صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صدای انقلاب >>  عمومی >> خبر ویژه
تاریخ انتشار : ۰۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۳  ، 
شناسه خبر : ۳۴۷۰۷۴
صدای انقلاب شماره 705
مریم علیپور / ظاهراً قرار نبود بحث‌ها تمام بشود. مادر برای چندمین بار تکرار کرد: «داداش جان! شما چرا فکر می‌کنی من نمی‌خوام پیش مامان بمونم و دارم از زیر بار مسئولیت شونه خالی می‌کنم؟ خدا شاهده که دلم برای مامان و حال و روزش کبابه، اما چه کنم! خودت که بهتر از روزگار من خبر داری. شیفت‌های بیمارستان یه طرف، خونه و زندگی هم یه طرف!» دایی از گوشه اتاق مامان بزرگ گفت: «می‌دونم خواهر من! اما اگه تو خودت تو این شهری و نمی‌تونی پیش مامان بمونی، پس من چی بگم که یه شهر دیگه‌ام، آبجی بزرگ‌مونم که دستش بند بچه مریضشه، باز شرایط تو بهتره، یه مدت شبا تنهاش نذار تا ببینم تکلیف چیه...»
پایگاه بصیرت / صدای انقلاب شماره 705
نام:
ایمیل:
نظر: