من که در پیچ و خم جاده دنیا ماندم
دردم این است چرا این همه تنها ماندم؟!
یک نفر نیست به داد منِ تنها برسد؟
در پی «راه بلد» در دل صحرا ماندم
حلّ این مشکل امروز به دست فرداست
چند سالی است که در حسرت فردا ماندم
در حقیقت شده آیا که بپرسم از خود
چه قدَر منتظر یوسف زهرا ماندم؟!
من به دنبال تو امّا تو کنارم هستی
آه… من با لب تشنه، لب دریا ماندم
چه کسی گفته که تو غایبی آقا؟! غلط است
منِ آلوده در این غیبت کبری ماندم
نوکری روسیَهَم… جای تعجّب دارد
با تمام بدیام باز هم «آقا» ماندم
یا بگویید: «بیا» یا که بگویید: «برو»
خستهام بس که در این «شاید و امّا» ماندم
پسر فاطمه نگذار که ناکام شوم
جلوه کن منتظر جلوه طاها ماندم
کربلا… پای پیاده… چه قدَر میچسبد
من که امسال هم از کرب و بلا جا ماندم
“محمد فردوسی”