اسطورهسازی در همه جوامع و در تمام ادوار تاریخ دنیا تا امروز وجود داشته است. تمایل به اسطوره و اسطورهسازی در نهاد انسانهاست و به حس درونی آنها بر میگردد. به تعبیر استاد شهید مطهری، این یک حس بشری است، حس قهرمانپرستی که درباره قهرمانهای ملی و قهرمانهای دینی افسانه میسازد.(مطهری، 1378، ج17: 86) اسطورهها میتوانند دروغین و افسانهای یا حقیقی باشند.
در هر صورت هر کشور و ملتی با آرمانها، اسطورهها و نمادهای خود، زندگی میکند. بنابراین، باید گفت اسطورهها با فرهنگها همراه هستند و تا حدودی جزء لاینفک آنها به شمار میآیند و در نتیجه راهنمایی برای زندگی و شکلدهنده رفتارها و الگوهای رفتاری هستند.
اسطورهها و اسطورهسازیها همواره در زیست بوم فرهنگی هر جامعهای محدود بوده است، اما از قرن بیستم به بعد شکل خاصی از اسطورهسازی در سیاست بینالملل نضج و رشد یافته که کارکرد آن، نفوذ و رخنه فرهنگ عامه جامعه غربی(اروپایی و آمریکایی) به دیگر جوامع با هدف غربیسازی(آمریکاییسازی) آنهاست.
یکی از مهمترین کارویژههای اسطورهسازی غرب در ملتهای غیر غربی این است که «امر جزئی و خاص فرهنگی و ایدئولوژیک، به امر عام و جهان شمول، طبیعی و تجربی تبدیل شود.»(دهقانیفیروزآبادی، 1390: 26) از این رو، اسطورهسازی در دستگاه رسانهای غرب کوششی است که جهان را براساس ارزشهای خود تفسیر و معنا کرده و آن را به منزله امر عام، جهانشمول و طبیعی به دیگران القا میکند و از این طریق کنشهای متناسب را در ملتهای دیگر شکل میدهد.
امپراتوری رسانهای غرب ایدئولوژی و فرهنگ خود را از طریق اسطورهسازی، به گونهای روایت و ارائه میکند که یک طرف صادق و حقیقی جلوه کند و در نزد طرف مقابل کاذب و غیرحقیقی تصور شود. به همین دلیل، گفته میشود نفوذ مبتنی بر اسطورهسازی قادر است روح، احساسات و عواطف افراد و جامعه را در راستای اهداف بازیگران هدایت کند. (متقی، 1388: 69) در همین راستا، نفوذ و سلطه نرم نظام سلطه و سرمایهداری لیبرالیسم از طریق اسطورهسازی مفاهیم، ارزشها و زیست غربی از یکسو و اسطورهسازی منفی از سایرین و اسطورهشکنی جوامع غیر غربی و به ویژه اسلامی از سوی دیگر دنبال میشود.