صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> پرسمان
تاریخ انتشار : ۰۳ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۸:۳۱  ، 
شناسه خبر : ۲۸۷۷۷۴
رقابت آمریکا و شوروی در دوره جنگ سرد، شامل رقابت تسلیحاتی، سیاسی و در نهایت مقابله ایدئولوژیکی بود؛ از آنجا که اندیشه‌های کمونیستی وجهه انقلابی علیه کاپیتالیسم داشت (شعارهایی همچون همه برای همه؛ حمایت از دهقانان و کارگران و...) این موضوع چالش بزرگی را برای آمریکا ایجاد کرد؛ زیرا کمونیسم حتی تا حیاط خلوت آمریکا و مرزهای این کشور رسیده بود. 
اما آمریکا در قبال این قدرت چه باید می‌کرد؟ انتخاب روش نظامی مقدور نبود؛ چرا که شوروی نیز همانند آمریکا سلاح هسته‌ای داشت و تجربه دو جنگ جهانی را پشت سر گذاشته بود که در هر دو جنگ با موفقیت خارج شده بود، به همین سبب گزینه نظامی نه تنها مناسب نبود؛ بلکه ممکن بود نابودی خود آمریکا را نیز به همراه داشته باشد؛ لذا آمریکا برای مقابله با شوروی ترجیح داد پایه‌های اندیشه کمونیسم را هدف قرار دهد تا از این طریق بتواند با سست و بی‌ارزش کردن اندیشه‌های کمونیستی زیربنای قدرت شوروی را مخدوش کند. روش آمریکا برای پیاده‌سازی این راهبرد علیه شوروی که کم‌و‌بیش از سال 1947 در برنامه‌های مختلف آمریکا هویدا شد، دیپلماسی غیررسمی بود. آمریکا برای موفقیت این راهبرد از ابزارها و برنامه‌های مختلفی کمک گرفت. در سال 1947 ترومن نظریه مهار کمونیسم را مطرح کرد که از دل آن طرح مارشال بیرون آمد که در واقع تقویت مخالفان کمونیسم و جلوگیری از نفوذ بیشتر اندیشه‌های آن بود. نیکسون نیز بر آن بود که شوروی را سرگرم رقابت‌های تسلیحاتی و دیگر میدان‌های انحرافی کند تا فضای مناسب برای نفوذ ایجاد شود. در همین زمینه، سازمان سیا ده‌ها تشکیلات به ظاهر مردمی ایجاد کرد تا ارتباطات غیررسمی با مردم و به‌ویژه اندیشمندان شوروی برقرار کند. ارتباط با سینما، تبادل ورزشکاران و هنرمندان و دانشگاهیان از جمله راهکار‌های ایجاد این ارتباط غیررسمی بود. بزک‌کردن اندیشه‌های لیبرال و تخریب و تضعیف اندیشه‌های کمونیستی هدف اصلی این برنامه‌ها بود که در طول چند دهه سبب شد شوروی نه با حمله نظامی، بلکه از درون فروبپاشد. فوکویاما معتقد است، فروپاشی شوروی از آنجا بود که دیگر حمایت درونی از آن وجود نداشت. ایده کمونیسم از اذهان پاک شده بود و دیگر کسی آن را مفید نمی‌دانست. آن‌طور که فوکویاما می‌گوید، دست‌کم آخرین نسل از شهروندان شوروی دیگر هیچ باوری به مارکسیسم نداشتند و این مسئله در میان نخبگان شوروی بیش از همه بود. با این راهبرد شوروی در حالی از هم پاشید که به لحاظ اقتصادی در اوضاع وخیمی نبود، سطح زندگی مردم بدتر نشده بود و جنگ جدیدی علیه اتحاد جماهیر شوروی شکل نگرفته بود. اما آمریکا توانسته بود به سه لایه نفوذ کند: 1- عامه مردم برای تهی‌کردن ذهن آنها از آنچه مفید‌بودن اندیشه کمونیسم گفته شد؛ 2- روشنفکران و اندیشمندان شوروی از طریق روش‌هایی که اشاره شد و مأموریت خاص سازمان سیا هم بود و تشکیلاتی که در این سازمان برای نفوذ ایجاد شده بود، از جمله تبادل دانشجو و اساتید و...؛ 3- تأثیر بر سیاست‌مداران و تصمیم‌گیرندگان دولت شوروی. در این باره می‌توان به تقویت دیدگاه بوخارین اشاره کرد که بعداً به خورشچف و در نهایت به گورباچف منتقل شد و آن تمایل به غرب و توجیه روش‌هایی بود که این تمایل را بیشتر می‌کرد. گورباچف در جایگاه آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی با توجه به همین دیدگاه بود که به آمریکا اعتماد کرد و در همان هنگام که او تصور می‌کرد از خصومت آمریکا کاسته شده است و با هدف تلطیف روابط به دنبال برقراری ارتباطات فرهنگی، ‌ورزشی و اجتماعی میان دو کشور است، آماج حمله‌های نهایی آمریکا قرار داشت.
برچسب اخبار
نام:
ایمیل:
نظر: