صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صدای انقلاب >>  عمومی >> خبر ویژه
تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۹  ، 
شناسه خبر : ۳۴۰۹۹۶
مجید همانطور که در ظرف غذایش را روی میز می‌گذاشت، گفت: «حاجی مبارک باشه، ولی به خدا خودتو تو دردسر انداختیا، همین رستوران اداره می‌رفتیم زحمتت کمتر بود...» حاجی نان را از توی کیسه غذا در آورد و جواب داد: «من که حرفی نداشتم، بچه‌ها هوس دیزی عیال ما رو داشتن، منم که دیگه بازنشست شدم، میرم دم دستش کمکش می‌کنم، یه جمعه دور همیم خوش می‌گذره...»
پایگاه بصیرت / صدای انقلاب/ شماره 481
نام:
ایمیل:
نظر: