صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۲۲ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۴:۳۸  ، 
شناسه خبر : ۳۴۵۸۵۳

دعای علی

خون جبین به گلشن حسنش گلاب شد
چون شمع سوخته نور پراکند و آب شد
از خون او به دامن محراب، نقش بست
بر این شهید، ظلم و ستم بی‌حساب شد
شمشیر، گریه کرد به زخم سر علی
حتی به غربتش جگر خون کباب شد
محراب! ناله از دل خونین کشید و گفت:
یا فاطمه! دعای علی مستجاب شد
مویی که شد سفید ز هجران فاطمه
جرمش مگر چه بود که از خون خضاب شد؟
هر کس گرفت سهم خود از دست روزگار
سهم تراب، خون سر بوتراب شد
فرق علی دو‌تا شد و جبریل صیحه زد
ای وای! چار رکن هدایت خراب شد
هر پادشه ستم به رعیت کند ولی
پیوسته بر علی ز رعیت عذاب شد
هم شیر حق برای شهادت شتاب داشت
هم خصم بهر کشتن او در شتاب شد
«میثم!» سرشک دیده و خون‌جگر کم است
بر رهبری که پیر به فصل شباب شد

غلامرضا سازگار

بوسه‌ گاه عالم

در شب قدر دلم با غزلی همدم شد
بین ما فاصله‌ها واژه به واژه کم شد
چهارده مرتبه قرآن که گرفتم برسر
حرم یک به یک ابیات غزل، محرم شد
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه می‌‌خواست لبم، گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد
بعدهم پشت همان پنجره ی رویایی
چشم من، محو ضریحی که نمی دیدم شد
خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
گریه کردم، عطش آمد به سراغم، گفتم:
به فدای لب خشکت ! همه جا زمزم شد
روی سجاده ی خود یاد لبت افتادم
تشنه‌ام بود، ولی آب برایم سم شد
زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
از محمد(ص) به محمد(ع) که میّسر هم شد
من مسلمان شده مذهب چشمی هستم
که در آن عاطفه با عشق و جنون توام شد
سال‌ها پیر شدم در قفس آغوشت
شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد
کاروان دل من بس که خراسان رفته است
تار و پود غزلم جاده ابریشم شد
سال‌ها شعر غریبانه در ابیات خودش
خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم
برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده به او کار جهان مبهم شد
بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
آی برخیز! که این قافیه «یاقائم» شد…

حمیدر ضا برقعی

نام:
ایمیل:
نظر: