هوالشهید
درد دلی صمیمانه رفیقی شفیق بسیجی مجاهد مدافع حرم عقیله بنی هاشم شهید مصطفی صدرزاده "سید ابراهیم" کسی که زندگیاش در مقاومت و ایثار و اقتدا به سیدناالقائد و زعیمنا المجاهد امام خامنهای عزیز خلاصه شد و غیرتش او را در تاسوعا به آغوش ساقی تشنه لب کربلا رساند. او بزرگ شده بود آنقدر که در قواره نگاه زمینیان دیگر نمیگنجید. او صدرزاده بود. صدرنشینی عرش را برگزید.
سلام بر او. روزی که زاده شد و روزی که جام بلا را سر کشید و روزی که در محشر خاکیان دامنش را به شفاعت میجویند. سلام بر مصطفی. کلمات منظوم زیر گفتنیهایی است دوستانه برای دوستی که دوستانش را در حسرت دیدن لبخندی از خود چشم انتظار قیامت گذاشت.
***
با دلی بی قرار تا به دمشق
رفتی از شهریار تا به دمشق
سالک رهسپار تا به دمشق
رفته بودی چه کار تا به دمشق؟
پاسخم را به خاک و خون دادی
غیرت عشق را جنون دادی
رفتی از خویشتن سفر کردی
در ره عشق ترک سر کردی
ره صدساله را گذر کردی
خویش را بر حرم سپر کردی
نام تو چیست سید ابراهیم؟
نامت این نیست سیدابراهیم
نامت آمد دلم دگرگون شد
عقلم از سر گریخت مجنون شد
واژه هایم گلوله و خون شد
قلمم عضو فاطمیون شد
چه قدر با اراده بودی تو!
مصطفی صدرزاده بودی تو
خاکم از اشک بوی گل دارد
قلمم میل درد دل دارد
داغ صد سرو مشتعل دارد
گله از مردم کسل دارد
راستی من شنیده ام سیری
زیر آتش چه قدر میگیری؟
این طرف ناگوار می سنجند
نشئه را با خمار می سنجند
مرده را با مزار می سنجند
عشق را با دلار می سنجند
کاش می شد به ما نشان بدهی
چه قدر داده اند ... جان بدهی
نرخ رفتن به سوریه چند است؟
پاسخت که همیشه لبخند است
پاسخ من شهید آژند است
قدر دل کندن از دو فرزند است
دخترت همنشین درد شده
پسر کوچک تو مرد شده
در سرت فکرهای خام نبود
در وجودت نمی حرام نبود
سود تو در تب سهام نبود
آسمان سهم خاص و عام نبود
آسمان سهم اهل پرواز است
راه آن بر کبوتران باز است
ای که از این زمانه دلسردی
هجرت از خویش تا حرم کردی
باز فتنه رسید و نامردی
کاش می شد دوباره برگردی
آن طرف را رها کن و برگرد
باز ما را صدا کن و برگرد
عده ای با خیال جنگ جمل
دائما عذرجو زمان عمل
نابرادر به وقت مکر و دغل
زر پرستان مست لایعقل
از مریدان منصب و پولند
دور مولا به فتنه مشغولند
ظرف برجام جام خالی بود
چون درو روی نقش قالی بود
محض سرگرمی اهالی بود
کدخدا فکر گوشمالی بود
هرچه گفتیم هیچ نشنیدند
هرچه گفتیم باز خندیدند
این طرف تا بنفش ابلق شد
فرق مولا دوباره منشق شد
موش دیوارها دهان لق شد
فیش های حقوق ناحق شد
حق به جانب ببین طلبکارند
از من و تو چه قدر بیزارند
حق ما چیست؟ بی صدا مردن
در غریبی گلوله ها خوردن
حق آن هاست دائما ... بردن
ملک در زعفرانیه، جردن
حق آن هاست رانت و صرافی
حق آن هاست مفت حرافی
حق ما چیست؟ شوکران به سبو
خار در چشم و استخوان به گلو
سینه ای پر ز حرف های مگو
حق ما چیست مصطفی؟ تو بگو
تو بگو با سکوت سنگ مزار
از شهادت، از انتظار، ایثار
تو کجایی رفیق؟ دل تنگم
در مصاف ریا و نیرنگم
ساز ناکوک می زند چنگم
خشم و بغضم شده است آهنگم
هله ای تیرها مرا بزنید
دم شمشیر ها مرا بزنید
بزنیدم به تیغ تهمت و انگ
بزنیدم به شیوه نیرنگ
بزنیدم بدون هیچ درنگ
بزنیدم به رسم مسلخ و جنگ
بزنیدم به وقت تنهایی
مثل سیدرضای بطحایی*
***
* حجت الاسلام سید رضا بطحایی طلبه ایرانی ساکن در نجف اشرف، سال 93 در جاده سامرا به سمت نجف به همراه همسر و فرزند خردسالش دستگیر شد و به طرز فجیعی به شهادت رسید.