صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

صبح صادق >>  نگاه >> گزارش
تاریخ انتشار : ۱۶ تير ۱۳۹۸ - ۱۸:۳۴  ، 
شناسه خبر : ۳۱۵۸۸۲
پایگاه بصیرت /  امير قلي‌زاده
هفته گذشته به دو دليل اصلي و مناسبت‌هاي فراوان حقوق بشري، هفته افشاي حقوق بشر آمريكايي نامگذاري شد؛ 1ـ جنايات حقوق بشري اتفاق افتاده به آمريت يا عامليت آمريكايي‌ها مانند ساقط كردن هواپيماي مسافر بري ايران با 290 مسافر در 12 تير 1367، 2ـ سوءاستفاده ابزاري بزرگ‌ترين ناقض حقوق بشر از حقوق بشر براي محكوميت و ضربه زدن به ملت‌ها و دولت‌هاي غير همسو با آمريكا؛ اما براي ما كه در پارادايم ديني و اسلامي مي‌انديشيم، پرسش از امكان يا امتناع سخن گفتن از حقوق بشر جهاني به مثابه حقوق عام و مشترك بين همه افراد و ملل‌ـ همان طور كه در مقدمه اعلاميه جهاني حقوق بشر آمده‌ـ مهم است. چگونه غرب با ادعاي پرچمداري سخن از حقوق بشر مي‌گويد كه امروز بيشترين آسيب و ضربه را انسان در مواجهه با همين و با توسل به حمايت از حقوق بشر، گرامي داشت آزادي بيان، اعطاي استقلال و دموكراسي در اقصي نقاط جهان مي‌بيند؟

حقوق بشر جهاني و معيارهاي متناقض‌نما
اعلاميه جهاني حقوق بشر، همان گونه كه در عنوانش وجود دارد، ادعاي جهاني دارد و پرسش اين است كه تا چه حد «جهاني» و عمومي است؟ در مقدمه متن اعلاميه آمده است: «يك معيار [استاندارد] مشترك و دستاوردي براي همه انسان‌ها و همه ملل». آيا مدعايي مبني بر اينكه مي‌توان به «قانون عام و جهاني» دست يافت تا تمام انسان‌ها فارغ از فكر و فرهنگ و تاريخ و معتقدات و ساير مقتضيات انساني در آن اشتراك يابند و همه فارغ از تمايزات، بدان تن دهند امكان وقوع دارد؟ منتقدان «اعلاميه جهاني حقوق بشر» برآنند كه نه تنها چنين قدر مشتركي در آن اعلاميه نيست، بلكه از نظر منطقي نيز چنين ادعايي ممكن نخواهد بود. با اين‌ حال «ليبراليسم به‌مثابه ايدئولوژي» و تالي آن، يعني «اعلاميه جهاني حقوق بشر»، هر دو چنين ادعايي داشته‌اند و دارند.
اندرو هيوود در ويراست ششم كتابش «درآمدي به ايدئولوژي‌هاي سياسي» كه دو سال پيش چاپ شد، چنين آورده است: «طي قرن بيستم چنين رايج بود كه ليبراليسم، از نظر اخلاقي، خنثي و بي‌طرف تلقي شود. اين مطلب در اين باور انعكاس يافت كه ليبراليسم مقابل «خير» اولويت را به «حق» مي‌دهد. به بيان ديگر ليبراليسم مي‌كوشد شرايطي را تأسيس كند كه مردم و گروه‌ها در آن مطابق تفسير خود از خير، آن [خير مورد نظر خودشان] را پي بگيرند؛ اما [خود ليبراليسم] هيچ معناي مشخصي از خير را تعيين و ترويج نمي‌كند. از اين نظرگاه، ليبراليسم ايدئولوژي مثل ساير ايدئولوژي‌ها نبود، بلكه نحوي «ما بعد ايدئولوژي» [يا ايدئولوژي عام و شامل] محسوب مي‌شد؛ مجموعه‌اي از قوانين و قواعد كه مبنايي را تأسيس مي‌كند و مبتني ‌بر آن مبناست كه مباحث سياسي و ايدئولوژيك مي‌توانند شأن و وجهي بيابند؛ البته اين بدان معنا نيست كه ليبراليسم به‌ سادگي و صرفاً فلسفه «هرچه خواهي كن» باشد؛ گرچه ليبراليسم مسلماً هوادار «گشودگي [يعني ضوابط حداقلي]»، «مباحثه [قداست نداشتن و مصون‌نبودن هيچ موضوعي از ايراد شك و شبهات]» و «تشخيص شخصي» است؛ اما در ‌عين ‌حال [ليبراليسم] با فشار اخلاقي قدرتمندي تعين و تشخص يافته است. موضع اخلاقي و ايدئولوژيك ليبراليسم در تعهد به مجموعه خاصي از باورها و ارزش‌ها تجسد يافته است.»

ليبراليسم به ‌مثابه ايدئولوژي
پس ليبراليسم به‌ مثابه ايدئولوژي و تالي آن يعني «اعلاميه جهاني حقوق بشر» فارغ از تمام ارزش‌ها يا عقيده‌ها نيست و بلكه خود بر ارزش‌هايي و معتقداتي مبتني است و از اين بابت نمي‌تواند «جهان‌شمول» يا «عام و كلي» باشد. نقدي كه در همين جا لازم است خطاب به انديشه‌ورزان و استادان متمايل به غرب در آكادمي‌ها و مراكز دانشگاهي و فكري داخلي گفته شود، اين است كه چرا آنها كاسه داغ‌تر از آش شده و از انديشمندان غربي سبقت گرفته و همواره با سياقي روشنفكرمآبانه در تدريس نظريه‌هاي انديشه‌اي و روشي فيلسوفان غربي در رشته‌هايي مانند علوم سياسي، جامعه‌شناسي و... تأكيد داشته و دارند كه در تحقيقات و ابراز نظرات علمي نبايد ارزشي و هنجارمند سخن گفت كه اگر اين گونه باشد، آن سخن، مقاله يا پژوهش ديگر علمي نخواهد بود!
علاوه‌بر صحت قول هيوود، از نظر منطقي نيز يك ايدئولوژي نمي‌تواند فارغ از «عقيده‌ها» «ارزش‌ها» يا «بايدها و نبايدها» باشد. ليبراليسم و «اعلاميه جهاني حقوق بشر» در همه اين مراتب (orders) چه در مباني ارزشي و اعتقادي‌اش و چه در بايد و نبايدهايش از نظر منطقي با ساير ايدئولوژي‌ها و طرز فكرها، تقابل (عمدتاً تضاد و تناقض) دارد؛ بنابراين نمي‌توان آن را عمومي (general) دانست. در «مبنا» نيز وضع به‌ همين منوال است. قائل‌ شدن به «حقوق» نياز به «مبنا» يا «مباني» دارد و فارغ از مبنا نمي‌توان قائل به حق و حقوقي شد.
با اين توصيف كه اين اعلاميه در حقيقت اعلاميه‌اي مبتني ‌بر ايدئولوژي در ميان ساير ايدئولوژي‌هاست، ديگر وصف «جهاني» در «اعلاميه جهاني...» چه معنايي خواهد داشت؟ آيا نهادسازي و تشكيل اجماع براي آن، اقدامي سياسي در خدمت آن جزم‌انديشي نخواهد بود؟ قطعاً چنين است؛ اما اين نكته از همان ابتداي طرح «اعلاميه جهاني...» آشكار نبود؛ چنان كه از اندرو هيوود نيز نقل كرديم، در قرن بيستم، چنين مد و رايج بود كه اين ايدئولوژي (يعني ليبراليسم) را بي‌طرف و فارغ از ارزش‌ها و جزميات بدانند و نيز اعلاميه جهاني حقوق بشر را هم قابل تسري به تمام ابناي بشر قلمداد كنند. مدتي طول كشيد تا بطلان اين مدعيات آشكار شود. 

حقوق بشر و مدرنيته در خدمت امريكنيسم
فناوري در يك معنا، به وسايل و ابزارهاي فناورانه گفته مي‌شود؛ اما معناي عميق‌تر آن، از ابزارها و وسايل فارغ است و بلكه اصلاً نمي‌تواند صرفاً وسيله و ابزار باشد. مايكل آلن گيلسپي فيلسوف آمريكايي در مقاله‌اش با عنوان «ناسيونال سوسياليسم ارسطويي»، راجع‌ به «امريكنيسم» از منظر هيدگر، توضيحاتي به شرح زير دارد:
«عالم مدرن نزد هيدگر تلاشي است فراگير جهت كوبيدن طبيعت و تبديل آن به [امري] «مورد سيطره» و «مورد تسلط». اين فرايند را هيدگر «تكنولوژي» مي‌خواند و اوج آن نيز اراده به تبديل همه‌چيز، حتي خود شأن و حيث انساني (humanity) به ماده خامي است كه مي‌تواند مورد استثمار و بهره‌كشي و مصرف در توليد وسايط توليد قرار گيرد. هيدگر بر آن است كه خطرناك‌ترين صورت اين سائقه و هوس تكنولوژيك، امريكنيسم و ماركسيسم بوده است. او بر آن بود كه اروپا ميان اين دو نيرو كه غرض‌شان اداره عالم «انسان هر روزي» براي بهره‌كشي نامحدود از زمين و ساير انسان‌هاست، در حال تكه شدن است. در نظر هيدگر، هيچ‌كدام [از ماركسيسم و امريكنيسم] تكنولوژي را وسيله تمهيد شرايط نمي‌كند؛ چرا كه‌ هر دو در اين لهو مشتركند كه تكنولوژي صرفاً ابزار است. اين طرز تلقي، تشخيص يا تدارك چنين تنزل و هبوطي را براي انسان‌ها غير ممكن مي‌كند؛ بنابراين نجات غرب وابسته به طرح مجدد پرسش از وجود و تكنولوژي است. اين وظيفه‌اي بود كه هيدگر بر عهده خود مي‌دانست.»
گيلسپي در ادامه نشان مي‌دهد هيدگر با مرور زمان دانست كه ناسيونال‌سوسياليسم نيز نتوانسته از سيطره همين نظر تكنيكي بركنار بماند؛ بنابراين سه ايدئولوژي روزگار او، يعني ماركسيسم، امريكنيسم و ناسيونال‌سوسياليسم، نسبت به ذات تكنيك كورند و راهي به نجات غرب نمي‌برند؛ اما نكته مورد نظر ما در متن گيلسپي اين است كه سياست و حتي انسان و شأن انساني در امريكنيسم، چيزي جز ابزار نيست. ابزار از خود شأني و مرتبتي ندارد و شأنش در تحقق غرضي است كه از آن انتظار مي‌رود. به اين ترتيب، حتي اگر «اعلاميه جهاني حقوق بشر» جهان‌شمول يا قابل ‌دفاع نباشد، همچنان از حيث ابزاري مي‌تواند براي امريكنيسم يا بلشويسم يا ناسيونال‌سوسياليسم، مفيد باشد. 
نام:
ایمیل:
نظر: