عماد افروغ. یک نام و نشان است برای یک جامعهشناس متاله. چیزی که در شناسنامهها مینویسند. برای من، اما این دو کلمه یک جهان معنا دارد. او شرحِ اسم خویش بود. عماد بود و به گواه فرهنگنامهها؛ آن که بتوان بر او تکیه کرد، تکیهگاه، ستون، نگاهدارنده. افروغ بود؛ تابش روشنی، شعاع آفتاب، تابش ماه و... او چنین بود. دامنه تابشش تا دور دستهای زمین میرفت. انشاالله تا دور دستهای زمان هم خواهد رفت. او در حصرِ زمین نمیماند. از این سو به سوی دیگر بار کلمه و آگاهی به دوش میکشید. از این دانشگاه به آن دانشگاه. از این محفل علمی به آن محفل و از این رسانه به آن رسانه. حتی به روستاهای دور.
مرحوم عماد افروغ هر سال تاسوعا و عاشورا در روستای لفور از توابع سوادکوه به سخنرانی در جمع اهالی این خطه میپرداخت انگار میخواست کلمات زلال عاشورا را در روستای فطرت ذهن آدمها بکارد. نویسنده کتاب "عاشورا و رهایی" رهایی را در عاشورا یافته بود و برای آشنا کردن مردم با این حقیقت پا به راه بود. او به دنبال ریشههای عاشورا به نهجالبلاغه نقب زده بود و واپسین سالهای حیاتش را مشغول پژوهش در نهجالبلاغه بود. کاری که ناتمام ماند. شاید هم او سهم خویش را تمام و کمال انجام داد و دیگری باید با همین نگاه از میانه برخیزد و ادامه راه را برود.
کوچ او در شب قدر ۲۳ رمضانالکریم، برای او معنای برکت داشت. رجعت به سوی دوست در مبارک هنگامهای که زمین و زمان از عطر یاد او سرشار است. در گرامی فصلی که تقدیرها تدبیرها را هم بهشتی تحریر میکنند، مرگ او هم خبری میشود که تابشی افزونتر مییابد. چنان که نشانش معنایی چنین داشت. عماد افروغ، اندیشمندی بود که اندیشه را با فضایل اخلاقی غنا بخشیده بود. هستههای رفاقت را شکافت و انرژی را آزاد میکرد که تا همیشه میماند. او درد جامعه را فقر رفاقتها میدانست و افسوس میخورد بر این درد که برخیها خیلی راحت از مهربانی دیده و دست میشویند و "نامهربانی" را جایش مینشانند. دکتر عماد افروغ از نظریهپردازان سرشناس محسوب میشد. نظریه نقد درون گفتمانی ابداعِ اوست که بعدها به گفتمانی غالب تبدیل شد. افروغ در آخرین اظهارات خود میگفت در امر اجتماعی به عقلانیت انتقادی معتقد شده است. او به اخلاق نه به عنوان تاکتیک بلکه به عنوان راهبرد و حتی بالاتر؛ یک واجب انسانی باور داشت. در نهایت انتقاد هم پا از دایره اخلاق بیرون نمیگذاشت.
به واقع او، روشنفکری دینی و جامعهشناسی صادق و سیاستورزی متعهد بود. همواره تحقق توآمان اسلامیت و جمهوریت نظام را پی میگرفت. اهل منطق بود و منطقه فکریاش را هم با این شاخصه، نشانهگذاری میکرد. او انسانی شریف بود. همین باعث میشد که برای توسعه شرافت، همه توان خود را در همهگیر شدن اخلاق بگذارد. او رفت. دوست دارم در این غم همانی را بگویم که در مرگ فقیهان میخوانیم؛ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْءٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛ هرگاه عالمی بمیرد رخنهای جبرانناپذیر در اسلام ایجاد میشود که تا روز قیامت هیچ چیز آن را فرو نمىپوشد. " او اگر نه فقیه -به معنای مصطلح- اما عالم بود به معنای درست کلمه. خالی شدن عالَم از عالِم ثُلمهای بزرگ است.