صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۵  ، 
شناسه خبر : ۲۸۴۶۷۵
پایگاه بصیرت / نوشته: جيمز كورث – ترجمه: فيروزه درشتي
(ويژه‌نامه همايش جهاني شدن - ارديبهشت 1382 - شماره 2 - صفحه 39)
جهاني شدن اغلب به عنوان يك فرآيند قلمداد مي‌شود: فرآيندي كه طي زمان در حال پيشرفت دايمي است، گسترش فراگير آن در همه جا مشهود است و توسعه و گسترش آن اجتناب‌ناپذير و حتمي است. اما جهاني شدن يك انقلاب هم است: يكي از پيچيده‌ترين انقلابهايي كه جهان تا كنون شاهد آن بوده است. در واقع جهاني شدن نخستين انقلاب واقعا جهاني است.

همه انقلابها، سنتها و آداب و رسوم مردم جامعه را از بين مي‌برند و يا در آن اختلال ايجاد مي‌كنند. در حقيقت امنيت، آسايش و حتي هويت افراد را تهديد مي‌كنند. انقلاب جهاني كه همان جهاني شدن است نيز از بعضي جهات، امنيت همه مردم جهان را تهديد مي‌كند.

عدم امنيت، ايدئولوژي و الهيات

در گذشته وقتي افراد امنيت خود را در معرض تهديد مي‌ديدند، از خود عكس‌العمل يا واكنش نشان مي‌دادند و اين عكس‌العملها و واكنشها، نتايج بزرگ و جدي‌اي براي مردم اطراف آنها در پي داشت. ناامنيهايي كه در قرن نوزدهم به وسيله انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتي ايجاد‌ شد، به پديد آمدن ايدئولوژي‌هاي ناسيوناليزم و سوسياليزم منجر شد. ناامنيهايي كه در قرن بيستم به دليل شكستها و ناكاميها در جنگ جهاني اول ايجاد شد، به ايجاد ايدئولوژي‌هاي كمونيزم شوروي و ناسيونال سوسياليزم آلمان منجر شد. به هر حال، پاسخهاي ايدئولوژيكي به ناامنيهاي جدي، ويژگي دوره خاصي از تاريخ بود. در دوران مدرن بود كه جنبش روشنگري و عرفي‌سازي(1)، جهاني‌بيني‌هاي سكولاري ايجاد كردند كه ايدئولوژي‌هاي آن، راهي منطقي و طبيعي براي تفسير و تبيين آنچه در دنياي پيرامون افراد اتفاق مي‌افتاد، به نظر مي‌رسيد.

در دوران ديگر – تا قرن هجدهم در اروپا و آمريكا و تا قرن بيستم در اكثر نقاط جهان – واكنشها به ناامنيهاي جدي و اساسي، ايدئولوژيكي نبود بلكه بيشتر الهياتي و ديني بود. درست مانند زماني كه در اروپاي تازه مدرن شده، انقلاب تجاري و توسعه اروپايي در دنياي جديد (مرحله پيش از جهاني شدن)، ناامنيهايي به وجود آورد كه به وسيله جنبش اصلاح [ديني] پروتستان و جنبش اصلاح [ديني] مقابل آن، كاتوليك، ايجاد شده بودند. اين‌ها نمونه‌هايي بودند كه در بيشتر جهان پيشامدرن براي يك قرن به خاستگاههاي تمدن برگشتند. در حقيقت منشا چنين اديان گوناگون و ديرپايي مانند مسيحيت اسلام و بوديزم و اديان جهاني را مي‌توان به عنوان واكنش و عكس‌العملي نسبت به ناامنيهاي جدي‌اي دانست كه آشوبهاي اجتماعي افراطي آن را ايجاد كرده بود.

اما اكنون در پايان قرن بيستم و آغاز هزاره سوم، ما نه فقط در دوران انقلاب جهاني شدن بسر مي‌بريم بلكه در دوران پست مدرن هم هستيم. واكنش و پاسخ مردم در دوران جديد به ناامنيهاي جدي و اساسي‌اي كه جهاني شدن ايجاد كرده است، چه خواهد بود؟ آيا امكان دارد از اين پس پاسخ آنها بيشتر الهياتي و ديني باشد تا ايدئولوژيك و سكولار؟

سه دورنما و چشم‌انداز از دين

سه پارادايم يا چشم‌انداز وجود دارد كه ممكن است كسي از طريق آن به نقش دين در فرآيند جهاني شدن نظر بيفكند: مدرنيست، پست مدرنيست و پسامدرنيست.

چشم‌انداز مدرنيستي

چشم‌انداز مدرنيستي از همه آشناتر به نظر مي‌رسد. اين ديدگاه اغلب روشنفكران و تحصيلكردگان است. ديدگاه مدرنيستي، نگاه خاص و ويژه‌اي نسبت به عرفي‌سازي دارد. از آغاز عصر روشنگري، مدرنيست‌ها اين امر را مورد توجه قرار داده‌اند كه همه عرفي‌‌سازيها در نهايت مثل هم هستند و اديان مختلف همگي با يك فلسفه سكولار «عقلاني» به پايان خواهند رسيد. اين ديدگاه طي قرنهاي هجدهم و نوزدهم به اندازه كافي طبيعي به نظر مي‌رسيد: وقتي تنها عرفي‌سازي شاخص، مسيحيت بود. اما حتي در آن زمان هم بايد مشخص مي‌شد كه پروتستانتيزم عرفي شده با كاتوليزم عرفي شد، تفاوت دارد و حتي ميان فرقه‌هاي مختلف پروتستان عرفي شده هم تفاوتهايي وجود داشت.

در ساده‌ترين نوع نگاه مدرنيستي، جنبش روشنگري و عرفي‌سازي بتدريج از نخبگان تحصيلكرده به سمت مردم عادي انتشار يافت، از مركز جامعه به حاشيه و پيرامون آن. هر اقليت مذهبي وقتي دوام مي‌يابد كه از مردم حاشيه‌اي تشكيل شده باشد، مردمي كه به لحاظ جغرافياي، اقتصادي و قومي – قبيله‌اي به حاشيه رانده شده‌اند. اكثر اقليتهاي ديني، فسيلهاي اجتماعي هستند.

البته ممكن است گاهي اوقات اين متحجران با يكديگر و يا با مركز روشنفكر و گروههاي سكولار جامعه درگير شوند. اگر اين كار را انجام دهند، درگيريهاي احساساتي گذشته را به دنياي مدرن، سكولار و عقلاني منتقل مي‌كنند. مثالهاي برجسته معاصر، ايرلند شمالي (دهه‌هاي 190 – 1960)، لبنان (دهه‌هاي 1990 – 1970)، يوگسلاوي (دهه 1990)، سريلانكا (دهه‌هاي 1990 – 1980)، و كشمير (دهه‌هاي 1990 – 1940) است. مدرنيست‌هاي زيادي هم مسيحيت پروتستان انجيلي را به ايالات متحده (دهه‌هاي 1990 – 1980) كشاندند. اما از ديدگاه مدرنيستي، اين درگيريها از جهت مكاني، پيراموني‌اند و به لحاظ زماني، گذرا و به لحاظ اهميت، حاشيه‌اي هستند. در نهايت، عرفي‌سازي – كه هم اكنون جهاني‌سازي بسيار آن را تقويت مي‌كند – اين متحجران و درگيريها را از بين خواهد برد.

در يك سطح تا حدي پيچيده‌تر، ديدگاه مدرنيستي به احياي دين به مثابه امري مي‌نگرد كه گاهي اوقات واكنش به عصر روشنگري و مدرنيزاسيون است. كل جوامع، از جمله نخبگان آن و نه فقط گروههاي حاشيه‌اي – از طرف مدرنيست‌ها به عنوان كساني كه عليه مدرينزاسيون واكنش نشان مي‌دهند، تلقي مي‌شوند زيرا افراي غير عقلاني، غير منطقي و بنيادگرا هستند. مثالهاي بارز معاصر، انقلاب اسلامي ايران (دهه‌هاي 1990 – 1970) و احياگري هند و در هندوستان (دهه 1990) هستند. با وجود اين، در اينجا هم واكنش ديني كشورهاي پيراموني به عنوان واكنشهاي درجه دوم، گذار، كم اهميت و حاشيه‌اي تلقي مي‌شوند، حتي اگر واكنش ديني گروههاي حاشيه‌اي يا افراد زيادي و به مدت طولاني ادامه يابد. در اينجا هم ديدگاه اين است كه در نهايت، عرفي‌سازي – كه هم اكنون به وسيله جهاني‌‌سازي به طور گسترده تقويت مي‌شود – حتي اين جوامع بنيادگرا را هم در برخواهد گرفت.

با وجود اين، خوب است بيان كنيم احيا‌گري اسلامي و يا حتي احيا‌گري هندويزم فقط واكنشي در برابر موفقيتها و پيشرفتهاي پروژه‌ها و ايدئولوژي‌هاي مدرن و سكولار نبوده‌اند. در حقيقت اين احيا‌گريها، پاسخي به شكستهايشان بوده است، شكستها و ناكاميدهاي ناسيوناليزم و سوسياليزم عربي و ناسيوناليزم و سكولاريزم ايراني در احياگري اسلامي و شكست سوسياليزم و سكولاريزم هندي در احيا‌گري هندويزم. جالب توجه است كه با وجود مشخص شدن شكست ايدئولوژي‌هاي سكولار عربي، ايراني و هندي و دهه 1970 يا 1980ا هيچيك از متخصصان با تجربه و سكولار غربي اين مناطق، احياگريهاي ديني را پيش‌بيني نمي‌كردند.

در يك سطح تا حدي پيچيده‌تر، ديدگاه مدرنيستي به احياي دين به مثابه امري مي‌نگرد كه گاهي اوقات واكنش به عصر روشنگري و مدرنيزاسيون است. كل جوامع – از جمله نخبگان آن و نه فقط گروههايي حاشيه‌اي – از طرف مدرنيست‌ها به عنوان كساني كه عليه مدرنيزاسيون واكنش نشان مي‌دهند، تلقي مي‌شوند زيرا افرادي غير عقلاني، غير منطقي و بنيادگرا هستند. مثالهاي بارز معاصر، انقلاب اسلامي ايران (دهه‌هاي 1990 – 1970) هستند. با وجود اين، در اينجا هم واكنش ديني كشورهاي پيراموني به عنوان واكنشهاي درجه دوم، گذرا، كم اهميت و حاشيه‌اي تلقي مي‌شوند، حتي اگر واكنش ديني گروههاي حاشيه‌اي با افراد زيادي به مدت طولاني ادامه يابد. در اينجا هم ديدگاه اين است كه در نهايت، عرفي‌سازي، كه هم اكنون به وسيله جهاني‌سازي به طور گسترده تقويت مي‌شود – حتي اين جوامع بنيادگرا را هم در برخواهد گرفت.

با وجود اين، خوب است بيان كنيم احيا‌گري اسلامي و يا حتي احيا‌گري هندويزم فقط واكنشي در برابر موفقيتها و پيشرفتهاي پروژ‌‌ه‌ها و ايدئولوژي‌هاي مدرن و سكولار نبوده‌اند. در حقيقت اين احيا‌گريها، پاسخي به شكستهايشان بوده است، شكستها و ناكاميدهاي ناسيوناليزم و سوسياليزم عربي و ناسيوناليزم و سكولاريزم ايراني در احياگري اسلامي و شكست سوسياليزم و سكولاريزم هندي در احيا‌گري هندويزم.

جالب توجه است كه با وجود مشخص شدن شكست ايدئولوژي‌هاي سكولار عربي، ايراني و هندي در دهه 1970 يا 1980 هيچيك از متخصصان با تجربه و سكولار غربي اين مناطق، احيا‌گريهاي ديني را پيش‌بيني نمي‌كردند.

