صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

حماسه و جهاد >>  نهضت جهانی اسلام >> مقاله حماسه و جهاد
تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۴:۵۱  ، 
شناسه خبر : ۳۰۳۳۳۷
غیرت با خون دارد فواره می‌زند، چشم می‌دهند اما چشم نمی بندند
شهادت در انجام امر به معروف و نهی از منکر، یعنی عقیده به شرط چاقو، که با سرخی فواره خون درختِ عشق به دین خدا را آبیاری می‌کند. تا همه بدانند با غیرت ها زنده اند، تا حق زنده است. تا همه با چشم سر معجزه را سرخ ببینند.
پایگاه بصیرت / گروه حماسه و جهاد/ سیدعلی موسوی
-اردیبهشت ماه سال ۹۰ بود که حجت‌الاسلام منتظری امام جماعت وقت مسجد انصار الحسین (ع) تهران پس از امر به معروف یک دختر و پسر در خیابان نیروی هوایی در اثر ضربه‌ یکی از اراذل چشم چپش را از دست داده و پزشکان مجبور به تخلیه چشم او شدند.

-چند هفته بعد و در خرداد ماه همان سال حجت‌الاسلام فروزش امام جماعت وقت دانشگاه علوم پزشکی تهران که برای نجات یک دختر جوان از چنگال دو نفر از اراذل و اوباش از جان‌گذشتگی کرد، از ناحیه چشم راست آسیب دید.

-یک ماه بعد و باز هم در تیر ماه همان سال بود که شهید طلبه امر به معروف و نهی از منکر علی خلیلی با اشراری که می‌خواستند به زور دو خانم را در تهرانپارس به قصد تجاوز سوار خودرو کنند درگیر شد و از ناحیه شاهرگ آسیب دید و بر اثر همان جراحت چند سال بعد به شهادت رسید.

-این ماجراها به همین شکل در گوشه و کنار کشور ادامه داشت تا شهریور سال ۹۳ که حجت‌الاسلام نظری از طلبه‌های جوان حوزه علمیه اصفهان در خیابان با اعمال غیراخلاقی ۴ جوان سوار بر موتورسیکلت که شرب خمرکرده بودند مواجه می‌شود و آنان را امر به معروف می‌کند اما اراذل و اوباش با قمه به او هجوم آورده و این طلبه را از ناحیه صورت و دست به شدت مصدوم می‌کنند.

-شهریور سال ۹۵ هم فیلمی از حمله چند اراذل با قمه به روحانی آمر به معروف حجت‌الاسلام اخروی مقابل چشمان خانواده‌اش عواطف مردم را جریحه‌دار کرد. این روحانی می‌خواست مانع مزاحمت دو جوان به یک خانم در کوچه‌های تاریک نیمه‌شب تهران شود که آن اراذل با قمه به او حمله‌ور می‌شوند.

-چندی پیش نیز همین ماجرا برای طلبه‌ای دیگر رخ داد. حجت‌الاسلام ذوالفقاری امام جماعت مسجد مرتضی علی(ع) شهرری وقتی در متروی شهرری متوجه مزاحمت یکی از اراذل به ناموس مردم شد او را امر به معروف کرد که نتیجه‌اش حمله آن اراذل با قمه و مجروح شدن این روحانی بود.

پوشش بد یا چشم ناپاک، ذهن مریض یا مستی عقل، دل بیمار و هرزگی یا عادت به لقمه حرام و شهوت سرکش! نمی‌دانم کدامین گناه و کدامین لغزش، کدامین ذلت و کدامین عادت، سیاهی را بر آسمان شهر کشیده است تا سرخی خون نتواند نفس بکشد، تا سرخی خون نتواند راه سعادت را بنمایاند. تا چشم ها به تاریکی عادت بکنند، عادتی مرگبار!

اما خدا هست وخون پیروز است در تمام تاریخ بشر، از قبل از ازل تا بعد از ابد چون حسین زنده است. چون خدا هست و چون حق بیدار است. شاید فراموش شود یا شاید ما فراموش شده بنامیمش. اما حقیقت همیشه زنده است حتی اگر چشمان‌ما سنگین باشد از خواب عادت.

واجب خدا که زمان و مکان ندارد. فقط شاید اراده خدا باشد که در زمان و مکانی خاص امتحان را برای شما برگزار کند. وسط معرکه، جلسه امتحان است. حتی بدون مراقب. حتی جزوه باز و کتاب آزاد، سوال خود جواب است و جواب خودش سوال.

هیچکس نمی‌بیند جز خدا، تا چشم کار می‌کند خدا هست و هیچکس نیست و هیچ چیز! اما تو هستی، از کران تا بی‌کران. خدا تو را وارد بی نهایت خود کرده است. خدایی شده ای، مهم نیست در چه لباسی باشی. تیپ و قیافه هم اهمیت ندارد. سن و سال هم بی اثر است. شرط پیروزی در ابتلا عمل است، بدون ترس. شاید سنگین ترین معامله عمرت باشد. ولی مطمئن باش که خدا دوربینِ مخفی ندارد. شوخی هم نمی‌کند. خدا از عیان هم عیان تر است. اصلا دوست دارد امر به معروف و نهی از منکر سرخ باشد. دوست دارد تمامش سر تا پا برای خودش باشد. خدا اینجا سخت گیر است، تمام و کمال می‌خواهد و صد درصدی. میخواهد فقط برای خدا باشد و لاغیر. اینجا اگر گوشه چشمی به دنیا و عقبی داشته باشی به درد عمه‌ات میخورد و نه خدا. شاید اصلا رنگ غیرت سرخ است، غیرت برای دین سرخ تر! در صحرای کربلا سرخی به بی نهایت می‌زند، زردیِ آفتاب در برابر سرخی خون گم شده است. صدای شمشیر ها شنیده نمی‌شود، نیزه ها از حرکت ایستاده است، مشک ها بر زمین افتاده و آتش دارد زبانه می‌کشد. شاید دیگر صدای گوشواره نیاید، شاید صدای تلذی را تاریخ بخاطر نسپارد. شاید امام، شعائرِ شعرش همراه باد به کل عالم سرک نکشد. شاید صدای پای اسبان صداهای دیگر را بکُشد. شاید آتش همه چیز را ببلعد. و شاید و شاید! اما خدا دارد خدایی می‌کند، وسط معرکه، به نحو احسن، قصه قصه‌ی ابتلا احسن الخالقین است. آنجا صدای آب نمی آید، صدا صدای فواره خون است. گوش ها را تیز کنید خدا دارد نگاه می‌کند. صدای برق چشمان خدا فقط در صحرای کربلا نمانده است. کربلا امروز هم هست و عاشورا میدان و خیابان و مترو، و هرآنجایی است که انسان هست. خدا دارد به خودش می‌بالد. خدا تکرار می‌کند، احسن الخالقین یعنی ظاهر و باطن یکی شدن، یعنی خون، یعنی خضاب، یعنی شهد شیرین شاهد، شهادت، شهود!

شهادت در انجام امر به معروف و نهی از منکر، یعنی عقیده به شرط چاقو، که با سرخی فواره خون درختِ عشق به دین خدا را آبیاری می‌کند. تا همه بدانند با غیرت ها زنده اند، تا حق زنده است. تا همه با چشم سر معجزه را سرخ ببینند. تا شاید اثری بردل‌ها داشته باشد و قفل زنگ زده تعلل و در جا زدن در دنیای عادت را با کلید واجب فراموش شده بگشاید. آدمیان باید چشمانشان را در خون روان بشویند تا نوع نگاهشان بفهمد چالش حق هزینه دارد، عشق هزینه دارد، امنیت هزینه دارد و همه چیز را با پول نمی‌شود خرید. اما خدا معامله‌گر خوبیست. به دارایی فرد بسنده می‌کند. به میزان وسعش آگاه است. باور کنیم که خدا گران فروش نیست. خدا عزت را به جان ناقابلی می‌دهد. عزت در مقابل جانی که آن را هم خود او داده است. خدا از مایه معامله می‌کند سود به کارش نمی‌آید. جان می‌دهد با همه اعوان وانصارش. و حالا مسابقه می‌گذارد و جان را طلب می‌کند. جان‌هایی که در مقابلش خودش را به بنده اش می‌دهد. انگار خدا اصلا پایش به بازارهای رنگارنگ دنیا باز نشده است. صریح حرف می‌زند. فروشنده نیست فقط می‌خواهد کار خلایق راه بیفتد. گره گشاست تا درلجن‌زار عادت نپوسند. اگر بخواهند برسند و ببینند و بدانند که نمی‌مانند.

امر به معروف شرایطی دارد اول اینکه بدانی خدا هست، دوم ببینی که خدا می‌بیند، سوم آنکه دریابی خدا تو را بیهوده نیافریده است. چهارم درک کنی شاهد همان داور است. پنجم این است که بفهمی صدای فریاد ظالم نه تنها گوش ها را پاره می‌کند، که سقف های آسمان را نیز می‌لرزاند. و در آخر باید متوجه شوی که هر چیزی قیمتی دارد، ولی نتیجه خداست. شرایط دیگری هم دارد. اما خدا ما را بس است. چنان که گویند چون که صد آید نود هم پیش ماست. یعنی وقتی خدا هست دیگر چه چیزی میتواند کم باشد. بودنش را فقط باید با چشم دل ببینی و اِلّا در عالم عادت تنهای تنهایی.

اما باید بدانی در این راه، کسی پشتت نیست. تازه طعنه ات هم می‌زنند، «خوبت شد» ، « نوش جانت». انگار می‌بینند داری چه شهد گوارایی مینوشی، انگار معجزه در کوچه ها عیان شده، همه رهگذر ها می‌بینند ولی نزدیک تو نمی‌شوند. نمی‌آید جلو که نکند لکه خونی روی لباسشان بیفتد که بعدش نتوانند جواب عادت را بدهند. عادت امانشان نمی‌دهد.

شاید قانون شاید دستور شاید حمایت شاید ...... اما نه، شایدها به کار نمی‌آیند. اگر این شاید ها در کربلا می‌بود حالا نه نشانی از اسلام بود و نه جمهوری اسلامی. و الان همه با هم در لجنزار عادت چونان خوک در کثافات خود بازی میکردیم و سرمست حقارت ها بودیم، خون حسین عالم را به تکاپو داشت تا زنده بماند. و زندگان را بیدار کند که ای اهل عالم فصل باران نزدیک است. دل هایتان را باید جلا دهید به اشک های باران، که هنوز هم که هنوز است خدا به ابنا بشر امید خیر دارد. هنوز سرخی زندگی عزتمندانه موج می‌زند در دریای بی‌کرانِ سراب زنده بودن های عادت.

قانون و دستور برای کنسرت است و اِلا مردان که تنها می‌میرند و اگر صدایشان بلند شود گوش های ظریفان را می‌لرزاند که حقوق شهروندی شامل حال آزادی می‌شود نه اسلام و واجب خدا.

قانون با وظیفه ها غریبه شده، حالا شاید نزدیک انتخابات بشود از این ماجرا داستانی ساخت. انتخابات است دیگر، همه چیز به کار می‌آید. هرچند شاید آن‌وقت جای ضارب و آمر عوض شود، جای مست و هشیار، مرد و نامرد، و «شهید و جلاد» خون گواه است ولی شاید چشم ها دوباره به خواب عادت بروند وگوش ها گزینش کنند تا سرمستیشان از تلخی حق زایل نشود.

ولی تو بدان خدا کاری به اینها ندارد گزارش غلط هم نمی‌گیرد خوشبین هم نیست فقط واقع بین است. و از همه مهمتر خدا خودش تضمین است، نه امضاء و قول و کاغذ.

نام:
ایمیل:
نظر: