به يك ساختار گفتماني، يگانگي و خوانايي مي‌دهد، مي‌تواند يك ساختار گفتماني را به هم پيوسته نمايد.26

فرهنگ سياسي

فرهنگ سياسي مانند فرهنگ عمومي است كه به آن عنصري افزوده شده است كه بر توصيف رفتار سياسي تمركز دارد. در صورتي كه هنجارها، كنش‌ها و انتظارات كه عموما با رفتارهاي اجتماعي سروكار دارند، پيامدهاي سياسي را تحت تاثير قرار دهند، اين سياست نيز مي‌تواند رويكردي به آنها داشته باشد. 27 فرهنگ سياسي ابزاري مفهومي است كه در شكل‌‌دهي به درك و انتظارات افراد درباره جامعه‌اي ويژه كاربرد دارد. اين مفهوم فراتر از كنش‌ها و اولويت‌هاي افراد گسترش مي‌يابد تا دركي جمعي از آن جامعه يا منطقه فراهم آورد. با وجود گونه‌هاي فرهنگي متفاوت، سياست فرهنگي لزوما مجموعه منسجمي نيست.28 فرهنگ سياسي ابزاري را دربرمي‌گيرد كه افراد براي توجيه ادعاهاي خود درباره همديگر و شيوه‌هايي كه براي مشخص كردن كرانه‌هاي جامعه‌اي كه به آن تعلق دارند (و ديگران از آن بيرون رانده مي‌شوند) استفاده مي‌‌كنند.29 در چارچوب فرهنگ سياسي، برداشت از خود و نسبت با ديگري روشن مي‌شود. فرهنگ سياسي عرصه نمايش هويت و بازشناسي مرزها با غيرخودي‌هاست.

آثار گابريل آلموند و سيدني وربا نقطه آغازين مناسبي  براي مفهوم‌سازي فرهنگ سياسي ارايه مي‌دهند كه آن را به عنوان گرايش‌هاي اجتماعي به كنش‌هاي سياسي معرفي مي‌نمايد كه در تحميل يا ترويج تصميم‌ها و رفتارهاي سياسي نقش دارد. اين گرايش يا پندارها درباره امكانات و رفتارهاي سياسي بر ويژگي‌هاي مشخصي از رويدادها، نهادها و رفتارها تاكيد دارند كه حوزه امكان را تعريف، مسائل وابسته مورد فرض را شناسايي، و مجموعه گزينه‌هاي موجود ميان اعضاي واحد تصميم‌گيري را مشخص مي‌كند. بنابراين فرهنگ سياسي به عنوان چيزي شناخته مي‌شود كه با نيروهاي مادي و ساختاري ارتباط دارد، اما آنها را تا حدي تحت تاثير قرار مي‌دهد كه واكاوي‌هاي مادي و ساختاري، مولفه‌هاي توصيفي كاملي در ارتباط با تحليل تناقض ارايه نمي‌دهد. آلموند و وربا ادعا كرده‌اند سه نوع عمده فرهنگ سياسي را شناسايي كرده‌اند كه عبارتند از:30 يك. محدود: هيچ تمايز روشني از نقش‌هاي سياسي و انتظارات خاص در ميان كنش‌گران وجود ندارد؛ دو. تبعي: تمايز نقشي و نهادي در زندگي سياسي وجود دارد، اما اين تمايز در جهتي است كه شهروندان تا حد زيادي در روابط منفعلي قرار مي‌گيرند؛ سه. مشاركتي: روابط ميان نهادهاي تخصصي و نظر و كنش شهروندان تعاملي است. در اين برداشت، سياست فرهنگي براي كاربرد داشتن در مقام تبيين‌گري، مشروط دو عامل است:31 يك. فرهنگ سياسي بايد در ارتباط با ديگر عوامل تبييني بررسي شود؛ و دو. همان گونه كه فرهنگ سياسي به عنوان يك ويژگي جمعي تعريف مي‌شود، با روشي قياسي نيز مورد واكاوي قرار مي‌گيرد.

هويت و ديگري دروني در فرهنگ سياسي اسراييل

در دنياي معاصر سياست‌هاي هويت همه‌گير است. همان گونه كه در پي درك و تعريف كيستي و خواسته‌ها، چه به صورت فردي و چه به صورت گروهي هستيم، زبان هويت در زندگي روزمره‌مان نفوذ مي‌يابد. اين زبان همچنين در گفتمان‌هاي سياسي به عنوان گروه‌هاي اجتماعي در حال رشد در سراسر جهان نفوذ مي‌يابد و بر مبناي هويت‌هاي مشترك بسيج مي‌شود. به نظر مي‌رسد همه افراد و گروه‌ها سرگرم اثبات هويت خود، دفاع از آن، ايجاد تغيير، انجام واكاوي يا مورد بحث قرار دادن آن هستند. جهان از پايان جنگ سرد، شاهد انفجار واقعي ستيزهاي اخلاقي، ملي و مذهبي در بسياري از مكان‌ها از بالكان تا آسياي مركزي، آسياي جنوب شرقي و آفريقاي مركزي بوده است؛ كه همه اينها اگر ره‌آورد هويت سياسي نباشند، اما از آن تغذيه كرده‌اند. قتل‌عام، نسل‌كشي قومي و پاك‌سازي نژادي، بنيادگرايي مذهبي و نوملي‌گرايي همگي گواهي بر پتانسيل ويرانگر و مرگبار جست‌وجوي هويت هستند. بديهي است كه سياست هويت مشخصه‌اي مركزي از سياست‌هاي جهاني معاصر است. از زماني كه سياست هويت در پايان سده هجدهم در اروپا پديدار شد، رهنامه ملي‌گرايي جايگاه‌هايي در گوشه و كنار جهان اشغال كرده و هويت‌هاي ملي را با خود به همراه آورده است. هويت ملي تحت هر شرايطي تنها هويت جمعي موجود براي افراد است. هويت‌هاي جمعي فراواني وجود دارند كه در ارتباط با ديگر هويت‌ها لزوما سلسله مراتب پايدار يا روشني ندارند. افزون بر ملي‌گرايي، برخي از برجسته‌ترين هويت‌هاي جمعي آنهايي هستند كه مبتني بر جنسيت، نژاد، مذهب، طبقه اجتماعي و قوم هستند. در واقع گونه‌هاي هويت جمعي كه در دسترس ما قرار دارند از ديدگاه نظري تا بيكران باز هستند. سياست‌هاي هويت، بخش و جزيي از سياست‌هاي نوين، و نيز زندگي اجتماعي هزاران هزار مساله انسان است.32

از ميان همه هويت‌هاي جمعي، هويت ملي اغلب قدرتمندترين نوع بوده است. اين هويت همواره توانسته است ديگر هويت‌هاي جمعي را در ادعاي خود مبني بر وفاداري و تابعيت سياسي مغلوب سازد. هويت‌هاي ملي قدرت‌هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و احساسي بي‌همتايي را در دوران مدرن به نمايش گذاشته‌اند. اين هويت‌ها باعث تشويق كنش‌هاي دلاوري و نجابت و همين طور كنش‌هاي بربريت و شرارت شده‌اند.33 بيشتر انديشه‌ورزان بر اين اتفاق نظر دارند كه مهم‌ترين دليل استحكام هويت‌هاي ملي در نقشي است كه دولت‌ها بازي مي‌كنند تا آنها را ادامه دهند.34 امروزه هويت ملي‌خواهي به مهم‌ترين مشروعيت نظام و همبستگي اجتماعي تبديل شده است.35 اسراييل همواره در بافت جنگي كه با همسايگان خود دارد تنها تلقي مي‌شود، اما قدرت و بقاي آن به نيروي نظامي و برون‌داد اقتصادي و فكري آن بستگي دارد. كشور كوچكي كه جمعيت آن به دشواري به هفت ميليون، 6/8 تن در سرشماري سال 2005، مي‌رسد، منابع طبيعي چنداني ندارد و در منطقه‌اي قرار دارد كه به نسبت غرب به جهان سوم نزديك‌تر است، ناچار از اتكا به نيروي انساني خويش است.36 رژيم اسراييل در جهات گوناگوني درهم دريده شده است؛ نه تنها از نظر ديني، نژادي و وابستگي‌هاي ملي، بلكه از لحاظ تفاسير متفاوتي كه از تاريخ آن مي‌شود و در تبيين شكست آن در ايجاد جامعه آرماني، مدرن و يكدست به كار مي‌رود، نيز يك‌پارچگي ندارد.37

هويت جمعي و پيرو آن ديگري يهودي سه بعد قومي ـ نژادي، ملي ـ سياسي و ديني را دربردارد كه درهم تافته شده‌اند.38 منبع هويت‌ساز سنتي يهوديان اسراييل، دين يهوديت مي‌باشد. همچنان كه گفته شد، اين كشور از پايه با ادعاي پاسداري از يهوديان و به عنوان دولتي يهودي سامان يافت. اسراييل در عالم نظر، دولت يهوديان و براي يهوديان است. اين كشور، تحقق سرزمين موعود يهوديان مي‌باشد. قومي‌گرايي منبع دوم هويت‌ساز صهيونيست‌هاست. اين انگاره اسراييل، استوار بر نژادگرايي، شوونيسم و برتر دانستن قوم خود نسبت به ديگران مي‌باشد. سومين منبع هويت‌بخش اسراييل، عناصر ملي و سياسي است. اين موضوع در چارچوب هويت و دولت ملي سامان مي‌يابد. اين بخش، برآمده از روند دولت ـ ملت‌سازي‌اي است كه هر سامان سياسي ناگزير از پيمودن آن است. اسراييل در اين زمينه دست كم با دو نارسايي بنيادين روبه‌رو است: نخست نداشتن درازنا و پيشينه تاريخي معتبر؛ و دوم مهاجر بودن و چندپارچگي مردم اين سرزمين. هنگامي كه اسراييل پايه‌گذاري شد، رهبران سياسي و مذهبي، به عنوان پايه‌گذاران هويت ملي اين سامان سياسي، بر سر يك قانون اساسي مشخص توافق نداشتند. صهيونيست‌ها خواستار سندي مانند دولت آمريكا بودند. رهبران مذهبي بر اين تاكيد داشتند كه مردم يهودي نظام‌نامه قوانين را دارند و آن هم تورات است. اين اختلاف تا به امروز ادامه يافت و سازشي كه به دست آمد اين بود كه مكان‌هاي مذهبي عهده‌دار احوال شخصيه مانند ازدواج، طلاق، تغيير كيش و فرزندخواندگي است و دولت براي حكومت بر ملت به وضع قوانين عرفي مي‌پردازد. رهبران صهيونيست همچنين به اين توافق رسيدند كه نهادهاي دولتي براساس تقويم مذهبي فعاليت مي‌كنند و تعطيلات مذهبي را مدنظر قرار مي‌دهند و از نظر مالي نيز از مدارس ديني پشتيباني مي‌كنند.
براساس اين سازش، زنان مذهبي و دانش‌آموختگان مدارس ديني از انجام خدمت سربازي معاف مي‌شوند. هم‌هنگام با پاگيري تقسيمات سياسي در اسراييل، اسراييلي‌ها نيز تفاوت‌هايي ميان خود يافتند و به ويژه اينكه اسراييل بايد دولتي يهودي باشد يا دولتي از يهوديان.39 چندين سده پيش از اين تورات عامل وحدت‌بخش ميان آنها بود، اما امروزه در اسراييل، تورات همان چيزي است كه ميان يهوديان جدايي مي‌افكند.40 اين موضوع نشان‌دهنده شكاف برداشتن ايده مذهب به عنوان بستر همبستگي و هويت اجتماعي و رگه‌هاي پررنگي از سكولاريسم در اين كشور است. خوانش ويژه صهيونيست‌ها از مذهب يهود، ديگر توان پاسخگويي به نياز شهروندانش براي هويت و معنايابي را ندارد.

بنيادگرايي يهودي يكي از واكنش‌هاي افراطي و كنش‌گرانه به اين بحران هويت و معناست كه از سوي يهوديان متدين تندرو رهبري مي‌شود. اين ايده به عنوان باوري تعريف مي‌شود كه در آن يهوديت ارتدكس، كه استوار بر تلمود بابلي است، همچنان و تا ابد معتبر خواهد ماند. اين بنيادگرايي نه تنها در اسراييل كه در هر كشوري كه جمعيت يهودي قابل ملاحظه‌اي داشته باشد، وجود دارد. بنيادگرايي يهودي در پاسخ به تاثير مدرنيته بر يهود پديدار شد. تاثير بنيادگرايي يهودي بر جامعه يهودي اسراييل را تنها مي‌توان در بافت كل دوران تاريخ يهوديت به درستي درك كرد.41 مركزيت هولوكاست نيز در زندگي اسراييلي به فرهنگ مرگ و تلفات دادني انجاميده كه در جامعه اسراييلي، آيين‌هاي مذهبي آن و خويشتن‌شناسي‌اش نفوذ كرده است.42 اين امر هم زمينه ديني دارد و هم ملي‌گرايانه. اين موضوع همچنين كوششي براي ساختن نمادها و اسطوره‌هاي قومي و نژادي و مشروعيت‌بخشي به رژيم اسراييل مي‌باشد.

انقلاب صهيونيستي كه براساس گفتمان صهيونيست، بيانگر از هم گسيختگي و آستانه نويني در تاريخ يهوديت است، در نفوذ تصوير هولوكاست در مفهوم مرگ قهرمانانه بر سر مرزهاي دهه 1950 مرزي ايجاد نكرد.43 اسراييل كه پس از جنگ جهاني دوم آشكارا خود را به عنوان سرزمين هزاران هزار بازمانده و پناهنده و ميراث‌دار قانوني، اخلاقي، مادي و تاريخي ميلياردها پول كشته‌شدگان معرفي كرد؛ افرادي كه به عنوان صهيونيست‌هاي بالقوه، شهروندان پس‌كنش آينده دولت اسراييل معرفي كرد كه در زمان مرگشان حضور ندارند، چنين رژيمي نمي‌تواند به خود اجازه بدهد كه كنار بكشد.44 تاريخ يهود معمولا به چهار دوره تاريخي تقسيم مي‌شود: يك. دوره تورات: كه در آن بيشتر كتاب مقدس يهوديان (كتب عهد عتيق در سنت مسيحي) نوشته شده بود؛ دو. دوره معبد: دوره‌اي كه از سده پنجم پيش از ميلاد آغاز گشت و تا ويراني دومين معبد از سوي رومي‌ها در سال 70 پس از ميلاد ادامه داشت؛ سه. دوره سوم كه ميان 70 تا 135 پس از ميلاد آغاز گشت؛ هنگامي كه شورش بزرگ يهوديان عليه امپراتوري روم پايان يافت. اين دوره در كشورهاي مختلف در دوران متفاوتي و با توجه به مدرنيته و پيدايي دولت ـ ملت مدرن پايان يافت؛ و چهار. دوره چهارم و مدرن تاريخ يهود حال حاضر است. اين دوره نيز در كشورهاي گوناگون در دوران متفاوتي آغاز گشت؛ بيشتر يهوديان اسراييل مستقيما از دوران پيش‌مدرن به دوران مدرن جهش يافتند. اين باور كه اسراييل مشروعيت و شرايط بقاي وجود خود را ندارد تاييدگر آن است كه مهم‌ترين مولفه‌هاي سازنده اسراييل سياست خارجي آن و نقشي است كه اسراييل در منطقه دارد. اين نقش پايگاه مرزي امپرياليسم غربي است كه در بخش آينده مورد واكاوي قرار خواهد گرفت.45

در سال‌هاي اخير دگرگوني‌هاي جمعيتي، اقتصادي و سياسي گسترده‌اي در اسراييل روي داده است. اسراييلي‌ها اكنون پرسش‌هاي بنياديني درباره هويت كشوري كه در آن زندگي مي‌كنند و اينكه اسراييلي بودن چه معنايي دارد، مطرح مي‌كنند. اين پرسش‌ها، پاسخ‌هاي متفاوتي دريافت مي‌كنند كه بازتاباننده سرشت متغير جامعه اسراييلي و پراكندگي آن در گروه‌هاي گوناگون است. اين امر، زمينه‌ساز بحران هويت جدي و پررنگ‌تر شدن شكاف‌هاي اجتماعي، در جامعه اسراييل شده است. جامعه اسراييل از سال 1980 نه تنها چندگانگي خود، بلكه اين واقعيت را پذيرفته است كه نهادي رسمي و غير رسمي ديگر نمي‌توانند تنش ميان گروه‌ها را برتابند، اما با اين وجود بايد با نهادهاي نو به سازش برسند. جامعه اسراييل بر خوانش ويژه‌اي از محورهاي ملي، ‌مذهبي، ايدئولوژيك و اخلاقي استوار است. اين تقسيم‌بندي‌ها نه تنها پويايي دروني بلكه روابط ديناميك ميان آنها را آن گونه كه همواره همديگر را تحت تاثير قرار مي‌دهند، نمايان مي‌سازد. صهيونيسم به عنوان يك جنبش ملي،‌ در پي يكپارچه‌سازي همه يهوديان زير چتر پروژه‌هاي دولت ـ ملت‌سازي بوده است.46

يهوديان سال‌ها تصور مي‌كردند اگر صلحي پ��يدار در خاورميانه چيره باشد، عرب‌ها به دليل رقابت‌هاي ديني، سياسي و تاريخي به كشتن همديگر متوسل مي‌شدند. در سال‌هاي اخير، اين نگراني كه در صورت حاكم شدن صلح بر منطقه ممكن است اسراييلي‌ها همديگر را نابود كنند، متداول‌تر شده است. فشارهايي كه در اسراييل وجود دارد ميان قطب‌هاي سياسي چپ و راست اسراييلي، عرب‌ها و يهوديان و همين طور يهوديان مذهبي و غير مذهبي رو به فزوني داشته است. شكاف طبقاتي در گونه‌هاي گوناگوني وجود دارد. اين شكاف‌ها از سوي قدرت‌هاي مركزي يا سنت‌هاي پايه‌گذاري شده‌اي كه به سرشت زندگي اجتماعي پيوند دارند، تحميل مي‌شوند.47 يكي از مولفه‌هاي  شكاف‌هاي اجتماعي در وهله اول به سرسپردگي افراد به جمع‌هاي ملي و پهنه‌اي كه تحت تاثير ديگر وفاداري‌هاي جمعي مي‌باشد، وابسته است. انديشمندان درباره جوامع اسراييلي مدل‌هاي متفاوتي ارايه داده‌اند كه سه مدل برجسته آنها عبارتند از: ميزراهي، يهوديان روسي و يهوديان سياه‌پوست.48 مياز آزارياهو مي‌گويد: «در اسراييل با يهوديان مدارا نمي‌شود بلكه از آنها خواسته مي‌شود تا با ديگران مدارا كنند.»49 اسراييل و عوامل آن، در حال حاضر، آشكارترين تهديد براي بقاي افرادي مي‌باشند كه خود را جامعه‌اي مي‌دانند كه در برابر آن تهديد قرار دارند. اما هنگامي كه اين كشمكش عليه خصومت به پايان برسد،‌ خصومت‌هاي ديگري آغاز مي‌گردند كه در آنها متحدان نزاع كنوني به مخالفاني براي يكديگر تبديل مي‌شوند.50

بحث هويت براي عرب‌هاي اسراييل، سفاردي‌ها، و ميزراهي‌ها آزاردهنده‌تر از ديگران است. خود اصطلاح عرب‌هاي اسراييلي نوعي داوري ارزش‌گذارانه است. اصطلاح‌هاي ديگري كه به كار مي‌روند عبارتند از: اسراييلي‌هاي فلسطيني، شهروندان فلسطيني اسراييل،‌ يا فلسطيني‌هاي اسراييل. لقب‌هايي كه از سوي برخي بيان مي‌شوند و با تاكيد بر هويت فلسطيني مشروعيت اسراييل را زير سوال مي‌برند.51 بخشي از عرب‌هاي اسراييلي فلسطيني‌ها هستند. آنها نزديك به  20 درصد از جمعيت اسراييل را تشكيل مي‌دهند و تقريبا 80 درصد از عرب‌هاي اسراييل مسلمان هستند. هم‌زمان با بنا نهادن اسراييل، عرب‌هايي كه در كشور زندگي مي‌كردند، رسما به عنوان شهروند معرفي شدند و شامل تمام حقوق دولتي شدند. با اين حال، بدگماني بيشينه جمعيت يعني يهوديان با بدگماني به آنها مي‌نگرند و آنها را «ستون پنجم» مي‌دانند.52 شكاف ميان اشكنازي‌ها (يهوديان غرب‌تبار) و هسيدي‌ها در برابر سفاردي‌ها، يهوديان عرب ـ آفريقايي‌تبار، و ميزراهي‌ها چنان گسترده است كه حتي به نظام آموزش عمومي و مدارس و ديگر نهادهاي عمومي و دولتي نيز راه يافته و هويت ملي اسراييل را با چالش‌هايي جدي روبه‌رو ساخته است.

هويت، دگرسازي و خصومت‌سازي بيروني در فرهنگ سياسي اسراييل

اسراييل در ميان ملل جهان منحصر به فرد است. اين رژيم در سال 1948 پايه‌گذاري شد، وسعت و جمعيت اندكي دارد و در منطقه جغرافيايي بحراني‌اي قرار دارد. هدف از پايه‌گذاري آن ايجاد سرزميني براي همه يهوديان است، بنابراين شمار بيشتري از افرادي كه تبعه اين ژريم به شمار مي‌روند بيش از اينكه در محدوده مرزهاي آن زندگي كنند، بيرون از مرزها هستند. از زمان پايه‌گذاري و در طول تاريخ كوتاه‌مدتش در چندين جنگ دخالت داشته است. اين جنگ‌ها و عامل مهمي كه در پس آنها قرار دارد، و ستيز با دولت‌هاي عربي است كه توجه سياسي و آكادميك بسياري را به سياست خارجي برآمده از فرهنگ سياسي آن معطوف كرد.53 هويت اسراييلي‌ از جنبه بروني آن، از كنار هم قرار گرفتنش با «ديگري» شكل مي‌يابد. پس نمي‌توان پيچيدگي‌هاي هويت اسراييلي را بدون اشاره به كشمكش براي پذيرش منطقه‌اي و فرايند پيوسته صلح حل نمود. پرسش‌هايي كه درباره هويت مطرح مي‌شوند، براي تعيين ديدگاه گفتمان فرهنگ سياسي بوده‌اند.

هر تلاشي كه براي پايدار كردن يا بهبود تنش‌هاي موجود بر سر زمين، نمادها يا نهادهاي دولتي صورت مي‌گيرد، شناختي است كه در آن تعريف هويت نقشي كليدي در بازشناخت مساله امنيت اسراييل دارد.54 امنيت ملي، كليد فهم هويت، ديگري و خصومت‌سازي‌ها در فرهنگ سياسي به طور كلي و سياست خارجي اسراييل به طور ويژه است. اسراييل همواره در كشاكش نشان دادن خود به عنوان يك قدرت نظامي توانا و نمايش خويش به مثابه ملتي ستمديده و قابل ترحم بوده كه در حق آن براي داشتن كشوري به نام ملت يهود، آن هم در سرزمين و خاكي كه در گذشته از آن خودش بوده است، اجحاف مي‌شود. لابي‌هاي يهودي بر راستي هولوكاست (مفهومي كه 15 سال پس از جنگ شكل گرفت) تاكيد دارند؛ چرا كه معتقدند هولوكاست همه سياست‌هاي قابل بحث اسراييلي در برابر همسايگانش را توجيه مي‌نمايد. آن گونه كه سلزكين مي‌گويد: «يهوديان با هولوكاست به مردم برگزيده جهان غرب پس از جنگ تبديل شدند و اسراييل كشوري [رژيمي] شد كه در آن قوانين استاندارد (به گونه‌اي تبعيض‌آميز) اجرا نمي‌شد.»55

اسراييل دو تهديد نظامي بالقوه را پيش رو دارد؛ دو تهديدي كه به صورت مستقيم امنيت ملي آن را تهديد مي‌كنند و عبارتند از ستيز اسراييل ـ فلسطين و خطر احتمالي حملات موشكي به اسراييل و استفاده آن از سلاح‌هاي كشتار جمعي عليه اين رژيم.56 آن گونه كه ينون مي‌گويد تهديد اصلي براي اسراييل و جهان غرب آشكار است: «قدرت، ‌ابعاد، دقت و كيفيت سلاح‌هاي هسته‌اي و غير هسته‌اي بخش اعظمي از جهان را در كمتر زماني واژگون خواهد كرد.» ما در حال ورود به هنگامه وحشت بوده‌ايم و اسراييل به طور ويژه‌اي با نظامي‌گري رو به فزوني از سوي همسايگان عرب و مسلمان خود روبه‌رو مي‌شود.57 از زمان بنا نهادن اسراييل، موقعيت امنيتي آن در نتيجه كشمكش‌هاي عرب ـ اسراييل شرطي شده است. اين عامل عمده در پس سياست خارجي اسراييل قرار دارد. اين مساله همچنين بدان معناست كه تلاش‌هاي مهم ديپلماتيك اسراييل بيشتر به سمت و سوي كشورهايي است كه به صورت بالقوه‌اي توان همكاري نظامي و اقتصادي را با آن داشته‌اند. تاكيد عمده بر امنيت در اسراييل موجب شده است تا سياست خارجي اسراييل كم و بيش به ابزاري براي نيازهاي تدافعي آن تبديل گردد و به همين دليل مستقل از ارتش نيست. در طول سال‌هاي نخستين تاسيس، سياست خارجي اسراييل در برابر پس‌زمينه‌‌اي از فشار اقتصادي شكل يافت. جذب شمار فراواني از مهاجران در اندك زماني، هزينه‌هاي سرسام‌آوري را به همراه داشت.58

جنگ 1948 زايش رژيم اسراييل را به همراه داشت و فلسطينيان را در سراسر جهان پراكنده كرد. آتش‌بس 1949 كه به تثبيت مرزهاي سرزمين‌هاي اشغال شده از سوي اسراييل در طول جنگ انجاميد، 73 درصد از آنچه خاك فلسطين به شمار مي‌رفت را در مرزهاي رژيم اسراييل برد و جنگ 1967 موجب شد هر آنچه سرزمين فلسطين نام داشت، تحت كنترل اسراييل درآيد.59 اسراييل در پي قبولاندن اين موضوع، به ويژه به دولت‌مردان و شهروندان غربي، است كه جنگ اسراييل و اعراب، در كنه خود آورد اين رژيم در برابر غيريت بنيادگرايي اسلامي و تروريسم ديني است كه از سوي دشمنان حقوق بشر و دموكراسي رهبري مي‌شود. براي نمونه، اگر از جايگاهي بالاتر نگاهي بيندازيم، آشكارتر از گذشته سفسطه گفتمان فرهنگ سياسي اسراييل و توجيه‌هاي آن را براي كنش‌هايش در غزه مي‌بينيم. سياست‌مداران و ديپلمات‌هاي اسراييلي سياست‌هاي خود در برابر غزه را به عنوان جنگ عليه ترور معرفي كرده و بر ضد شاخه‌اي محلي از القاعده و گروهي كه هدف آن دفاع از نفوذ فتنه‌جويانه ايران در اين بخش از جهان است، متمايل شده است. آكادمي‌هاي آن ترجيح مي‌دادند غزه را به عنوان عرصه ديگري در تصادم مرگبار تمدن‌ها به تصوير بكشند.60 اسراييل قوي‌ترين تركيب نيروهاي نظامي را در خاورميانه دارد، اما همچنان با چالش‌هاي نظامي مواجه است كه از سوي موقعيت جغرافيايي و جمعيت‌شناسي آن تحميل مي‌شود. اسراييل منطقه كوچكي است كه از همه مرزها تحت احاطه عرب‌ها و به صورت ويژه‌اي قدرت‌هاي مسلمان است. جدي‌ترين تهديدهايي كه امنيت اسراييل با آن روبه‌رو مي‌شود، تهديدهاي نظامي است.61

اسراييل در كنار جست‌وجو براي اتحاد در حوزه غالبا عرب ـ سني، همواره در پي هم‌پيماناني در حاشيه خاورميانه بوده است. اتحاد و يا دست كم روابط با كشورهاي غير عربي مانند ايران، تركيه و اتيوپي كارآمد تلقي مي‌شد.62 نظر به رويارويي باورمدارانه ايران با اسراييل و خواندن آن با عناويني چون جرثومه فساد و غده سرطاني، اسراييل رويكرد منفي و حذف‌گرايانه را در برابر ايران جدي‌تر گرفته است. در اين راستا، بخش عمده بحران امنيت ملي اسراييل مربوط به ايران به ويژه در زمينه مساله هسته‌اي است. سخنان رسمي سران كشورهاي غربي و اسراييلي بيانگر رشد تلاش ايران براي توليد مواد سلاح هسته‌اي، با وجود مخالفت‌هاي جامعه جهاني است. در جامعه بين‌المللي به نظر مي‌رسد اسراييل درباره چشم‌انداز ايران هسته‌اي نگران‌تر باشد. ايران هسته‌اي تهديدي وجودي براي اسراييل است. تركيب سه‌گانه نظام اسلامي كنشگر، توان موشكي دوربرد و مساله هسته‌اي به شدت مخاطره‌آميز است. اسراييل به دليل جمعيت متراكم و اندكي كه دارد تا حد فراواني در برابر حملات هسته‌اي شكست‌پذير است. آريل شارون، نخست‌وزير اسراييل، در دسامبر 2005 برنامه ايران را «تهديدي جدي» خواند و تاكيد كرد كه «اسراييل نمي‌تواند ايران هسته‌اي را بپذيرد.»63 هيلاري كلينتون نيز در همين راستا اعلام داشت كه در صورت هر گونه درگيري ميان ايران و اسراييل، ايران بايد با جنگي هسته‌اي به كل نابود شود. با اينكه سران ارشد اسراييل آشكارا اعلام مي‌نمايند كه در صورت متوقف نشدن ايران از ساخت سلاح هسته‌اي از سوي ايالات متحده، آغاز جنگ پيش‌گيرانه اجتناب‌ناپذير است، اما اين بدان معنا نيست كه سران اسراييل جنگ با ايران را آسان دانسته و از موفقيت در آن مطمئن هستند.

اسراييل به خوبي مي‌داند كه جنگ با ايران انتقام‌جويي‌هايي را نه صرفا از سوي ايران بلكه از سوي هم‌پيماناني چون حزب‌الله و حماس به همراه خواهد داشت. به يقين حملات موشكي ايران، حزب‌الله و حماس تلفات غير نظامي عمده‌اي دربردارد. در جنگ با ايران حتي يك اسراييلي هم ايمن نيست حتي اگر در بيت‌المقدس باشد.64 اين نكته را نيز نبايد به فراموشي سپرد كه اسراييل دولتي «تك‌بمبي» است، به صورتي كه اگر يك بمب اتمي كم‌بازده بر تلاويو، مركز تجاري، مالي و ارتباطي اين كشور فرود آيد، آن را نابود خواهد كرد.65

سياست‌ها و كنش‌هاي منطقه‌اي و بين‌المللي اسراييل بسترهاي فراواني براي بحران‌آفريني و تنش در خود دارد، به گونه‌اي كه مي‌تواند ملايم‌ترين كشورها، به ويژه كشورهاي اسلامي، را نيز برانگيزد. براي نمونه مي‌توان به تنش‌هاي ميان اسراييل و تركيه، به عنوان يكي از ملايم‌ترين و نزديك‌ترين كشورهاي منطقه به غرب و ششمين شريك تجاري اسراييل، اشاره كرد. اين موضوع به ويژه پس از حادثه كشتي ماوي‌مرمره در 31 مه 2010 كه هشت فعال صلح تركي‌هاي كشته شدند و اعتراض اردوغان به پرز در اجلاس داووس در ژانويه 2009، بسيار در كانون توجهات قرار گرفت. روي كار آمدن حزب عدالت و توسعه در تركيه و تلاش براي نگاه به جهان اسلام و گسترش روابط با شرق كانون‌هاي بحران ميان تركيه و اسراييل را دست‌كم براي مدت كوتاهي بسيار پررنگ و رسانه‌اي نمود. نياز به يادآوري است كه حتي سوريه و لبنان نيز كه در كانون حملات اسراييل مي‌باشند نيز در شمار كشورهاي معتدل عرب و مسلمان هستند.

در چند سال گذشته، بيداري اسلامي يا بهار عربي موجب برهم خوردن تعادل راهبردي و ژئواستراتژيك اسراييل شد. با وجود صلح سردي كه ميان اسراييل، مصر و اردن وجود داشت، اسراييل باز هم مخاطباني داشت كه مي‌توانست به توافق با آنها اميد داشته باشد. كنار رفتن رژيم مبارك در مصر خلاء بزرگي ايجاد كرد. در واقع سست‌شدگي اين نوار استراتژيك در 2012 از زماني آغاز شد كه روابط و به ويژه مشاركت‌هاي امنيتي ميان اسراييل و تركيه رو به سراشيبي نهاد. روابط ميان اردن و اسراييل نيز به سردي گرويد و محدود به ارتباطات آژانس‌هاي امنيتي طرفين شد.66 از ديد بسياري از اين جنبش‌ها و حركت‌هاي اسلامي «وجود اسراييل به خودي خود خشونت است.»67

در كنار مساله سلبي پيش‌گفته، بايد از يك موضوع ايجابي نيز ياد كرد و آن ارتباط اسراييل با فرهنگ غربي است. راست آن است كه منافع گفتمان سياسي غربي به ويژه آمريكا با اسراييل به اندازه‌اي است كه بايد آنها را به صورت دو دايره درهم، گرچه نه كاملا هم‌خوان تصوير نمود. اسراييل نماينده برجسته و نمود يك دولت غربي و مدرن بر فراز خاورميانه است. همواره كوشيده شده است اسراييل به عنوان الگويي از دموكراسي موفق و كارآمد به كشورهاي خاورميانه معرفي شود. از ديگر سو، اسراييل از توان بالايي در سوددهي به فرايندهاي سياسي و تصميم‌سازي در كشورهاي غربي برخوردار است. اين موضوع، به ويژه ريشه در توان اقتصادي يهوديان صهيونيست دارد. براي نمونه نفوذ مالي لابي يهود در آمريكا بر ديگر احزاب، به آن اين امكان را مي‌دهد كه وفادارانش را تحت تاثير قرار دهد و مخالفان و آنهايي كه دچار ترديد هستند را مجازات نمايد. از عمده‌ترين دلايل قدرت لابي اسراييل، در سهم بيشينه خانواده‌هاي يهودي ريشه دارد كه از ثروتمندترين‌هاي ايالات متحده هستند.68 قدرت لابي يهودي در شكل‌دهي به سياست آمريكا مدت‌هاست كه از سوي سران اسراييل كشف شده است. اين مساله سبب شده است از درخواست رياست جمهوران آمريكا براي متوقف كردن و دست كشيدن از كشتارهاي جمعي، ترور، ويراني خانه‌ها، مجازات جمعي و ديگر كنش‌هاي كشتاري عليه مردم فلسطين چشم‌پوشي نمايند.69 كميته امور عمومي آمريكا و اسراييل(1) نيز كه از سال 1959 پاگرفته است، نفوذ فراواني بر سياست‌ورزان آمريكايي دارد. ايده زايش‌يافته از آميزش فرهنگ سياسي رژيم صهيونيستي و اين دسته از سياست‌مداران آمريكايي با عناوين صهيونيسم مسيحي شناخته مي‌شود.

باور به اينكه اسراييل بخشي از سامانه فكري و سياسي غربي است، ‌در اتحاديه اروپايي نيز ريشه‌اي ژرف دارد. خاوير سولانا، مسئول پيشين سياست‌ خارجي اين اتحاديه، اسراييل را [دولت] بيست و يكم اتحاديه اروپايي خواند و خوزه ماريا ازنا، ‌نخست‌وزير پيشين اسپانيا، اعلام كرد كه اسراييل بخش اساس از جهان غرب است؛ غربي كه ريشه‌هاي آن مسيحي ـ يهودي است و اگر عامل يهوديت از تمدن غرب حذف شود و اسراييل از ميان برود سرنوشت غربي‌ها هم نابودي است؛ زيرا سرنوشت غربي‌ها با اسراييل گره خورده و جداشدني نيست. اروپايي‌ها پيوندهاي استوار سياسي، اقتصادي،‌ رسانه‌اي و فرهنگي با اسراييل دارند و به ويژه با بهره‌گيري از ابزار مظلوم‌نمايي اسراييلي‌ها، خاصه در مورد يهودستيزي، آنتي‌سيمتيزم، و هولوكاست به پشتيباني از اين رژيم پرداخته و مي‌پردازند. پساصهيونيسم تازه‌ترين گونه واكنش از درون به صهيونيسم است. پساصهيونيست يهوديان دگرانديش و نوانديش هستند كه در پي مبارزه با جاه‌طلبي‌ها، خشونت و انديشه‌هاي خيال‌پردازانه مانند برتري نژادي و تحقق سرزمين موعود مي‌باشند. آنان ريشه پيروزي يهوديان را در تلاش براي دست‌يابي به برتري و هژموني اقتصادي مي‌جويند و برآنند كه يهوديان بايد در هر كجاي دنيا كه هستند، اقتصاد را كانون زيست اجتماع و سياسي خود قرار دهند. اين خوانش، در حالت خالص و اصيل خود، روياروي صهيونيسم ايدئولوژيك‌تر چيره در اسراييل قرار مي‌گيرد. آنها داعيه گذار از صهيونيسم مورد نظر سران اسراييل را در سر دارند.

ميراو ورمسر، مدير اجرايي موسسه پژوهشي رسانه‌اي خاورميانه مي‌نويسد: «براساس تعريفي كه خود پساصهيونيست‌ها ارايه كرده‌اند، پساصهيونيسم مترادف با ضد صهيونيسم است؛ زيرا به اعتقاد آنها عملكرد صهيونيسم موجب بي‌اعتباري ارزش‌هاي اخلاقي شده و بنابراين بايد به كناري نهاده شود. مهم‌تر از آن اينكه، پساصهيونيست‌ها مباني اخلاقي مذهب و دين خود را زير سوال برده‌اند. هدف كنوني آنها تخريب و بي‌اعتبار ساختن ايده صهيونيست‌ها درباره تاسيس رژيم اسراييل است. جهت و هدف آنها كاملا منفي است و براي اصلاح صهيونيسم نيست، بلكه براي تخريب  صهيونيسم است.»70

نتيجه‌گيري

به دور از هر گونه داوري ارزشي، اسراييل را بايد پديده‌اي ناموزون در پهنه بين‌المللي دانست. اسراييلي‌ها هم در شناخت خود با نارسايي‌هايي روبه‌رو هستند و هم در يافتن مرزهاي گفتماني خود با ديگران. اسراييل اكنون در پهنه دروني با شكاف‌ها و ستيزه‌هاي اجتماعي و طبقاتي و در پهنه منطقه‌اي و بين‌المللي با دگرسازي‌ها و خصومت‌سازي‌هاي شديد و فراواني روبه‌رو است. اين موارد به اندازه‌اي پررنگ و جدي هستند كه در درازمدت حتي مي‌توانند اركان اين جامعه سياسي را نابود نمايند. هر سه منبع هويت‌بخش اسراييل‌، نژادي، ملي و ديني، با چالش‌هاي سنگيني روبه‌رو هستند. شعارهايي چون هواخواهي از ملت يهود و كانوني كردن بحث امنيت ديگر توجيه‌گر هويت و معناخواهي شهروندان اسراييلي نيست. انترناسيوناليسم ديني يهودي به عنوان ايدئولوژي صهيونيسم جاي خود را به رويارويي مذهب ملي و ملتي مذهبي از يك سو، و آورد با دگرانديشان ديني و سكولارها از سوي ديگر داده است. در پهنه سياسي دو طيف راست و چپ زمينه‌ساز شكاف‌هاي سياسي و اجتماعي ويژه‌اي در اسراييل شده‌اند. تبعيض نژادي، قومي و مذهبي در اسراييل به عنوان داعيه‌دار دموكراسي‌خواهي در خاورميانه، دامنه گسترده‌اي از شكاف‌هاي اجتماعي را در جامعه كنوني اسراييل فعال و آسيب‌زا نموده است. اعراب اسراييلي كه به عنوان شهروند درجه دوم در اين سامان سياسي زندگي مي‌كنند،‌ بزرگ‌ترين معترضان وضعيت موجود هستند. اعراب اسراييل كه در آغاز نزديك به  160 هزار تن از فلسطينيان بودند كه كوچ نكرده و تابعيت اسراييل را گرفتند، اكنون نزديك به 20 درصد جمعيت را دارا هستند. نرخ رشد جمعيت بالاي آنها نسبت به يهوديان،‌ تقريبا دو برابر، و جواني جمعيتشان در درازمدت مي‌تواند اسراييل را با نارسايي‌ها و تحولاتي جدي روبه‌رو سازد.

سياست و روابط خارجي اسراييل تا اندازه فراواني از اين پايگاه ايدئولوژيك سرچشمه مي‌گيرد. در سطح بين‌المللي و منطقه‌اي اسراييل همواره درگير دگرسازي‌ها و خصومت‌سازي‌هاي شديدي بوده است. در چند سال گذشته و با پا گرفتن موج بيداري اسلامي و پيش از آن طرح خطر هلال شيعي، كه با نام‌هاي ديگر چون خيزش شيعي، احياي شيعه، بلوك شيعه، بيداري شيعه و رنسانس شيعه نيز شناخته مي‌شود، اين خصومت‌سازي‌ها پررنگ‌تر شده است. هويت اسراييل بيش از هر چيزي با امنيت آن گره خورده است.

پساصهيونيسم برجسته‌‌ترين ايده‌اي است كه داعيه جدال با صهيونيسم را دارد. راست آن است كه ريشه صهيونيسم بيشتر از تلمود است و نه تورات. پساصهيونيسم به دنبال احياي تورات هرچند در چارچوب خوانش ويژه خود است. از ميان رفتن افسانه شكست‌ناپذيري اسراييل در طي چند سال گذشته بايستگي اين نوزايش را نمايان‌تر مي‌كند. اكنون اسراييل درگير موج‌هاي نيرومندي است كه امنيت سخت و نرم‌افزاري آن را كانون قرار داده‌اند. اسراييل اكنون با كوچ وارونه و معكوس جمعيتي روبه‌رو است كه حتي نمي‌توانند هويت خود را به عنوان يك اسراييلي و مرزهايشان را با ديگران به درستي مورد شناسايي قرار دهند. امروزه اليا، يا بستر ديني كوچ به سرزمين موعود يهودي، جاي خود را به يريدا، يا توجيه ديني براي برون‌رفت از اين سرزمين، داده است؛ روندي كه گواهي بر دروني نشدن ارزش‌‌ها، آنومي اجتماعي و جامعه‌پذيري ناقص اين افراد در جامعه اسراييل نيز نتوانسته است موثر واقع شود.

نام:
ایمیل:
نظر: