از نفس گرم شماست که ما به زبان میآییم. اگر شما عنایتی نکنید، نه زبانی است و نه آوای دلتنگی. هر چه هست، از خوان کرم شماست آقاجان. ما در این گوشه که شاخ و برگ گرفتهایم و گل دادهایم، از آب و دانه محبتی است که شما در دلمان کاشتهاید.
ما همان تک درختی هستیم که شاخ و برگ گرفتهایم برای آتش گرفتن؛ آتش عشق شما به جانمان که بیفتد، ثمر میدهیم. ثمره ما از شهادت ما غنچه میدهد. ما بهاران و خزانها از سر گذراندهایم با پاهایی که در بند زمین بود و سرهایی که کشیده بر آسمان؛ ما اینگونه عشق را معنا کردهایم در جان دادن در مسیر شما.
«انتظار» واژهای است به عمق هزارههای دور، ابدیتی است جگرسوز که تا به معشوق نرسد، آرام نمیگیرد و دشت پر سنگلاخی است که هر قدمش به وسعت عاشقی و وفاداری است.
مولاجان، از اینجا که ما ایستادهایم تا آنجا که شما ایستادهاید، راهی است به اندازه خوبی شما و بدی ما. لطفی کنید و خودتان این فاصلهها را کمتر کنید.