در يك سطح باز هم پيچيده‌تر، ديدگاه‌ مدرنيستي به دين، به عنوان امري كه گاهي اوقات در جهت اصلاح تحريفها و تغيير شكلهاي عصر روشنگري و مدرنيزاسيون عمل كرده است، مي‌نگرد. در حال حاضر ديدگاه عمومي مدرنيستي، بازار آزاد و ليبرال دمكراسي را به عنوان نقطه اوج و نتيجه نهايي ارزشهاي عصر روشنگري مي‌داند. از اين رو، اين ديدگاه، كمونيزم و اقتدارگرايي متمايل به راست را به عنوان تحريفهايي از عصر روشنگري در نظر مي‌گيرد. از اين نظر، تعجب‌آور نيست كه مخالفتهايي با كمونيزم و اقتدارگرايي متمايل به راست به وجود مي‌آيد كه برخي از اين مخالفتها، مي‌توانند از ميان اقليتهاي ديني باشند.

بنابراين در دهه 1980، مدرنيست‌هاي طرفدار بازار آزاد و ليبرال دمكراسي، مخالفان كليساي كاتوليك روم را در حكومت كمونيست‌ هلند تاييد و تصديق كردند. آنها به ويژه جنبش همبستگي لهستان را كه يك اتحاديه كارگري هم بود، تاييد كردند هر چند كاتوليك رومي اعضاي زياد داشت و منبع الهام بزرگي براي بسياري از افراد بود. به همين ترتيب، در دهه 1990، آنها از جناح مخالف بوديست‌هاي تبتي در حكومت كمونيستي چين حمايت كردند. از سوي ديگر، مدرنيست‌هاي طرفدار بازار آزاد و ليبرال دمكراسي، مخالفان كليساي كاتوليك روم را در حكومتهاي اقتدار‌طلب متمايل به راست در آمريكاي لاتين و مجمع الجزاير فيليپين تاييد كردند. آنها به ويژه از جنبش آزادي ديني حمايت كردند كه اگر چه براساس الهيات كاتوليك رومي بود، از ايده آزادي انسان تمجيد مي‌كرد. به همين ترتيب، در دهه 1960، آنها از ويتنامي‌هاي بودايي مخالف حكومت اقتدارگراي ويتنام جنوبي، طرفداري كردند. همه اين سازمانها و جنبشهاي ديني، به عنوان راه چاره‌ مفيدي براي مدرنيزاسيون تحريف شده، تحسين شده‌اند. اما از ديدگاه مدرنيستي، عقيده و تصور بر اين است كه آنها هم بعد از اينكه نقش مناسب و موقتي خود را بازي كردند، از بين خواهند رفت. در حقيقت، حال كه كمونيزم شوروي و اقتدارگرايي متمايل به راست‌ آمريكاي لاتين از ميان رفته است، بيشتر مدرنيست‌ها آرزو مي‌كنند كليساي كاتوليك رومي و در حقيقت، همه كليسا‌ها هم از ميان مي‌رفتند.

با اين همه، مهم است يادآوري كنيم كه مدرنيست‌ها، جنبشهاي مخالف ديني از تحسين نمي‌كنند. در كشورهاي كمونيستي – و از جمله چين و ويتنام – اين جنبشها، مسيحيان انجيلي پروتستان (بنيادگرايان مسيحي) بوده‌اند. در كشورهاي اقتدارگراي راستي – مانند حكومت شاهنشاهي ايراني و مصر – اين افراد، احيا‌گران مسلمان (بنيادگرايان اسلامي) بوده‌اند. به عبارت ديگر، دشمن بزرگ مدرنيست‌ها، بنيادگرايي ديني است.

خوب است دوباره يادآور شويم كه اكثر اين جنبشهاي ديني مخالف، واكنشهايي به شكستها و ناكاميهاي پروژه‌ها و ايدئولوژي‌هاي مدرن و سكولار هستند. اين شكستها در مورد كمونيزم شوروي و بخصوص اقتدارگرايي آمريكايي لاتين، چشمگير بوده است. اما هيچ يك از متخصصان حرفه‌اي و سكولار غربي، قدرت مخالفان ديني را در اين حكومتها پيش‌بيني نكرده‌ بودند.

ديدگاه پست مدرنيست

ديدگاه پسا روشنفكري و پست مدرنيستي با ديدگاه روشنگري و مدرنيستي، در طرد و نفي دينهاي سنتي و پيشامدرن همسوست، اما اين ديدگاه (پست مدرنيست)، همچنين ارزشهاي روشنگري و مدرنيستي نظير عقل‌گرايي و تجربه‌گرايي، را همراه با ساختارهاي مدرنيستي و روشنگري نظير كاپيتاليزم، بوروكراسي، و حتي ليبراليزم را رد مي‌كند. ارزش اصلي و اساسي پست مدرنيزم، فردگرايي پرشور و حرارت ‌آن است.

ديدگاه پست مدرنيستي مي‌تواند «تجربه‌هاي معنوي مذهبي فراطبيعي» را هم شامل شود اما فقط تجربه‌هايي كه قيد و بندهاي ديني ندارد. جنبش عصر مدرن را مي‌تواند به مثابه احساس معنوي پست مدرنيستي ايده‌آل به حساب آورد. پست مدرنيست‌ها به انواع بخصوص از دينهاي شرقي ساختگي و آمريكايي شده توجه دارند، بخصوص بوديزم و هندويرم. آنها همچنين از نوع آمريكايي پرستش طبيعت – كه نوعي الحاد نوين است – الهام مي‌گيرند.

با وجود اين، پست مدرنيزم بيشتر سكولار است و با مدرنيزم در پيش‌بيني كردن و مشتاقانه منتظر از بين رفتن دينهاي سنتي بودن، مشترك است. جهاني شدن از طريق فروپاشي و انحلال تمام ساختارهاي سنتي، محلي و ملي، پيروزي فردگرايي پرشور و حرارت را به ارمغان خواهد آورد.

ديدگاه متفاوت ديگري هم وجود دارد، ديدگاهي كه وقوع آن، پست مدرن و حساسيت آن پيشامدرن است. اين ديدگاه را كليساي كاتوليك رومي و بخصوص پاپ جان پل دوم به بهترين نحو و با صراحت بيان كردند. برداشت و استنباط پاپ ظاهرا از تجربه‌هاي او در مورد هلند سرچشمه گرفته است اما شامل حوداث و رويدادهاي ديگر در ساير كشورها هم مي‌شود.

از اين ديدگاه پيشامدرن، بسياري از ايدئولوژي‌هاي بزرگ مدرن و سكولار، آشكارا در دهه‌هاي 1970 – 1980 با شكست مواجه شده‌اند. اين امر در مورد كمونيزم شوروي، ناسيوناليزم و سوسياليزم عرب، و پروژه ناسيوناليزم و مدرنيزاسيون شاه ايران صادق است. همه اينها ايدئولوژي‌هاي دولتي بودند.

با وجود اين، وقتي شكست ايدئولوژي آشكار مي‌شود؛ مخالفان تاثيرگذار بر آن و بر دولت – كه اين ايدئولوژي به آن قدرت داده است – در ميان بخشهاي سكولار جامعه از قبيل روشنفكران متخصصان، و مديران به وجود نمي‌آيند. به بيان دقيق‌تر، تنها جنبش مخالف موثر، در ميان طرفداران پر و پا قرص ديني ايجاد مي‌شود. تنها در انجمنهاي ديني سازمان يافته مي‌تواند تعداد زيادي از افراد را يافت كه مصمم هستند امنيت فردي خود را براي جنبشهاي بزرگتر فدا كنند. اين ايمان ديني و وحدت ديني آنهاست كه اين مومنان را متعهد و آنها را تشويق مي‌كند كه به مخالفت خود ادامه دهند.

حتي در جايي كه عرفي‌سازي اتفاق افتاده است، نتيجه آن يك فلسفه سكولار همگن و منجسم نبوده، بلكه بيشتر انواعي از عرفي‌سازيهاي مختلف را شامل مي‌شده است. هر ديني به روش خاص خود سكولاريزه شده است كه به پيامد سكولار متمايز خود آن دين منجر شده است. اين امر نشان مي‌دهد كه حتي اگر جهاني شدن با خود عرفي شدن را به همراه آورد، موفق نخواهد شد به اين زوديها يك جهان‌بيني مشترك جهاني ايجاد كند.

آمريكا قدرت پيشتاز در جهاني شدن و عرفي‌سازي

در دو دهه گذشته، غربي شدن به وسيله جهاني شدن، تشديد شده و مورد تاكيد قرار گرفته است. اين روند را ايالات متحده هدايت كرده است. اكنون «تنها ابرقدرت»، «بزرگترين قدرت تكنولوژي و اقتصادي»، و «حكومت جهاني» ايالات متحده آمريكا، با شدت وحدت و همواره از انقلاب جهاني شدن حمايت كرده است. اين اقدام با فشار هدايت شده و برنامه‌ريزي شده‌اي براي از ميان بردن هر گونه مرزهاي ملي براي حركت آزاد سرمايه، كالا و خدمات انجام شده است. اين اقدام همچنين از طريق سازمانهاي بزرگ تجاري بين‌المللي – كه حالا جهاني شده‌اند – بخصوص صندوق بين‌المللي پول، بانگ جهاني و سازمان تجارت جهاني انجام شده است. همه اين كارها به اين دليل انجام شده است كه جهاني شدن، قدرت سياسي، اقتصاي و نظامي لازم براي طي طريق خود را داراست. ايالات متحده خود برتر انگار – كه در پايان دوران مدرن، خود را تنها ابرقدرت جهان مي‌بيند – اكنون به دنبال آن است كه جهان را به اقتصاد جهان شده و دوران پست مدرن‌ هدايت كند.

منابع عمده مقاومت در برابر جهاني شدن و پروژه متكبرانه ايالات متحده تعدادي از اديان بزرگ بود‌ه‌اند در ميان اين نيروها از همه قويتر، احياگران اسلامي و يك دين در حال شكل‌گيري كنفسيوسي جديد – كه با عنوان ترويج‌كننده «ارزشهاي آسيايي» شناخته مي‌شود – هستند. اين مقاومت در ميان احياگران هند و در ارتدوكس شرقي هم ديده شده است. اديان بزرگ جهان بخوبي دريافته‌اند كه جهاني شدن كه به وسيله ايالات متحده رهبري مي‌شود، با عرفي‌سازي، رابطه بسيار نزديكي دارد و در نتيجه آن را تهديدي براي خود به حساب آورده‌اند.

نفي پروتستاني سلسله مراتب و اجتماع

نقش آمريكا و در امور بين‌المللي به وسيله خاستگاههاي پروتستاني ايالات متحده شكل گرفته است و مي‌گيرد اما پروتستانتيزمي كه سياست خارجي آمريكا را در بيش از دو قرن شكل داده است، پروتستان اصيل نبوده است، بلكه يك سري انحرافهاي غير ديني متوالي و پي‌درپي از دين، به صورت سير نزولي آن بوده است. من از اين سير نزولي به عنوان انحراف و تحريف از پروتستان ياد خواهم كرد. ما هم اكنون در نقطه پاياني اين تحريف قرار داريم و پروتستانتيزمي كه امروزه نقش جهاني آمريكايي را شكل مي‌دهد، بدعت خاصي از اين دين اصيل است. اين شكل از پروتستان، اصلاح ديني پروتستان نيست بلكه چيزي است كه مي‌توان آن را انحراف ديني و پروتستان ناميد. در دهه 1990 – كه آمريكا تنها ابرقدرت جهان شد – انحراف ديني پروتستان در اوج خود بود و حالا تاثير جهاني پيدا كرده است. اما از آنجايي كه اين دين، دين بخصوص است، همه اديان ديگر بدرستي آن را تهديدي اساسي و بزرگ براي خود مي‌دانند و نفوذ فراگير آن، در حال ايجاد يك مقاومت شديد و درگيري بين‌المللي است.

همه اديان منحصر به فرد هستند، اما پروتستانتيزم از ساير اديان منحصر به فردتر است. هيچ دين ديگري تا اين حد از سلسله مراتب و اجتماع و يا از سنتها و آداب و رسومي كه همراه آنهاست، انتقاد نمي‌كند. در حقيقت اكثر اديان ديگر، براساس سلسله مراتب و اجتماع، بنيان‌ نهاده شده‌اند. (علاوه بر كاتوليزم رومي، ارتدوكس شرقي، اسلام، هندويزم كنفرسيوسيزم، و حتي تا حدي بوديزم، اين طور هستند اما اصول اساسي پروتستانتيزم، ضدسلسله مراتب و ضد اجتماع است.

برداشتن سلسله مراتب، اجتماع، سنتها و آداب و رسوم هرگونه ويژگي محلي، منطقه‌اي فرهنگي، يا ملي‌طرفداران آن را – حداقل براي اهداف مهم – از ميان مي‌برد. اصولا هر كس دنيا مي‌تواند به رحمت، ايمان و رستگاري نايل شود. اين ارزشها واقعا جهاني و همگاني هستند. اصلاح‌گران پروتستان، انواع گسترده‌اي از فرهنگها و ملتها را از طريق يك نظرگاه جهاني مي‌ديدند، ديدگاهي كه حتي جهاني‌تر از ديدگاه‌ كليساي كاتوليك رومي بود.

گسترش پروتستان به زندگي سكولار: آيين‌ آمريكايي

در سه قرن پس از جنبش اصلاح ديني، طرد و نفي سلسله مراتب جامعه در ارتباط با رستگاري از طرف پروتستان، به رد و نفي ساير جنبه‌هاي زندگي هم گسترش يافت. برخي كليساهاي پروتستان – بخصوص كليساهاي اصلاح ‌شده – سلسله مراتب و اجتماع را در ارتباط با حكومت كليسا و سنتهاي محلي هم رد و نفي كردند. اين امر بويژه در ايالات متحده مدرن اتفاق افتاد، جايي كه تداخل مرزهاي عمومي و از رسميت انداختن كليساهاي دولتي، رونق و شكوفايي فرقه‌هاي مذهبي نابسامان و غير رسمي را ميسر ساخت.

با آغاز قرن نوزدهم، نفي پروتستاني از سلسله مراتب و اجتماع به عرصه‌هاي مهم زندگي سكولار و دنيوي گسترش يافت. اين امر هم بويژه در ايالات متحده مدرن اتفاق افتاد. در عرصه اقتصادي، حذف سلسله مراتب (حق انحصاري يا چند فروشندگي) و انجمنهاي مختلف (صنف يا محدوديتهاي تجاري) به معناي ايجاد بازار آزاد بود. در عرصه سياسي، حذف سلسله مراتب (پادشاهي يا حكومت اشراف) و جامعه (سنتها و آداب و رسوم) به معناي ايجاد ليبرال دمكراسي بود.

اصلاح‌ ديني پروتستان آنچه را در اوايل قرن بيستم، آيين آمريكايي خوانده مي‌شد، به وجود آورد. مولفه‌هاي اساسي اين آيين سكولار، بازار آزاد و فرصتهاي برابر، انتخابات آزاد و ليبرال دمكراسي و مشروطه‌خواهي و حكومت قانون بود.

آيين‌ آمريكايي به طور مسلم شامل مولفه‌هايي از قبيل سلسله مراتب جامعه، سنت و آداب و رسوم نبود. اگر چه آيين آمريكايي، پروتستان نبود اما آشكارا نتيجه فرهنگ پروتستان بود، شكلي از پروتستانتيزم سكولار شده.

ش.د820599ف

نام:
ایمیل:
نظر: