صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

حماسه و جهاد >>  حماسه وجهاد >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۲۸ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۲:۲۶  ، 
شناسه خبر : ۲۸۹۲۹۴
برادر شهید مدافع حرم یگان صابرین در گفت‌وگو با پایگاه بصیرت _ 2
پدرم در روزی که باید پیکر محمد حسین مواجه شد به فرماندهانی که در معراج شهدا حضور داشتند گفت تنها در صورتی پیکر پسرش را تحویل می‌گیرد که او را به سوریه اعزام کنند. آنها را قسم داد و گفت تنها در این صورت است که پیکر پسر شهیدش را در آغوش خواهد کشید.
پایگاه بصیرت / مهدی سلطانی

حماسه و جهاد / شهید سید محمد حسین میردوستی از افسران یگان ویژه صابرین سپاه بود که در روز عاشورای سال ۱۳۹۴ در سن ۲۴ سالگی مزد جهاد مردانه خود را در راه پاسداری از حریم مقدس اهل بیت دریافت کرد و به دیدار مولا و مرادش شتافت. این افسر زبده و کار آزموده میدان‌های نبرد در حالی به شهادت رسید که فرزند تازه به دنیا آمده‌اش سید محمدیاسا میردوستی اکنون کمتر از دو سال دارد.

در شماره قبل از ویژگی‌های شخصیتی این شهید گرانقدر یگان صابرین گفت‌وگو شد و اینک بخش پایانی این گفت‌وگو با قاسم میردوستی، دوست، همکار و برادر این شهید گرانقدر مدافع حرم در یگان ویژه صابرین تقدیم می‌شود.

در جستجوی اعزام به سوریه

خود من بارها به خاطر جانبازی نتوانستم اعزام شوم. بیم این می‌رفت که اگر حتی بتوانم به سوریه بروم و درکنار سایر برادران جهاد کنم؛ شاید سربار آنها شوم. به همین خاطر از فکر اعزام به سوریه بیرون آمدم.

زمانی که سید محمد حسین در خط مقدم شهر حمص در سوریه به شهادت رسید؛ تنها فرزندش سید محمد یاسا هنوز یک سال بیشتر نداشت. خود سید محمد حسین اصرار عجیبی داشت که پسرش را آقا سید محمد یاسا خطاب کنیم. خیلی روی ذکر این کلمه سید حساس بود. حتی خودش هم دوست داشت که در محل کارش در یگان ویژه صابرین او را با پیش‌وند سید صدا بزنند.

پیام عروج سید محمد حسین

خبر شهادتش را به من که در یگان صابرین بودم خیلی زودتر رساندند. یکی از همرزمانش خواسته بود که با یکی از اقواممان که در همین یگان صابرین مشغول خدمت است تماس بگیرد. بر حسب تصادف شماره همراه من را گرفته بود. از پشت خط با صدایی لرزان به من گفت که ببینم تو پسر خاله‌ای داری که در سوریه مشغول عملیات باشد؟ من هم بدون اینکه حرف دیگری بزنم گفتم چطور مگه؟ گفت که دو سه ساعت پیش در حمص به شهادت رسیده است. تا این را گفت من فهمیدم که این دوستمان می‌خواسته با پسر خاله‌ام در یگان تماس بگیرد. بعد که زیاد اصرار کردم که چگونه فهمیدی و از کجا مطمئنی؟ گفت که اصلا اشتباه گرفتم و منظورم شخص دیگری بوده است و گوشی را قطع کرد و از ادامه صحبت سر باز زد!

این اتفاق شور عجیبی در دلم انداخته بود. نمی‌دانستم که اگر این اتفاق افتاده باشد باید جواب پدر و مادر و همسر سید محمد حسین را چگونه بدهم. محمد حسین که از یک دوست و همکار و برادر من بود؛ اما اینک هزاران کیلومتر آن طرف‌تر در یکی از مرزهای اسلامی ما در درگیری با سفاک‌ترین انسان‌های روی زمین به شهادت رسیده است و حالا من مامور شده‌ام که این خبر سنگین و ناگوار و البته مژده شهادتش را به خانواده‌ام برسانم. واقعا لحظات سخت و نفس‌گیری بود.

توسل به شهدای گمنام

هر چه بود با خودم کنار آمدم که این خبر را در عین اینکه می‌دانستم گفتنش بسیار سخت خواهد بود را به پدر و مادرم بگویم. با یکی از بچه‌های با صفای یگان صابرین صحبتی کردم که با هم به محل مقبره شهدای گمنام در محل اسب‌دوانی برویم. مدفن این شهیدان برای من و تمام کسانی که غم ناگفته‌ای را به دوش می‌کشند؛ منزل و آرامگه مطمئنی است. یکی از تصاویر محمد حسین را هم با خودم بردم. توسل کردیم به خود شهدای گمنام و از آنها خواستم که هر طور شده پیکر محمد حسین را بیاورند. واقعا حال عجیب و وصف ناشدنی بود. نمی‌خواستم که بعد از خبر شهادتی که از سید محمد حسین برادر کوچکترم به خانواده می‌دهم؛ حالا این بار خانواده منتظر این باشند که آیا پیکر پسرشان به عقب باز می‌گردد یا نه؟

از زمانی که خبر شهادت سید محمد حسین را به خانواده‌ و همسر واقعا فداکار و صبورش دادم تا زمانی که پیکر مطهر او باز گردد؛ تقریبا 6 روز طول کشید. لحظات سختی را گذراندیم.

با دوستانش که در ایران بودند و توانسته بودند بعد از مدت‌های مدید به ایران بازگردند صحبت می‌کردم که همگی می‌گفتند سید محمد حسین بی‌تاب شهادت بود. حتی می‌گفتند که شب قبل از شهادت در تاسوعای حسینی در سال 94 نحوه به شهادت رسیدنش را برای آنها تعریف کرده بود. اینکه در کجا و چگونه به شهادت می‌رسد را با همه‌ی جزئیاتش گفته بود.

دیدار در معراج

به واسطه یکی از دوستانم در یگان ویژه صابرین با سرهنگ ابراهیم رنگین مسئول معراج شهدای تهران تماس گرفتیم. مشخصات سید محمد حسین را دادم. سرهنگ گفت که اتفاقا شهیدی با همین عنوان و مشخصات را به معراج آورده‌اند و دنبال شماره تماس با نزدیکان و بستگانش‌ بودیم که تماس بگیریم. قرار شد که من خودم به همراه یکی از دوستانم به معراج برویم. قبل از اینکه به خانواده‌‌ام بگویم که آماده باشند که پیکر شهید سید محمد حسین را در معراج به آغوش کشند.

به معراج که رفتم؛ انتظار داشتم که خیلی زود من را به سر تابوت سید محمد حسین ببرند. ام سرهنگ رنگین شخصا گفت که چند لحظه به دفترم بیایید با شما کار دارم. با خودم گفتم که قضییه از چه قرار است. مگر محمد حسین شهید نشده است؟ پس دیگر این رفتارها چیست؟

سرهنگ رنگین با حالات خاصی برخی از جزئیات و صدمه‌ای که بر پیکر شهید سید محمد حسین وارد شده بود را تشریح کرد. ابتدا به من گفت که پیکر شهید سید محمد حسین اصلا در وضعیت مناسبی نیست و فقط می‌توانید از ناحیه صورت به بالا شهید را در ملاحظه کنید و ببوسید. از من خواست که به در روزی هم که پدر و مادرم و همین‌طور همسر شهید سید محمد حسین به معراج می‌آیند هم به عنوان یک مامور بالای پیکر محمد حسین بایستم و نگذارم کسی بدن او را لمس کند. خودم به شخصه از این موضوع بسیار متأثر شدم که چرا نباید بتوانم پیکر برادرم را ببینم. اما دلم را به مشیت الهی خوش کردم که هر چه خدا خواسته بوده است؛ همان هم شده است.

قبل از اینکه مقدمات حضور خانواده‌ام را در معراج شهدا مهیا کنم؛ این موضوع را با آنها در میان گذاشتم که نباید کاری کنند که روح محمد حسین آزرده خاطر شود. اما در دل خودم آشوبی به پا بود که نگو و نپرس.

سرانجام روز دیدار فراهم شد و توانستیم به معراج برویم. اشاره کردم که پدرم سید مرتضی میردوستی یکی از بازنشستگان مجموعه سپاه است.

شرط اعزام به نبردهای سوریه

در روزی که با پیکر پسر شهیدش مواجه شد؛ جمعی از مسئولین سپاه استان تهران و فرماندهان صابرین حضور داشتند. پدرم شرطی گذاشت که همگان را به تعجب و تحسین واداشت. پدرم با آن همه سن و سابقه جهادی که در زمان جنگ داشت؛‌ آنها را قسم داد و گفت تنها در صورتی پیکر محمد حسین را تحویل می‌گیرد که او را به سوریه اعزام کنند. آنها را قسم داد و گفت تنها در این صورت است که پیکر پسر شهیدش را در آغوش خواهد کشید.

همین طور هم شد؛ آنها همگی موافقت کردند و قول دادند که پدرم را در اولین فرصت به سوریه اعزام کنند. الان که من دارم با شما صحبت می‌کنم پدرم درست پا جای پای محمد حسین گذاشت.

روز موعود فرا رسیده بود. من مثل نگهبانی که باید مراقب همه چیز می‌بودم؛ در بالای سر محمد حسین ایستاده بودم. طبق توصیه‌هایی که به من شده بود نباید می‌گذاشتم کسی بدن محمد حسین را لمس کند. خانواده‌ام حال عجیبی پیدا کرده بودند. نمی‌دانستم برای آنها چه کار باید کنم. خود من هم در دلم آشوبی به پا بود که نگو و نپرس. خودم را به زحمت کنترل می‌کردم اما حالا باید همه را کنترل می‌کردم. در همین اوضاع و احوال بود که پدرم در بالای سر محمد حسین فریاد زد این گل پرپر من هدیه به رهبر من.

این جمله را که شنیدم انگار آبی بر روی آتشی ریخته شد که تمام تار و پودم را داشت می‌سوزاند. بسیار آرام گرفتم و توانستم بهتر با این مسئله کنار بیایم و خودم را به طور مطلوبی در آن بحبوحه آرام نگه دارم.

آرزوی شهادت

از آن روز به بعد در تمام مراسماتی که برای سید محمد حسین برگزار شده است با لباس نظامی فرم شرکت می‌کنم و به این امر تا جایی که جان در بدنم باشد؛ اهتمام خواهم داشت. اما آرزویی که در دل هر فردی از یگان ویژه صابرین یعنی این پاسداران همیشه آماده این انقلاب اسلامی موج می‌زند؛ حضور در معرکه‌های نبردی همچون سوریه و عراق است. امیدوارم که خداوند این مهم را روزی ما قرار دهد و ما بتوانیم حداقل دین خود را در این زمینه ادا کنیم.

انتهای پیام/

نام:
ایمیل:
نظر: