القاعده يكي از سازمانهاي تروريستي بينالمللي است كه در بسياري از اقدامات تروريستي ضد آمريكايي نقش داشته است القاعده به عنوان يك سازمان نظامي در سال 1988 در افغانستان به منظور رهايي مسلمانان تحت ستم در كشورهاي مختلف، از جمله مسلمانان فلسطين، كشمير، چچن و غيره و همچنين تشكيل خلافت اسلامي جهاني تشكيل شد. در ابتدا اين سازمان راهبرد خود را براساس مبارزه عليه «دشمن نزديك» يعني دولتهاي سركوبگر مسلمانان (اسراييل، روسيه، هند و...) و دولتهاي حاكم «فاسد» در كشورهاي اسلامي قرار داده بود اما از اوايل دهه 1990 خيلي زود راهبرد خود را تغيير و بيشتر تمركز خود را بر «دشمن دور» يعني آمريكا قرار داد.
اين مقاله به دنبال پاسخ به اين سوال است كه چرا چنين تغييري رخ داده است و به عبارت ديگر چرا القاعده به تروريسم ضد آمريكايي روي آورده است؟ برخي از محققان مانند برنارد لوئيس و هانتينگتون در تبيين اين سوال، دين اسلام را به عنوان عامل اصلي مروج خشونت در ميان پيروان خود از جمله القاعده معرفي كردهاند. برخي ديگر مانند منفرد استگر و بنجامين باربر القاعده و اقدامات تروريستي آن عليه آمريكا را واكنشي عليه جهاني شدن به ويژه جهاني شدن فرهنگي (به رهبري آمريكا) دانستهاند. نوشتار حاضر بر مبناي اين ايده اصلي قرار دارد كه سياست آمريكا در خاورميانه از اوايل دهه مذكور عامل اصلي تروريسم ضد آمريكايي القاعده ميباشد. براي تاييد و تقويت ايده مذكور سعي ميشود از روش تحليل محتواي كيفي اظهارات و بيانيههاي سران القاعده به ويژه بنلادن استفاده شود.
تروريسم ضد آمريكايي القاعده
سازمان القاعده در سال 1988 توسط بن لادن به هدف جذب و آموزش نيروهاي جهادي اسلامگرا از سرار جهان در جريان حمله شوروي به افغانستان (1979- 1989) براي مقابله با اشغالگران كمونيست تشكيل شد اين سازمان كه در واقع از دل يك سازمان ديگر تحت عنوان دفتر خدماتي (منظور دفتر خدماتي مجاهدين افغان) در آمده بود، يك سازمان جهادي بود و به طور خاص به جهاد با روسها ميپرداخت. سازمان مذكور در بيش از 50 كشور دنيا شعبه داشت.1 اكثر اسلامگرايان افراطي از گروه اخوانالمسلمين مصر، مخالفين افراطي سعودي و افراطيهاي پاكساني بودند.2 دولتهاي غربي به ويژه آمريكا در چارچوب سياست »سد نفوذ» خود در مقابل كمونيسم شوروي در دوره جنگ سرد از طريق حمايت نظامي و مالي، اسلامگرايان را تفويت ميكردند. در واقع، در دروه جنگ سرد دين اسلام به عنوان يك ابزار سياسي عليه مسكو از سوي آمريكا به كار گرفته ميشد.
پس از شكست شوروي در جنگ افغانستان در سال 1989، برخي از مجاهدين عرب به كشورهاي خود بازگشتند و مبارزه عليه دولتهاي «فاسد» و «سكولار» خود را ادامه دادند و برخي ديگر نيز در افغانستان ماندند و در قالب تشكيلات القاعده تحت آموزش نظامي قرار گرفتند. اردوگاههاي مختلفي كه عمدتا توسط اسامه بن لادن تاسيس ميشدند، به جذب اسلامگرايان از سراسر دنيا ميپرداختند و پس از آموزشهاي لازم آنها را به جبهههاي مختلف مانند فلسطين، كشمير و چچن اعزام ميكردند.
موسسان القاعده، يعني عبدالله عزام، اسامه بن لادن و ايمن الظواهري به هدف رهايي مسلمانان تحت ستم و تشكيل خلافت اسلامي مبتني بر شريعت، راهبرد مبارزه (جهاد) را انتخاب كردند. در اين جهاد، اولويت بر دشمن نزديك؛ يعني حاكمان كشورهاي اسلامي و دولتهايي مثل اسراييل بود كه در كشورهاي خود به سركوب جمعيتهاي مسلمان خود ميپرداختند. اما اين سازمان ناگهان در اوايل دهه 1990 دچار چرخش راهبردي سريع شد به اين معني كه اولويت خود را از دشمن نزديك به سمت دشمن دور تغيير داد. از اين پس و به طور مشخص از 1992 كه اولين حمله تروريستي القاعده عليه آمريكا صورت گرفت، اين سازمان راهبرد خود را مبني بر «جهاد عليه آمريكا» در قالب تروريسم مطرح كرد.
سازمان تروريستي القاعده از اوايل دهه 1990 تا كنون در عمليات تروريستي بسيار زيادي در سطح جهاني شركت داشته است كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
يك. دسامبر 1992: بمبگذاري در هتلي در شهر عدن (يمن) كه در آن 18 سرباز آمريكايي كه از سوي سازمان ملل به سومالي اعزام شده بودند، كشته شدند؛
دو. فوريه 1993: بمبگذاري در برجهاي مركز تجارت جهاني در نيويورك كه موفقيت چنداني نداشت و فقط شش شهروند آمريكايي كشته شدند؛
سه. اكتبر 1993: كشته شدن 18 سرباز آمريكايي در موگاديشو (پايتخت سومالي) توسط كماندوهاي القاعده؛
چهار. نوامبر 1995: بمبگذاري در يك مركز نظامي در شهر رياض عربستان كه به كشته شدن پنج آمريكايي و دو هنيد منجر شد؛
پنج. ژوئن 1996: بمبگذاري در برجهاي «الخبر» شهر ظهران عربستان و محل اقامت نظاميان آمريكايي و كشته شدن 19 سرباز آمريكايي؛
شش. اوت 1998: دو بمبگذاري هم زمان در سفارتخانههاي آمريكا در كنيا و تانزانيا كه اولي 213 كشته (از جمله 12 آمريكايي) و پنج هزار مجروح و دومي 11 كشته بر جاي گذاشت؛ و
هفت. سپتامبر 2001: حمله تروريستي به برجهاي تجارت جهاني كه به كشته شدن سه هزار و مجروح شدن هزاران نفر منجر شد. اين حمله بزرگترين حمله تروريستي انتحاري در طول تاريخ محسوب ميشود.
بنلادن، رهبر القاعده در اوت 1996 اعلاميه «جهاد عليه آمريكاييهاي اشغالگر حرمين شريفين» را صادر كرد. او همچنين در فوريه 1998 با تشكيل «جبهه اسلامي جهاني عليه ائتلاف صليبي – يهودي» كه چندين گروه اسلامگراي افراطي طي بيانيهاي با صدور فتوا، مسلمانان را مكلف به كشتار آمريكاييها و متحدان آن كشور حتي غير نظاميان ميداند. القاعده رفته رفته به يكي از بزرگترين سازمان تروريستي جهان تبديل شد. اين سازمان از طريق شبكههاي پيچيده جهاني با گروههاي بنيادگراي اسلامي از جمله «جهاد اسلامي» مصر به رهبري ايمن الظواهري، گروه «الاتحاد الاسلاميه» مصر، «جنبش اسلامي» پاكستان، «حركه المجاهدين» پاكستان و بسياري از گروههاي ديگر در سراسر جهان از ارتباط برقرار كرد. آنچه اين گروهها را به هم پيوند ميدهد، جهاد يا «جنگ مقدس» است.
نويسنده در اين پژوهش به دنبال پاسخي به اين سوال است كه چه علل و عواملي باعث شكلگيري تروريسم ضد آمريكايي القاعده از دهه 1990 به بعد شده است؟
بررسي علل و عوامل موثر در تروريسم ضد آمريكايي القاعده
يك. اسلامگرايي سياسي
القاعده يكي از گروههاي اسلامگراي سياسي معاصر محسوب ميشود. از اين رو بررسي پديده اسلامگرايي سياسي و تحولات آن در شناخت القاعده حايز اهميت ميباشد. اكثر محققان ريشههاي و عوامل اسلامگرايي سياسي را به شرايط تاريخي دوره استعمار غربي باز ميگردانند. هراير دكمجيان گفته است كه «اسلامگرايي سياسي در پاسخ به شرايط بحراني جهان اسلام در سه قرن اخير شكل گرفت و يك پاسخ فرهنگي بومي به اين شرايط داد؛ بازگشت به اسلام و اصول بنيادين آن».3 از نظر بنيادگرايان اسلامي، بازگشت به اصول و بنيادهاي ديني مطابق جامعه اسلامي نخستين زمان پيامبر(ص) و خلفاي راشدين، بازگشت به اصل و قاعده است. واكنش بنيادگرايانه به تدريج تبديل به گفتمان مسلط سياسي در اغلب كشورهاي اسلامي در سه دهه پاياني قرن بيستم شد.
لورنس ديويدسون اصول مشترك جنبشهاي بنيادگرا را اين گونه بر شمرده است: «تاكيد بر زوال سياسي و اخلاقي جهان اسلام در طول قرنها در اثر فراموشي اسلام، تهاجم غرب عليه سرزمينهاي اسلامي در اثر اين زوال و تاكيد بر احياي اسلام و شريعت اسلامي به عنوان يك راه حل.»4 از ديگر ويژگيهاي مشترك جريانهاي بنيادگرا، تاكيد بر اصل جهاد به عنوان ركن ششم اسلام ميباشد. در ضمن، همه گروههاي بنيادگرا براساس دشمني و تضاد با غرب شناخته ميشوند.5 همه گروههاي بنيادگرا خشونت طلب نيستند و اصلا همه آنها سياسي نيستند.
اين گروهها شامل طيف وسيعي از گروههاي ميانهرو تا راديكال ميشوند. براساس ديدگاه وينچنزو اوليوتي، ميتوان دو جريان كلي بنيادگرايي اسلامي را در جهان سني تشخيص داد: يكي جريان وهابي / سلفي و ديگري جريان اخوانالمسلمين. وهابيها و نيز جنبش بزرگتر سلفي آن گونه كه تصور ميشود بيرحم و خشن نيستند، فقط سلفيهاي «تكفيري» كه اقليت بسيار كوچكي را تشكيل ميدهند، به استفاده از خشونت قائلاند. به اعتقاد اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان جهان، در اسلام جهاد تدافعي واجب است؛ آن هم داراي قواعد خاص خود از جمله عدم كشتار غير نظاميان است. تكفيريها به هيچ كدام از اين قواعد پايبند نيستند.
به عنوان مثال «گروه مسلح اسلامي» الجزاير كه تكفيري است، در جنگهاي داخلي آن كشور از كشتار دهها هزار انسان بيگناه حمايت كرد، اما گروه «جبهه آزاديبخش اسلامي» كه سلفي است فقط كشتار افراد دولتي را مجاز ميدانست.6 بنلادن و طرفداران او خود را وهابي (يا سلفي يا تكفيري) توصيف نميكنند، ايدئولوژي بنلادن قبل از اينكه وهابي يا سلفي باشد يك ديدگاه سياسي نسبت به وضعيت خاورميانه است؛ مبارزه القاعده با دولت آمريكا به اين علت نيست كه آنها در زمره كفار قرار دارند، بلكه آنها از سياستهاي سركوبگرانه آمريكا انتقاد ميكنند. البته آنه براي توجيه اقدامات خود از اصول و مباني مذهبي استفاده ميكنند. اما اخوانالمسلمين، مادر و محور اغلب حركتهاي اسلامي محسوب ميشود.
اكثر فعالان سياسي كه از اين گروه الهام ميگيرند، بر اصول دموكراسي و رعايت قواعد بازي سياسي تاكيد دارند.7 تجربه اخوانالمسلمين نشان ميدهد كه سازمانهاي بنيادگراي اسلامي توسط افراد نسبتا ميانهرو به وجود ميآيند و پس از سركوب دولتي به سمت خشونت پيش ميروند. گروه «جماعت اسلامي» و «جهاد اسلامي» كه از اخوان جدا شدند، بيانگر اين تحول است. بين اخوانالمسلمين» مصر و وابستگان آن مثل «جبهه عمل اسلامي» اردن و «جماعه الاصلاح» كويت كه بر ابزار مسالمتآميز تاكيد دارند از يك طرف، و «جماعت اسلامي» يا «التكفير و الهجره»، «جهاد اسلامي»، «القطبيون» مصر، «جبهه مسلح اسلامي» الجزاير و القاعد كه بر شيوههاي خشونتآميز تاكيد دارند، تمايز اساسي وجود دارد.
سال 1967 كه در آن ارتشهاي متحد عرب از اسراييل شكست خوردند، سال احياي اسلام سياسي محسوب ميشود. پس از آن دو حادثه مهم ديگر در سال 1979، يعني انقلاب اسلامي ايران و تجاوز شوروي، به افغانستان، موج جديد اسلامگرايي را در خاورميانه به راه انداخت. حوادث مذكور تاثير عمدهاي در ايجاد بيش از يكصد جنبش اسلامي معاصر در خاورميانه، آسيا، آفريقا، قفقاز، بالكان و همچنين اروپا داشت. از اواخر دهه 1970 به بعد، روند افراطي شدن بنيادگرايي اسلامي نيز آغاز شد. در مصر گروههاي خشونتطلب منشعب از جنبش نسبتا ميانهرو اخوانالمسلمين در دهه مذكور شروع به حملات خشونتبار عليه مقامات دولتي نمودند كه اوج آن ترور انورسادات در اكتبر 1981 بود. در عربستان نيز در 20 نوامبر 1979، شورشيان مسلح اسلامگرا به رهبري جهيمان العتيبه، كنترل سرزمينهاي اطراف مكه و مدينه را به دست گرفتند و خواستار آزادسازي كشور از دست پادشاهي سعودي شدند.
جنگ شوروي عليه افغانستان (1979) هزاران داوطلب جنگجو را از سراسر جهان اسلام به جهاد عليه شوروي به كمك به مجاهدين كشاند. اين داوطلبان كه به آنها «اعراب افغان» نيز گفته ميشد، در جريان جنگ تجربه نظامي فراواني كسب كردند كه اين خود مرحله مهمي در توسعه راهبردي سلفيهاي انقلابي محسوب ميشود. جنگ مذكور به بينالمللي شدن اسلامگرايي و تمايل هر چه بيشتر آن به خشونت انجاميد.
تجربه اسلامگرايي در مصر، سودان و الجزاير در دهه 1990 به خوي نشان از روند افراطي شدن اسلامگرايي دارد. تحول جديدي كه در جهت افراطيتر شدن جنبشهاي اسلامگرا رخ داد، جنگ خليجفارس (1991) بود. حضور آمريكا در خليجفارس و به ويژه عربستان در جريان جنگ، اين برداشت را در گروههاي افراطي اسلامي ايجاد كرد كه غرب استعمار دوباره كشورهاي اسلامي را آغاز كرده است به تدريج روند به سمتي رفت كه در نهايت جهاد علي كفر بزرگ، (يعني آمريكا، در برابر كفر كوچك يعني رژيمهاي فاسد كشورهاي اسلامي) در راس برنامه گروههاي تندرو اسلامي قرار گرفت.
اسلام و جهاد
برخي از انديشمندان غربي مانند برنارد لوئيس و ساموئل هانتينگتون بين اسلام و خشونت يك رابطه علي برقرار كردهاند بنا به گفته لوئيس: «اكثريت علما، فقها و سنتگرايان اسلامي... جهاد را يك تكليف مذهبي ميدانند.»8 همچنين در مقالهاي تحت عنوان «ريشههاي خشم مسلمانان» در تحليل ريشه احساسات ضد غربي در خاورميانه، اسلام را دين خشونت معرفي كرده است.9 هانتينگتون در «برخورد تمدنها» بحث كرده است كه مساله عمده براي غرب، بنيادگرايي اسلامي نيست، بلكه خود اسلام است؛ يك تمدن مختلف كه مردم آن به برتري فرهنگي خود اعتقاد دارند و تحقير قدرتشان آنها را نگران كرده است.
در خصوص ادعاهاي مذكور بايد گفت كه مسلمانان يك مقوله يك دست و يك پارچه نيستند و مذاهب و فرقههاي متعدد دارند. به اعتقاد فرد هاليدي بين «اسلام» و «اسلام» تفاوت است؛
اسلام به عنوان يك دين موضوعي براي معتقدان و دينشناسان است اما راجع به «اسلام» به عنوان يك نظام اجتماعي و سياسي نميتوان به يك اسلام يك دست و يك پارچه قائل بود.10 همچنين به لحاظ ايدئولوژيكي به نظر وينچنزو اوليوتي، سه رويكرد كلان نسبت به اسلام وجود دارد، نخست، اسلام سنتي (ارتدوكس) كه شيوه متداول در تاريخ اسلام است و همه فرقهها را شامل ميشود؛ حنفي، شافعي، مالكي، حنبلي، خوارج، جعفري و زيدي، دوم، نوگرايي اسلامي كه در سطح روشنفكران جريان دارد و بر تفسير مدرن از اسلام تاكيد دارد؛ و سوم، بنيادگرايي اسلامي كه خواستار اجراي شريعت و تشكيل دولت اسلامي ميباشد.11 در اسلام سنتي اكثر علما توافق دارند كه پس از پيامبر(ص) و خلفاي چهارگانه، صرفا جهاد تدافعي واجب و در ضمن واجبكفايي است. و آنگونه كه جهادگرايان معاصر اعتقاد دارند، واجب عيني نيست. مطابق اين ديدگاه در اسلام جنگ براي تحميل عقيده مجاز نيست.12
به اعتقاد باري گيلز و جوديت روبين، جهاد به معني تهاجمي فقط در قالب ايدئولوژي بنيادگرايي اسلامي قابل بررسي است و آن هم شامل بخش كوچكي از آنها يعني جهادگرايان معاصر ميشود. بنيادگرايي اسلامي در دهههاي اخير به ترويج عمليات انتحاري پرداخته است، اما اسلام خودكشي را حرام ميداند.13 جان اسپوزيتو بحث كرده است كه از اواخر قرن 20 كلمه جهاد از سوي جنبشهاي آزاديخواه (افغاني، چچني، كشميري، حزبالله لبنان، حماس و جهاد اسلامي) و گروههاي تروريستي مانند القاعده براي توجيه مذهبي اقدامات خود و انگيزهبخشي در پيروان مورد استفاده قرار گرفته است.14 اقدامات جهادگرايان ريشه در افكار كساني چون مودودي، سيدقطب، عبدالسلام فرج و عمر عبدالرحمان دارد. آنها تفاسير متفاوت با جريان اصلي اسلام (سنتي) و اسلامگرايي (اخوانالمسلمين) در مورد جهاد ارايه ميدهند. جالب اينكه بسياري از اين نظريهپردازان تحصيلات مذهبي كلاسيك ندارند؛ سيدقطب يك معلم ساده بود، فرج، مهندس الكترونيك، ايمنالظواهري، پزشك جراح و بن لادن، مهندس شهرسازي.
ايدئولوژي بنلادن و ديگر جهادگرايان بيش از آنكه مذهبي باشد، يك سازه سياسي است. دو متغير مستقل در رشد اسلامگرايي سياسي به وضوح قابل رويت است؛ يكي ماهيت رژيمهاي حاكم در كشورهاي اسلامي و ديگري ساختار قدرت بينالمللي و به ويژه سياستهاي دولتهاي غربي (و در راس آن آمريكا) در سطح خاورميانه.
دو . جنگ شوروي – افغانستان و القاعده
جنگ شوروي – افغانستان تاثير مهمي در افراطي شدن اسلامگرايي داشته است و نقطه عطفي در روند اسلامگرايي محسوب ميشود. جنگ مذكور فضاي منحصر به فردي در روابط بينالملل ايجاد كرد كه در نهايت به تشكيل سازمان القاعده منجر شد. از آغاز جنگ به تدريج در بين اسلامگرايان كشورهاي اسلامي اين تصور شكل گرفت كه اين جنگ بين كمونيسم و اسلام است. اين موضوع آنها را جذب افغانستان ميكرد. جهادگرايان به پاكستان ميرفتند و پس از طي مراحل آموزشي به مجاهدان افغان ميپيوستند. براي مدت كوتاهي، تعداد مجاهدان عرب كه به آنها «اعراب افغان» با «افغانهاي عرب» ميگفتند، به بيش از 30 هزار نفر رسيد.15 در بين آنها افرادي از مصر، عربستان، الجزاير، فلسطين، سودان، عراق، سوريه، ليبي، مراكش، لبنان، پاكستان، هند، اندونزي و مالزي بودند.
يكي از چهرههاي شاخص «اعراب افغان» كه نقش مهمي در جذب داوطلبان جنگ داشت، عبدالله يوسف عزام (1989 – 1941)، از موسسات حماس، بود. عزام در 1984 در پيشاور پاكستان سازماني به نام «مكتبهالخدمه» (اداره خدمات مجاهدان) از تاسيس كرد كه به كار جذب، تامين مالي و آموزشي نظامي داوطلبان ميپرداخت.»16 مكتبهالخدمه در 35 كشور جهان و از جمله آمريكا داراي شعبه بود.17 اسامه بن لادن، ميلياردر عربستاني، چهره ديگري است كه به ويژه از نظر مالي، كمك موثري به مجاهدين كرد ظواهري، رهبر جهاد اسلامي مصر و از نظريهپردازان اسلامافراطي، از ديگر چهرههاي شاخص «اعراب افغان» بود كه به لحاظ فكري تاثير به سزايي بر بنلادن گذاشت.
يكي از سياستهاي كلان آمريكا در دروه جنگ سرد حمايت از اسلام كه عقايد ملحدانه كمونيسم را ردميكرد، بود. اين گونه اسلام تبديل به يك ساوزكار دفاعي موثر عليه شوروي شد. آمريكا ابتدا محتاطانه و مخفيانه از اسلامگرايان حمايت ميكرد سياست حمايتي آمريكا در قبال اسلام سياسي در جنگ مذكور تشديد شد و از حالت مخفيانه نيز در آمد آمريكا تلاش ميكرد تا تجربهاي شبيه ويتنام براي شوروي در افغانستان ايجاد كند. برداشت دوجانبه دشمن مشترك، ائتلاف تاكتيكي بين آمريكا و اسلامگرايان را توضيح ميدهد.
آمريكا در طول جنگ حدود سه ميليارد دلار به اين نيروي ضد كمونيستي كمك كرد كه بزرگترين برنامه كمكي به يك نيروي «شورشي» در طول تاريخ محسوب ميشود.18 ايالات متحده از طريق سازمان اطلاعات پاكستان، افغانها و داوطلبان عرب را در اردوگاههاي پناهندگان پاكستان مسلح ميكرد و آموزش ميداد.19 در شهرهاي مختلف آمريكا از جمله نيويورك، دفاتري براي جذب نيروهاي جوان مسلمان جهت اعزام به افغانستان تاسيس شد.20 ريگان به صراحت در فوريه 1986 خطاب به جنگجويان مسلمان گفت: (اي جنگجويان راه آزادي،... آمريكا به كمكهاي مادي و معنوي به شما ياري ميرساند.»21
سپس موشكهاي استينگر از سوي دولت ريگان در اختيار مجاهدين قرار گرفت.22
به نظر پل پيلار، اين جنگ از سه طريق بر افراطي شدن جريان اسلامگرايي و همچنين چرخش آن از محليگرايي به سمت جهانگرايي تاثير گذاشت اول اينكه جهادگرايان در اين جنگ تجربهها و مهارتهاي نظامي بسياري كسب كردند؛ دوم اينكه اين جنگ مذكور فرصت مناسبي را براي آشنايي نيروهاي افراطي فراهم كرد. اين جنگ به مجاهدين عرب، ترك، پاكستاني، هندي و مسلماناني از آسياي مركزي و شرقي فرصتي بزرگ براي آشنايي داد. به عبارت ديگر، بذرهاي جهاد فراملي در افغانستان كاشته شد؛ سوم اينكه پيروزي بر ابرقدرت شوروي باعث تقويت و تشجيع نيروهاي افراطي شد. آنها از آن پس به اين نتيجه رسيدند كه خشونت و اسلام به همراه هم هر به قدرتي را ميتواند شكست دهد.23 اين جنگ از نظر فواز جرجيس بين مكتب وهابي – سلفي و يك شاخه نظامي بينالمللي اخوانالمسلمين پيوندي محكم برقرار و بنيادهاي بنلادنگرايي را در دهههاي بعد پايهريزي كرد. به گفته وي: «جهاد جهاني محصول تلفيح دو جريان اسلامگراي مختلف بود – نيل مصر و بيابان عربستان.»24
مفهوم القاعده كه ابتدا از سوي موسسان، «القاعده الصلبه» (به معناي اساس محكم) خوانده ميشد، براي اولين بار توسط عزام در سال 1987 مطرح شد. عزام القاعده را سازماني ميدانست كه بايد قدرت مجاهدين عرب را به سرزمينهاي هدايت كند كه مسلمانان تحت ستم هستند به عبارتي، القاعده قرار بود كه يك نيروي واكنش سريع باشد كه از هم عقيدگان در زمان كوتاه دفاع كند.25 راهبرد بنيادين القاعده، ادامه جنگ در كشورهاي اسلامي براي سرنگوني دولتهاي غير اسلامي و تشكيل دولت اسلامي مبتني بر شريعت و همچنين حمايت از مسلمانان تحت سركوب در سراسر جهان، به ويژه در فلسطين كشمير و چچن بود.26 چنان كه از شواهد برميآيد، نه بن لادن و نه عزام نبرد عليه اشغالگران روس را راهي براي ادامه جهاد عليه غرب به ويژه ايالات متحده نميديدند. به عبارت ديگر، دشمن نزديك براي آنها اولويت داشت. چرخش از «دشمن نزديك» به «دشمن دور» و يا تغيير راهبرد القاعده بعدها رخ داد.
جنگ شوروي و افغانستان در تشكيل القاعده ممكن است نقش عامل اصلي را ايفا كند. اما در خصوص تغيير راهبرد آن، بايد گفت كه نميتوان نفس پايان جنگ مذكور را عامل اصلي اين تغيير راهبرد دانست. به لحاظ منطقي، نميتوان بين پايان ياقتن جنگ شوروي و افغانستان و جهاد القاعده عليه آمريكا در قالب تروريسم ارتباط برقرار كرد. تنها در حالتي ميتوان اين كار را كرد كه القاعده قبل از جنگ شوروي تشكيل شده و جنگ عليه دو ابرقدرت را در برنامههاي خود قرار داده باشد و زماني كه جنگ عليه شوروي پايان يافت، عليه آمريكا وارد جنگ شود.
سه. جهاني شدن و القاعده
مفهوم جهاني شدن ابزاري مرسوم براي تحليل تحولات مختلف در عرصه سياست بينالملل در يكي دو دهه اخير بوده است. برخي محققان براي توضيح پديده القاعده و ترورسيم ضد آمريكايي آن از جهاني شدن، به ويژه جهاني شدن فرهنگ به عنوان يك متغير مستقل استفاده كردهاند. به طور كلي جهاني شدن فرهنگ به افزايش تعاملات فرهنگي از طريق مبادله انسانها، عقايد، نگرشها و كالاهاي فرهنگي و به تبع آن دگرگوني در افكار و عقايد و شيوههاي زندگي محلي در اثر مواجهه با رويههاي فرهنگي جهاني مربوط ميشود.
دو ديدگاه متفاوت در مورد جهاني شدن فرهنگ وجود دارد: ديدگاه تجانسگرا و ديدگاه تنوعگرا. ديدگاه نخست بيشتر متعلق به نويسندگان ماركسيست است. اين ديدگاه جهاني شدن را آخرين مرحله امپرياليسم غربي ميداند. به عبارت ديگر، جهاني شدن فرايند سلطه غرب (به رهبري آمريكا) يا سرمايهداري بر همه فرهنگها ميباشد (آمريكايي شدن). آنها جهاني شدن را به معني گسترش ارزشهاي فرهنگي، كالاهاي مصرفي و شيوه زندگي آمريكايي ميدانند و آن را نفي ميكنند. ديدگاه دوم يا ديدگاه تنوعگرا، جهاني شدن فرهنگ را براساس تنوع فرهنگي تبيين ميكند. جهاني شدن توليد باعث پاسخهاي گوناگون فرهنگي به نيروهاي جهاني شدن ميشود. نتيجه آن هم تجانس فرهنگي در حال افزايش نيست، بلكه «جهاني محلي شدن» است؛ يعني تعامل پيچيده بده و بستانهاي فرهنگي جهاني و محلي، جهاني شدن در برگيرنده يك حالت «ديالكتيك جهاني و محلي» است.
به گفته عامر الربيه، در جوامع مسلمان برداشت غربي شدن و آمريكايي شدن از جهاني شدن برداشت غالب است. جهاني شدن به عنوان توليد تمدن غرب با گسترش عناصر غير مذهبي، فردگرايي، مصرفگرايي، نسبيگرايي، برابري جنسيتي و آزادي، نظام ارزشي و اعتقادات مذهبي مردم را تضعيف ميكند.27 به اعتقاد فوزي نجار، اكثر اعراب جهاني شدن را يك طرح آمركايي ميدانند كه ميخواهد فرهگ آمريكايي را به عنوان يك مدل در كل جهان گسترش دهد.28
برخي محققان بر نقش جهاني شدن در گسترش تروريسم ضد آمريكايي القاعده تاكيد دارند از بين اين افراد، برخي مانند برنارد لوئيس بيشتر به جنبههاي اقتصادي جهاني شدن تاكيد دارند و برخي ديگر مانند بنجامين باربر و آنتوني گيدنز به جنبههاي فرهنگي آن. لوئيس در توضيح ريشههاي تروريسم القاعده گفته است كه «وضعيت ناگوار اقتصادي در اكثر كشورهاي جهان اسلام باعث ايجاد روحيه ياس و به تبع آن اعمال خشونت عليه غرب شده است.»29 منفرد استگر از القاعده تحت عنوان «عناصر افراطي در جمعيت ضد جهاني شدن» ياد كرده است. القاعده، به گفته او حلمات سپتامبر را عليه نمادهاي اقتصاد و فرهنگ جهاني شدن تحت سلطه ايالات متحده ترتيب داده است.30
باربر نيز درتوضيح «جهاد ضد آمريكايي» القاعده گفته است كه امپرياليسم فرهنگي كه او آن را «مك ورلد» (اشاره به شركت مك دونالد) ناميده، سرمايهداري مصرفي بيروح را در جهان گسترش داده و جهان را به يك بازار يكپارچه تبديل كرده است. «مك ورلد» از نظر او محصول فرهنگ آمريكايي و به عبارتي نماد فرهنگ آمريكايست. از نظر او گرايشهاي استعماري «مك ورلد» مقاومتهاي سياسي و فرهنگي را در شكل «جهاد» تحريك كرده است.31
اما به تعبير گيدنز، القاعده يك جنبش بنيادگرا ميباشد و بين سنت و بنيادگرايي يك رابطه اجتنابناپذير وجود دارد بنيادگرايي اسلامي از نظر او مدافع خانواده سنتي است و با هرگونه پيشرفت زن و آزاد شدن از نقشهاي اجتماعي و فرهنگي سنتي مخالف است و با دموكراسي خصومت شديد دارد.32 براي رد اين فرضيه بايد به چند نكته اساسي اشاره كرد: نخست اينكه با توجه به عدم توافق محققان در مورد تاريخ دقيق شروع جهاني شدن، براي برقراري ارتباط علي بين جهاني شدن و تغيير راهبرد القاعده شكل گرفته است و تشكيل يا تغيير راهبرد آن، ارتباط علي يافت. وضعيت اقتصادي نامساعد كشورهاي اسلامي كه لوئيس آن را متغير مستقل خود قرار داده، چيزي مربوط به دهه 1990 نيست. گيدنز نيز جهاني شدن را در واقع گسترش فرهنگ مدرنيته دانسته است كه مدرنيته موضوع جديدي نيست و حداقل به دوره استعمار بر ميگردد.
اما اگر براي رفع مشكل زماني كه به اين توجه روي بياوريم كه جهاني شدن به طور خاص به دهه 1990 برميگردد، كمي به بحث استگر و باربر نزديك ميشويم؛ اما مشكلي كه اينجا مطرح ميشود بحث چگونگي اثرگذاري است دو محقق مذكور اساسا شواهدي در اين خصوص ذكر نميكنند و هر دو بر اساس اين توجيه بنيادي بحث كردهاند كه جهاني شدن به سلطه و گسترش اقتصاد و فرهنگ ليبرال به رهبري آمريكا انجاميد و اين امر تبعاتي براي اقتصاد و فرهنگ ديگر كشورها، به ويژه جهان سوم، به دنبال داشته است و آنها به نوبه خود به حركتهاي مقاومتگرايانه روي آوردهاند سران القاعده چنان كه خواهيم ديد، دغدغه خود را مسايل اقتصادي نميدانند.
در مورد نظر باربر نيز بايد گفت كه استعاره او يعني «مك ورلد» براي نشان دادن جهاني شدن فرهنگ آمريكايي مناسب نيست. تقليل فرهنگ به كالاهاي مصرفي صحيح نيست. حتي كالاهاي فرهنگي آمريكايي نيز هنگام ورود به كشورهاي غير آمريكايي دستخوش تغييرات بسياري در جهت هماهنگي با فرهنگ بومي ميشوند، بدون اينكه ايجاد چالش كنند به گفته هانتينگتون: «در خاورميانه جواناني كه جين ميپوشند، كوكاكولا ميخورند و به موسيقي «پاپ» گوش ميدهند و... گاهي بمبي هم تهيه ميكنند تا يك هواپيمايي آمريكايي را منفجر كنند.»33
چهار. سياست آمريكا در خاورميانه و تروريسم ضد آمريكايي القاعده
نويسنده بر اين اعتقاد است كه عامل اصلي گرايش القاعده به تروريسم ضد آمريكايي سياستهاي آمريكا در خاورميانه ميباشد. نويسنده با توجه به وسعت موضوع سياست آمريكا در خاورميانه صرفا به سياستهاي موثر در اين زمينه ميپردازد:
الف. سياست خارجي آمريكا در قابل اسراييل
يكي از اركان مهم سياست خارجي آمريكا در خاورميانه اسراييل است. آمريكا از بدو پيدايش اسراييل اين رژيم را مورد حمايت قرار داده است. آمريكا هم در پيدايش و هم در تداوم رژيم اسراييل نقش بسيار مهم داشته است. روابط بين اسراييل و آمريكا به گونهاي است كه نظير آن را در روابط بينالملل نميتوان پيدا كرد. دولت آمريكا همه ساله كمكهاي بسياري چه در نظامي و چه اقتصادي و مالي به اسراييل ارايه ميدهد. تمام دولتهاي حاكم در آمريكا به نوعي حفاظت از امنيت و بقاي اسراييل را در صدر برنامههاي سياست خاورميانهاي خود قرار دادهاند.
طبق گزارش كلايد مارك به كنگره آمريكا، اين كشور از 1949 تا 1965 هر سال به طور متوسط حدود 63 ميليون دلار به اسراييل كمك ميكرد. از 1966 تا 1970 كمك ساليانه به 102 ميليون دلار افزايش يافت. از 1971 تا 1985 كمك توسط ساليانه آمريكا به اسراييل به بيش از دو ميليارد دلار رسيد و دوم سوم اين كمكها نظامي بود. از 1985 كمك مستقيم اقتصادي و نظامي آمريكا به اسراييل ساليانه به سه ميليارد دلار رسيد و پس از آن هيچگاه كمتر از آن نبوده است.34 در مورد حمايتهاي سياسي آمريكا از اسراييل بايد گفت كه آمريكا از 1972 تا 2001، 39 بار قطعنامههاي شوراي امنيت عليه اسراييل را وتو كرده است اين تعداد بيشتر از تمام مواردي است كه بقيه اعضاي دايم شوراي امنيت را اين حق استفاده كردهاند.35
منازعه اعراب و اسراييل كانون بحران در خاورميانه محسوب ميشود و حمايت بيشائبه آمريكا از اسراييل عواقب ناگواري براي آن كشور در منطقه داشته است. مساله فلسطين جايگاه محوري در جريان اسلامگرايي سياسي دارد. حمايت آمريكا از اسراييل نقش مهمي در گسترش روحيه ضد آمريكايي در منطقه داشته و دارد. آمريكا هيچ گونه تلاشي از جمله تعليق كمكها به اسراييل براي وادار كردن آن به توافق صلح انجام نميدهد. استفن زيونز گفته است كه آمريكا يك ربع قرن است كه با صلح جامع بين اسراييل و اعراب مخالفت كرده و در عوض از ترتيباتي كه ميتوانست نفوذ آن را در منطقه افزايش دهد (مانند پيمان صلح كمپديويد و معاهده صلح اردن و اسراييل) حمايت كرده است. هيچ يك از اين توافقها به منبع اصلي منازعه يعني موضوع تعيين سرنوشت فلسطينيها نپرداخته است.36
ب. سياست آمريكا در خليجفارس
يك. مداخله نظامي آمريكا در عراق
پايان جنگ سرد و فروپاشي شوروي تا حد زيادي سياست جهاني را متاثر ساخت. آمريكا به عنوان تنها ابر قدرت باقيمانده از جنگ، مترصد گسترش و تعميق سلطه خود بر جهان از جمله منطقه حساس و راهبرد خليجفارس بود. آمريكا در واقع براي سلطه بر نفت خليجفارس، مركز نظام نفتي بينالملل، وارد جنگ خليجفارس شد. يك سند طراحي دفاعي پنتاگون كه در اينترنشنال هرالد تريبون در مارس 1992 به چاپ رسيد، نشان مي دهد كه هدف درجه اول ايالات متحده پس از جنگ سرد حفظ سلطه جهاني از طريق مراقبت از منافع كشورهاي صنعتي براي وادار كردن آنها به عدم چالش رهبري آن بوده است. جرج بوش ادعا كرد كه چشمانداز واقعي يك نظمنوين جهاني نمايان است. ايالات متحده قصد داشت با معرفي خود به عنوان پليس نظام بينالملل، از تجاوزها جلوگيري كند.
سياستمداران آمريكايي براي نظم نوين پايدار، نياز به يك منطقه جايگزين براي سياستي فعال و مداخلهجويان نظامي و ديپلماتيك داشتند. ناخودآگاه تهديدي جديد عينيت يافت كه تكيه كلام زبان دولت بوش دشد؛ «عدم اطمينان» و «عدم ثبات» كه بوش در سخنراني خود در تاريخ چهار مي 1990 در دانشگاه ايالتي اوكلاهما از آن سخن راند. مطابق نظر دولت بوش در جهان جديد بيقطعيت و بيثبات، تهديدهاي اساسي براي منافع آمريكا كاهش نخواهد يافت. دليل آن هم گسترش سلاحهاي كشتار جمعي، رژيمهاي ضد آمريكايي در جهان سوم، تروريسم، شورشيان ضد دموكراتيك و قاچقچيان مواد مخدر است.37
حمله عراق به كويت و اشغال آن در دوم اوت 1990 بهانه مناسبي براي كساني بود كه از زوال قدرت آمريكا نگران بودند. بحران خليجفارس فرصتي پديد آورد تا قدرت نظامي ايالات متحده به اين منطقه گسترش يابد. حتي گفته ميشد كه دولت آمريكا با اتخاذ سياست بيتفاوتي قبل از آغاز تهاجم به كويت، عراق را به اين اقدام تجاوزكارانه تشويق ميكرد.38 شوراي امنيت سازمان ملل تحت فشار و نفوذ آمريكا ظرف مدت چهار ماه 12 قطعنامه عليه عراق صادر كرد كه آخرين آنها قطعنامه 678 (29 نوامبر 1990) بود. اين قطعنامه استفاده از كليه وسايل لازم عليه عراق را در صورت عدم تخليه كويت تا تاريخ 15 ژانويه 1991 مجاز ميدانست. هفت اوت با اعلام جنگ توسط بوش حمله نظامي عليه عراق تحت عنوان عمليات «توفان صحرا» با 28 كشور عضو ائتلاف آغاز شد. مداخله آمريكا در خليجفارس به گسيل داشتن عظيمترين واحدهاي ارتش آمريكا (500 هزار نفر) به منطقهاي بحراني از زماني جنگ ويتنام منجر شد.
سرانجام پس از پنج هفته بمباران شديد هوايي عراق كه به انهدام تمام فرودگاهها، راههاي ارتباطي، مراكز صنعتي و بخش اعظم تجهيزات نظامي آن كشور منجر شد، بوش فرمان آغاز حمله زميني عليه عراق را در 23 فوريه صادر كرد در پايان روز سوم جنگ زميني، سرانجام صدام به تمام شرايط آمريكا گردن نهاد و تمام قطعنامهها را پذيرفت. حدود 100 هزار عراقي كشته و زخمي شدند. علاوه بر اين، بخش اعظم امكانات نظامي، مراكز صنعتي، نيروگاهها، پالايشگاهها فرودگاهها و پلهاي اين كشور در جريان جنگ نابود شدند. خسارتهاي وارده بر عراق حدودا به صدها ميليارد دلار ميرسيد.39
آمريكا در جريان جنگ هيچگاه به مقررات حقوق بينالملل پايبند نبود حتي وقتي عراق شروع به تخليه كويت كرد، نيروهاي نظامي آمريكا برخلاف كنوانسيون چهارم ژنو هزاران سرباز را در حال عقبنشيني در مسيرشان («بزرگراه مرگ») بمباران كردند. ايالات متحده يك حمله مخرب عليه تمامي زير ساختهاي غير نظامي عراق انجام داد؛ اين بمباران در واقع سنگينترين بمباران در تاريخ جنگها محسوب ميشود. تخريب زير ساختهاي غير نظامي مثل جادهها، پلها، كارخانهها، نيروگاههاي برق، منابع آب و ادارات دولتي هيچ كدام براي اخراج عراق ضرورت نداشت.
در سالهاي پس از جنگ خليجفارس، ايالات متحده و متحدان به طور مرتب حملات نظامي محدود عليه عراق انجام دادند. سياست مهار آمريكا در قابل عراق در دوره كلينتون بر دوپايه استوار بود: حملات نظامي محدود و تحريمهاي جامع. حضور نظامي مستقيم آمريكا در خليجفارس از ويژگيهاي بارز سياست آمريكا در منطقه پس از جنگ خليجفارس ميباشد. از زمان پايان جنگ تعداد كل پرسنل ايالات متحده بين پنج تا 38 هزار بسته به فضاي امنيتي منطقه متغير بود.40 پايگاههاي نظامي ايالات متحده نيز به طور عمده در عربستان و تركيه مستقر بودند. جنگي ضعيف عليه عراق در طول دهه مذكور وجود داشت. اين جنگ هيچ آسيبي به ديكتاتور نرساند و فقط اهداف عمدتا غير نظامي آسيب جدي ديدند.
تحريمهاي اقتصادي معمولا در زمره نامناسبترين اقدامات بينالمللي محسوب ميشود كه اغلب با اهداف غير اقتصادي صورت ميگيرد. در واقع تحريمهاي بينالمللي كمترين تاثير را بر رژيم حاكم بر كشورها و بيشترين تاثير فاجعهانگيز را بر مردمان آنها داشته است. روابط خارجي آمريكا و عراق بعد از جنگ خليجفارس بر پايه نظام تحريمهاي وضع شده از سوي شوراي امنيت شكل گرفته است. تقريبا ده سال شوراي امنيت تحت فشار آمريكا هر دو ماه يكبار تحريمهاي اقتصادي عليه عراق را تمديد ميكرد. اين تحريمها شامل ممنوعيت صدور نفت و روابط تجاري با كشورهاي جهان ميشد. تنها تحول مهم در روابط عراق با سازمان ملل و آمريكا در زمينه تحريمها تصويب قطعنامه 986 شوراي امنيت (14 آوريل 1995) بود كه در اثر فشارهاي بينالمللي (دولتي و غير دولتي) به تصويب رسيد.
تحريمهاي جديد براساس فروش نفت در برابر غذا و دارو قرار داشت. عراق در دهه 1990 از يك فاجعه انساني رنج ميبرد. دليل آن هم تركيب منحصر به فرد يك جنگ مخرب و تحريمهاي جامعه بود. به اعتقاد ديويد كورت رايت و جورجلوپز، (2002) شايد هيچگاه در تاريخ اين همه مردم در اثر سوءتغذيه و بيماريهاي قابل پيشگيري به خاطر تصميمهاي سياسي آن سوي درياها محكوم به مرگ نشده باشند صدها هزار كودك قبل از رسيدن به سن پنج سالگي مردند.41
در اوت 1999 يونيسف گرازش داد كه نرخ مرگ و مير كودكان زير پنج سال عراق از زمان تحريمها بيش از دو برابر شده است. دنيس هاليدي، مسئول هماهنگي برنامه نفت در برابر غذاي سازمان ملل در عراق ادعا كرد كه بيش از 500 هزار كودك در اثر تحريمها جان خود را از دست داده اند.42 تعداد افرادي كه از نابسامانيهاي روانشناختي رنج ميبردند به طور مداوم در دهه 1990 افزايش يافت. اگر چه آمار دقيقي در اين مورد وجود ندارد، اما تخمينهاي سازمان ملل نشان داد كه تعداد اين افراد از حدود 200 هزار نفر در زمان شروع جنگ به حدود 510 هزار نفر در سال 1998 رسيده است. جالب اينكه مادلين آلبرايت، وزير خارجه وقت آمريكا، در مصاحبه با شبكه «سي.بي.اس» در 12 مي 1996 راجع به تحريمها گفت: «ما فكر ميكنيم اين يك انتخاب سخت است اما ارزش آن را دارد...»43 آمريكا تنها عضو شوراي امنيت بود كه بر تداوم تحريمها تاكيد داشت و هر مخالفتي را وتو ميكرد.
دو. حضور مستقيم نظامي آمريكا در عربستان
هفتم اوت 1990 ملك فهد با شرايط آمريكا براي اعزام نيرو به عربستان كه تامين مخارج آن نيز به عهده عربستان بود، موافقت كرد. تصميم سعوديها مبني بر دعوت از صدها هزار نيروي نظامي آمريكاي و ديگر واحدهاي خارجي يك تغيير عمده در سياست خارجي سعودي بود عمليات «سپر صحرا» و «توفان صحرا» (1991 – 1990) نقطه عطفي در روابط نزديك و پيچيده بين عربستان و آمريكا بود. در جريان تجاوز عراق به كويت، عربستان اتكاي نهايي خود را در زمينه امنيت به آمريكا ابزار كرد. هيچگاه قبل از اين نيروهاي زميني يك كشور خارجي به اين تعداد (نيم ميليون) در عربستان مستقر نشده بودند.
از زمان استقرار نيروهاي آمريكايي در عربستان محافظهكاران مخالف حضور نيروهاي بيگانه در كشورشان بودند و آن را تهديدي براي فرهنگ خود ميدانستند. علماي مذهبي منتقد مانند سفرالحوالي و سلمان العوده تهديد ايالات متحده براي عربستان را مهمتر از تهديد عراق ميدانستند. در بهار 1991، حدود 400 مقام مذهبي و سياسي طي نامهاي به ملك فهد از او در خواست كردند از اتحادهايي كه مشروعيت مذهبي ندارد، اجتناب كند.44 عربستان تا سال 2003 ميزبان نيروهاي آمريكايي در نبرد نظامي براي اجراي «منطقه پرواز ممنوع در جنوب عراق» بود تا اين تاريخ كه بيش از ده سال از جنگ خليجفارس ميگذشت، تقريبا پنج هزار كاركنان نظامي در عربستان سعودي مستقر بودند.
ادعاي اصلي در نوشتار حاضر اين است كه سياست آمريكا در خاورميانه، به ويژه در دهه 1990 عامل اصلي در تغيير راهبرد القاعده محسوب ميشود. استدلال اصلي اين است كه بنلادن و همفكران او نسبت به سياستهاي سلطهگرانه و مداخلهجويانه آمريكا در خاورميانه، به ويژه سياست آن در حميات از اسراييل و دولتهاي اقتدارگراي منطقه و سياست آن در منطقه خليجفارس بعد از جنگ سرد در جهت تثبيت سلطه خود انتقاد دارند و براي اعتراض به اين سياستها، دست به اقدامات تروريستي عليه آمريكا ميزنند. البته حمايت آمريكا از اسراييل و همچنين حمايت از حاكمان مستبد كشورهاي خاورميانه موضوع جديدي نيست.
اين دو امر به عنوان يك پيشزمينه براي توضيح اقدامات تروريستي القاعده به كار ميرود و در گلايهها و شكايتهاي بسياري از گروههاي اسلامگرا وجود دارد. اما آنچه باعث تحول در راهبرد بنلادن و القاعده شد، بيشتر به سياستهاي آمريكا در خليجفارس بعد از جنگ اول خليجفارس بر ميگردد؛ سياستهايي كه به طور خاص به مسائل عراق و عربستان مربوط ميشود.
پس از حوادث 11 سپتامبر اين سوال براي جامعه آمريكا مطرح شد كه چرا آنها از ما متنفرند؟ ديدگاه كلي حاك بر سياست خارجي آمريكا اين است كه آنها (القاعده) به طور عمده ديوانه، مايوس و شكست خوردهاند و در يك كلام بيمار هستند جرج دبليو بوش در سخنراني خود در 20 سپتامبر 2001 گفت: «آنها از آزادي ما تنفر دارند؛ از آزادي مذهب ما، از دولت دموكراتيك ما، آنها تساهل را نميپذيرند و از مخالفت بدشان ميآيد... . آنها ميخواهند رژيمهاي غير دموكراتيك و نسبتا فاسد معاصر را با شكل جديدي از شر اقتدارگراتر و مستبدانهتر جايگزين كنند.»44 اين صحيح نيست كه بگوييم پيروان القاعده بيماران روانياند كه هيچ اخلاقياتي ندارند و ميخواهند تمدن و فرهنگ غرب را نابود كنند. بنلادن هيچگاه نابودي تمدن غرب را تبليغ نكرده است. الظواهري حتي در جايي با كنايه گفته است: «چرا ما به سوئد حمله نميكنيم؟»45
القاعده هرگز به صورت تصادفي به هدفي حمله نكرده و هيچگاه غير مذهبيترين و بيقيد و بندترين ملتهاي غربي را كه بيشتر اروپايي هم هستند تا آمريكايي، مورد حمله قرار نداده است. برعكس، شبكه تروريستي بنلادن آمريكا را مركز عمليات خود قرار داده، آن هم به اين علت كه سياستهاي آمريكا مورد قبول القاعده نيست.
فريد زكريا، در مجله نيوزويك به بررسي ريشههاي خشم و نفرت نسبت به آمريكا در خاورميانه پرداخته است.47 او اين ريشهيابي را از زمان تشكيل رژيم اسراييل آغاز كرده است. به اعتقاد زكريا، اكثر پيروان بنلادن كه مصري، سعودي، فلسطيني و الجزايري هستند، از يك سو بقاي اسراييل و قدرت آن را حاصل حمايت آمريكا ميدانند و از سوي ديگر، دولتهاي استبدادي خود را تحتالحمايه آمريكا به شمار ميآورند. همچينن وي بيان ميدارد: شما نميتوانيد يك مورد گروه سياسي در خاورميانه پيدا كنيد كه طرفدار آمريكا باشد. ضد آمريكاييگري جزو فرهنگ سياسي خاورميانه است.
مجله وال استريت در تحقيقي در مورد افكار عمومي خاورميانه كه در 14 سپتامبر 2001 به چاپ رسانده، اين سوال را از مصاحبهشوندگان پرسيده است كه چرا شما از ما متنفريد؟ جالب اينه افراد سوال شوند به عمده از طبقات بالا يا متوسط به بالا مثل بانكداران، حقوقدانان و مديران شعبههاي شركتهاي چند مليتي آمريكايي بودند. از نظر اكثر آنها، آمريكا با دموكراسي و توسعه مستقل در كشورهاي آنها مخالف است و از رژيمهاي فاسد و سركوبگر حمايت ميكند. آنها با حمايت آمريكا از اسراييل، مداخله نظامي آمريكا در عراق، تحريم عراق كه از نظر آنها رژيم صدام را تقويت كرده و به مردم عراق آسيب رسانده است و حضور نظامي آمريكا در عربستان، مخالفت بودند.
در تحقيقي كه شيبلي تلهامي در مارس 2001 در پنج كشور عربستان، امارات، كويت، لبنان و مصر انجام داده است، به خوبي اهميت مساله فلسطين براي جهان عرب مشخص ميشود. طبق اين تحقيق در چهار كشور اول 60 در صد پاسخدهندگان، مساله فلسطين را «تنها موضوع مهم» و حدود 20 درصد نيز مساله فلسطين را جزو سه موضوع اصلي مورد اهميت خود ميدانند. در كشور مصر اين رقم بسيار متفاوت است. 79 درصد مردم آن كشور مساله فلسطين را «تنها موضوع مهم» خود ميدانند48 يعني حدود دو سوم مردم اين كشورها فلسطين را مهمترين مساله براي جهان عرب امروز ميدانند. ويكتور ديويس هانس (2002) اسراييل را «زخيم بر روي جهان عرب» دانسته است.49
سياست آمريكا در خاورميانه به ويژه پس از جنگ خليخفارس در 1991 به نحو موثري در ظهور احساسات، ضد آمريكايي در منطقه، به خصوص گسترش فعاليتهاي تروريستي القاعده دخيل بوده است. حضور 20 تا 25 هزار نظامي آمريكا در خليجفارس به همراه تسليحات بيشمار پيچيده و مخرب، احساسات بخش عظيمي از جمعيت در كشورهاي منطقه را عليه آمريكا برانگيخته است. حضور نيروهاي نظامي آمريكا، به ويژه در عربستان و استفاده از نيروي نظامي عليه كشور مسلمان عراق به همراه تحريمها كه به مردم اين كشور آسيب رسانده است. از ديد بسياري از مسلمانان به ديده تجاوز به اسلام نگريسته ميشود. گرچه اكثر مسلمانان از خشونت حمايت نميكنند. اما تنفر گسترده از آمريكا در خاورميانه وجود دارد.
حوادث بعد از 1990 بسياري از مسلمانان را تكان داد. آلسعود كه مشروعيت مذهبي داشت و حفاظت از حرمين شريفين از عهدهدار بود، با پذيرش كمك نظامي آمريكا و موافقت با حضور صدها هزار زن و مرد آمريكايي در اين كشور مسلمانان را شوكه كرد. مردم ياد حديثي از پيامبر(ص) ميافتادند كه ميگفت: «نبايد دو مذهب در عربستان باشد.» (كليسا و كنيسه بر همين اساس در عربستان ممنوع است) حضور آمريكاييها در عربستان مهمترين دغدغه و نگراني بنلادن محسوب ميشد.
اعلاميه جهاد عليه آمريكاييهاي اشغالگر حرمين شريفين
اين اعلاميه تحت عنوان پيامي از بنلادن به برادران مسلمان سراسر جهان، به ويژه شبه جزيره عربستان، در 23 اوت 1996 منتشر شده است. در اين اعلاميه بنلادن ابتدا حديثي از پيامبر(ص) نقل كرد كه «همه مردم به يك مجازات فراگير نزديكند، اگر سركوبگري را ببينند و با او مقابله نكنند.»50
بحث اصلي بنلادن با تشريح وضعيت مسلمانان به ويژه سركوب، كشتار و تحقير آنها در طول تاريخ معاصر توسط ائتلاف مسيحي – صهيونيستي آغاز شده است: «مسلمانان از تجاوز و بيعدالتي كه توسط ائتلاف مسيحي – صهيونيستي بر آنها تحميل شده رنج بردهاند... خون آنها در فلسطين و عراق ريخته شده و ميشود. تصاوير وحشتآور قتل عام قانا (لبنان) هنوز در اذهان ما تازه است؛ قتل عام در تاجيكستان، برمه، كشمير، آسام، فيليپين، فاتاني، اوگادين، سومالي، اريتره، چچن و بوسني و هرزگوين ؛ قتل عامهايي كه جسم و روح انسان را به لرزه در ميآورد... آخرين و بزرگترين اين تجاوزات كه از زمان پيامبر(ص) تا كنون صورت نگرفته بود؛ اشغال حرمين شريفين، مكان روحي و رسالت الهي و مكان كعبه، توسط ارتشهاي مسيحي آمريكايي و متحدان بود.»5
1 بنلادن سپس به تشريح جايگاه القاعده در شرايط مذكور به عنوان پيشگام مبارزه عليه ائتلاف مذكور پرداخته است: «... ما اكنون در يك مكان امن، در كوههاي هندوكش آمادهايم تا بيعدالتيهايي كه بر امت اسلام از طرف ائتلاف مسيحي – صهيونيستي تحميل شده است از بين ببريم.»52 بحث بعدي در خصوص مشكلات اقتصادي و اجتماعي در عربستان است كه يكي ديگر از گلايههاي بنلادن محسوب ميشود. بنلادن در خصوص علل و عوامل اين مشكلات به دو مورد اساسي اشاره كرده است: نخست اينكه، رژيم سعودي قانون شريعت را با قانون بشري تعويض كرده است؛ دوم اينكه، رژيم در دفاع از كشور به نيروهاي مسيحي اجازه داده تا سرزمين ما را سالهاي مديد تحت اشغال داشته باشند.53
سپس نوبت به اقدامات ميرسد كه براي اصلاح شرايط عربستان صورت گرفته است منطق بنيادين اقدامات تروريستي بنلادن مانند ديگر اقدامات تروريستي است. او پس از نتيجه ندادن اقدامات و ابزار مسالمتجويانه براي رسيدن به اهداف خود به اقدامات و ابزار خشونتآميز روي ميآورد. بنلادن در خصوص اقدامات مسالمتآميز گفته است: «تلاشهاي صريح از سوي افراد و گروههاي جامعه براي اصلاح شرايط صورت گرفنه است. علماي برجسته از طريق توصيههاي شخصي و جمعي، علني و غير علني در قالب نامه، شعر و گزارش به رژيم هشدار دادهاند... اما در نهايت تاسف رژيم از گوش دادن به آنها امتناع كرده، آنها را متهم به حماقت ميكند.»54 بنلادن به گفته خودش به عنوان آخرين ابزار به ترور روي آورده استك «همه توافق دارند كه وضعيت مذكور قابل اصلاح نيست، مگر ريشه مشكل از بين برود. بنابراين ضرورت دارد كه دشمن اصلي مورد هدف قرار گيرد... ائتلاف مسيحي- صهيونيستي هر جنبش اصلاحي را در كشورهاي اسلامي سركوب كرده است... از آنچه علمايي مثل ابنتيميه گفتهاند، بايد پيروي كرد. مسلمانان بايد متحد شوند و براي خلاصي از «كوه اصلي» (همان سلطه بر كشورهاي اسلامي) مبارزه كنند.»55
بخش بعدي اعلاميه به تشريح كيفيت مبارزه عليه آمريكاييها اختصاص يافته است؛ جنگهايي چريكي، تحريم كالاهاي آمريكايي و تروريسم از شيوههاي مبارزه مورد نظر او محسوب ميشوند. يكي از مباحث مهم ديگر در اين اعلاميه، ايجاد انگيزه در بين جوانان مسلمان براي جهاد از طريق اقدامات انتحاري است كه از تاكتيكهاي مبارزات تروريستي القاعده محسوب ميشود بنلادن در اين خصوص گفته است: «جوانان ما به بهشت پس از مرگ معتقدند آنها معتقدند كه مشاركت در جهاد، مرگ آنها را نزديكتر نميكند و عدم مشاركت آنها آن را به تاخير نمياندازد.
جوانان ما هيچ هدفي ندارد جز ورود به بهشت از طريق كشتن شما... و زدن گردن شما.»56 در پايان اعلاميه نيز بنلادن از همه مسلمانان جهان درخواست كرده است كه به جهاد عليه آمريكاييها و اسرائيليها بپردازند: «اي برادران مسلمان من در جهان! برادران شما در فلسطين و سرزمين حرمين شريفين از شما كمك ميخواهند در جهاد عليه دشمن يعني آمريكاييها و اسراييليها با آنها مشاركت كنيد»57
از اين اعلاميه ميتوان چند مطلب را استخراج كرد كه حايز اهميت است: نخست اينكه آنچه بنلادن به عنوان مشكل اصلي جوامع اسلامي مطرح كرده و آن را دغدغه اساسي خود قرار داده است، بحث تحقير و سركوب آنها توسط «ائتلاف مسيحي – صهيونيستي» است. او به طور مشخص به سياست اروپاييها در دوره استعمار و پس از آن به سياستهاي آمريكا در خاورميانه به ويژه در خصوص سه مساله فلسطين، عراق و عربستان اشاره كرده است. بنلادن بارها آمريكاييها را به خاطر حمايت از كشتار فلسطينيها توسط اسراييل، حمايت از كشتار مردم عراق، به ويژه كودكان آن، در جريان تحريمها و اشغال نظامي سرزمين مقدس عربستان مورد انتقاد قرار داده است؛ دوم اينكه، بنلادن براي توجيه تروريسم از جهاد تدافعي و اقدامات تلافيجويانه بهره گرفته است. استدلال او اين است كه در برابر تجاوز غربيها به سرزمينهاي اسلامي و سركوب مسلمانان (به طور مستقيم يا غير مستقيم)، تروريسم به عنوان جهاد دفاعي و اقدامي تلافيجويانه مورد استفاده قرار ميگيرد.
بر اين اساس وقتي سلطه و سركوبي نباشد، اقدامات تدافعي و تلافيجويانه مورد استفاده قرار ميگيرد. بر اين اساس وقتي سلطه و سركوبي نباشد، اقدامات تدافعي و تلاقيجويانه نيز بيمعني خواهد بود؛ سوم اينكه، بنلادن به طور مرتب از عبارات و بيانات مذهبي استفاده كرده است. همين امر ممكن است باعث شود عدهاي فكر كنند تروريسم القاعده تروريسم مذهبي است. اما نويسنده معتقد است هر چند بنلادن از آيات و احاديث بسيار در اين اعلاميه و جاهاي ديگر استفاده كره و واژههاي مسيحي، كفار، مشركين و جهاد را بارها به كار ميبرد، براي توجيه اقدامات خود به عنوان يك ابزار تبليغاتي از مذهب بهرهبرداري ميكند.
به عبارت ديگر، اصل و اساس ادعاي بنلادن سياسي است، اما در قالب گفتمان مذهبي مطرح ميشود. بنلادن نگفته است كه ما آمريكاييها را ميكشيم چون آنها مسيحي و كافراند. تروريسم القاعده از تعصب مذهبي ناشي نميشود، بلكه آنها به مسيحيان و كافراني كه از نظر او سرزمينهاي اسلامي را اشغال كردند و از كشتار مسلمانان، به ويژه فلسطين، عراق و هر جاي ديگر حمايت ميكنند، اعلان جنگ ميدهند حداقل دو بار در اين اعلاميه مطرح شده است كه آمريكاييها روي امنيت را نخواهند ديد مگر قبل از آن امنيت ما را تامين كنند به عبارت ديگر، از نظر بنلادن اگر آمريكاييها از سركوب و كشتار در اين كشورها حمايت نكنند، ديگر جهاد و تروري كه صرفا براساس دستورات مذهبي باشد در كار نخواهد بود.
بيانيه جبهه اسلامي جهاني براي كشتار يهود و صليبيها
در فوريه 1998 بنلادن به همراه عدهاي از هم فكران خود بيانيه «جبهه اسلامي جهاني براي كشتار يهودي و صليبيها» را صادر كرد. اين جبهه در واقع از جنبشهاي افراطي و در راس آنها «جهاد اسلامي» و «جماعت اسلامي» مصر، «جهاد اسلامي» بنگلادش، «جماعت انصار» و «جمعيت علماي» پاكستان تشكيل شده است.58 اين بيانيه به امضاي بنلادن، ظواهري، امير جهاد اسلامي مصر، ابوياسر الرفاعي احمد طه، رييس جماعت اسلامي مصر، شيخ ميرحمزه، دبير جماعت علماي پاكستان و فضلالرحمان، امير جنبش اسلامي بنگلادش، رسيده است.59
اين جبهه فتوايي صادر كرد مبني بر اينكه اين تكليف تمام مسلمانان جهان است كه با شهروندان آمريكايي و متحدان آنها به جهاد برخيزند اين بيانيه نيز با آيات و احاديثي چند در مورد جهاد با كفار شروع شده است. در بيانيه آمده است كه خداوند در قرآن ميفرمايد: « فاذا نسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد... [توبه، آيه 5]» 60 سپس بحث اصلي بيانيه بلافاصله شروع ميشود و با نگاهي كوتاه ميتوان دريافت اولويت اساسي در مورد وضعيت كشورهاي منطقه و اهداف سياست خارجي آمريكا اشاره كرده است: «... نخست اينكه بيش از هفت سال ايالات متحده سرزمينهاي اسلام در مقدسترين اماكن و شبهجزيره عربستان را اشغال، منابع آن را غارت، سياستهاي خود را به حاكمان ديكته و پايگاههاي خود را به صف مقدم جبهه عليه مردم مسلمان همسايه [عراق] تبديل كرده است...؛ دوم اينكه به رغم ويرانيهاي بيشمار عراق توسط اتحاد مسيحي – صهيونيستي و به رغم تعداد بيشمار كشتهها كه از يك ميليون نفر هم تجاوز ميكند...، آمريكاييها هنوز سعي دارند به كشتار وحشيانه ادامه دهند...؛ سوم اينكه هدف آمريكاييها از اين جنگ، مذهبي و اقتصادي است.
هدف همچنين خدمت به دولت كوچك يهودي و انحراف توجه از اشغال بيتالمقدس و كشتار مسلمانان آنجاست.»61 بعد از تشريح وضعيت منطقه، بيانيه با تشخيص اين وضعيت به عنوان وضعيت جنگي تاكيد كرده است كه در اين وضعيت، جهاد بر همه مسلمانان واجب است: «همه اين جنايات كه توسط آمريكاييها صورت ميگيرد، اعلام آشكار جنگ با خدا، پيامبر او و مسلمانان است.»62
پس از اين بيانيه اين فتوا را صادره كرده است: «كشتار آمريكاييها و متحدان – نظامي و غير نظامي – يك تكليف براي هر مسلمان تواناست. براي اينكه ارتش آنها از سرزمين اسلامي بيرون برود.»63 در پايان نيز آيات و احاديثي براي ايجاد انگيزه در جهادگرايان احتمالي آورده شده است. ظواهري در ژانويه 2002 در اظهارنظري در روزنامه الشرقالاوسط راجع به جبهه جهاد جهاني گفته است، نيروهاي غربي از طريق ابزار مختلف با اسلام مبارزه ميكنند. در مقابل اين اتحاد غربي يك اتحاد بنيادگرا از جنبشهاي جهادي در حال شكلگيري است. يك آگاهي جديد بين فرزندان اسلام در حال افزايش است. هيچ راهي جز جهاد نيست... . سرنگوني آمريكاييها و يهوديان غير ممكن نيست. كشتن آنها با فشنگ، خنجر يا هر وسيله ساخته شده از مواد منفجره يا زدنن آنها با يك ميله آهني غير ممكن نيست.
ديگر مصاحبهها و اظهارنظرهاي بنلادن
ديدگاه بنلادن از ديگر اظهارنظرها و مصاحبههايي كه از رسانههاي مختلف پخش شده نيز قابل فهم است. در همه اين اظهارنظرها بدون استثناء بحث تحقير و سركوب مسلمانان، به ويژه فلسطينيها، لبنانيها و عراقيها و همچنين بحث حضور نيروهاي آمريكا در خليجفارس مورد تاكيد قرار گرفته است. به عنوان مثال بنلادن در مصاحبهاي كه از طرف پيتر آرنت براي شبكه سي.ان.ان در مارس 1997 صورت گرفت، در پاسخ به اين سوال كه شما چرا آمريكاييها را ميكشيد؟ گفت: «زيرا اين دولت با اقدامات جنايتكارانه باعث مرگ بسياري از فلسطينيها، عراقيها و لبنانيها شده است.
دولت آمريكا سرزمين ما را اشغال و منابع ما در را غارت كرده است...» و يا در مصاحبهاي كه با تلويزيون الجزيره در دسامبر 1998 داشت، گفت: «در خواست ما اين است كه سرزمينمان از دست دشمنان آزاد گردد. مثل جوجهاي كه با شخصي كه به لانهاش حمله كرده مبارزه ميكند و واكنش نشان ميدهد.» او در مصاحبه با روزنامه اينديپندنت در سال 1996 در پاسخ به سوال رابرت فيسك در مورد چرايي جنگ عليه آمريكا به سياستهاي تبعيضآميز اشاره كرده است كه «هنگامي كه در يك انفجار [الخبار] 60 يهودي كشته شدند، تمام دنيا يك هفته اين اقدام را محكوم ميكردند. در حالي كه پس از تحميل مجازاتهاي سازمان ملل بر عراق 600 هزار كودك عراقي كشته شدند، هيچ واكنشي نشان داده نشد.»64
بنلادن همچنين در مصاحبه با شبكه خبري «اي.بي.سي» در مي 1998 گفت: «آنها [آمريكاييها] در فلسطين كودكان ما را تروريست ميخوانند. اين كودكان از سرزمينشان دفاع ميكنند... جاي تعجب نيست كه رييسجمهور آمريكا پس از ارتكاب جنايات رژيمصهيونيستي در قانا كه سرهاي كودكان را ميبريدند، همچنان از آن رژيم دفاع ميكند... در اين ميان هر كنشي با واكنشي نيرومند روبهرو خواهد شد.»
او همچنين در ادامه سخنان خود براي توجيه كشتار غير نظاميان آمريكايي، اين اقدامات را به عنوان اقدامي تلافيجويانه مطرح كرد: «تاريخ تجاوز آمريكا نشان ميدهد كه هيچ تفاوتي بين نظامي و غير نظامي و زنان و مردان و كودكان قائل نيست... آنها در قبال كشتار صبرا و شتيلا به دست اسراييل غاصب سكوت كردند. در اين كشتار خانهها بر سر كودكان معصوم فرو ميريخت... آمريكاييها كشتار ننگيني را عليه عراق رهبري ميكنند كه تا كنون به مرگ بيش از يك ميليون كودك عراقي منجر شده است... ما نيز مثل خود آنها ميان نظامي و غير نظامي فرقي قائل نيستم.»
بنلادن در مصاحبهاي كه در ده نوامبر 2001 با روزنامه پاكستاني داون داشت، در توجيه كشتار غير نظاميان در حوداث 11 سپتامبر گفت: «اين يك نكته فقهي مهم است. اگر يك دشمن سرزمين اسلامي را اشغال كند و اگر عامه مردم به عنوان يك «سپر انساني» مورد استفاده قرار گيرند، حمله به آن دشمن مجاز است حتي اگر به عامله مردم هم آسيب برسد... آمريكا و متحدان آن مسلمانان را در فلسطين، چچن، كشمير و عراق ميكشند و مسلمانان نيز حق دارند در تلافي حملات آنها به مردم آنها حمله كنند... آمريكاييها به خاطر اينكه به دولتشان ماليات ميدهند، رييسجمهورشان را انتخاب ميكنند و دولت آنها اسلحه ميسازد و در اختيار اسراييل قرار ميدهد بايد مجازات شوند...» بنلادن ادامه ميدهد: «ما فقط از خودمان دفاع ميكنيم.
اين جهاد دفاعي است... من به آمريكاييها ميگويم كه ما براي آنها امنيتي نميگذاريم اگر به ما امنيت ندهند. اين يك فرمول ساده است كه حتي يك بچه آمريكايي هم ميتواند بفهمد، زندكي كن و اجازه بده زندگي كنند.» ظواهري نيز در خصوص حمله 11 سپتامبر در مصاحبه با شبكه الجزيره در تاريخ هفت اكتبر 2001 در خصوص دلايل دشمني با آمريكا و اسراييل گفته است: «... مردم آمريكا ميتوانند از خود بپرسند كه چرا اين همه تنفر در دلهاي مسلمانان از آمريكا وجود دارد؟ جواب هم خيلي واضح است. آمريكا مرتكب جناياتي عليه مسلمانان شده كه هيچ كس نميتواند تحمل كند، چه رسد به يك مسلمان مجاهد.
ايالات متحده رهبر جنايتكاران در جرم تاسيس رژيم اسراييل بوده است... دولت شما در عراق كودكان عراقي را ميكشد. دولت شما از دولتها و رژيم فاسد در كشورهاي ما حمايت ميكند.» بنلادن در خصوص اجتنابناپذير بودن جهاد و نتيجه ندادن راههاي مسالمتآميز در مصاحبه با شبكه اي.بي.سي در سوم ژانويه 1999 گفت: «جهاد قسمتي از دين ماست و بر هر مسلماني واجب است... شواهد نشان ميدهد كه تنها راه احقاق حق از كفر جهاد است؛ آنها كه مثل سازمان آزديبخش فلسطين مصالحه كردند، سالهاي زيادي براي احقاق حق خود تلاش كردند اما به چيزي رسيدند؟»
نتيجهگيري
سياست خارجي آمريكا در خاورميانه و به طور مشخص سياست حمايت از رژيم اسراييل و سياستهاي آن در خليجفارس پس از جنگ خليجفارس مبني بر مداخله نظامي عليه عراق، تحريمهاي بينالمللي عليه آن كشور كه مصايب و مشكلات عظيمي براي مردم عراق در برداشت و حضور مستقيم نظامي در كشورهاي منطقه، به ويژه عربستان، عامل اصلي تغيير راهبرد القاعده و گسترش تروريسم ضد آمريكايي ميباشد. اين سياستها باعث تشديد خشم و تنفر مردم خاورميانه نسبت به آمريكا شده است. اعضاي القاعده در تمامي اظهارنظرها، بيانيههاي و اعلاميههاي خود سياستهاي مذكور را به شدت به باد انتقاد گرفتهاند. آنها آمريكا را به دليل سياستهاي تبعيضآميز در منطقه خاورميانه مستحق مجازات ميدانند.
شايد در اينجا بيمناسب نباشد داستان دزد دريايي و امپراتور را كه توسط سنت اگوستين گفته شده استنقل كنيم. مطابق اين داستان يك دزد دريايي كه توسط اسكندر كبير دستگير شد، در پاسخ به اين سوال كه شما چگونه جرات ميكنيد در درياها ايجاد مزاحمت و ناامني كنيد؟ ميگويد: شما خودتان چگونه جرات ميكنيد كل جهان را مورد تاخت و تاز قرار دهيد؟ او ادامه ميدهد كه چون ما اين كار را با تعداد كمي كشتي انجام ميدهيم، به ما ميگويند دزد و شما چون با يك نيروي دريايي عظيم اين كار را ميكنيد، به شما ميگويند امپراتور.65 اين داستان با داستان روابط معاصر بين آمريكا و تروريستها هم خواني دارد.
براي مبارزه با تروريسم شيوههاي مختلفي وجود دارد، از آن جمله ميتوان به شيوههاي نظامي، امنيتي، اطلاعاتي، اقتصادي و سياسي اشاره كرد. از اقدامات دولت آمريكا ميتوان دريافت كه تاكيد بر راه حلهاي نظامي، امنيتي، اطلاعاتي است. آمريكا تمايل چنداني به بررسي ريشهاي تروريسم و مبارزه با تروريسم از اين طريق ندارد. براي مبارزه با گروههاي غير سازمان يافته و غير متمركز مثل القاعده كنترل و فرماندهي نظامي پاسخگو نيست. آمريكا براي از ميان بردن ريشههاي نارضايتي در دنياي اسلام و عرب بايد در سياستهاي خاورميانهاي خود تجديدنظر كند.
آمريكا بايد با ايجاد پلهاي تفاهم بين خود و مردم خاورميانه اعتبار خود را احيا نمايد. «حقوق بشر» و «تروريسم» داراي ارتباط تنگاتنگ هستند؛ نقض گسترده حقوق بشر و آزاديهاي اساسي آن يكي از موجبات اساسي نضج و گسترش خشونت است. سركوب سياسي، تبعيضهاي اجتماعي و اقتصادي عوامل اصلي گسترش تروريسم محسوب ميشوند هنگامي كه آزاديهاي اساسي افراد يا گروهي از افراد يا يك ملت به طور گسترده سركوب شود و حقوق بنيادين آنها مورد تعرض قرار گيرد و از سوي ديگر راههاي مسالمتآميز ممكن براي دادخواهي و كاستن از فشار سركوب بسته باشد، به طور طبيعي و قهري بايد منتظر توسل به آخرين ابزار و علاج غريزي يعني خشونت بود. بررسي دقيق رابطه دو متغير مذكور به محققان بعدي پيشنهاد ميشود.
ش.د920133ف