صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱۴۰۱ - ۱۷:۵۱  ، 
شناسه خبر : ۳۴۱۱۴۸

ابتدایی که ایشان می‌خواستند تشریف بیاورند، ما اطلاعی نداشتیم. چون من بیماری دارم از بنیاد شهید زیاد می‌آیند سر می‌زنند، زنگ زدند گفتند بعد از نماز مغرب و عشا مهمان دارید، حدود ساعت 10 شب بود که من، پسرم و نوه‌هایم منتظر آمدن مهمان‌ها بودیم. دیدیم یکی یکی افراد به خانه‌مان آمدند، اول کمی سرم گیج شده بود؛ خدایا اینها که هستند، تا اینکه دیدم آقا وارد خانه شدند، یکهو از خوشحالی گفتم آقا جان، قربونت بُرُم سر بلندمان کردی، اینجا خانه مستضعف است. عبای آقا را گرفتم و بوسیدم.
از خوشحالی زبانم بند آمده بود، آقا می‌گفتند: «حرف بزن مادر»، ولی من از خوشحالی گریه می‌کردم. اصلا باور نمی‌کردم در این خانه آقا تشریف بیاورند. خانه کوچکی که ما آشپزی را هم در حیاط انجام می‌دهیم. آقا خیلی صمیمی و راحت بودند، وقتی برای پذیرایی خربزه آوردیم، آقا به اطرافیان‌شان گفتند همه از خربزه‌هایی که آوردند، بردارید. نوه‌ام با لهجه‌ای مشهدی گفت: «آقاجان بُخدا نمدُنستُم شما مِخِین بییِن، الهی قربونت برُم» آقا بسیار خندیدند، گفتند: «پسرم بیا کنارم»، دستی به سرش کشیدند و بوسیدند و چفیه خودشان را دور گردنش انداختند. آن قدر از آمدن آقا خوشحال شدم که حاضر بودم با بچه‌هایم دورشان بگردم.

روایت مادر شهید «نژادمحمد سرابی» از دیدار با رهبر معظم انقلاب

نام:
ایمیل:
نظر: